زندگینامهی پوران شریعترضوی
خروس جنگی
«… میجنگیدم و مثل خروس جنگی بودم»
پوران شریعترضوی
پوران شریعت رضوی یکی از هشت فرزند علی اکبر شریعت رضوی، از بازاری های به نام دهه بیست-سی و نیز از سادات رضوی و خادم حرم بود.علی اکبر شریعت رضوی از همسر اول خود، صاحب دو پسر به نامهای علیمحمد و علی اصغر(طوفان) و از همسر دوم دارای چهار پسر و دو دختر به نام های زری و پوران بود. پوران در هفت سالگی برادر خود طوفان را که در سال ۱۳۲۰ در جنگ با متفقین کشته شد از دست داد. علی اکبر شریعت رضوی علی رغم بدبینی به عالم علم و تحصیل، به خصوص پس از شهادت پسرش آذر شریعت رضوی در دانشکده فنی در سال ۱۳۳۲، آزاد اندیش بود و فرزندان خود را در انتخاب آینده شان آزاد می گذاشت. پوران شریعت رضوی با همکاری و به پشتوانه برادران بزرگ خود توانست از سرنوشت محتوم زنان آن ایام بگریزد ، از ادواج زودرس سر باز زند و تحصیل کند. خود می گوید:
” برادرانم همگی دانشجو بودند. برادرم رضا دانشجوی سال سوم پزشکی بود و آذر دانشجوی سال اول. برادر دیگر به آلمان رفته بود و پزشکی میخواند. به نسبتی که میدیدم آنها برای زندگیشان تلاش میکردند، من هم از آنها یاد میگرفتم نه اینکه آنها بخواهند من را هل بدهند. از طرفی داخل فامیل، جوانترها همه مشغول درس و تحصیل بودند. خب! بالاخره این شرایط در من هم اثرگذار بود. محیط خانواده هم کمک حال من بود. در برابر پدر و مادر که علاقهمند به ازدواج من بودند، برادرها همراهی و کمک کردند تا در دام ازدواجهای زودهنگام مرسوم آن زمان نیفتم. من در کنار برادرها زیر و بم یک زندگی مستقل و برتر را آموختم. آذر شریعترضوی که در دانشگاه کشته شد، درسم خیلی افت کرد. آن موقع دوستانِ برادرها کمک میکردند که اوضاع درسیام بهتر شود، یکی فیزیک به من درس میداد و یکی زبان انگیسی و یکی هم عربی. پدرم در مقابل این آمد و شدها مخالفت نمیکرد. قبول کرده بودند برای خروج از حالت دلمردگی آن روزها باید درس بخوانم. خب من سرکلاس بودم که خبر مرگ آذر را دادند، مرگ او اتفاق ناگواری بود و درنتیجه آن، خانواده همگی سوگوار بودند. مادرم افسرده شده بود و بسیاری اوقات را در تهران نزد برادرش می گذراند و من به نوعی در آن زمان، بزرگ خانه بودم. کارگر هم داشتیم اما پدر که بیرون میرفت، پول خرجی را به من میداد و میگفت که سرکردگی خرج و برج خانه بر عهده تو است. کفایت لازم را داشتم که در همان سن و سال کم امور خانه را بچرخانم. اما چون در محیطی بزرگ شدم که اغلب اعضای خانواده مرد بودند، خصلت و روحیه مردانه هم پیدا کردم. دبیرستان که تمام شد، مشهد هنوز دانشگاه نداشت. برادر بزرگم دکتر رضا شریعترضوی من را به تهران آورد که کنکور بدهم. قبول شدم و وارد دانشگاه ادبیات خارجی در تهران شدم“.
با باز شدن دانشکده ادبیات مشهد در سال ۱۳۳۴ پوران شریعت رضوی تحصیل در تهران را رها می کند و به مشهد بر می گردد و وارد دانشکده ادبیات مشهد می شود.
از زبان خودش می شنویم:
« همانطور که گفتم نخست برای ادامه تحصیل به دانشگاه تهران رفتم. آن موقع با پسر دایی و دخترداییام صبح زود به دانشگاه میرفتیم. فعالیت های ورزشی برقرار بود(مثلاً پینگپنگ بازی میکردیم). آزادی عمل زیادی داشتیم. اما پدرم گاهی میگفت که نمیشود اینطور وضعیت ادامه پیدا کند و دختر باید به خانه پدرش برگردد. از شانس من همان موقع دانشکده ادبیات در مشهد شکل گرفته بود و من هم ناگزیر از تهران به مشهد بازگشتم.
پدر اختیاردار من بود. دو دو تا چارتا کردم. آنجا – خانه دایی- خانه خودم نبود. پیشتر پدرم برای پسرها خانه خریده بود ولی بعد از شهادت مهدی شریعت رضوی( آذر) آن خانه را فروختند و پدر گفت که باید به مشهد برگردی. مجبور شدم از زبانهای خارجی به ادبیات تغییر رشته بدهم. سه ماه بعد از رفتن من به تهران دانشکده ادبیات در مشهد راه اندازی شد. خانهای در خیابان جنت گرفته بودند و همانجا هم دانشکده شد. اولین سالی بود که در مشهد در رشته ادبیات دانشجوی دختر میگرفتند و این موضوع با مخالفت سنتی هاروبرو شد.
از بازگشت به مشهد دلخور بودم. مدام گریه میکردم. فضای دانشگاه تهران کجا و فضای دانشکده کوچک ما در مشهد کجا. زندگی در تهران – هرچندکوتاه- فرصت بینظیری برای تجربه زندگی مستقل بود. از اینها گذشته من به لحاظ روحیه ادبیاتچی نبودم و عاشق فراگیری یک زبان بودم. در تهران هم آزادی بیشتر بود و هم فضای علمیتری داشتیم. توی مشهد که نمیشد بیایی توی دانشگاه تنیس و فوتبال بازی کنی، اما تهران دختر و پسر ورزش میکردند. خلاصه وقتی من را به مشهد برگرداندند، همهاش ردیف اول مینشستم و گریه میکردم. تازه خیلی توهینآمیز میگفتند پسرها با دخترها نباشند، دخترها آخر عمارت نروند، باید جلوی در حیاط و در تیررس باشند. میگفتند شما نروید ته باغ، کل دانشجویان آن موقع دانشکده 30 نفر بودند و اینطور حرف زدنها شبیه توهین بود. به ویژه دخترهای کلاس اغلب از خانوادههای متشخص شهر بودند. اما با این وجود این رفتار توهینآمیز ادامه داشت. البته اینها خیلی مهم نبود، مهمتر این بودکه سطح علمیاستادها خیلی بالا نبود. آن موقع ۱۲ دانشجوی دختر سر کلاس ما بودند که اغلب دخترهای اعیان و اشراف شهر بودند.
سر کلاس حوصله بحث کردن نداشتم، خیلی به ادبیات علاقهمند نبودم. غم زده بودم. دو سال پیشاش برادرم را کشته بودند. از تهران من را به زور به مشهد آورده بودند. رشتهام خیلی مورد علاقه ام نبود و همه اینها خیلی روزهای من را تلخ کرده بود اما پذیرفتم. من واقع گرا بودم. روی انتخابم مطلقا نجنگیدم. حق با پدرم بود. دختر باید در خانه پدر و مادر زندگی کند. در مشهد آن روز هم امکان دیگری نبود و روی همان چیزی که سرنوشت برای من گذاشته بود، حرکت کردم. در آن زمان هدفم این بود که لیسانسم را بگیرم. حالا ادبیات یا زبانهای خارجی فرقی نمیکرد. نمیتوانستم روی هدفم تکیه کنم. باید امکانات آن زمان را هم در نظر میگرفتم. علاوه بر آن مادر و پدرم خیلی غمگین بودند. البته فراموش نکنید که من راجع به شصت سال قبل صحبت میکنم. شصت سال قبل همین که پدر شما بگذارد شما دبستان را هم بخوانید هنر بوده. مقاومت دیگر معنا نداشت. برای فرصت تحصیل خدا را شکر میکردیم. در آن زمان در ساختار جامعه فردیت زنها خیلی مهم نبود و انتخاب مطلوب برایشان به راحتی امکانپذیر نمیشد. شاید هنوز هم همان مناسبات برقرار باشد. این به ساختارها و برخی سنتهای نادرست جامعه ما بر میگردد. اما بالاخره در شرایط آن روز زن مقاومی بودم و به نسبت خودم از شرایطی که داشتم خوب استفاده کردم. ”
پوران شریعت رضوی با ورود به دانشکده ادبیات مشهد با علی شریعتی ،همکلاسی خود آشنا می شود. در آن سال ها علی شریعتی با ترجمه کتاب ابوذر و نوشتن مقالاتی در روزنامه خراسان و البته فرزندی استاد محمدتقی شریعتی بر سر زبان ها افتاده بود. پوران از اشنایی اش با علی شریعتی در دانشکده ادبیات چنین می گوید:
«یک بار سر کلاس یکی از استادها به ما گفت که شماها هیچ میدانید یکی از همکلاسیهای شما فرد دانشمندی است و نویسنده کتاب ابوذر (سال ۳۴) است. بعد گفت آقای شریعتی بلند شوید تا همکلاسیها با شما آشنا شوند. من برگشتم پشت سرم را نگاه کردم، پسری آخر کلاس ایستاده بود، علی خیلی متواضع بود. یک بار دیگر زنگ تفریح بود و استاد غلامحسین یوسفی برای هر کدام از ما کار تحقیقاتی داد. مسعود سعد سلمان هم قرعه من بود. من اهل ادبیات نبودم. گفته بود به «برهان قاطع» مراجعه کنید، من هم گفتم این «قاطع برهان» را از کجا تهیه کنم. دیدم پسری از پشت سرم گفت، کتاب «برهان قاطع» را من دارم و به شما میدهم. آن پسرعلی بود. سال ۳۶ بود که ۲۶ نفر از مبارزین سیاسی مشهدیها را بازداشت کرده بودند. علی و پدرش هم در میان این افراد بودند. بعد از آزادی، آقای فخرالدین حجازی گفتند برویم به پیشواز آنها روبروی در دانشگاه.. استادهای دانشگاه هم فهمیده بودند که میان ماجرایی در میان است. پوران شریعت رضوی در سال ۱۳۳۷ موفق به اخذ لیسانس شد. پایان نامه لیسانس او درباره «تصوف حافظ» با راهنمایی دکتر رضایی دفاع شده است. پس از فارغ التحصیلی پوران بلافاصله به استخدام فرهنگ در می اید و معلم مدرسه شاهدخت می شود. در همین سال این دو همکلاسی با یکدیگر ازدواج می کنند و علی شریعتی پس از چند ماه برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود. این جدایی یکسال به طول انجامید و در این فاصله احسان فرزند اول آنها در مشهد به دنیا می اید.
خود می گوید:
«دوباره برگشتم خانه پدرم. باردار هم بودم. پدرم مریض شده بود و روزگار سختی بود. از روز اولی که ازدواج کردم، کارمند بودم. مهر ۱۳۳۷ استخدام آموزش و پرورش شدم. علی نظام وظیفه نرفته بود و حقوقش را قطع کردند. من با لیسانس استخدام شدم و علی با دیپلم دانشسرا چند سال قبل استخدام شده بود. ۲۴۰ تومان علی میگرفت و من ۳۶۰ تومان. با این پول باید زندگی را مدیریت میکردم و کمکی هم برای علی میفرستادم. پس از یک سال من زمینی به پاریس رفتم.”
اقامت دانشجویی علی و پوران در فرانسه پنج سال به طول می انجامد. سارا و سوسن طی این سال ها به دنیا می آیند. تحصیلات همراه با بزرگ کردن فرزندان در کنار فعالیت سیاسی این سال های سخت دانشجویی را به خود اختصاص می دهد. در سال ۱۳۴۲ پوران شریعت رضوی از تز دکترای خود تحت عنوان «حروف اضافه گرامری درگلستان سعدی» به راهنمایی ژیلبرت لازار دفاع می کند و همراه با همسرش به ایران بر می گردد. دستگیری علی شریعتی در مرز او را با سه فرزند کوچک در مرز خوی تنها می سازد و در بازگشت به مشهد تدریس در مدارس دبیرستان این شهر(انوشیروان دادگر-رفعت-ارض اقدس) را آغاز می کند و علی رغم مدرک دکتری امکان تدریس در دانشگاه به او داده نمی شود.
از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ پوران همراه با خانواده خود ساکن مشهد است و با آغاز فعالیت های علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران ، نظارت و پیشبرد امور خانواده را به تنهایی بر عهده دارد. با تولد مونا و بازنشستگی زودرس علی شریعتی از دانشکده ادبیات مشهد خانواده به تهران منتقل می شوند و پوران به عنوان معلم مقاطع راهنمایی ناحیه ۱۲ شروع به تدریس می کند. دستگیری همسرش در سال ۱۳۵۲ پوران را بار دیگر تنها مسئول خانواده چهارنفره خود می کند.
تدریس در جنوب شهر تهران، نظارت بر زندگی تحصیلی و تربیتی فرزندان نوجوان در شهری غریب و حفظ امنیت کودکش مونا در کنار ملاقات های هفتگی با همسر زندانی و پدر شوهرش محمدتقی شریعتی وظایف سنگینی است که پوران تا سال ۱۳۵۴، تاریخ آزاد شدن شریعتی از زندان بر عهده دارد.
آزادی علی شریعتی و خانه نشینی اجباری او آغاز مرحله دیگری در زندگی این خانواده است. پس از یک سال خانه نشینی و محدودیت هر گونه فعالیت برای شریعتی تصمیم بر خروج او گرفته می شود و در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ علی شریعتی موفق می شود با نام علی مزینانی از ایران خارج شود به این امید که خانواده اش در خرداد به او بپیوندند. این آخرین دیدار پوران و علی است. علی شریعتی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ یک ماه پس از خروجش و فردای ممنوع الخروجی پوران و مونا، در شهر بندری ساتامپتون به مرگی مشکوک از دنیا می رود .
با مرگ علی شریعتی بار زندگی، مسئولیت یک میراث و انتظارات اجتماعی یک ملت بر دوش پوران شریعت رضوی ، زنی در آستانه میانسالگی ، مادر 3 نوجوان و یک کودک گذاشته می شود. باید تصمیم بگیرد و تصمیمش این است که سه فرزندش در اروپا بمانند و خود پس از برگزاری مراسم چهلم همسرش در بیروت همراه با دختر کوچکش مونا برای رتق و فتق امور به ایران باز می گردد.
پوران می گوید:
«علی هدف مشخصی داشت، جانی شیدایی داشت و من باید با مرگ زودرسش بار زندگی را بر دوش می کشیدم. به اندازه علی توان و استعداد نداشتم، نابغه نبودم و هدفهای بزرگ اجتماعی هم نداشتم. مرگ ناگهانی علی، در آغاز اصلاً فرصتی برای سوگواری و فکر کردن برایم نگذاشت. حال بچهها اصلا خوب نبود. چهرهشان مات شده بود و خیره به جایی نگاه میکردند. دیدم اوضاع خیلی بد است و اگر نجنبم اینها هم از دست میروند. بردمشان دکتر. بچهها هنوز غم زده بودند که یک عصر در پاریس دست تنها رفتم برایشان خرید کنم که مونای کوچک تقریباً رفت زیر ماشین (دستم پر بود) و خدا رحم کرد آسیبی ندید. به خانه که رسیدم این بار داد و فریاد کردم که پدرتان مرده، من چه کار کنم. زندگی را شروع کنید.»
پوران به ایران باز می گردد و به تدریس ادامه میدهد تا بتواند امور مالی فرزندانش را در خارج بگرداند. اوضاع سیاسی ایران در سال ۵۶ و ۵۷ ملتهب است. آثار شریعتی در تیراژ میلیونی تکثیر می شود و جامعه در تدارک انقلاب است. با پیروزی انقلاب فرزندان به ایران باز می گردند و فصل دیگری در زندگی چوران شریعت رضوی آغاز می شود.
با انقلاب ایران و گسترش نفود شریعتی به عنوان معلم انقلاب موقعیت اداری و نیز جایگاه اجتماعی پوران شریعت رضوی نیز دستخوش تغییرات اساسی می شود. او می تواند از نفود این نام برای پیش برد یک سری فعالیت های اجتماعی و مدنی بهره بگیرد بی آنکه دچار سوءتفاهم های سیاسی بشود.
خود می گوید:
«من همیشه به فعالیت اجتماعی علاقه داشتم و از نظر فرهنگی زن مستقلی بودم و همان موقع مشغول مدرسه سازی شده بودم .زمانی که در آموزش و پرورش بودم بانی ساخت 7 مدرسه بزرگ در تهران شدم؛ در روزهای اول انقلاب. البته با همکاری هواداران علی شریعتی. هدف اصلی ساخت مدرسه در جنوب شهر تهران بود، جنوب شهری که مدارسش سه شیفته بود و خوشبختانه توانستیم مدارسی را آنجا بسازیم. اگر منظورتان علاقه به کارهایی به جز خانهداری و بچهداری است، اینها جزو فعالیتهای شخصی من بوده است، گاهی کمتر وقت و مجالش بود و گاهی بیشتر. و یک نفر همان موقع به من پیشنهاد داد که وکیل تهران شوم. گفتم نمیتوانم وکیل تهران شوم، از وکالت چیزی سرم نمیشود. گفتم شما که در تهران وکیل دارید، خانم دستغیب. علاوه بر وکالت پیشنهادهای دیگری مطرح بود؛ از معاونت در وزارتخانه گرفته تا رییس سازمان زنان. اما هیچکدام را نپذیرفتم.
شناخت خوبی از خودم داشتم و میدانستم این کارها خیلی به روحیه من نمیخورد. دوم اینکه میدانستم در پس این سیاسی بازیها، کسی به فکر پوران شریعت رضوی نیست، بلکه همه به دنبال نام علی شریعتیاند. حتی به صراحت در برابر برخی پیشنهادها میگفتم:« شما نیامدید به سراغ پوران شریعت رضوی، شما رای علی شریعتی را میخواهید، علی شریعتی نیست و من نمیتوانم به جای او نظر بدهم.»
اما این فعالیت ها موقعیت اداری و حقوقی او را تحت شعاع قرار می دهد و او که معلم و راهنمای تعلیماتی در ناحیه ۱۲ تهران بود به مدت ۴ سال به وضعیت تعلیق در می آید تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۶۲ بازنشسته می شود. حکایت این تعلیق را خود اینگونه توضیح می دهد:
«از سال ۵۸ آموزش و پرورش یکجوری عذر من را خواستند. آن هم بعد از مدرسههایی که ساختم و کارهای تاثیرگذاری که انجام دادم. برای نمونه مدرسهای با همکاری آقای نویدِ حسینیه ارشاد در انتهای خیابان قزوین ساختم. گفتند مدرسه پسرانه است. به دخترها گفتم زیر بار نروید و همان موقع میز و صندلی بردیم به مدرسه. خبر در اداره پیچید که دخترها مدرسه را تسخیر کردند. همین کارها هم بالاخره کار دستم داد. بهانه خندهدار دیگر برای نیمچه اخراج و خانه نشینیام این بود که شما دکترا دارید و در شان شما نیست که به مدرسه بیایید! از سال 58 به مدت 4 سال صرفا میرفتم مدرسه و امضا میکردم و میآمدم خانه اما به من کلاس نمیدادند.
ولی خب هزینهها کماکان بر سر ما بار بود، نمونهاش اینکه مجاهدین انقلاب اسلامی سال ۵۸ جزوهای در آورده بودند و به کنایه نوشته بودند که عصر شهربانوگری به پایان رسیده و این خانم – منظورشان من بودم- میخواهد چنین و چنان کند. حتی وقتی برای عضویت در هیات علمیدانشگاه تهران اقدام کردم، پذیرش نشدم و این فرصت به یکی دیگر رسید. پیشنهادهای دیگر را هم نپذیرفتم چون میدانستم اینها چهار صباح است و هرگز کار رسمی نگرفتم. تنها همان کارهای خیریهای بود و مدرسهسازی.
با بازنشستگی زودرس و به پایان رسیدن مشغله های اداری، پوران شریعت رضوی کار نشر و نظارت بر چاپ آثار شریعتی را که به مدت دو سال تحت نظارت مالی حسینیه ارشاد بود و به سرپرستی دکتر حسن حبیبی و صادق قطب زاده در خارج از کشور کلید خورده بود، خود بر عهده گرفت. تا زمان انقلاب 8 شماره این مجموعه در خارج از کشور به چاپ رسیده بود و از ۱۳۵۸ پوران شریعت رضوی با همکاری امیر رضایی و مجید شریف این مهم را ادامه داد.
در آغاز دهه شصت و به دنبال انسداد شرایط سیاسی پوران شریعت رضوی به مدت هشت سال ممنوع الخروج شد. او که توانسته بود فرزندان خود را به خارج از کشور بفرستد در پشت مرز ماند و در کنار چاپ آثار همسرش مجبور به نظارت و مدیریت زندگی سه فرزند خود از راه دور شده بود. خود در باره این سال ها می گوید:
«بچهها را سال 61 فرستادم اروپا. مشکلات زیاد بود. یک بار هم در خیابان انقلاب غش کردم و افتادم. اصلا نمیخواهم از این مشکلات حرف بزنم. احسان سال ۶۰ از ایران رفت و سوسن و سارا هم ۶۱. اعصاب من متشنج بود. باید از نظر مالی مواظب بچهها میبودم. من هم ممنوع الخروج بودم و بنابراین بچههای 18، 19 ساله را فرستادم و نتوانستم بروم و ببینمشان البته آنها با مقدار پولی که من توانستم در آغاز بفرستم و کارهای دانشجویی خودشان درس خواندند. آن موقع بچهها با کارهای دانشجویی زندگی می گذراندند. من نمیتوانستم پول زندگی و تحصیل سه تا بچه را در خارج تامین کنم. میجنگیدم و مثل خروس جنگی بودم. من هشت سال بچههایم را ندیدم. مدام تهدید وجود داشت. آن سالها خیلی بد بود. سه تا بچه ایران نبودند و همۀ فشار روی مونای کوچک بود.»
پوران شریعتی رضوی کلیه آثار شریعتی را در دهه شصت و بخشی از آن را در دهه هفتاد به چاپ میرساند . به دنبال حملات روزنامه ۱۵خرداد مبنی بر همکاری شریعتی با ساواک، با چاپ کتاب طرحی از زندگی به زندگی مشترک خود و علی شریعتی می پردازد. در دهه هفتاد علاوه بر چاپ و نشر آثار شریعتی، بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی را نیز در تاریخ ۱۳۷۷ تاسیس میکند. فعالیت های مدنی و خیریه از جمله فعالیت های پوران شریعت رضوی در طی سال های هفتاد است. همکاری با موسسه یاوری، تآمین بودجه های تحصیلی برای دانشجویان و….از جمله مشغله های او طی این سال ها بود.
پوران شریعت رضوی در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب ایران در روز ۲۲ بهمن دچار عارضه سکته مغزی شد و در روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ دار فانی را وداع گفت و در کنار برادرش آذز شریعت رضوی و مادرش در قبرستان امام زاده عبدالله به خاک سپرده شد.
روحش شاد و آرام باد.