نشست شریعتی و دانش تاریخ( پژوهشکده تاریخ اسلام -۲ اسفند ۱۳۹۱)
شریعتی و دانش تاریخ
خلاصهای از سخنرانی دکتر حسن محدثی در پژوهشکدهی تاریخ اسلام – وبلاگ زیر سقف آسمان
حسن محدثی
من سه نسبت را بین شریعتی و تاریخ احصاء کردم و بر دو نسبت نخست تأکید کردم و عمدهی بحثهایم را نیز بدانها اختصاص دادم. اما به نسبت سوم اشاره کردم و گفتم که قرار است در «همایش شریعتی و دانش تاریخ» که در اسفندماه برگزار میشود به تفصیل در باب آن سخن خواهم گفت. اما در انتهای سخنام نیز به نسبت چهارمی تلویحاً و بدون توضیح فقط اشاره کردم. این نسبتها عبارت بودند از:
1. شریعتی بهعنوان مورّخ
شریعتی در برخی از آثار اش در نقش یک مورخ ظاهر میشود که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از اسلامشناسی مشهد، تاریخ تمدن (1) (مجموعه آثار 11)، و تاریخ تمدن (2) (مجموعه آثار 12). از نظر من این آثار برای دانشجویان و در آن دوره مطالب خوبی را دربردارد و برای ما نیز حاوی بینشها و بصیرتهای جالبی است اما در موارد بسیاری از نظر تاریخی محل مناقشه است و جای بررسی مجدد دارد.
2. شریعتی بهعنوان تأویلگر تاریخ
شریعتی در بسیاری از آثار اش به جای بحث دقیق از ماجراها و رویدادهای تاریخی میکوشد موضوعات تاریخی را از آنِ خود سازد و از طریق به خود اختصاص دادن، آنها را برای جریانی که میخواهد بهراه اندازد، استخدام کند و بهکار اندازد و در این راه بیاندازه موفق است و بهمنزلهی کسی که واجد نبوغ است، در این کار بسیار توانا است و مهمترین آثار اش نیز به این نوع کار تعلق دارد. آثاری که او دربارهی علی، ابوذر، حسین، فاطمه، و محمد (ص) و دیگر بزرگان و اولیای دین و بهطور کلی، دربارهی تشیع نوشته است، یکسره اینگونه است. به نظر من مهمترین اثر او هم کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی است که در آن وی دو نوع تشیع را از طریق بازخوانی
تأویلگرایانهاش بهقوت ایجاد (construction) میکند و تصویری آرمانی و غیرتاریخی از «تشیع علوی» برمیسازد و همهی امور منفی عالم تشیع را به حساب تشیع صفوی میگذارد در حالیکه خود «تشیع علوی» هم اساساً محل نقد است و اصلاً تشیع، اسلامی اسطورهای است. شریعتی فرآیند تکوین «تشیع علوی» را اصلا مورد بحث قرار نمیدهد. او نقد تشیع را تا انتها پیش نمیبرد تا تمام عناصر مسألهدار آن را از آن بگیرد و عناصر رهاییبخشاش را برجسته کند بلکه بهنحوی دلبخواهانه این کار را دنبال میکند و تا عصر صفوی پیش میرود و قبل از آن را عموماً مسکوت میگذارد یا به نفع «تشیع علوی» مصادره میکند. به همین خاطر است که از کار او «امت و امامت»ی درمیآید که مساعدتکنندهی نظریهی ولایت فقیه میشود (مراجعه شود به فصل «دیکتاتوری آموزشی» از کتاب زیر سقف اعتقاد (محدثی، 1383)). برخلاف نظر شریعتی که تشیع را جریانی مظلوم و ستمدیده و مبارز معرفی میکند، تشیع بههیچوجه جریانی همیشه مظلوم نبوده است و شیعیان حکومتهای متعددی تشکیل دادهاند و کموبیش همان ظلمها و ستمهای حکومتهای اموی و سنی را مرتکب شده اند. بنابراین، شریعتی تاریخ تشیع را تحریف و مصادرهی به مطلوب میکند و از همینجا است که آثار مخرّبی از کار او بیرون میآید؛ زیرا نقد دین و نقد تشیع را تا انتها پیش نبرده است. مشکل عمدهی این نوع تأویلِ تاریخ تشیع و اسلام این است که به محض اینکه شما کمی بیشتر تحقیق و جستوجو میکنید، درمییابید که چهرهی تاریخی محمد (ص)، علی، حسین، فاطمه، ابوذر و دیگر بزرگان دین آنی نیست که شریعتی ارائه میکند. او در واقع، در مورد آنان اسطورهپردازی کرده است و از آن بزرگان چهرههای آرمانی و غیرواقعی ساخته است. اما وقتی بهعنوان محقق تاریخی تاریخ را مطالعه میکنید درمییابید این چهرهها ابعادی کاملا انسانی دارند و تصویر تاریخیشان بسیار متفاوت آن چیزی است که شریعتی ترسیم کرده است.
3. شریعتی بهعنوان نظریهپردازی اجتماعی (که دربارهی دانش تاریخ موجود قضاوت میکند و آن را مورد نقد قرار میدهد).
شریعتی در کلیت کار خود نه مورّخ است و نه جامعهشناس بلکه در اصل یک نظریهپرداز اجتماعی است. هر نظریهپرداز اجتماعی به منظور دنبال کردن طرح مطلوبی که از جامعه دارد به نقد معرفتهای موجود میپردازد و در مقابل، معرفت مرجّح خود را ارائه میکند؛ معرفتی که قرار است کمک کند تا طرح مطلوباش از جامعه تحقق یابد. از این منظر شریعتی به نقد دانش تاریخ موجود میپردازد و معتقد است آنچه بهمنزلهی تاریخ عرضه شده است تاریخی است که به دست حاکمان نوشته شده است و در خدمت تأمین و حفظ منافع آنان است و علیه محرومین و ستمدیدهگان تاریخ. لذا در چند جا کد میدهد که از تاریخ بد اش میآید. مثلاً جایی میگوید من از دو تا «ت» بد ام میآید: یکی تقیزاده و یکی تاریخ. اگر چه تقیزاده دانشمند بزرگی بود اما تقیزاده بهخاطر آن تز اش که میگفت ما باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم نزد شریعتی منفور است. شریعتی در جای دیگری نیز در مقایسهی اسطوره و تاریخ، اسطوره را بر تاریخ ترجیح میدهد، زیرا معتقد است که با آنکه اسطورهها حقیقی نیستند اما دربردارندهی برخی حقایق اصیل بشریاند؛ در حالیکه تاریخ معرفتی است که حاکمان آن را پدید آورده و روایت کردهاند و در این تاریخ، حقیقت قلب و وارونه شده است. از این منظر است که او نگاهی نقادانه به دانش تاریخ موجود دارد. بر اساس همین گرایش هم است که شریعتی میکوشد صدای بیصدایان تاریخ باشد و صدای کسانی را که صدایشان در تاریخ شنیده نشده است، پژواک دهد. لذا او با آنکه با خُردْتاریخ (microstoeia) آشنا نیست عملاً نوعی خُردْتاریخ نمادین میپرورد و خُردْتاریخ نمادین شریعتی را میتوان در دو کار او مشاهده کرد: یکی در «آری اینچنین بود برادر» و دیگری در «حسن و محبوبه» که داستان قهرمانیهای دو مجاهد نه چندان معروف است و شریعتی آنان را برجسته میسازد و به جامعه معرفی میکند. در «آری اینچنین بود برادر» از زبان یک برده یعنی از زبان آدم کوچکها یا بیشوکتان (little people)، تاریخ و روند آن را شرح میدهد و در مقابل تاریخ رسمی که حافظهی هژمونیک تاریخ را میسازد و آدمگندهها یا شوکتمندان آن را روایت کردهاند (great people)، شریعتی در خُردْتاریخ نمادین خویش، حافظهی رنج و حافظهی خطرناک را برجسته میسازد. این دقیقاً همان موضوعی است که قرار است من در همایش «شریعتی و دانش تاریخ» (که در اسفندماه در پژوهشکدهی تاریخ اسلام برگزار میگردد) بهتفصیل دربارهی آن سخن بگویم و بقیهی بحث را همانجا مطرح خواهم کرد.
4. محور چهارمی که من در این سخنرانی چندان آن را توضیح ندادم و بر آن تأکید نکردم چون جزو موضوعات مورد بحث این پیشهمایش نبود اما با جملهی آخر ام آن را برجسته ساختم این بود که شریعتی خود یک کنشگر تاریخی است که نقش مهمی در تاریخ معاصر ما داشته است. او هنوز زنده و اثرگذار است و به امری تاریخی بدل شده است و البته، «شریعتی گرچه تاریخی شده است اما هنوز به تاریخ سپرده نشده است».
در انتهای این خلاصهی سخنرانی، باید عرض کنم که کل پرسش و پاسخ و اعتراضهای شیفتهگان شریعتی و نیز برخی جزماندیشان متعلق به اردوگاه اسلام سنتی، معطوف به دو محور نخست -بهویژه محور دوم- بحث من بود. برای آنان شنیدن چنین نقدی چندان قابل تحمل نبود.
منبع: وبلاگ حسن محدثی، زیر سقف آسمان.