شریعتی بعد از سی و سه سال | احسان شریعتی (روزنامه شرق ـ ۳۰ خرداد ۱۳۸۹)
شریعتی بعد از سی و سه سال
احسان شریعتی
منبع: روزنامه شرق
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
امروز ۲۹ خرداد ۸۹ سیوسومین سالیاد دکتر در سکوت و تأمل برگزار شد. سکوتی وزین که هیچ پارازیت هوشمندی نمیتوانست آنرا بشکند. سکوتی سرشار از ناگفتهها و بزرگداشتی گویاتر از هر سالگرد پر سر و صدای دیگر. سیوسه سال پیش در چنین روزی پیکر بیجان علی شریعتی را که اندی پیشتر از ظلمت زندان سکندر پریده بود، نقش بر زمین یافتند.
جان او که گویی برای همیشه رخت بربسته و تا ملک سلیمان رفته بود، اما هر بار به میان جامعه ی ما و نسلهای جوان و حقیقت جوی ما بازمیگشت، فرود میآمد و ققنوسوار در هر پروندهی فکری و اجتماعی این مرز و بوم دوباره زاده میشد و حلولی مکرّر و حضوری مدام مییافت. بدینسان شاهدی که برای «آزادی و عدالت و معنویت» شهادت داده بود، دیگر به نماد “نهضت” در برابر “نظام” بدل شده بود. نادر روشنفکری بود که نام و یادش اینچنین در دلهای مردم جایگرفته و خانه کردهباشد و کلمات و تصاویرش بر سر و دوش امواج میلیونی مردم حمل شده باشد و در فقدانش یک صدا سروده باشند: «…آغاز بیداری!…». پس دشمنان آن سلمانِ ابوذروش، مدافعان استبداد و استثمار و «استحمار» خصم اصلی)، اگر او را در چهره ی تک تک تشنگان آزادی، گرسنگان عدالت و جویندگان آگاهی و معنویت بازنمیشناختند، زودتر مرده بودند. و بدین گونه بود که شریعتی محل همرایی و اجماعی ظاهری شد، ظاهری اما سرشار از متناقضنماها.براستی در میانه و میدان همهی “من”های دروغین، پیام نهایی و بینش پنهان در پس آن “منش” راستین کدام بود؟ بزرگی یک اندیشه را نه با اندیشههای اندیشیده و بیان و مفهوم شدهاش، که بیشتر با ظرفیتهای مسکوت و “نیاندیشیده” ماندههایش میباید سنجید. و شریعتی را که متفکری بود دائم السفر، در سیر و صیرورتی مستمر و در گفت-و-گوی مدام با خود و با دیگران، از «حرفهایی که برای نگفتن» داشت، میتوانستی شناخت. وفاداری به یک مسیر فکری از نخستین نوشتهها، مانند “ابوذر” تا آخرینشان همچون “حُرّ”، این توهم را دامن میزد که گویی بر یک نقطه ایستاده و گامی به پیش برنمیدارد. از نشانههای بزرگی یک تفکر هم البته یکی همین خصیصه است: بر سر موضع خود ایستادن و یک ایده را مصرّانه تا اعماق کاویدن و یا یک ستاره را تا به عرش آسمان پیگرفتن. منحنی خط سیر فکری “شمع”، شریعتی-مزینانی-علی، هنوز هم در پژوهشهای ژرفکاوانه بروشنی لازم ترسیم نشدهاست. آنچه اما مسلم مینماید این که دورهی آخر حیات و آثار هر متفکر پختهترین و آخرین حرف های اوست: طرح تثلیث «آزادی، برابری و عرفان»، و انسانشناسی و هستی شناسی فلسفی-کلامی «یکتایی و یکتویی» از آخرین پیام های او بود. در این دوران پس از زندان، به خلاف تصور رایج، شریعتی بیش از پیش در آرمان و اندیشههایش ریشهای و رادیکالتر می اندیشید: در “عرفان”، همچون درون مایه ی ایمان دینی، در گفتگو و مواجهه با فلسفه های جدید اگزیستانس غرب، سنت عرفان عملی-شهودی و مشرقی-خراسانی (در قیاس با عرفان نظری-وحدت وجودی مغربی) را در شرایط مدرن و پسامدرن فرا-ملّی از نو تجربه و احیاء می کرد ؛ در “عدالت” به طرح مجدد “جهتگیری طبقاتی اسلام” با رویکردی سوسیال-دمکراتیک و پالایشگر رسوبات طبقاتی و فئودالی-بورژوایی از سنت حقوقی-اقتصادی اسلام در پرتوی توحید میپرداخت ؛ و مهمتر آن که، پیششرط هر توسعه، استقلال، عدالت و معنویت خواهی را «آزادی، خجسته آزادی» می خواند. چه، آزادی در نگاه او نخستین نمود خلقوخوی خدایی انسان و خویشاوندی او با خدا بود. ماهیت انسان همان وجود او، و وجود او را نحوهی فهماش از شیوههای ممکن وجودیاش شکل میدهد. «هر دانستن من یک نوع با تو بودن من است…پس بگو هر لحظه کجایی، چه میکنی؟ تا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟»(2, 129-130).
آگاهی بدست نمی آید مگر به میزان آزادی، یعنی امکان فاصلهگیری از تعیّنهای طبیعی، تاریخی، اجتماعی و روانی (چهار زندان). و در جامعه وجود شایسته و با کرامت آدم و مردم، بشر و شهروند، چگونه پاس داشته میشود؟ با شناسایی آزادی و حقوق ایشان در فکر و بیان و تجمع و ..، و فراسوی همهی حقوق او، حق انتخاب. در نگاه “شمع” نیز، همسخن با رزا لوکزامبورگ، «آزادی همان آزادی مخالف» یا دگراندیش بود. «در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد هیچ حرفی را باور نکنید!»، از آموزه های جاودان شریعتی بود و خواهدماند. همچنانکه «بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید اما کوری را … هرگز!» و صدها پیامک دیگر که اینروزها درست و غلط رد و بدل میشوند. اینها همه از محکمات درهم تنیده اما روشن آموزههای شمع اند؛ و اما متشابهات و پارادوکس های او کدامها؟ اساسا آیا شریعتی یک “اندیشه”ی انتزاعی بود یا یک “راهکار” انضمامی؟ اندیشمند به قول سعدی الزاما اهل عمل نیست. آیا شریعتی راه تحقق “آرمان”های بلندش را هم به ما می آموزاند؟ چه نسبتی میان “عقلانیت انتقادی” (لازمهی تحقق یک جامعهی توسعهیافته ی قانونبنیاد) از سویی و عرفان و معنویت مورد نظرش از دیگر سو برقرار میسازد (بهویژه در قالب دین و مذهب و بالأخص در برابر شریعت و فقه)؟ و به چه معنا تأکید بر عرفان، با توجه به این که یکی از عوامل انحطاط تمدن و فرهنگ اسلام و ایران را حاکمیت نوعی باخودبیگانگی صوفیانه و خردستیز ارزیابی میکند؟ «در هر مسلمانی یک “بوعلی” و یک “بوسعید” زندگی میکند؛ زندگی؟ نه، جنگ.»(13, 366)
چگونه آزادی دموکراتیک و عدالت سوسیالیستی را لازم و ملزوم توصیف میکند، حال آنکه تجربهی اقتدارگرایی در اقتصادهای دولتی و لیبرالیسم سیاسی اقتصاد بازار به ظاهر عکس آنرا نشان میدهد؟ و از این دست پرسشهای جدی و بهرحال رایجی مانند این ها که آیا نظریهی “بازگشت به خویش” همان “هویت گرایی” است یا به عکس، با طرح “بازگشت به کدام خویش” نسبت به هویت ملی، مذهبی و مدرن “ما” رویکردی انتقادی دارد؟ «هرکسی دو نفر است… و شرق و غرب را در “خویشتن خود دارا است. وانسان عبارت است از یک “تردید”، یک نوسان دائمی.»(13, 366) “ایدئولوژی ساختن دین” آیا به دین و دنیایمان آسیب نمیرساند، و یا آنکه منظور از این نظریه یا پروژه همان نقد همزمان سنت موروثی و تجدد تقلیدی از دو منظر دین و ایدئولوژی است؛ و مراد از ایدئولوژی همان “تئوری انتقادی” و نه ” نظام یا سیستم عقاید”، همان “اتوپی” در برابر ایدئولوژی در تعریف مانهایم و ریکور؟ و بالاخره تئوری رهبری فکری-عقیدتی از دههی چهل تا پنجاه، یعنی از “امت و امامت” تا بازگشت، چه سیر تحولی پذیرفت و نسبت آن با امر سیاسی و حکومتی کدام بود؟
شاگردان و پویندگان راه شریعتی در چند دههی گذشته به بسیاری از ایندست پرسشها پاسخهای خوبی دادهاند، آنهم نه فقط در عالم نظر و قلم، بلکه با همت و قدم و وقف و بذل عمر و جان وجوانی خویش. هرچند بهترین مدافع شریعتی، طبعا خود وی بودهاست، او که دفاع از خود را حق و کار مستضعفان میدانست. تاریخ، مردم، درونمایههای حقانی-عقیدتی و ریشههای فرهنگی-بومی هم مددکار او بودند. تناقض منطقی انبوه انتقادات که خلافخوان یکدیگر اند، اما بهترین راهنمای حل بسیاری از شبهات پراکندهی پیرامون نور شمع است. فراسوی اندیشه های پویا و نظریه های آزمونی خود، شریعتی روش اندیشیدن را می آموزد که نیست مگر اندیشیدن در برابر خود و علیه اندیشه های متصلب جزمی. پس با برگزیدن این و آن جمله از گوشه و کنار مجموعه ی آثارش نمی توان جز در بازار شیادیهای سیاسی مدعی شناختن و شناساندن او شد. قدرتهای (و اقتدارگرایان) پیدا و پنهان با حذف نام و یاد و تصویر و تندیس شریعتی بیشتر به او و به مردم خدمت می کنند تا با “اهلی” و یا “بهداشتی”ساختنش! ازاینرو و در همین جا باید از مسئولانی که از فرط مسئولیت با لغو زنجیرهای مجوز مراسمهای بزرگداشت به این پاسداشت مسکوت یاری رساندند، تشکر نمود. زیرا این تصمیم با یادآوری دو نکته که شریعتی، همچون مورد سایر بزرگانی چون طالقانی، بازرگان ، سحابی، مصدق و ..، و همهی روشنفکران مردمی دیگر، از آن مردم و مشمول نحوهی برخورد مسئولان با سایر موارد میشود؛ و دیگر آنکه ارشاد حسینی و زینبی او به تعبیر خودش نه محصور ساختمانی در جادهی قدیم شمیران، نه نام خیابان و پارک و بیمارستان و خانهموزه، بلکه دیریست که به تک تک خانهها انتقال یافته است.
دو نکتهی نغزی که در گذشته گاه در همهمهی نفرین و آفرینها فراموش میشد. پس چه باک! و مگر نه که “دولت” شمع که جز «دیدار یار دیدن» نبود، دیگر بر جریده ی عالم و در دلهای مردم و نسلهای جوان و خیل دوستدارانش ثبت و بل تثبیت شدهاست! پس هر کجا که غریو کرامت انسان و آزادی و بهروزی مردم است، یاد و نام و اعتبار شریعتی همآنجاست؛ اینرا جوانی میگفت که در یکی از راهپیماییهای پارسال تصویر او را، به یاد سی و دومین سالگرد خاموش او، به تنهایی در میان انبوه جمعیت حمل میکرد و به کسانی که گهگاه به او میگفتند زمان شریعتی دیگر گذشته، پاسخ میداد: «زمان او هنوز فرانرسیدهاست!»
فایل پیدیاف صفحات ۱ و ۲ روزنامه شرق به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۸۹: