شریعتی در مقاله معبودهای من در کتاب کویر از روحهای بزرگی میگوید که در زندگی او تأثیرگذار بودهاند. او مینویسد: «روحهای غیر عادی و عظیم و زیبا و سوزنده و سازندهای که روزگار، چندی مرا برسر راهشان، کنارشان نشانده است! این روحها در کالبد من حلول کردهاند و حضور آنها، همه را در درون خویش هم اکنون به روشنی احساس میکنم، هماره با آنها زندهام و زندگی میکنم…»م.آ۱۳ کویر
این چهرههای تأثیرگذار عبارتند از : استاد محمدتقی شریعتی، گورویچ، پروفسور برک، شوارتز، لوفور، کوکتو، ابوالحسن خان فروغی، سارتر، کارولا گرابرت، ژاکلین شهزل، کاتب یاسین، کلودبرنارد، پیکاسو، شاگال، وانگوک، تنتوره، لاکروا، ماسینیون، بودا، عین القضات همدانی… (م.آ۱۳ کویر)
Buddha بودا (۵۶۶ تا ۴۸۶ ق.م)
Buddha بودا ـ سیدارتا گوتاما (۵۶۶ تا ۴۸۶ ق.م)
بنیان گذار بودیسم .
«…بودا که افسوس میخورم که چرا هندوچین او را نشناختند و پیغمبرش خواندند!او یک پیغمبر بدی است. او یک شاعر بزرگ است. او یک اسطورهی مرموز و عظیم و حیرتآور است. او یک افسانهی سخت زیبا و هیجانآوری است….» م.آ ۱۳ کویر
عین القضات همدانی(۵۲۵-۴۹۲ ه.ق)
عین القضات همدانی(۵۲۵-۴۹۲ ه.ق)
حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه .
«…و عین القضات همدانی! … “آن منِ دیگرِ من ” یا “خود دیگرم” و من با چنین تعبیری است که از او میتوانم سخن گفت.» م.آ۱۳ کویر
Shandelشاندل (۱۹۳۳-۱۹۶۷)
Shandelشاندل (۱۹۳۳-۱۹۶۷)
نویسنده فرانسوی تونسی تبار
« و دیگران… پروفسور شاندل که در هیچ قالبی نتوانستم محصورش کنم و به قول جلال آلاحمد: «هر جایی جوری بود و همه جا یک جور» و هر لحظه جلوهای دیگر داشت و در همه تجلیهای رنگارنگ و شگفتش یک روح آشکار بود و همواره از بودا تا دکارت در نوسان بود و شرق و غرب را، گذشته و آینده را، و زمین و آسمان را زیر پا میگذاشت و لحظهای آرام نداشت و در حادثهای صبح بیستوهشتم فوریهی سال ۱۹۶۷ برای همیشه آرام گرفت.»
Jean Cocteau ژان کوکتو ( ۱۸۸۹-۱۹۶۳)
Jean Cocteau ژان کوکتو ( ۱۸۸۹-۱۹۶۳)
نویسنده هنرمند و فیلمساز فرانسوی معاصر
«… ژان کوکتو اعجاب مرا برمیانگیخت و همواره با شگفتی خیرهای به او میاندیشیدم. این روح چندبعدی رنگارنگ!» م.آ ۱۳ کویر
S. bodin س.بُدَنْ (۱۹۳۷-۱۹۵۹م)
S. bodin س.بُدَنْ (۱۹۳۷-۱۹۵۹م)
یک دوست.
«…من از او هنر “دیدن” را آموختم. از او نگاهی تازه گرفتم که بدان همه چیز را به گونهای دیگر میدیدم . او با زندگی خویش نشان میداد که دل آدمی تا کجا میتواند “دوست بدارد” و در این جهان اثیری پر از خداوند، تا کجاها میتواند اوج گیرپد! او همان “صاعقه” بود اما صاعقهای که پس از مرگش بر دلم فرود آمد… دلایلی که دل داراست در صورت “او” شکل مادی گرفته بود. سولانژ بدن سرشتی چندان شفاف داشت و چندان پاک و غیر مادی دوست میداشت که هیچ منطقی خلقت او را جز به خداوند نمیتوانست نسبت دهد.