سی و نهمین سالگرد شهادت شریعتی ( بنياد فرهنگي شريعتی ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵)
شريعتي در عصر اصلاحات
گزارش كامل سمينار شريعتی و اصلاحات در بنياد فرهنگي شريعتی
مکان: بنیاد فرهنگی شریعتی
زمان: ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
سیونهمین مراسم سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در روز، سیام خرداد ۱۳۹۵، با موضوع «شریعتی و اصلاحات»، در شرایطی در دفتر جدید بنیاد شریعتی برگزار شد که جمعیت مشتاق حاضر بسیار بیشتر از تعداد پیشبینیشده بود. صندلیها بهسرعت پر شد؛ عده ای بر روی زمین نشستند و دیگران ایستاده و از گوشه و کنار آشپزخانه و اتاقها به سخنرانان گوش سپرده بودند.
در این نشست که از ساعت 5 آغاز شد، آقایان کمال رضوی، دکتر جواد کاشی، دکتر هادی خانیکی، دکتر علیرضا رجایی و احسان شریعتی به شرح زیر سخنرانی کردند.
کمال رضوی:
شریعتی و اصلاحطلبی در ایران
29 خرداد 1395
با درود بر روان پاک معلم شهید انقلاب، دکتر علی شریعتی. قریب به چهار دهه پس از شهادت شریعتی، میراث فکری او همچنان مورد بازخوانی و رجوع است. همین بازخوانی و انباشتهای نظری است که میتواند به شکلگیری سنن فکری در ایران یاری رساند و جامعه را از اسارت در دام امواج مقطعی فکری برهاند. اگر توفیقی در کشورهای توسعهیافته در عرصهی فکر و اندیشه و فرهنگ بتوان متصور بود، از رهگذر همین بازخوانی و نقادی سنن فکری و از خلال انباشت نظری است. لذا جدا از یاد و نام متفکرانی چون شریعتی، باید میراث نظری آنها را ارج بنهیم و در مقابل آن شکر به جا آوریم و همچنان که محمد حنیفنژاد تصریح کرده، شکر به معنای استفادهی صحیح از امکانات است.
بحثی که امروز تدارک دیده شده با محوریت نسبت شریعتی و جنبش اصلاحطلبی در ایران از حیث نظری و راهبردی (و نه صرفاً جنبهی سیاسی) است. به عنوان مطلع و طرح بحث، چند نکته را اجمالاً خدمت دوستان طرح میکنم تا در ادامه از نظرات اساتید حاضر بهرهمند شویم.
وقتی از جنبش اصلاحطلبی در ایران سخن میگوییم بحث ناظر بر تحولی است که از اوایل دههی هفتاد نشانههای خود را در جامعه نمایان ساخت تا اینکه در سرفصل دوم خرداد 76 در قالب این جنبش تبلور یافت. لذا بحث صرفاً دورهی سیاسی هشتسالهی اصلاحات که معطوف به پروژهی اصلاح درونحکومتی بود، نیست. بلکه منظور جهتگیری جدیدی است که دورهی هشتسالهی اصلاحات و احزاب و نیروهای اصلاحطلب که موفق به راه یافتن به نهادهای انتخابی قدرت با رای مردم شدند، تنها یکی از نمودهای آن بود نه همهی آن یا لزوماً مهمترین بخش آن. این جنبش در سرفصل خرداد 1388 نیز در شکل و قالب دیگری نمایان شد که جنبش سبز نام گرفت و بعد از سال 92 نیز در شکل و ظاهر دیگری، همان درونمایهها در حال رهگیری است.
از این حیث جنبش اصلاحطلبی بهیکباره و در یک بزنگاه دوم خرداد متولد نشد بلکه اولاً پیوند با مطالبات تاریخی بر زمینمانده از فرازهای تحولخواهی قبلی ایران در یک سدهی گذشته داشت؛ مطالباتی که حد زدن بر قدرت مطلقه، قانونگرایی، مشارکت، کرامت، مدنیت و … را در برمیگرفت و در هر برههی تاریخی و با ادبیات خاص آن دوره صورتبندی و طرح میشد. ثانیاً با پایان دورهی هشتسالهی دولت آقای خاتمی یا پایان حضور اصلاحطلبان در قدرت نیز این جنبش به پایان نرسیده بلکه درونمایهها و مطالبات مطرح در آن همچنان مطرح و تا امروز نیز تداوم یافته است.
لذا مقدمتاً باید از دام این سوءتفاهم و تقلیلگرایی جست. اما در بحث کنونی، با ملاحظات عملی و محدود بودن وقت و در جهت ایجاد انسجام و بهرهگیری حداکثری از زمان محدود، درصدد هستیم بحث را به همین جنبش اصلاحطلبی متاخر که در بزنگاه دوم خرداد تبلور تاریخی پیدا کرد محدود کنیم و این سوالات را مطرح کنیم که:
- مبانی نظری و فکری این جنبش متاخر چه بود؟
- کدام حوضچههای فکری، حلقهها و محافل اندیشهای در رشد و تکوین مطالبهی اصلاحات موثر واقع شد؟
- این جنبش از ناحیهی کدام دسته از فقدانها و خلاءهای نظری دچار بحران و ناکارآمدی شد؟
بر اساس درک و اطلاعات محدودی که دارم، تحلیل همهجانبه از مبانی نظری جنبش اصلاحات کمتر ارائه شده است. اما آنچه در بسیاری از تحلیلهای رایج شنیده میشد، یاد کردن از جریان روشنفکری دینی با شاخصیت دکتر سروش و حلقهی کیان به عنوان حامل نظری مطالبهی اصلاحطلبی متاخر دومخردادی بود. مخلص کلام این تحلیلگران این است که به واسطهی انباشتی که از اوایل دههی هفتاد توسط حلقهی کیان فراهم شد و مباحثی نظیر حکومت دموکراتیک دینی، مدارا و مدیریت، فربهتر ازایدئولوژی، کثرتگرایی دینی، تساهل و تسامح و … که توسط دکتر سروش و حلقهی کیان در فضای فکری طرح و به طور گسترده مورد اقبال واقع شد، جنبش اصلاحطلبی بارور شد و از همین مبانی فکری تغذیه کرد. طبعاً اگر چنین باشد، شکست جنبش دوم خرداد در اهداف اعلامی نیز چنانکه برخی تحلیلهای ژورنالیستی طرح کردهاند، مرادف با شکست و افول جریان روشنفکر دینی و اندیشهی آقای سروش بوده است.
جدا از نتیجهگیری شتابزدهی فوق، نگاه یکجانبهی مذکور به مبانی فکری جنبش دوم خرداد، استعداد چنین تحلیلهایی را دارد. اما تحلیلهای همهجانبهنگرانهتری نیز ارائه شده است. از جمله چنانکه هدی صابر در بازخوانی فراز اصلاحات در مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» تاکید میکند، برآمدن جنبش دوم خرداد محصول لااقل دو حوضچه یا انباشت بود:
- انباشت درونحاکمیتی که از دل حاکمیت برآمده بود و بهطور نسبی واجد امکانات بود؛ مشتمل بر (1)موسسه مطالعات استراتژیک؛ (2)حلقهی کیان با محوریت سروش. این انباشت انگارهی پوپری، اندیشهی گیدنزی و پلورالیسم اروپایی را طرح کرد.
- انباشت بیرونحاکمیتی شامل: ملیمذهبی/ لائیکها/ چپها/ نیمهنهضت ترجمه. انباشت ملی ـ مذهبی، تفکر مصدقی، مذهب مستقل از حکومت و توسعهی درونگرا را مطرح کرد و انباشت چپها، مدنیت نو و مدرنیت را مورد تاکید قرار داد.
از نظر هدی صابر شیرابهی مشترک مجموعه تلاشهای فکری 75-68 را حول هفت محور میتوان صورتبندی کرد: دموکراسی، مشروطیت، پاسخگویی قدرت، جدایی دین از حکومت، مدنیت، مشارکت، توسعه.
یعنی در مجموع، نیروهای اصلاحخواه در برههی منتهی به نقطهعطف دوم خرداد 1376 مجموعاً به این محورهای فکری مشترک رسیده بودند و همینها بستر فکری حرکت نو را فراهم کرد.
اما سهم و جایگاه اندیشهی شریعتی در این میان چه بود؟ اولاً حضور شریعتی در انباشت ملی ـ مذهبی کاملاً پررنگ و محوری است. کمتر چهرهای از جریان روشنفکری مذهبی متاخر هست که تحت تاثیر شریعتی نبوده باشد. افزون بر این، بخشی از نیروهای اصلاحطلب (به معنای اخص کلمه) نیز تحتتاثیر تفکر شریعتی بودند. اما مسئله این بود که علیرغم این تاثیر دیرپای شریعتی بر مجموعهی وسیعی از نیروها در ایران، از دههی هفتاد کوششی برای زدودن اندیشههای شریعتی توسط حلقهی کیان از یک سو و مجموعهای از نیروهای فکری که در فضای مطبوعاتی به روشنفکران عرفی شهره شده بودند، آغاز شد. رامین جهانبگلو تصریح کرد که آینده فکری ایران باید بر ویرانههای فکری شریعتی بنا شود. جواد طباطبایی نیز به تخریب و تخطئه بیمحابای شریعتی پرداخت. اما دکتر سروش و حلقهی روشنفکری دینی گرچه با زبانی ملایمتر به شریعتیزدایی مشغول بودند و گاه به تجلیل از شخصیت وی نیز میپرداختند، نوعی سیر ایدئولوژیزدایی در پیش گرفتند. از آغاز دههی هفتاد تا همین دوران متاخر، ترجیعبند سخنان دکتر سروش یک چیز بود: دین را نباید به ایدئولوژی بدل کرد و کار شریعتی چیزی جز ایدئولوژیک کردن دین نبود و از اینرو، اندیشه و محصول فکری وی خارج از دایرهی روشنفکری دینی است.[1]
این ایدئولوژیزدایی از دین و کوک کردن ساز بیرون انداختن شریعتی از دایرهی روشنفکری دینی، بعدها تبعات خود را مدار نظری و عملی عیان کرد که بحث مفصل و مجزایی میطلبد. اما وقتی باب عبور از شریعتی اینگونه توسط این بخش از جریان فکری وقت گشوده شد، در اندک زمانی، عبور از روشنفکری دینی و سروش نیز سرلوحهی کار جوانان جویای نام عرصهی ژورنالیسم قرار گرفت و از آن زمان رقابتی روزافزون برای پشت پا زدن به میراثهای فکری و تخطئه و تخریب آنها آغاز شده است که بزرگترین مانع پیش روی انباشتهای فکری و تثبیت سنن و مکاتب تحققی در فضای اندیشهای ایران است.
ذیل همین سخنان فریبندهی ژرونالیستی بود که شریعتی، «متفکر انقلاب» لقب گرفت که کارکرد وی به عصر انقلاب موکول بوده و اکنون که عصر اصلاحات است، دوران فکر وی به پایان رسیده است. همان اندازه که دوگانهسازی انقلابی ـ اصلاحی قابل نقد است، کلیشهی شریعتی به عنوان متفکر عصر انقلاب که به بایگانی تاریخ سپرده شده، بیمبناست. البته شریعتی معلم انقلاب بود، اما انقلابی که وی از آن سخن میگفت و حمایت میکرد، انقلابی درازمدت در افکار و عاملان از طریق رهایی از قید استحمار بود که مقدمهی هرگونه رهایی از بند استبداد و استعمار هم هست. درونمایهی آنچه در آن برهه به عنوان انقلاب فرهنگی از جانب شریعتی مطرح میشد، چیزی جز مبادی اصلی پروژهی اصلاح دینی نبود.
آنچه در گفتار نیروهای فکری ـ سیاسی تجویزکنندهی عبور از شریعتی مورد توجه قرار نگرفت، این نکتهی کلیدی بود که اصلاحات سیاسی بدون اصلاح دینی امکانناپذیر است. هرگونه تحول در عرصهی سیاسی بدون تلازم با اصلاح دینی در جامعهی ایران محتوم به شکست است. دین در ایران در رگ و پی جامعه ریشه دوانده، مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را زیر سیطرهی خود دارد. نمیتوان اصلاحی در هیچ عرصهی اجتماعی و سیاسی رقم زد مگر از رهگذر درآمیختن به اصلاح دینی.
شریعتی معمار فراگیرترین پروژهی اصلاح دینی در ایران بود. قریب به اتفاق کوششهای متاخر در پیگیری اصلاح دینی، بدون ارجاع به میراث فکری شریعتی بهمثابه اختراخ چرخ از نو است. شریعتیزدایی و عبور از شریعتی که در نسخههای رقیقتر، همان تز ایدئولوژیزدایی را دنبال میکرد، فنداسیون ساختمان اصلاح دینی در ایران را سست کرد.
اکنون نیز نکتهی کلیدی همین است: اصلاحات سیاسی ملازم با اصلاح دینی است. برای هرگونه پیشبرد پروژهی سیاسی گریزی نداریم جز نقادی دین تاریخی و پیگیری پروژهی اصلاح دینی و این مهم جز با تعهد به انباشت نظری و ارجاع به میراث فکری (که در عینحال منافاتی با نقادی آن میراث ندارد) و استمرار بخشیدن به آن، امکانپذیر نیست. گسستهای مقطعی از مبادی پروژهی اصلاح دینی که اندیشهی شریعتی کانون آن است، برای تشخص و تمایزطلبیهای فکری، آفت جان اصلاح دینی است.
درازهگویی را به پایان میبرم. در محضر اساتید بیش از این سخن گفتن بیادبی است. با این مقدمه دو پرسش اصلی را مطرح میکنم و امیدوارم در سخنان اساتید گرامی پاسخی برای آنها ارائه شود:
- آیا جنبش اصلاحطلبی در ایران واجد مبادی نظری تلویحی یا تصریحی (اندیشیده یا نیندیشیده) بوده است؟
- اندیشهی شریعتی در کجای منظومهی جنبش اصلاحطلبی ایران قرار میگیرد؟ بهعبارتی چه نسبتی میان جنبش اصلاحطلبی که تا امروز نیز تداوم یافته با اندیشهی شریعتی برقرار است؟
دکتر علیرضا رجایی
کدام اصلاحات کدام انقلاب
دکتر رجایی که به خاطر عوارض شیمیدرمانی ضعف جسمانی داشت، اظهار کرد که میخواسته از حضور در این جلسه عذر بخواهد اما اصرار احسان شریعتی باعث شده بر ضعف غلبه کند و بیاید. در ضمن ایشان که خود را برای ارائهی موضوع دیگری آماده کرده بود، در مواجهه با موضوع اصلاحات و شریعتی، گفت که سعی میکند این دو بحث را با هم تلفیق کند.
دکتر رجایی پس از این، سخنان خود را اینگونه آغاز کرد. «شریعتی اصلاحطلب نبود. نمیتوانست اصلاحطلب باشد. اینکه گفته میشود کاربرد شریعتی برای این عصر چیست پرسش دقیقی نیست. چرا که یک متفکر میتواند برای عصر خود کاربرد نداشته باشد و برای آینده سخن بگوید.
او ادامه داد: به من گفتهاند که این نشست به نوعی افتتاح دفتر جدید بنیاد فرهنگی شریعتی هم هست. افتتاح یعنی گشودگی، باز کردن. چه موقعی گشایشی ایجاد میشود؟ وقتی که با بنبست مواجه میشویم، وقتی که به پایان میرسیم و با عبور از بنبست تاریخ تلاش میکنیم برای دورهی جدیدی طرحافکنی کنیم. معنای نمادین این حرف این است که در نسبت با شریعتی آیا صحبت از آغاز دوبارهای است؟ یعنی پایانی صورت گرفته و قرار است آغاز دوبارهای داشته باشیم؟ آن پایان کجاست که این افتتاح قرار است آغازش باشد؟
آیا از کسی که چهل سال در معرض بدترین حملات و بدترین دفاعها نیز بوده است، میشود گشایشی کرد؟ چرا شریعتی آغاز است و میتواند آغاز شود؟
از او کارکرد ملموسی برای زمانهی ما درنمیآید چون متعلق به عصر دیگری بوده است، عصری که با ویرانگری به دلیل رسیدن به یک بنبست آغاز شد و نه طرحاندازی جدید برای ایام ساخت و ساز.
بنیانهای نظری اصلاحات به معنای پدیدهای سیاسی و امروزی، و به معنای مرسوم سیاسی، هیچ ربطی به شریعتی ندارد، چرا که سیاست مستلزم گاز و ترمز گرفتنهای مدام و بسیار است و در نسبت با لحظه، و شریعتی برنامهای برای معادلات سیاسی امروز ندارد اگرچه به معنای ایجاد چشمانداز برای تاسیس جهانی جدید چرا. اما شریعتی نمیتواند دستورالعمل روزمره داشته باشد. قرار هم نیست داشته باشد. شریعتی نمیتواند خاستگاه چنین مناسبتهای سیاسیای باشد.
در مورد نسبت شریعتی و بحث اصلاحات به عنوان کمهزینهترین راه برای تقلیل مرارت جامعه نیز ذکر چند نکته لازم است. اول این که تعریف انقلاب در نگاه شریعتی چیست و چه تمایزی با مفهوم مرسوم انقلاب دارد؟ و دوم این که معنای اصلاحات چیست؟
انقلاب در نگاه شریعتی معنایی تاریخی دارد. شریعتی اندیشمندی انقلابی است (مانند هایدگر) به این معنا که در قالب وضع موجود نمیگنجد. همچنان که شریعتی در کادر ایدهی مذهب علیه مذهب از «مذهبها» سخن میگوید، دربارهی شریعتی هم میتوان همین تعبیر را به کار برد: «شریعتیها داریم». و امروز در این بنیاد و در این سنت فکری سخن از شریعتیای است که خواهان رهاییبخشی است.
در ضمن، معنای اصلاحات بسیار تقلیلگرایانه فهمیده شده است. حال آن که اصلاحطلبان بسیاری را در تاریخ معاصر جهان میبینیم که در مواجههی رادیکال با سیستم قرار داشتهاند. مثلاً راهپیمایی نمک توسط گاندی یک مواجههی رویاروی با نظام استعماری انگلستان بود. اصلاحطلبی فقط رای دادن نیست. مصادیق اصلاحطلبی بسیاری همچون گاندی، مالکوم ایکس و… همگی ترور شدهاند. تقلیلگرایی در مضمون اصلاحات را باید به پرسش کشید. چنانکه انقلابی که شریعتی از آن سخن میگوید نیز با معنای متداول انقلاب به معنای هانا آرنتی آن که با خشونت و رادیکالیسم تعریف میشود نیز متفاوت است.
دکتر کاشی:
(این متن توسط دکتر کاشی ویراستاری شده است)
شریعتی و جنبش اصلاحات
مقدمه
امروز در بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی بحثی پیرامون «شریعتی و اصلاحات» جریان داشت. من هم یکی از سخنرانان این جمع بودم. قرار بر این بود که نسبت میان آراء دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات در ایران بررسی شود. تصورم این بود که برگزارکنندگان قصد دارند شریعتی را از انحصار تفکر انقلابی بیرون ببرند و نسبتی میان او و یک جنبش مسالمتجویانه سیاسی برقرار کنند. من اما فکر میکردم برقراري نسبت میان دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات، اگر از طریق گسیختن دکتر شریعتی از افق زمانهاش اتفاق بیفتد، یک اقدام بیمعنی و تصنعی است. باید با توجه به تمایز افقی که دکتر شریعتی در آن سخن گفت و طبیعتاً تمایزي که اساساً میان افق کلام او با دوران ما هست، ابتدا به تمایز دکتر شریعتی از جنبش اصلاحات اشاره کنیم و از این طریق راهی براي دیالوگ بگشاییم و از دیالوگ میان دو فضا، انتظار نتیجهاي ثمربخش داشته باشیم. متن سخنرانی من به شرح زیر بود:
اصلاحات و سرآغاز دوران انقلابی
جنبش فکري که از اواخر دهه شصت در ایران جریان پیدا کرد و در دوم خرداد ماه سال 1376 ظهور کرد، با طرد و نفی افق دوران انقلاب و آراء دکتر علی شریعتی سر برآورد. تفکري که هنوز تازهنفس بود، تصویري از یک فرداي روشن و دموکراتیک ترسیم میکرد. اصلاحطلبان بهویژه بعد از انتخابات سال 76، با تعجب به باورها و شخصیتهاي دوران انقلاب مینگریستند و آنها را تمسخر میکردند. در نگاه تازه ظهور کردهی اصلاحطلبان، چهرههاي انقلابی دههی چهل و پنجاه جامعهی ایرانی از عقل بهرهاي نداشتند. عبوس و خشن بودند و با خود و جهان قهر بودند. از نظر آنان، انقلابیون جز هیجان بیحاصل و خشم و ویرانی براي کشور به بار نیاورده بودند. به نظر اصلاحطلبان، وقتی میتوان با لبخند و مسالمت و آرامش امور سیاسی را پیش برد، چرا اخم و خشم و احساسات و هیجان بیمورد تولید کنیم.
دکتر شریعتی مصداق تام و تمام این ناعقلانیت شمرده شد و تمایزگذاري با او اثباتکنندهی این بود که روز و روزگاري دیگر آغاز شده است. اگر طلیعهی ظهور فکري اصلاحطلبان را اوایل دههی هفتاد ارزیابی کنیم، امروز بیستوپنج سال از آن روزها میگذرد. اصلاحطلبی دیگر یک جنبش تازه ظهور کرده نیست. اگر فضاي دوران انقلابی نزد اصلاحطلبان اوایل دههی هفتاد به تاریخ پیوسته بود و باید مورد نقد و ارزیابی قرار میگرفت، امروز اصلاحطلبان نیز کم و بیش یک پدیدهی تاریخی به شمار میروند و حاصل آنچه گفتند و انجام دادند، امروز ظاهر شده است. میتوان خود آنان را موضوع نقد و بررسی قرار داد. البته این بار از نقطه عزیمت افق دوران انقلاب.
اجازه بدهید این بار امکان سخن گفتن را براي افق دوران انقلاب فراهم کنیم و میراث و پیامد جنبش اصلاحات را پیش چشم بگذاریم و به نقد و ارزیابی آن بپردازیم. اصلاحطلبان به اندازهی کافی، دربارهی کاستیها و حفرههاي دوران انقلابی سخن گفتهاند. اگر این بار افق دوران انقلاب به سخن درآید و از کاستیها و حفرههاي میراث اصلاحطلبان سخن بگوید، بستر مساعدي فراهم خواهد شد تا این دو افق متمایز با هم متواضعتر سخن بگویند. گویی این بار باید به دکتر شریعتی اجازه دهیم سخن بگوید و ما به ابژههاي او تبدیل شویم.
از منظر افق دوران انقلاب، میراث فکري و عملی جنبش اصلاحات، ظهور نسلی است که میان دو وضعیت غیر قابل تحمل رفت و برگشت میکند. در آن و حال خود با احساس تحقیرشدگی مواجه است و چشماندازهاي فرداي او پر از فاجعه و تیرگی است. در وضعیت جاري، فسادهاي دامنگستر، شکافهاي عظیم طبقاتی، فقر، تبعیض، نادیده گرفتهشدگیهاي گسترده و آسیبهاي مرگآور محیط زیستی جاري است بی آنکه او بتواند نقش موثري در تغییر وضعیت ایفا کند. در وضعیت جاري او قادر نیست خود را به منزلهی فاعل اثرگذار، در تغییر وضعیت موثر بیابد و احساس حیات اخلاقی کند و به همین سبب احساس تحقیر میکند. در عین حال همه چیز حاکی از آن است که در هر تغییري باید منتظر وضعیتهاي فاجعهباري نظیر خشونت و جنگ داخلی باشد چنانکه در منطقه شاهد آن هستیم. بنابراین باید به همین وضعیت تحقیرکننده تن دردهد. ذهنیت نسل امروز با احساس فاجعه خو کرده است. از منظر افق دوران انقلاب، آنچه فاجعه است واقعیت جاري و بیرون از جهان ما نیست مصداق فاجعه بیشتر در ذهن و روان و نحو مواجهه ما با جهان است. نسل امروز نسل خالی شده از هویت و معناست. نسلی که قادر نیست در هیچ انگاره کلیتبخشی وضعیت خود را تجربه کند. گسیختگی، فردیت، انزوا، رها شدن در جهانهاي خصوصی، جهان اجتماعی را از زایش و تولید هویت و معنا تهی کرده است. والا جهان انسانی همواره به هستی معنا و جان و پویایی بخشیده است. نسل امروز نسلی بیافق و رهاشده در یک خلاء جانکاه است. از منظر افق دوران انقلابی، فاجعه قبل از هر چیز در نحو نگاه ما به جهان است نه در خود جهان.
اجازه بدهید با تمایزگذاري میان افق دوران انقلاب و دوران اصلاحات، تفاوت این دو دوره را از دریچهی میراث روشنفکران دینی مطمح نظر قرار دهیم.
اسلام و افقهاي معنایی روشنفکران دینی
براي تعیین نسبت میان شریعتی و اصلاحات، به معناي دقیقی که فضاي دو دهه اخیر در کشور را تحت تاثیر قرار داده، به چهار روایت اسلامگرایی اشاره خواهم کرد و با تعیین سنخ اسلامگرایی شریعتی و اسلامگرایی همبسته با جنبش اصلاحات، به تعیین نسبت مذکور خواهم پرداخت. شایان ذکر است که منطق این تمایزگذاريها، نه منطق قیاسی بلکه حاصل یک استقراء حاصل از تجربهی چند دههی اخیر است. به نظرم طی نیم قرن گذشته، از چهار سنخ اسلام میتوان سخن گفت. البته مقصودم روایتهایی از اسلام است که داراي صدا هستند و طنینی عینی و تاریخی دارند. به آنها اشاره میکنم و وجه تمایز شریعتی و افق امروز را تحلیل خواهم کرد.
اول: اسلام زندگی روزمره. این سنخ البته در شمار اسلامگرایی جا نمیگیرد اما اشاره به آن از این حیث ضروري است که همهی صنوف دیگر با این سنخ نسبتی برقرار میکنند و از دامان آن زاده میشوند. اسلام زندگی روزمره وجهی پراگماتیک، در خدمت زندگی، داراي قدرت براي همراهسازي مولفههاي ناسازگار و تامینکنندهی نیازهاي زندگی روزمره است. به همین جهت، مملو از تعارضات درونی و گرههاي ناگشودهی عینی و اخلاقی است. از نقطه عزیمت همین تعارضات درونی است که صنوف متفاوت اسلامگرایی از آن زاده میشوند..
دوم: بنیادگرایی سنتی. این سنخ در جستجوي خالصسازي و رفع تعارضات درونی اسلام زندگی روزمره است و این هدف را با تلاش براي نابسازي دین و دفاع از تمامیت وجه سنتی آن پیش میبرد. این روایت با جهان جدید سر ناسازگاري دارد دین را از موقعیتهاي زمانی و مکانیاش گسیخته میکند. این روایت چهرههاي مختلفی دارد اما بارزترین آن، خشونتهاي گسترده در جهان اسلام و حتی سراسر جهان است. هستی خود را با گسیختن از بستر زمانیاش اخذ میکند بنابراین راهی جز اعمال خشونت براي آن باقی نمانده است.
سوم: اسلامگرایی مدافع ارزشهاي مدرن. این سنخ اسلامگرایی که دکتر شریعتی در آن جاي دارد، با تکیه بر ارزشها و باورهاي اسلام زندگی روزمره، نقطهی عزیمتی میسازد براي تولید یک جماعت مدافع ارزشهاي سیاسی جهان جدید. میتواند از عدالت، دموکراسی، آزادي و حقوق بشر دفاع کند اما وجه توجیهی و مشروعیتزاي خود را از همان دین زندگی روزمره اخذ میکند. تقدیر تاریخی این روایت، رویارویی با نظم مستقر و تکیه و توجه وافر به عرصهی عمومی بود. دکتر شریعتی در پرتو آراء خود توانسته بود یک جماعت مومن و متدین در عرصهی عمومی خلق کند که از نقطهی عزیمت جهان ارزشهاي سنتی، جویاي ارزشهاي جهان مدرن بودند. او به قوتبخشی به جامعه میاندیشید و چندان دلمشغول حکومت و سیاستورزيهاي روزمره نبود.
چهارم: تجددگرایی مدافع پالایش دین. این روایت نقطه عزیمت خود را از جهان جدید و ارزشهاي منتشر در آن اخذ میکند. تلاش میکند وجوه مقاوم ارزشها و باورهاي دینی را که نافی تجدد و مانعی براي آن محسوب میشوند از راه بردارد. این روایت نقطهی عزیمت خود را از دین زندگی روزمره اخذ نمیکند. حساب خود را از آن متمایز میکند و یا آن را بهکلی نادیده میگیرد. این صورتبندي فکري نواندیشی دینی است که همراه با جنبش اصلاحات زاده شد. این روایت به جاي رویارویی با نظم مستقر، تلاش میکند تحولی در جهت اصلاح آن تمهید کند. از همین نقطه عزیمت نیز یک جنبش اصلاحی است. این روایت، همانطور که در عمل سیاسی به ساختار نهادي سیاست مینگرد در عرصهی فکري نیز در خاستگاه خود یک ایدهی دانشگاهی است و مخاطبانش نخبگان فکري. هدف غایی این روایت، تولید افراد عاقل، خردورز، منطقی و اهل گفتگو و تساهل است.
حفرههاي ذهنی و عینی وضعی کنونی ما
امروز ما در پرتو جهانی زیست میکنیم که تجددگرایی مدافع پالایش دین براي ما گشوده است. پالایش دین از هر چه ناعقلانیت است، بهکلی حضور در یک زیست جهان جمعی را ممتنع کرده است. تنها مهاجرتکنندگان ما نیستند که در غربت زندگی میکنند و دلی ناشاد دارند، آنان هم که در کشور تحت تاثیر این ذهنیت عقلانیاند، ناشادند چرا که تحت تاثیر این صورتبندي انتقادي، عملا به بیرون از زیست جهان جمعی پرتاب شدهاند. اگرچه ممکن است در درون خود شاد و خرسند باشند، اما امکانی براي تفاهم و احساس همبستگی در قلمرو حیات جمعی ندارند. در نسبت با خودشان و خرسنديهاي فرديشان نامتعین و متکثر و متعددند اما در نسبت با وضعیت عام و کلی همه چیز در منظرشان، تیره و تار و بی آینده به نظر میرسد.
همه منتظر یک فاجعه زودآمد جمعیاند. یکی از فروپاشی سخن میگوید، یکی از جنگ داخلی، دیگري از سونامی سرطان، یکی دیگر از شورش فرودستان و آن دیگري از خشک شدن زمین و خالی شدن کشور از سکنه و دیگري از زلزله. این همه هست اما مگر حیات تاریخی آدمیان چه بوده جز رویارویی با فجایع و ساختن و زایش افقهاي تازه در پرتو دشواريهایی که در راهند. اینجا فاجعهی بزرگ مرگ سوژه است. مرگ فاعلیت جمعی. بیگانگی سیاسی که همراه خود حامل بیگانگی با خویشتن، بیگانگی با طبیعت و تاریخ و فرهنگ است.
آنچه بیشتر و بیشتر احساس فاجعه تولید میکند، مرگ سوژگی براي طبقات متوسط شهري و ظهور روزافزون و تشدیدشونده اسلام بنیادگراست. اسلام بنیادگرا، هم در داخل و هم در منطقه و هم در سطح جهانی، هر روز چهرههاي تازهاي از خشونت و سرکوب از خود نشان میدهد. اما این طبقات متوسط شهري هر روز بیشتر و بیشتر به ناظران منفعل تبدیل میشوند. اسلام براي آنان بیشتر و بیشتر در چهرههاي عبوس خشونت و خشکمغزي منحصر میشود و آزادي و عدالت و شکوفایی هر زور بیشتر و بیشتر به قهقراي ذهنیشان رسوب میکند. عقل روشنگر در قلمرو فردي، ثمرات تلخی در عرصهی جمعی به بار میآورد. این همان عقل سوبژکتیو است که به قول هورکهایمر، نه قادر به مشاهدهی عقلانیت ابژکتیو و عینی شده است و نه قادر به نقد و مداخله در آن.
شاید شریعتی همهی ما را به بازاندیشی فراخوان میکند، به بازگشت به افقهاي زیست جهان فرهنگی و ظهور امکانهاي تازهاي که در پرتو آن دوباره خود را بازیابیم و چتري براي یک هویت تازه بگشاییم. تنها از دریچهی آن خود جمعی است که در کنار تصویرهاي فاجعه، ارادههاي اثرگذار و خلاق و آفرینشگر را خواهیم یافت.
دکتر هادی خانیکی:
جایگاه شریعتی در جنبش اصلاح طلبی امروز ایران
دکتر خانیکی سخنان خود را با همزمانی سالگرد شریعتی و چمران شروع کرد و با ابراز خوشنودی از فعالیتهای بنیاد شریعتی طی سه سال اخیر در دامن زدن و برگزاری مراسم پیرامون مباحثی همچون نسبت روشنفکر و امر سیاسی، نسبت دموکراسی و عدالت، عرفان، برابری، آزادی، از ضرورت تعیین جایگاه شریعتی در جنبش اصلاحطلبی امروز ایران سخن گفت. او در ادامه از سه الگوی روشنفکری و نسبتش با سیاست حرف زد که عبارتند از: 1- الگوی گیدنزی (روشنفکر همچون مشاور پرنس یا نصیحتالمولوک)، 2- الگوی سارتری (روشنفکر معترض و ناقد قدرت)، 3- الگوی واکلاو هاولی و خاتمی (نمونههایی از روشنفکری که وارد گود قدرت میشوند) و این پرسش که شریعتی که نماد روشنفکر معترض و ناقد قدرت بوده است کجای جنبش اصلاحات قرار میگیرد.
هادی خانیکی با اشارهای طنزآلود به پارادوکسیکال و دوپهلو بودن سخنان دکتر کاشی، از نوع مواجههی خود با شریعتی و اصلاحات گفت و تاکید کرد که به عنوان کسی صحبت میکند که نه تنها به تاثیر شریعتی در آیندهی ایران امیدوار است بلکه به شریعتی وابستگی عاطفی دارد و به تعبیر خود او “آنچه که قرار است بگوید به عبارتی روایتی است از بحثهای نظری بهعلاوهی زیستههای شخصی نیز.”
او ادامه داد: ما در فهم خلاقانه از متن دکتر شریعتی ناتوان شدهایم چرا که دستخوش نوعی کمرمقی و خمودگی تخیل هستیم و این را به مردگی کنش شریعتی نسبت میدهیم. این ضعف ما در تولید سازههای جدید از اندیشههای شریعتی است که درخور توجه است و نه بنبست متن شریعتی. اگر این ضعف نبود چنین تقلیلگراییای صورت نمیگرفت.
دکتر هادی خانیکی بحث خود را بر اساس چند پرسش ادامه داد.
– آیا باید شریعتی را در دوران خودش منجمد و بستهبندی کرد و هر نوع نسبتی را با زمانهی بعدش منتفی دانست؟
– یا با برداشتن گزارههایی از اندیشهی او و قرار دادنش در دورهی جدید می توان او را در جنبش اصلاحات جای داد؟
” من به قول دکتر محدثی متهمم به اینکه راوی ستایشگر شریعتیام. این تذکر درستی است که نباید دستخوش قیاسهای معالفارق میان دوران شریعتی و دوران خرداد 76 به بعد بود. هستند دوستانی که با این گونه قیاسها دچار فهم غلط میشوند. بهخصوص هنگامی که واژهها را در دو دورهی فرهنگی و سیاسی متفاوت دنبال میکنند. مثلاً نوع برخورد با واژگان شریعتی از سوی من جوان هجده ساله با من امروزی بیشک متفاوت است. من جوان هجده ساله، از همان زمانی که به خواندن شریعتی آغاز کردم احساس کردم میتوانم با متن او وارد گفتگو شوم. سعی نکنیم همان معانیای را از واژههایی همچون اصلاحطلبی، انقلاب و… بفهمیم که شریعتی در زمان خودش میفهمید. شریعتی -چنانکه معروف است- معلم انقلاب بود و با پدیدهی بعد از انقلاب مواجهه نداشت. این یک نوع مطالعهی ناقص تطبیقی است که مفاهیم شریعتی را که متعلق به عصر انقلابی بود با تعاریف این مفاهیم در عصر اصلاحات یکی بگیریم.
ایشان در ادامه گفت: من در گذشته از سه شریعتی سخن گفتهام: شریعتی روشنفکر، شریعتی انقلابی و شریعتی دانشگاهی. با این همه، شریعتی را نمیتوان کاملاً منطبق با هیچ کدام از این سه الگو دانست. نه شبیه دانشگاهیهاست نه شبیه انقلابیون عصر خود و نه شبیه روشنفکران. همین الان اگر پروندهاش را در دانشگاه میگذاشت پذیرفته نمیشد (چون ISL ندارد!، مقالاتش رفرانس ندارد،…). در عالم روشنفکری و انقلابی هم همینطور است.
دکتر خانیکی از «در مرزبودگی» به عنوان خصلت عمدهی تفکر شریعتی سخن گفت؛ خصلتی که راههای اندیشیدن را نمیبندد و منطق او را تکبعدی نمیکند. ما در اندیشهی شریعتی چیزی به نام «تنها راه رهایی» نمیبینیم و از همین رو شاید بتوانیم میان تفکر شریعتی و تفکر اصلاحطلبانه مشترکاتی بیابیم.
بسیاری از چهرههایی که پس از جنبش اصلاحات در ایران سر برآورند (همچون خودم)، تربیتشده توسط اندیشههای شریعتی هستند. همهی اینها به یمن داد و ستد با محیط، تفکری چندوجهی یافتهاند.
دومین خصلتی که در تفکر شریعتی میتوانم به آن اشاره کنم، خصلت گفتگویی اندیشهی اوست. شریعتی اهل گفتگوست و وفادار به الزامات گفتگو. آیا این یک خصلت انقلابی است یا خصلت اصلاحات است؟ الزامات گفتگو چیست؟ طنز؟ فروتنی؟ همدلی؟ شریعتی همهی اینها را دارد و اینها ویژگیهایی است که گفتگو با او را ممکن میسازد و امکان نقدپذیری پیدا میکند. در تفکر اصلاحطلبی هم همین خصلت هست. هر دو دعوت به نقد میکنند.
همچنان میتوان اشتراکات دیگری را برشمرد. مثلاً این که هر دو به مسایل مبتلابه زمانهی خودشان ورود کردهاند. و دیگر این که روشنفکر حاضر است به کار کوچک نیز تن دهد. کارهای کوچک هم کردهاند. اصلاحات هم یک جریان مینیاتوری بوده است. و آنچه که شریعتی مبارزهی آگاهیبخش میداند نیز همین رویکرد مینیاتوری به امر اجتماعی و فرهنگی است.
به نظر من شریعتی بعد از زندان، در این دوگانهی مارکس-وبری که از آن سخن میگوید، تکیهی بیشتری بر وجه وبری پروژهی خود دارد و بر عوامل فرهنگی و در نتیجه کوچک، توجه بیشتری دارد.
شریعتی و اصلاحات برخلاف تذکر دکتر کاشی دو پدیدهی پشت سر نیستند بلکه پدیدههایی پیش رو هستند. به شرط آن که نه نگاهمان به گذشته مردهریگی باشد و نه آینده را گسست از دیروز بدانیم. هیچ متفکری تمام نشده است. میان این دو گزینه که بگوییم مثلاً شریعتی پدر اصلاحات است و یا این که پدر اصلاحات را درآورد، شاید بتوان میان اصلاحات و پس از اصلاحات و شریعتی از امکان گفتگو سخن گفت و اسباب آن را فراهم کرد.
احسان شریعتی:
ساعات انقلاب و اصلاحات
احسان شریعتی با اشاره به کمبود جا سخنان خود را با این طنز آغاز کرد: «از همین نکته که جا نیست شروع میکنیم و این نشان میدهد که نسبت به گذشته پیشرفت بزرگی کردهایم. در زمان شاه حسینیهی ارشادی بود که افراد را زیر سقف خود جای میداد و امروز ما در چنین وضعیتی هستیم!»
واقعیت این است که در باب اصلاحات و نسبتش با شریعتی قبل از هر چیز باید پرسید که منظور از اصلاحات چیست. تردیدی نیست که میان اصلاح سیاسی با اصلاح دینی مد نظر شریعتی ارتباط وثیقی وجود دارد چنانکه میان روشنفکری (بهمعنای «اینتلیجنسیا») و روشنگری (به معنای کانتی کلمه)، چنین ربطی وجود دارد. تجربهی غرب پس از قرون وسطا نسبت وثیق میان دو مسیر اصلاح سیاسی (رفرمیسم دموکراتیک) و اصلاح دینی (رفرماسیون پرتستان) را نشان میدهد: تفاوت صیرورت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی میان کشورهای کاتولیک و پروتستان پس از رفرماسیون و رنسانس (قرون پانردهم و شانزدهم میلادی) این پیوند را تصدیق میکند.
جنبش اصلاحات در ایران نیز که از مقطع انتخابات دوم خرداد ۷۸ به وجود آمد، پیش از آنکه تصمیمی از بالا گرفته یا مدیریتشده باشد، انتخاب ملت بود و از همین رو موجب شکافی در گفتمان حاکم شد.
از نظر من جنبش اصلاحات سه عرصه دارد:
- مردم: این پرسش که مردم چه میخواهند. مردم همانی را میخواهند که از زمان مشروطیت تا حالا در ادوار مختلف خواستهاند؛ عدالت، قانون، آزادی. و این جنبشها و نهضتها همه با هم پیوستگی دارد.
- منابع فکری جنبش: که انتلکتوئلها، روشنفکران و به طور کلی نواندیشان دینی هستند که چه پیش از انقلاب و چه پس از آن که در پروژهی اصلاحات از منابع تئوریک مهم محسوب میشوند. بین همهی گفتمانها، نواندیشی دینی که نمایندگانش پیش از انقلاب چهرههایی همچون طالقانی، بازرگان، سحابی و بهخصوص شریعتی بودند؛ در دههی پنجاه، موثرترین این منابع فکری هستند. از چهرههای روشنفکری دینی پس از انقلاب هم بیتردید امثال دکتر سروش (حلقهی کیان)، و.. نقش مهمی بر عهده داشته اند؛ هرچند که این نقش عمدتاً در کادر نظام مطرح بوده باشد.
- تحولات جناحبندیهای نظام حاکم: تاثیرات آن مطالبات مردم و این منابع فکری بر نظام، لایهی سوم جنبش اصلاحی محسوب میشود. مسائل مربوط به آن، از جمله این که چون این نظام نظامی دینی-روحانی است باید بررسی کرد که نظام و روحانیت چه تاثیر متقابلی بر یکدیگر داشتهاند؟ نسبت روحانیت و حکومت پس از انقلاب چه بوده است و…؟ اینها موضوعاتی هستند که باید بهتفصیل پیرامونش پژوهش کرد (در حوزهی نظری هم دربارهی تنش میان سنتگرایان، بنیادگرایان و روشنفکری دینی در درون نظام پس از انقلاب، و..).
مقصود اینکه هر جنبش اصلاحی از اجزا و لایههای متفاوتی تشکیل میشود. بنابراین باید در ابتدا پرسید مرجع فکری این جریان کدامست؟ اگر مهمترین منبع فکری جنبش اصلاحطلبی اخیر را همان «نواندیشی دینی» (که در نقطهی مقابلش سنتگرایی و بنیادگرایی است)، بدانیم پس چهرههای نمادین روشنفکری دینی پیش از انقلاب – که در رأساش شریعتی قرار دارد- قاعدتاً در این جریان حضور داشته باشند. به طورکلی، هر پروندهی سیاسی-اجتماعی که از اول انقلاب تا کنون مطرح شده است، یک بُعد فکری داشتهاست. یکی از بحثهای مهمی که پس از انقلاب مطرح شده، بحث نوگرایی دینی در برابر سنتگرایی است. در خود روحانیت هم گرایشهای نواندیشانه محسوس است (از سنت حمایت روحانیون نجف از صدرمشروطیت گرفته تا نهضت ملی و چهرههایی چون مدرس و طالقانی و زنجانی و..، تا تغییر رویکرد آیت..منتظری و…) و به هر حال اینها جریاناتی هستند که به هم ربط تاریخی دارند.
حالا مسألهی اصلی چیست. چون بههر حال در این میان جهتگیریها مهم است. اتفاقی که افتاده راست افراطی آمده گفتمان چپ انقلابی را تصاحب کرده و این باعث شده دافعهی شبه-نولیبرال در جوانان پیدا شود که بهطورکلی شرایط ایران را از کل منطقه متفاوت ساخته است؛ مثلاً مسئلهی لیبرالیسم و سوسیالیسم، که لیبرالیسم الان تبدیل به یک نوع محافظهکاری جهانی شده و در ایران هم طرفدارانی دارد. جریانی که ضد آموزههای شریعتی است، چون شریعتی را وابسته به یک جریان مدافع چپ و عدالتگرا میداند. آنها معتقد به اقتصاد آزاد و پیوستن به بازار جهانی و اندیشه واحد و..، هستند. به عنوان مثال دکتر شایگان که به نقد دکتر شریعتی میپردازد که اشتباه کردیم و حتی آن معنویتگرایی قبل از انقلابمان هم اشتباه بود و در کتاب «یک انقلاب مذهبی چیست؟» میگوید حالا باید رویکرد نئولیبرال بیابیم و به بازار جهانی بپیوندیم و از اصول مدرنیسم پیروی کنیم. مشابه همین تفکر، تا حدی در آموزهی دکتر سروش هم هست و… بنابراین سمتگیریهای اجتماعی-اقتصادی مهم اند. امسال در سالگرد آیت..مطهری دکتر روحانی به «اسلام انقلابی» حمله کردند و بهنقل از استاد مطهری فرمودند که طرفدار «انقلاب اسلامی» هستیم و نه اسلام انقلابی! استاد مطهری در آنزمان منظورشان از اسلام انقلابی جریاناتی مثل مجاهدین و فرقان و..، بهطورکلیتر شریعتی و چپ مذهبی.. بود. اسلام انقلابی از اصطلاحاتی است که از جمله شریعتی آنرا پرورانده بود؛ انقلاب اسلامی در کلام استاد مطهری در برابر مبنا و معرف جمهوری اسلامی بهمعنای کنونی است با مشخصههای بارزی چون نظارت تئوکراتیک روحانیون بر مردمسالاری و..
حالا باید پرسید جنبش اصلاحات در تحلیلنهایی میخواهد سمتگیری دموکراتیک بیابد یا تنها به اصلاحات تئوکراتیک بسنده کند؟ یعنی میخواهیم تئوکراسی را اصلاح دموکراتیک کنیم یا چنانکه دکتر آقاجری گفت گفتمان شریعتی در بافتار یا کانتکست تغییر-و-تحولخواهی اساسی معنا-و-مصداق خود را مییابد؟ یعنی هر وقت چنان موقعیت و شرایطی پیش آید، گفتمان شریعتی نیز باز خواهد گشت. یعنی هر وقت مردم بخواهند تغییر و تحولی جدی وجامع در همه عرصهها (بویژه بینشی و منشی و روشی) ایجاد شود، گفتمان شریعتی دوباره طرح شده و خواهد شد.
هماز اینرو این پرسش طرح میشود که معنا یا جهت کلی اصلاحات چیست؟ و معطوف به کدامیک از آن سه ضلع است؟ آیا میخواهد مبانی نظمهای گذشته حفظ شود؟ مانند سرمایهداری که خود را تا کنون بارها رفرم کرده و توانسته سرپا بماند؟ میدانیم که وجه منفی و خطر رفرمیسم سیاسی اینست که نظم و نظامات نادرست گذشته نیز میتوانند توسط چنین تمهیداتی استمرار یابند و تجدیدتولید شوند. هر نظام هوشمندی میتواند با رفرماسیون مستمر خود را تثبیت کند. در دوران رفرماسیون دینی اروپا مسئولین کاتولیکها جریان «ضدرفرم» را دامن زدند که بنوبه خود اصلاحاتی بود برای حفظ و دوام کلیسا و واتیکان. همین هم البته دستاورد خوبی است اما در کنارش استمرار نظم قدیم را هم دارد.
خلاصه در نهایت میخواهیم به سمت حل مسئله برویم یا چانهزنی دایم از بالا؟ چون اگر واقعاً بخواهیم مسئلهی دموکراسی را در ایران حل کنیم زمانی خواهد رسید که انتخابهای اساسی پیش رو مطرح میشوند: دموکراسی ایرانی-اسلامی میخواهیم یا تئوکراسی شبه-دموکراتیک (مانند سانترالیسم «دموکراتیک»)؟ دو سیستم مختلف که در نظام و قانون اساسی ما هر دوی آن مطرح و دوگانه است و همین تا به حال بارها باعث ایجاد تنشهای مزمن و ادواری شده است. آقای خاتمی این مسئله را مطرح کرد که باید بالاخره یک جایی رفراندومی باید برگزار شود تا بسیاری از این تناقضها حل شود.
اینجا دو نوع درک از رفرم مطرح میشود: یکی، سازشکاری با قدرتها و حفظ نهادها بههر قیمت (برای نمونه، پیش از انقلاب هم شاه دیرهنگام میخواست اصلاحاتی انجام دهد اما پس از کودتا و سرکوب)؛ و یا انتخابهای تحولطلبانهی اساسیتر (اگر نگوییم رادیکال انقلابی).
دوگانهی «انقلاب-اصلاح» در اندیشهی شریعتی به نظر من وجود ندارد. بهاین معنا که شریعتی نه بهلحاظ ایدئولوژیک و نه بهشکل استراتژیک، انقلاب را در معنای «مُدرن»، مورد نقد هانا آرنتی، نمیپذیرد. انقلاب مدرن میکوشد نظم قدیم را با خشونت ریشهکن کند و با گسست کامل با گذشته، جای نو را با کهنه بهشکل بنیادین عوض کند. از اینرو، موجب و مسبب خشونت و نوسازی اقتدارگرا و اتوریتر میشود. از سوی دیگر مشی شریعتی نمیتواند اصلاحطلب (به معنای این که سیستمها را از بالا اصلاح کنیم) باشد. چون نگاه شریعتی به تغییرات از پایین معطوف است. و معتقد است تلاش باید معطوف به رفع نهایی اشکال زر و زور و تزویر باشد و این نگاهیست رادیکال اما بلندمدت. پس او صحبت از راه سوم میکند، و تعبیر «بعثت» را بهکار میبرد که ما امروز آنرا مشی «آگاهیِ رهاییبخش» مینامیم. برای اینکه ما بخواهیم بهمعنای مثبت کلمه اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی کنیم ، یعنی گسست از گذشته و انتخاب راه تازه، از همین تغییرات گامبهگام و کوچک اصلاحی باید آغاز و آنرا تقویت کنیم، مرجح است تا اینکه بهشکل خشن و دفعتی دست به اقداماتی بزنیم که در طول تاریخ نتایج معکوس و نقض غرض اولیه را بروشنی دیدهایم. در کشورهای عربی هم الان شاهدیم که شعار إسقاط و براندازی نظامها به شیوهی مسلحانه، چه نتایج و پیآمدهایی داشت و اگر بههمان شیوهی «انتفاضه» از پایین و بهاصطلاح «اصلاحات گورباچفی» از بالا انجام میشد، احتمالا نتایج بهتری میداشت.
در ایران هم با استفاده از تجارب گذشته و حالمان باید از این اصلاحات گامبهگام و مسالمتآمیز استقبال کنیم. بهخصوص که ما در شرایط حاکمیت دینی هستیم و دین امریست صعب و مستصعب و غامض که به نواندیشی دینی تدریجی و رسیدن مردم به بلوغ فکری و وضوح ایمانی نیازمندست. بحث بر سر انواع دیکتاتوری سیاسی یا نظامی کلاسیک نیست.
از سوی دیگر، وقوع اصلاحات یا انقلابات، به نظرم هیچوقت تصمیم صرف اصلاحطلبان و انقلابیون نبوده، بلکه زمانمندی خاص پویش واقعی تاریخی تعیینکننده است. رخدادهای بزرگ ساعت یا تایمینگ یا گاهشناسی و کرونولوژی خودشان را دارند (به تعبیر تروتسکی اگر یک روز پیش یا پس، آن شب ۶ تا ۷ نوامبر ۱۹۱۷، قیام اقدام کرده بودیم، شکست میخوردیم! نقل به مضمون ). این نشان میدهد که تاریخ همیشه یک وجه سوبژکتیو دارد (اراده و عمل انقلابیون) و یک وجه اوبژکتیو (زمان مناسب). این شعار که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»! به این دلیل دیگر جواب نمیداد که زمانش گذشته بود. حتا اگر خود شاه هم میپذیرفت، نتیجه نمیداد و دست آخر مجبور میشد فرار کند، به این دلیل که جنبش به نقطهی بازگشتناپذیری رسیده بود و دیگر اصلاحی متصور و ممکن نبود! هرچند هنوز هستند سلطنتطلبانی که خود را مشروطهخواه میدانند و میخواهند چیزی را اصلاح کنند که دیگر وجود خارجی ندارد و منتفی به انتفاءموضوع است!
تا وقتی میتوان اصلاحطلب بود که موضوعیتی داشته باشد. به قول دکتر آغاجری نباید مفاهیم و مسایل را غیرتاریخی دید. نیچه هم گفته بود که گناه کبیرهی فلاسفه اینست که مثولات و مفاهیم را غیرتاریخی تحلیل میکنند. مفاهیم و مسایل همه تاریخیاند، یعنی «تاریخ مصرف» دارند. انقلاب تمام شده و از آن به بعد بحث اصلاحات پیدا شده. اصلاحات هم تا زمانی معنا دارد که بشود چیزی را اصلاح کرد. زمانِ تاریخی وجه مهمی است. یک زمانی انقلاب لازم است و یک زمان إصلاحات. خوشبختانه ما هنوز در فاز اصلاحات هستیم. به همین دلیل با این جنبش همسو هستیم و از آن استقبال و در آن مشارکت میکنیم. مهمتر اما اینست که آن را بیاندیشیم و نقد کنیم. در مقام نقد از روشنفکران باید گفت که در این جنبش روشنفکران نقشی را که میبایست و میشایست را ایفا نکردهاند. کاری که مارکوزه و سارتر در جنبش ۴۸ کشورهای غربی کردند، وارد گفتگو با دانشجویان شدند، خودشان شدند تئوریسینهای جریان. الان هم أمثال ژیژک و نگری و..، تلاش میکنند افقهای تازهای برای جنبشهای «جهانِ دیگرخواه» ترسیم کنند. کاری که شریعتی در زمان خود به نحو احسن کرد. افقهایی را ترسیم کرد که طبقه متوسط شهری و جوانان و روشنفکران امید بستند به آن پرسپیکتیوها. اما در جنبشهای اخیر این نوع مشارکت و هماندیشی از سوی روشنفکران کشورهای مسلمان و ایران دیده نشد. بهخصوص ما که خود را «نوشریعتی» میخوانیم، وظیفه داریم به این پدیدهها بیندیشیم و اگر مذهبی هم هستیم باب این تفهیم و تفهم و مفاهمه را در همهی اوزان و قالبهای فعل «فهم» را با جامعه و نهاد دینی باز کنیم، تا این مفاهمه و همرایی و اجماع شکل بگیرد که دموکراسی بهترین راه است برای حفظ ایمان و ارزشهای عقیدتی. دموکراسی دینی هم وجهی لیبرال دارد هم وجهی سوسیال. خطر داخلیای که اکنون با آن مواجهیم برداشت نولیبرال محافظهکارانهای است که بر گفتمان اصلاحات غالب شده و این بهانه را به دست راست افراطی میدهد که همهی شعارهای عدالتخواهانهی انقلاب را تصاحب کند و بهشکل پوپولیستی به مردم بگوید من بدیل این وضعیت فلاکتبار هستم. در حالیکه بحران اقتصادی و اختلاف طبقاتی و..، به چنان حد شرمآوری رسیده که کسی که داعیهی مسلمان بودن دارند و واردکنندهی ماشینهای آخرین برند میشوند و کاخها و..، در همان حال که کارگران را به حکم قانون شلاق میزنند! اتفاقی که حتا در زمان شاه جسارت اعلام نداشت. نخستوزیر شاه سوار پیکان میشد که تظاهر کند «سادهزیست» است. پارادایم آن موقع انقلابیگری و سادهزیستی بود و یادمان میرود که خود شاه هم میخواست «انقلاب» شاه و ملت کند! الان پارادایم غالب اصلاحات است و همه اصلاحطلب شدهایم، و با وامگیری از تعبیر امام راحل، میگوئیم خود خدا هم رحمان و رحیم، یعنی اصلاحطلب است! و این در حال عادی درست است، البته تا اطلاع ثانوی؛ و اگر کاری نکنند که خداوند روی دیگر خودکه «جبار قهار منتقم» است را نشان دهد!
در انتها، پرویز خرسند از جوانان «کانون نشر حقایق اسلامی» در دههی چهل و شاگرد شریعتی در دانشگاه مشهد و نیز یکی از ویراستاران آثار شریعتی در حسینیهی ارشاد، سردبیر مجلهی سروش در دو سال اول انقلاب، با ذکر خاطراتی دربارهی شریعتی در مقام استاد دانشگاه و سخنران حسینیه ارشاد پرداخت و از برخورد گشودهی او با دگراندیشان و دگرآیینان گفت.
مراسم پس از افطار به پایان رسید .
***