شریعتیای در هیأت چریک | مصطفی چمران (نسیم بیداری ـ خرداد ۱۳۹۴)
شریعتیای در هیأت چریک
شکل مبارزه مسلحانه تفکر شریعتی، چمران است نه مجاهدین
مصطفی چمران
منبع: ماهنامه نسیم بیداری (شماره ۵۹)
تاریخ: خرداد ۱۳۹۴
کویر. چمران، مجسم کویر شریعتی است: بیباک، صبور، قهرمان، تنها و غریب. چمران است که سکوت کویر شریعتی را با صدای گلوله خط مقدم جنگ هم میشکند و هم پیوند میزند؛ این شکستن و پیوند زدن، فقط از او برمیآید. «ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ “بنت جبیل” رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم “تل مسعود” در میان جنگندگان “امل” گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن “کویر” تو بود…»
از ارادت و محبت چمران به شریعتی، کم نشنیدهایم. تاریخ، زمان آشنایی این دو را به دوران دانشجوییشان و ماجراهای نهضت ملی بازمیگرداند، زمانی که یکی تهران بود و یکی مشهد. چمران، خود در بخشی از مصاحبهای که با خبرنگار روزنامه کیهان، یک هفته قبل از عزیمتاش به پاوه داشت، درباره سابقه آشناییاش با شریعتی میگوید: «دکتر شریعتی را از تهران میشناختم و از آنجایی که او در انجمن اسلامی دانشجویان و دانشآموزان مشهد فعالیت داشت و من در تهران، با هم رابطه داشتیم و دوست بودیم. آخرین باری که مرا دید، در زمان دکتر اقبال بود (1336) که یورش به نهضت مقاومت در سطح مملکت آوردند و 86 نفر را دستگیر کردند، ازجمله استاد محمدتقی شریعتی و دکتر شریعتی و طاهر احمدزاده را از مشهد به تهران آوردند و یادم هست که سر دکتر شریعتی را تراشیدند و کتک بسیار مفصلی به او زدند، چون جوانترین آنها بود و تحمل کتک داشت. من قبل از رفتن به آمریکا او را دیدم.»
ولی آشنایی و قرابت این دو، عمقی بیش از اینها دارد؛ خیلی مقید به تاریخ نمیماند و به جغرافیا کشیده میشود: کویر. چمران، مجسم کویر شریعتی است: بیباک، صبور، قهرمان، تنها و غریب. چمران است که سکوت کویر شریعتی را با صدای گلوله خط مقدم جنگ هم میشکند و هم پیوند میزند؛ این شکستن و پیوند زدن، فقط از او برمیآید. «ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ “بنت جبیل” رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم “تل مسعود” در میان جنگندگان “امل” گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن “کویر” تو بود…» بر این اساس میتوان آن تبار تعریفشده در شماره پیش را تکمیل کرد: علی، مولوی، اقبال، شریعتی و شریعتی هم در آینه چمران تابید. گرچه تابش شریعتی در چمران، بیشتر کویری است، اما چمران در دیگر دیدگاههای مذهبی و سیاسیاش نیز بسیار متاثر از چمران بود. دریغ و افسوس که مشغولیتهای فراوان چمران در دوران پختگیاش، مانع از توضیح و تبیین نظرات و تفکراتش شد، اما در تنها اثری که از ایشان بهجا مانده، رسوخ اندیشههای شریعتی در وی بهوضوح دیده میشود. چمران در رمضان سال 59 مجموعه سخنرانیهایی در کانون توحید داشت، پیرامون شناخت «انسان و خدا» که در آنجا وقتی از دموکراسی، سرمایهداری، سوسیالیسم و مکتب واسطه و یا اصول سهگانه حکومت میگوید، تشابهات چمران و شریعتی پررنگتر میشود. مجموع آموزههای شریعتی در کنار هم، چمرانی میسازد که اگر رو به مبارزه میآورد، باز متفاوت از دیگر مبارزان میشود. چمران گرچه در ظاهر، لباس رزم میپوشد، اما در باطن با دیگر افراد و گروههایی که دست به مبارزه مسلحانه زدند، هزار توفیر دارد. یکسانی لباس و اسلحه، نباید ما را بفریبد، گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر. اما تفاوتها در چیست و تا چه حد است که میگوییم اگر قرار باشد، تفکرات شریعتی جامه رزم و مبارزه بپوشد، به تن امثال چمران مینشیند، نه مجاهدینیها.
تقدم تفکر بر مبارزه
در این مجال فرصت و مناسبتی نیست تا سابقه و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق و دلایل و عوامل انحطاط آن بیاید، اما ما یک مورد که به موضوع برمیگردد را اشاره میکنیم. آنطور که رسول جعفریان در “جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران” مینویسد، تحلیل عزت شاهی از این انحطاط چنین است: یکی آنکه سازمان به دلیل از دست دادن نیروهایش، سراغ هرکسی رفت و بهاینترتیب افراد، لاابالی در سازمان وارد شدند. دلیل دیگر آن بود که الگوی سازمان، “الفتح” بود که روی عقیده و مذهب تکیهای نداشت و به “مبارزه” بها میداد. (صفحه 478) تاکید ما به دلیل دوم یاد شده است، یعنی تقدم مبارزه بر تفکر که مبارزان را به انواع آفات و امراض نزدیک میسازد. جالب اینکه همین موضوع، در نامه چمران به بازرگان که گزارشی از وضعیت لبنان است، آمده است. او خطاب به “استاد بزرگوار و سرور”ش، مهندس بازرگان مینویسد: «فتح اصولا ایدئولوژی ندارد گو اینکه اکثریت مطلق رهبران آن مسلمان و متدین هستند (فقط یک نفر ابوصالح کمونیست است) فتح فقط یک هدف دارد و آن آزاد کردن فلسطین است و هر نوع ایدئولوژی قادر است وارد فتح شود.» گرچه خواندن متن کامل این نامه توصیه میشود، اما ما در همینجا متوقف میشویم، مبارزی که اول فکر و ایدئولوژی دارد و بعد هدف و مبارزی که فقط هدف دارد. این دو کاملا از هم متفاوتاند. چمران، نمونه نوع نخست مبارزه است و سازمان مجاهدین خلق در ایران و یا فتح در فلسطین، نمونه نوع دوم مبارزه هستند. در مدل اول، کار فرهنگی، بر هر نوع فعالیتی اولویت دارد، چه رسد به اقدامات نظامی و مبارزات مسلحانه. همانطور که شريعتي نیز ميگفت «بعد از اینکه درسم تمام شد، حدود یک سال فکر و مطالعه کردم که چهکار بکنم، شرایط ایران چگونه است و مناسبترین حرکت سیاسی چه میتواند باشد. میگفت : من امکاناتی داشتم، میتوانستم در اروپا بمانم و همانجا در قالب اپوزیسیون سیاسی فعالیت کنم. میتوانستم فرضا دریکی از کشورهای همسایه یک ایستگاه رادیویی بگیرم و از این طریق کار بکنم یا میتوانستم یک تشکیلات زیرزمینی راه بیندازم. امکاناتی را که بود همه را بررسی کردم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که به ایران بیایم و از داخل به کار فرهنگی بپردازم…» (خاطرهای از محمود عمرانی) این نظر شریعتی منحصر در آغاز فعالیتهایش در ایران نبود، او بعدها نیز در نقد فعالیتهای چریکی گفته بود «آنها که برای جلب توجه دیگران تند میرانند، زندگی را برای مردم تحقیر کردهاند.» اما چه میشود که همین شریعتی، در دورههایی راه سوم (راهاندازی یک تشکیلات زیرزمینی) را بر راه چهارم (کار فرهنگی در داخل) ترجیح میدهد؟ چون او معتقد بود اگر قرار است مثل چپها، با سرمایهداری هم مبارزه کنیم، راه آن سلاح به دست گرفتن و فعالیتهای چریکی در کوه و دشت و شهر نیست، بلکه «کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر مبارزه آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات و آزادی انسان از منجلاب سرمایهداری و استثمار طبقاتی، نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مارکسیستی و نجات خدا از قبرستان مرگآمیز و تیره آخوندیسم! و این رسالت بزرگ پیامبرانه را روشنفکران راستین و مسئول و بزرگ اندیش، نه با تفنگ و نارنجک، نه با میتینگ و داد و قال، نه با سیاستبازیهای رایج و سطحی، نه با انقلابها و تغییر رژیمها و عوض کردن آدمها و خلق ماجراها و حادثهها و نه با مشغولیتهای روزمره و مبارزههای باب روز و نه با پیشرفت تکنولوژی و اقتصاد و علم و اخلاق، نه با ترجمه و تقلید و عمل به رسالههای عملیه و فتواهای مراجع رسمی و رایج روشنفکری و نه با فضلفروشیهای آلامد در تشبه به موجهای نو و چپگراییهای آخرین مدل و تجدیدمآبیهای مهوع و عقدهگشاییهای حقارت و وراجی و تکرار و تلقین و نقلقول از هگل و مارکس و انگلس و لنین و مائو و بکت و برشت و رژی دبره و ادا اطوارهای مثلاً انقلابی دوبله به فارسی… بلکه، در یک کلمه، با کاری پیامبرگونه در میان قوم و در عصر و نسل خویش، در هر گوشه از این جهان که هستیم باید آغاز کنند: “ابلاغ”! و سلاحش:”کلمه”!»
اما اینهمه داستان نیست، شرایطی رقم میخورد که شریعتی قائل به فعالیتهای فکری و فرهنگی هم گفتمان ستیزهجویانهای پیدا میکند و مشوق و پیگیر گروه کوچکی است که پیشرو فداکار و ازخودگذشتهای باشند تا خلاء آگاهی انقلابی مردمی را پر کنند. چه اتفاقاتی رقم میخورد و چه تغییراتی در ساختار قدرت و سطوح اجتماعی پیش میآید که کسی چون شریعتی برای تغییر و اصلاح، به جمعبندی دیگری از آنچه اول تصور میکرد و بدان باور داشت، میرسد. این موضوع، بحث مفصل و درازدامنی است که در چه مواقعی، مبارزه مسلحانه میتواند راهگشا باشد، اما همینقدر میتوان گفت که مبارزه مسلحانه، مطلقا مردود نیست؛ در مواردی، آنهم با حفظ ملاحظاتی میتوان، موقتا این روش مبارزاتی را انتخاب کرد. نگارنده، نیک میداند که حکم مذکور بسیار مبهم است؛ در چه مواردی؟ با چه ملاحظاتی؟ کی باید آن را پایان داد؟ و…اما قصد ما چیز دیگری بود: برداشتن قید اطلاق از منع مبارزات مسلحانه، وگرنه سوالات طرح شده، نه موضوع یک مقاله که هریک موضوع یک کتاب میتواند باشد. ولی اجازه دهید، فیالجمله دو نکته در این باب، ذکر شود:
1.کمتر کسی در این موضوع تردید دارد که مهندس بازرگان در تاریخ معاصر ایران، نماد اصلاح طلبی، با شیوه “گامبهگام” است. او نهضت آزادی را نیز با همین باور بنیان گذاشت که بتوانند اصلاحاتی را در ساختار حاکمیت وقت ایجاد کنند تا بهمرور به آزادیهای اساسی مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و اسلامیدست یابند. همین مشی و مرام اصلاحطلبانه بازرگان بود که او را از دیگر انقلابیون نیز ممتاز ساخته بود. اما جالب است همین بازرگان، دراثنای مبارزه مدل خود، بهجایی میرسد که مثل شریعتی، تجویز به مبارزه مسلحانه میکند. مهندس بازرگان بعدها نیز چنین نوشت : «مجاهدین خلق ! شما فرزندان نهضت آزادی هستید ، در سال 1343 (1344) که در زندان بودیم به دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید بدون آنکه از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید ، مبانی فکری و تعلیمات اولیه شما را کتابها و بحث و تحلیلها و تجربیاتی که از نهضت گرفتید تشکیل میداد.»(سرمقاله روزنامه میزان، 12/2/60) مهندس بازرگان، فراتر از تایید کادر اولیه سازمان مجاهدین، روش آنها را هم تایید کرده بود. محمدمهدی جعفری در این مورد نقل میکند : «محمد حنیف نژاد روزی برای خودم تعریف کرد که : وقتی من در سال 1342 از زندان آزاد شدم با مهندس بازرگان بهطور خصوصی خداحافظی کردم و مقداری درباره اوضاع سیاسی روز و آینده مبارزه صحبت کردم ، در آن هنگام مهندس بازرگان به من گفت : این بار که آمدی به زندان دست خالی نیا ، این حرف را در حالی زد که دستش را مثل هفتتیر کرده و به من اشاره میکرد.» در همین دوران است که شریعتی نیز به تلویح، همان توصیه بازرگان را به دانشجویان جواناش دارد که «این دوره، دوره انتقال است و اگر کسی میخواهد کاری بکند، باید بجنبد…باید چنان بیندیشی که گویی فردا خواهی مرد و جز این اندک، فرصتی نخواهی داشت.»
2.شواهد و قراین تاریخی، علت دیگری است برای نادرستی عمومیت و اطلاق نفی مبارزه مسلحانه. باز برای اینکه دور از بحث نیافتیم، به ذکر یک نمونه، آن هم در تاریخ معاصر خودمان بسنده میکنیم. فرض کنید حاجعلی رزمآرا در روز شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ در مسجد شاه تهران کشته نمیشد، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا مصدق، میتوانست به نخستوزیری برسد که بتواند صنعت نفت را ملی کند؟ اگر مصدق در آن بزنگاه تاریخی، نخستوزیر نمیشد، نفت ایران چه سرنوشتی پیدا میکرد؟ بیآنکه بخواهیم اغراقی در نقش مصدق و محوریت وی در نهضت ملی داشته باشیم، تاریخ بیغرض و بیطرف گواهی میدهد نقش شخص مصدق در جریانات منتهی به ملی شدن صنعت نفت، غیرقابلانکار است. شاید این از ویژگیهای کشورهای توسعهنیافتهای مثل ایران است که در نبود ساختار و سیستم، اشخاص و افراد در سازندگی و ویرانی، نقش محوری دارند، اما هرچه هست، همین است، مصدقی بیاید، نفت ملی میشود و اگر نیاید، معلوم نیست، چه میشود. با این توصیف، بازگردیم به آغاز این اتفاقات، آغاز این نهضت مصدق نیست، کشته شدن رزم آراست. بنابراین اگر اولا نقطه آغاز را ترور رزمآرا بگیریم و ثانیا بر سودمندی ملی شدن صنعت نفت، اتفاق نظر داشته باشیم، نتیجتا عمومیت و اطلاق نفی مبارزه مسلحانه، زیر سوال میرود. البته این نوع توضیح و تبیین تاریخی، “تحلیل بعد از وقوع واقعه” (Post hoc analysis) است که میدانم در فلسفه تاریخ، موضوعی اجماعی نیست. اما توضیح اینکه چرا ما در ماجرای نهضت ملی، از این مدل تحلیل بهره بردیم، خارج از حوصله این نوشتار است.
همراهی عرفان و مبارزه
شریعتی در برابر مثلث زر و زور و تزویر، مثلث عرفان، برابری و آزادی را مطرح کرد تا بر این مهم انگشت تاکید گذاشته باشد که مقابله و مبارزه با آن سه، بدون عرفان، سر از ناکجاآبادی در میآورد که سرنوشت مجاهدین خلق به آنجا ختم شد. تقی شهرام، یک تیپ از این نوع مبارزان است. او در خلاء بزرگان و بنیانگزاران صادق و مجاهد سازمان مجاهدین، از فرصت استفاده کرد و خود را تا حد کادر رهبری سازمان بالا کشاند و تبدیل شد به یکی از رهبران شاخه مارکسیسم-لنینیسم سازمان پس از انشعاب سال ۱۳۵۴. اما بخوانید یک نمونه از توصیفاتی که درباره وی میشود:«این فرد دارای یک سری ضعفهای خصلتی بود ازجمله سفسطه گر، حرّاف، چپنما، قالتاق و … در سال 50 به همراه اعضای سازمان دستگیر میشود. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلتها و همچنین ریاستطلبیاش از جمع بایکوت میشود تا اینکه آمده و از خود انتقاد میکند و مجددا او را به جمع راه میدهند. در زندان به خاطر چپنماییهایش او را “تقی قُمپز” مینامیدند…» (جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، ص 473) این تیپ یک مبارز صرفا مبارز است. حالا این تیپ را مقایسه کنید با چمرانی که مبارزه را به همراه عرفان پیش میآورد. او در برابر تقی قُمپزها که اهل جلوت و جلوه گری هستند، خلوتخو و تنهاییدوست است. هرچقدر تقی شهرامها و بهرام آرامها اهل غوغا و هیاهو هستند، چمران شریعتی، ساکت است و دردمند. «ای علی! گفتی که هرکس گفتنیهایی دارد و شخصیت هر انسانی بهاندازه ناگفتنیهای اوست. و من اضافه میکنم که درجه دوستی و محبت من با انسانی دیگر بهاندازه ناگفتنیهای است که میتوانم با او در میان بگذارم و از این ناگفتنیها که میخواستم بازگو کنم، بی نهایت داشتم.» (مرثیه چمران در سوگ شریعتی در هنگام خاکسپاری) در نوشته پیشین «چرایی اقبال شریعتی به اقبال لاهوری» (منتشرشده در شماره 58 نسیم بیداری) به اهمیت سکوت و تنهایی اشاره داشتیم، منتها با اشاراتی بر اقبال و شریعتی؛ اما جالب آنکه چمران همین سکوت را بیشتر واکاوی کرده و تبیینی روانشناختی و فلسفی از آن ارائه داده است. او در «چهار گفتار پیرامون شناخت انسان و خدا» که شرح آن در بالا آمد، وقتی به مبحث «فلسفه سکوت» میرسد، میگوید: «هنگامیکه سکوت جسمی برای شما حاصل شد، آن تحرک نفسی بوجود میآید…هنگامیکه قسمت نفسی شما به سکوت فرو نشست، قسمت سوم شروع به تحرک میکند و این را در فلسفه، فلسفه سکوت میگویند که هندیها به آن معتقد هستند. مکاتب مختلف هندی وجود دارد که حتی در معبد که میروند در مقابل مرشد خودشان سکوت میکنند، سکوت به این معنی که در مرحله اول جسم خودشان را از کار میاندازند. هنگامیکه جسم خودشان را از کار انداختند بنابراین نفس آنها به حرکت درمیآید. در مرحله بعد حتی نفس خودشان را، حتی عقل خودشان را از کار میاندازند تا روح آنها بتوان ارتباط برقرار بکند…» اما ما کمتر با این چمران آشناییم و بیشتر چمران عارف را میشناسیم، آنهم بهواسطه نیایشهای ماندگارش که نشان از دل بزرگ و روح سترگاش دارد که البته غرض نیز همین بود؛ مبارز مکتب شریعتی، فقط مبارز نیست، عارف هم هست، اهل سکوت است، اهل کویر است، اهل آسمان است. “اين سه همسايه هميشگي” برای بزرگانی چون شریعتی و چمران که برای شناخت شان باید آنها را بشناسی، « ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم.»
و البته باید اذعان داشت که شناخت این کویریان ساده نیست و به همین دلیل اینان تنها میمانند. در یادداشت «وقتی روح شرق ایران به روح شرق دور میرسد» از دلایل تنهایی اقبال و شریعتی گفتیم، همانها را میتوان برای چمران نیز تکرار کرد، چراکه از همان سلسله است. چمران در ایران و در بین نزدیکترین یاران گذشتهاش هم تنها بود. بخوانید خاطره آخرین دیدار فاطمه طباطبایی با چمران را: «چندبار اتفاق افتاد که برای رفتن نزد امام ]خمینی[ از جبهه بازمی گشت نزد ما می آمد و به دیدار امام می رفت و باز به منزل بازمی گشت. یک بار که به این منظور آمده بود و به دفتر امام هم رفت ولی امکان دیدار امام را برای او فراهم نکرده بودند، با دلی افسرده به خانه ما بازگشت. این آخرینبار بود که او را می دیدم. خیلی دل گرفته بود. با اندوه بسیار آرزویی را بیان کرد: «کاش امام موسی صدر بازمیگشت و من هم به لبنان میرفتم.» (یادنامه چمران، 196)
***
میشد موارد متعدد دیگری بر سیاهه تفاوتهای سازمان مجاهدینیها با شریعتی و شباهتهای چمران با شریعتی، افزود، اما دو مورد یاد شده، بهنوعی چکیدهای از آن تفاوتها و این شباهتهاست. برای چمران، ایدئولوژی و تفکر مقدم بر مبارزه و عمل است و برای آنها، خود مبارزه موضوعیت دارد. برای چمران، گلوله همراه عرفان است و برای آنها، فقط گلوله است و بس. چمران، مبارزی است که گریه کردن را هم بلد است و آنها، فقط محکم اند. بگذارید به همین بهانه، نوشته را با خاطرهای از همسر لبنانی چمران (غاده جابر) به پایان برم: «اولین عید بعد از ازدواج مان که لبنانیها رسم دارند دور هم جمع شوند، مصطفی در موسسه ماند، نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نیامدید. مصطفی گفت: عید که میشود، خیلی از بچهها میروند پیش خانوادههایشان، وقتی اینها برگردند برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه مانده اند، تعریف میکنند. من باید بمانم و با این بچهها نهار بخورم، سرگرمشان بکنم اشان. اینها که رفتهاند، وقتی برگردند، برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه ماندهاند تعریف میکنند. من باید بمانم با این بچهها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند. گفتم چرا غذایی که مادرم برایتان فرستاد، نخوردید و نان و پنیر خوردید. گفت این غذای مدرسه نیست. گفتم شما دیر آمدید. بچهها نمیدیدند شما چه خوردهاید. اشکش جاری شد، گفت خدا که میبیند»
منابع:
– چهار گفتار پیرامون شناخت انسان و خدا، مصطفی چمران، بنیاد شهید چمران، 1367
– جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، رسول جعفریان، نشر مورخ، 1386
– یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، 1383
– مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد، علی رهنما، گام نو، 1381
– مجموعه آثار شریعتی