Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


چرا شريعتي را ستايش مي‌كنم؟ | احمد زیدآبادی (سایت روز آنلاین ـ مرداد ۱۳۸۶)

چرا شریعتی را ستایش می‌كنم؟*

احمد زیدآبادی

منبع: سایت روزآنلاین

تاریخ: ۱۸ مرداد ۱۳۸۶

 

همانطور كه استاد باستانی پاریزی با خود عهد كرده است كه در هیچ سمیناری شركت نخواهد كرد مگر آنكه به نوعی به كرمان مرتبط باشد، من نیز با خود پیمان بسته‌ام كه اگر دوستی مورد علاقه، چیزی را به زنده یاد دكتر علی شریعتی نسبت داد كه آن نسبت روا نباشد، خاموش نمانم.

من در اینجا نمی خواهم پاسخ دوست عزیزم آقای گنجی را بدهم. بدون شك او مختار است كه در هر زمان و مكان و با هر نوع نگاه و تفسیری، هر فردی از جمله مرحوم دكتر شریعتی را مورد انتقاد قرار دهد.

من در واقع می‌خواهم تاثیری را كه كتاب‌های دكتر شریعتی بر من گذاشت، باز گویم و این بازگویی را از جهت دینی كه آن مرحوم بر شخص من دارد، بسیار لازم می‌دانم، هر چند كه برخی از دوستان را خوش نیاید.

پیش از این نوشته‌ام كه كودكی من در روستایی نه چندان آباد در حاشیه كویر گذشت، همراه با رنج و محنتی طاقت فرسا.

برای ادامه تحصیل ناچار به مهاجرت به شهر شدیم، اما شهر نیز نه فقط از محنت ما كم نكرد، بلكه بر آن افزود.

محله‌ای كه از سر ناچاری در آن ساكن شدیم، غرق در فقر و فساد و تباهی بود. بچه‌های فقیر محله، شانسی برای خروج از منجلاب پیرامون خود نداشتند. اكثر آنها اسیر اعتیاد شدند و در بیغوله ها جان باختند.

طبع ساده و روستایی من اما میانه‌ای با فرهنگ محله نداشت. معمولا از بچه‌های محل كه همگی نیك نفس اما متمایل به كارهای خلاف بودند، كناره می‌گرفتم، اما نمی‌دانستم به كدام سو و جهت حركت كنم.

نخستین كتابی كه حس و آگاهی طبقاتی را در من بیدار كرد، كتابی بود با نام «می‌روم از شهر زنگوله بخرم.» به قلم محمد عزیزی.

آگاهی طبقاتی برای اقشار فقیر بسیار سازنده است. بچه فقیری كه خودآگاهی طبقاتی ندارد، از وضعیت فلاكت بار خود خجالت زده است و همواره وضع نابسامان زندگی خود را از دید غریبه‌ها پنهان می‌كند، اما اگر همین بچه، نوعی خودآگاهی طبقاتی پیدا كند، دیگر از وضع خود احساس شرم نمی‌كند و پی می‌برد كه یك نظام اجتماعی ظالمانه سبب بدبختی اوست و برای به هم ریختن آن نظم تحریك می‌شود.

در آن زمان اما فقط كتاب‌های ماركسیستی حس طبقاتی را در بین افراد بیدار می‌كردند، اما متاسفانه آن را به نوعی كینه طبقاتی تبدیل می‌كردند. افزون بر این، آگاهی طبقاتی را به نوعی بینش ماتریالیستی پیوند می‌زدند چنانچه گویی تنها مادیگرایی ضامن پایان دادن به فقر و ستم طبقاتی است، و باور به خداوند با آن ناسازگار است.

می‌دانم كه كتاب آقای عزیزی می‌توانست مرا به سوی كینه طبقاتی و ماتریالیسم سوق دهد، اما هنگامی كه آری این چنین بود برادر را خواندم، زلزله‌ای در اعماق روح من پدید آورد و به من آموخت كه می‌توان برای عدالت و رفع ستم و فقر تلاش كرد، بی آنكه لزوما ماتریالست بود.

بله، دكتر شریعتی ادبیات خود را به نوعی از ادبیات ضد ستم ماركسیستی نزدیك كرده بود، اما این همه برای ارائه آلترناتیوی معنوی‌گرا و ضد ستم در برابر ماتریالیسم بود.

در آن دوره، دوره‌ای كه از یك سو، شعور طبقاتی در بین حاسیه نشینان شهری در حال گسترش بود و و از دیگر سو، پارادایم ضد امپریالیستی مكتب وابستگی ذهن و روح همه جنبش‌های انقلابی جهان را تسخیر كرده بود، اگر در چنین دوره‌ای دكتر شریعتی از لیبرالیسم حمایت می‌كرد، كدام جاذبه را برای كدام قشر اجتماعی داشت كه بتواند تكانی به آن جامعه بدهد؟

باری، من با مطالعه حریصانه آثار شریعتی نه فقط دچار دگماتیسم ماتریالیستی مد آن روز كه در یك قدمی ام بود، نشدم، بلكه توانستم با مهار كینه طبقاتی خود، شخصیت خود را در محیطی سرشار از بدبختی و فلاكت باز یابم.

اما این فقط نخستین اثر مطالعه آثار دكتر شریعتی بر من بود. در دوره نوجوانی ام كه امواج انقلاب همه جا را فرا گرفته بود، به سوی هر گروه و دسته‌ای كه می رفتی، تنها اطاعت محض و پیروی كوركورانه را طلب می‌كردند.

شریعتی به من آموخته بود كه پرسشگر و نقاد باشم، از همین رو، به هر سمتی كه رفتم، آموزه‌های آنها را به باد پرسش گرفتم و به چون و چرا در مضمون اظهاراتشان پرداختم. چیزی نگذشت كه اصحاب اطاعت و مرید بازی، از دستم به تنگ آمدند و از سمینارهای مختلفی كه آن روزها برای توجیه دانش آموزان به پا می‌شد، اخراجم كردند.

حقا كه شریعتی آموزگار خردورزی و نقادی بود و من می‌دانم كه اگر آثار او نبود، به عنوان جوانك خامی كه علایق اجتماعی به هم زده بود، جذب یكی از گروههای رنگارنگی كه هر كدام فقط اطاعت محض و كوركورانه را طلب می‌كردند، می‌شدم و به راه آنها می‌رفتم.

مهمترین درس شریعتی اما برای من این بود كه همواره انسانیت را برتر از هر فرد و عقیده و كیشی بنشانم. در آن سال‌های سرشار از خشونتی كور كه افراد و گروهها علیه یكدیگر اعمال می‌كردم، متاثر از آموزه‌های شریعتی هرگز به سمت خشونت گرایش نیافتم و هیچگاه آن را علیه هیچكس جایز نشمردم.

اینك با خود می‌گویم كه اگر شریعتی و كتاب‌هایش نبود، آیا من در آن محیط مسموم، به فردی لیبرال و مبادی آداب و مدافع حقوق بشر تبدیل می‌شدم یا آنكه به دگماتیسم و خشونت رو می‌كردم و تبدیل به «پیروی راستین» می‌شدم؟

چند سال پیش مقاله‌ای نوشتم در روزنامه شرق تحت عنوان «اگر دكتر شریعتی نبود» و در آن توضیح دادم كه فقدان وجودی شریعتی در آن مناسبات خاص، فقط به خشونت و تیره بختی فكری ما دامن می‌زد و مجموعه جریان اسلامگرایی را در ایران بسیار خشن‌تر از امروز می‌ساخت، شاید به حد الجزایر.

شریعتی گر چه زبانی اغراق آمیز و شاعرانه داشت و مخاطبانش را در بعضی زمینه‌ها ایده‌آلیست بار می‌آورد، اما فضای فكری جامعه ایرانی را در لطیف ‌تر و انسانی تر و معتدل تر كرد.

مسلما، اغراق گویی، زبان شاعرانه، دست انداختن مخالفان و آیده‌الیست پروی از وجوه منفی اندیشه دكتر شریعتی بود، اما اینها همه از عواض اندیشه او و قابل اصلاح و جبران است.

شاید از همین رو، نسل كنونی برای جذب اندیشه‌های دكتر شریعتی باید احتیاطی بیش از گذشتگان به خرج دهد، ولی نمی‌توان كتمان كرد كه شریعتی مخاطب خود را معنویت گرا، انسان دوست، پرسشگر، نقاد و عقلگرا بار می‌آورد.

از این رو، او را ستایش می‌كنم و به روانش دورد می فرستم كه چون شمعی قطره قطره سوخت و در آغاز میانسالی به خاك رفت تا پرتوی بر راه ما افكنده باشد.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : آگوست 4, 2015 1143 بازدید       [facebook]