افسون شریعتی | محمد طاهری (هفتهنامهی تجارت فردا ـ ۱۷ شهریور ۱۴۰۳)
افسون شریعتی
محمد طاهری
منبع: هفتهنامهی تجارت فردا
تاریخ: ۱۷ شهریور ۱۴۰۳
هیچ چیز مثل «برقراری عدالت در جامعه»، «قطع رابطه با غرب استعمارگر» و «برچیدن بساط بانکهای ربوی» نمیتوانست روشنفکران مذهبی و روحانیون انقلابی را خوشحال کند. آنها آرزو داشتند کام جامعه را از «عدالت» شیرین کنند، «ربا» را از بانکداری کشور برچینند و ایران را به کشوری غیروابسته، خودکفا و قدرتمند تبدیل کنند. به همین دلیل وقتی انقلاب به پیروزی رسید، مسابقهای میان نیروهای انقلابی درگرفت که این آرزوها هرچه زودتر محقق شود. خروجی آرزوی اول، ملی شدن صنایع و مصادره اموال سرمایهداران و دولتی شدن تولید و تجارت بود. آرزوی دوم به راهبرد خودکفایی و قطع رابطه با غرب و وقایعی مثل حمله به سفارت آمریکا ختم شد و از دل آرزوی سوم، ملی شدن بانکها و قانون عملیات بانکداری بدون ربا بیرون آمد.
چند دهه پیش از وقوع انقلاب اسلامی، پنج جریان فکری به تخطئه «وضع موجود» در حکومت پهلوی پرداختند. گروه اول روشنفکران چپگرا بودند که با الهام از ایدههای مارکسیستی و کمونیستی حکومت پهلوی را غربگرا و در خدمت امپریالیسم میدانستند. ایده محوری آنها که از عقاید ولادیمیر لنین برداشت شده بود، دولتی شدن اقتصاد و قطع رابطه با غرب بود. بهطور مشخص اعضای حزب توده که دارای سازماندهی قوی بودند، چنین گرایشهایی داشتند.
گروه دوم نیز روشنفکران مذهبی بودند که عمدتاً در فرانسه درس خوانده بودند و اعتقادشان بر این بود که ایران باید با آموزههای سوسیالیستی اداره شود. ضدیت با غرب و تلاش برای خودکفایی ایده محوری آنها بود که از اندیشههای امانوئل والشتاین، سمیر امین و دیگر روشنفکران فرانسوی گرتهبرداری شده بود. روشنفکران مذهبی سوسیالیست تعدادشان بسیار زیاد بود اما کمتر فعالیت حزبی و سازمانی داشتند.
گروه سوم نیز روحانیون جوانی بودند که بهطور مشخص تحتتاثیر اندیشههای سید قطب قرار داشتند. «سید قطب» که نظریهپرداز سرشناس اخوانالمسلمین مصر بود در سال ۱۹۵۱ کتابی با عنوان «مبارزه بین اسلام و سرمایهداری» نوشت و اصول سرمایهداری را مغایر با آموزههای دین دانست. مدت زمانی کوتاه پس از طرح این نظرات، روشنفکران مذهبی و روحانیون ایرانی نیز اسلام را مکتبی مستقل اعلام کردند که با مارکسیسم و سرمایهداری در تضاد است. در طول زمان، مسائل این گروه با اندیشههای مارکسیستی حل شد اما ضدیت آنها با غرب شدت گرفت.
گروه چهارم نیز مجاهدین خلق بودند که هم عقاید اسلامی داشتند، هم ضدیت با غرب در دستور کارشان قرار داشت و هم اقتصاد را دولتی و اسلامی میخواستند. اعضای این گروه که سطحیترین برداشت را از علم اقتصاد داشتند، مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی را در دستور کار قرار دادند.
گروه پنجم نیز سوسیالیستهای مسلمان بودند. نهضت خداپرستان سوسیالیست در سال 1322 از تلفیق دو محفل مطالعاتی از جوانان به رهبری مهندس جلالالدین آشتیانی (گروه دبیرستان) و محمد نخشب (گروه دانشگاه) به وجود آمد. آنها سه عقیده مشترک داشتند: التزام به عدالت اجتماعی و برابری یا بهزعم خودشان سوسیالیسم، احساسات قوی مذهبی و اعتقاد عمیق قلبی به ملیگرایی. اگر بخواهیم تنها یک نفر را مثال بزنیم که با همه این گروهها قرابت فکری داشت و هم از آنها اثر پذیرفت و هم روی فعالیت آنها اثر گذاشت، باید از علی شریعتی نام ببریم. روشنفکری که افکارش ریشه در سوسیالیسم داشت، در فرانسه درس خوانده بود، ضدیت با غرب را با جدیت ترویج میکرد و از اقتصاد آزاد متنفر بود.
روشنفکر مسلح
همگرایی روشنفکران و روحانیون به عنوان دو نیروی مرجع جامعه با تصور اینکه رژیم پهلوی دستنشانده قدرتهای امپریالیستی غرب بوده و هیچگاه استقلالی از خود نداشته است، فضای فکری و سیاسی کشور را در سالهای پیش از انقلاب به سمت ضدیت با اقتصاد آزاد سوق داد. در چنین فضایی، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و آرمان مبارزه با امپریالیسم و خاتمه بخشیدن به نظام سرمایهداری به یکی از مطالبات اصلی انقلابیون تبدیل شد. از میان همه افرادی که دنبال عدالت بودند، ایران را غیروابسته و خودکفا میخواستند و اقتصاد اسلامی را ترویج میکردند، نقش علی شریعتی برجسته و خاص است. او بیشترین اثرگذاری را بر ذهنیت جامعه ایران در سالهای منتهی به انقلاب داشت و به همین دلیل لقب معلم انقلاب را به او دادند. اخیراً محمد قوچانی در کتاب «روشنفکر مسلح» یکبار دیگر جسد روشنفکری ایران را از قبر بیرون کشیده و به کالبدشکافی آن پرداخته است. این کتاب که اولین کتاب از مجموعه کتابخانه «بنیانگذاران اسلام سیاسی» محسوب میشود، بهطور مشخص به نقد اندیشه سیاسی علی شریعتی اختصاص دارد. محمد قوچانی دلایل زیادی برای پرداختن به اندیشه علی شریعتی عنوان کرده که دو دلیل از همه مهمتر است؛ نخست اینکه او و همفکرانش بنیانگذاران وضع موجود به حساب میآیند و دیگر اینکه شریعتی نهتنها معلم انقلاب به شمار میرفت، که معتقد به حکومت دینی هم بود.
کتاب روشنفکر محمد قوچانی با سه گفتار آغاز میشود: اول تاملی در اینکه چرا شریعتی هنوز مهم است و حتی نسبت به مطهری محبوبتر است؛ دوم، مروری بر جادوی شریعتی بر همه نسلها و همه افرادی که شریعتی آنها را شیفته خود کرده است؛ و سوم، نفوذی که شریعتی بر آثار داستانی و سینمایی و هنری نسل ما گذاشته است.
فصل دوم کتاب تحقیقی مفصل در اندیشه سیاسی شریعتی از نهضت تا نظام سیاسی مطلوب اوست. نویسنده در این فصل بهطور دقیق و مستند به آثار خود علی شریعتی، به اثبات این نظریه پرداخته که علی شریعتی مدافع حکومت دینی بود. این گزاره در مقابل کسانی است که شریعتی را همواره منتقد و مخالف حکومت میخواهند. محور نقد قوچانی در این بخش بررسی نظریه «امت و امامت» شریعتی است. نویسنده در فصل سوم نیز به نظریه «تشیع علوی، تشیع صفوی» شریعتی میپردازد؛ تحقیقی دیگر در اندیشه سیاسی شریعتی که نشان میدهد شریعتی پیش از آنکه ملیگرا باشد (چنانکه روشنفکران ملی-مذهبی تبلیغ میکنند) اسلامگرا و بلکه بنیادگرا بوده است.
آقای قوچانی توضیح داده که این کتاب در تداوم «کتابخانه الهیات سیاسی» پژوهشی انتقادی در آثار علی شریعتی است. او در مقدمه نوشته است: ما تمرکز خود را بر مکتوبات و نه مشهورات قرار دادهایم. همین مشهورات است که از شریعتیِ نویسنده و خطیب یک کاریکاتور ساخته است. رواج جملات قصار جدی و کمدی از علی شریعتی در دهه 90 به حدی رواج یافت که او را به نویسندگان عامهپسند مانند پائلو کوئیلو تقلیل داد و فرزند علی شریعتی، احسان، این نوع نقلقولها را توطئه ستادی علیه پدرش دانست. محمد قوچانی توضیح داده که کتاب روشنفکر مسلح، تلاشی در راه راززدایی از علی شریعتی است. ما در این گزارش سعی میکنیم با استفاده از کتابی که محمد قوچانی نوشته، عقاید اقتصادی علی شریعتی را تشریح کنیم.
زهد انقلابی برای نابودی بورژوازی پلید
مانیفست علی شریعتی -یعنی بهترین متن در معرفی شخصیت و اندیشه آن مرحوم- نامهای است که به پدرش، محمدتقی شریعتی، مینویسد و در آن به صراحت میگوید: «من اسلامم و تشیعم و دردم و عشقم و آرمانم، اسلام و تشیع و درد و عشق و آرمان ابوذر است.» اوج مانیفست شریعتی اما آنجاست که مینویسد: «جنگ، بین فقیر و غنی است؛ نه شیعه و سنی.»
به عقیده محمد قوچانی، شریعتی به این معنا نه فقط سوسیالیست که مارکسیست است؛ یعنی به لحاظ تحلیل طبقاتی یک مارکسیست تمامعیار است هرچند خود میگوید: «روشن است که به چه معنایی ما مارکسیست نیستیم و به چه معنایی سوسیالیستیم: مارکس به عنوان یک اصل علمی و کلی، اقتصاد را زیربنای انسان میگیرد و ما درست برعکس به همین دلیل با سرمایهداری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم و بزرگترین امیدی که به سوسیالیسم داریم این است که در آن، انسان، ایمان و اندیشه و ارزشهای اخلاقی انسان دیگر روبنا نیست.»
با همه اینها علی شریعتی مهمترین نقش را در ترویج سوسیالیسم با لباس دینی داشته است. به تعبیری باید او را یکی از مهمترین پرچمداران سوسیالیسم دینی در ایران خواند. این ادعا از آنجا برمیآید که او در گفتارها و نوشتههای خود با شمشیری از رو بسته به پیکار با نظام بازار یا سرمایهداری، در قالب اندیشه سوسیالیسم، رفته است.
آغاز این گرایش شریعتی را در ترجمه کتاب ابوذر در دهه40 میتوان ملاحظه کرد. نام اصلی این کتاب، «ابوذر خداپرست سوسیالیست»، نوشته عبدالحمید جوده السحار بوده و شریعتی تا سال 1351 به تدریج، بخشهای دیگری به این کتاب، افزوده است. علاقه شریعتی به ابوذر به حدی بوده که بعضاً در سخنرانیها، اسلام خود را اسلام ابوذری نامیده است. او تشیع خویش را نه به مثابه یک فرقه در مقابل فرقهای دیگر بلکه تداوم طبیعی اسلام ابوذری میداند؛ اسلام و تشیعی که جهتگیری طبقاتی به نفع طبقات فرودست، نگاه منفی به سرمایه و سرمایهدار و گرایش برابریطلبانه توزیعی یکی از وجوه سازنده آن به شمار میرود. این نکات، آشکارا در آثار او منعکس و برجسته شده و شریعتی آنان را به عنوان مولفههای اصلی خوانش خود از اسلام معرفی کرده است. به عنوان مثالی از این نگاه شریعتی میتوان به معرفی اصل برابری به مثابه عدالت از سوی شریعتی (بهعنوان تفسیر خود از اصل عدالت اسلامی) به عنوان یکی از این پایههای اساسی اسلام اشاره کرد.
آنچه از مطالعه تحلیلی کتاب ابوذر به نظر میرسد این است که شریعتی با سهلانگاری و استفاده از احادیث مخدوش و غیرقابل اعتماد و تفسیرهای غیرکارشناسی از آیات قرآن و احادیث نقلشده وسیلهای برای توجیه افکار و جهتگیریهای سوسیالیستی خود پیدا کرده است و ابوذر غفاری را در میان سایر نامها و شخصیتهای اسلامی، مورد مناسبتری برای انتساب افکار خود به فردی از صحابه رسول اکرم (ص)، یافته است.
مهمترین استدلال شریعتی در انتساب عقاید خویش به ابوذر، تکیه او بر تفسیر خاص خود از آیه «وَ الَّذِینَ یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا ینْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» است. در طول داستان، مکرر این آیه را از زبان ابوذر و خطاب به معاویه، عثمان و کعب الاحبار و مردم نقل میکند و از آن نتیجه میگیرد سرمایهداری در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته و عذابی دردناک در انتظار ثروتمندان خواهد بود. «ای سرمایهداران، آنچه خدا به شما داده است را انفاق کنید… ای گروه اغنیا، خداوند بزرگ (شما را) از سرمایهداری منع کرده است.» بنا بر این دیدگاه، صرف داشتن ثروت و ذخیره را، انحراف از مسیر راستین اسلام برشمرده و بارها از زبان ابوذر ثروتمندان را به تقسیم کل داراییهایشان میان مردم دعوت میکند: «…آن روز ابوذر حمله خود را علیه سرمایهداران ادامه داد و آنان را به تقسیم ثروت بر توده مردم، دعوت میکرد.» او با توسل به این آیه، دیدگاهی را از ابوذر مطرح میکند که در مسیر کتاب به عنوان بارزترین موضعگیری ابوذر و عامل اصلی اختلاف او با حکمرانان زمان مطرح میشود. آن دیدگاه این است که «ذخیره مال و ثروتِ مازاد بر نیازهای ضرور زندگی، غیرمشروع است». این دیدگاه که شریعتی آن را با انتخاب گزینشی و تفاسیر خاص خود از این آیه و برخی روایات ارائه میکند، به وضوح با نص صریح برخی از آیات قرآن که مسلمانان را به رعایت اعتدال در انفاق و نگه داشتن اندازه در صرف مال در امر خیر دعوت میکند، در تضاد است.
به این ترتیب مشخص است که نظر شریعتی درباره ابوذر با نظر علمای شیعه و نص قرآن در تضاد است. بخش دیگری از کتاب به ماجرای نزاع لفظی میان معاویه و ابوذر اختصاص دارد و در آن ابوذر به معاویه اعتراض میکند که چرا معاویه از عبارت «مالالله» به جای «مالالناس» استفاده میکند. ابوذر به روشنی اموال بیتالمال را متعلق به اشخاص در جامعه میداند و میخواهد از تضییع حق آنها از سوی معاویه فریبکار جلوگیری کند. اما شریعتی از این نزاع نیز تعبیری سوسیالیستی ارائه میدهد. او در جایی دیگر با اشاره به این نزاع لفظی میان معاویه و ابوذر میان عبارات «مالالله» و «مالالناس»، منظور ابوذر از لفظ «الناس» را نه اشخاص بلکه جامعه میداند و نتیجه میگیرد منظور ابوذر، مالکیت اشتراکی جامعه بر ثروت بوده است. او در ادامه این بحث با آوردن روایت معروف «الناس مسلطون علی اموالهم»، در مغالطهای آشکار از آن به معنی تسلط جامعه بر داراییها و ثروت یاد میکند. وی نظر تاریخی علما در مورد این روایت را، تحریف تاریخی دین جهت «توجیه مالکیت به لحاظ دینی» و «تقدیس مالکیت خصوصی» میداند.
از نوع نگاه شریعتی به ابوذر میتوان دریافت که سوسیالیسم جایگاه بسیار ویژهای در اندیشه او دارد. در آثار دیگر او تفصیل بیشتر این اندیشه را میتوان پیگیری کرد. شریعتی به جد از نابود کردن نظام سرمایهداری سخن میگفت و آن را در چهارچوب نظریه مارکس در مورد سرانجام تاریخ حتمی میدانست.
به تعبیر محمد قوچانی، تفسیر شریعتی از سوسیالیسم تفسیری عرفانی است. شاید بتوان او را با فرانسیس آسیزی، کشیش و راهب زاهد مسیحی و بنیانگذار فرقه فرانسیسکن، مقایسه کرد که ثروت را دام ابلیس میدانست و فقر عمومی را راهی به سوی رستگاری گمان میکرد که در آن از درون فقر، آگاهی سر برمیآورد. هرچند خصلت محافظهکارانه و تسلیمپذیر فرانسیسکنها با خوی انقلابی و پرخاشجویانه علاقهمندان شریعتی نسبتی ندارد، اما مورخان معتقدند فرانسیسکنها در شکلگیری رنسانس و سپس تکوین نوعی سوسیالیسم مسیحی که آمیزه زهد و برابریجویی است نقش اساسی داشتهاند. برای شریعتی نیز سوسیالیسم نهفقط یک ایده اقتصادی که اندیشهای اجتماعی بود: «سوسیالیسم برای ما تنها یک سیستم توزیع نیست، یک فلسفه زندگی است.» از نظر محمد قوچانی، عناصر این سوسیالیسم تخیلی در اندیشه شریعتی عبارتاند از:
اول-تقدیس زهد انقلابی
شریعتی مردی عارفپیشه بود. این ویژگی از خلال کویریات او آشکار است. اما عرفان شریعتی یک عرفان سیاسی بود. حرکتی انقلابی از موضع زهد. او رنج را به جان میخرید تا خشم را در خود پرورش دهد؛ خشمی مقدس که در اندیشه او عین مهر بود هرچند نتیجه عملی این «مهر»ورزی، «قهر» بود؛ قهر فقرا علیه اغنیا چنانکه ابوذر بود: «زهدی که حضرت امیر بر آن تکیه میکند یک زهد صوفیانه و راهبانه نیست بلکه به همان معنای زهد امروزی است که روشنفکر مسئول آگاه انقلابی در جامعه بر آن تکیه میکند یعنی نه به عنوان اینکه مثلاً از غذای خوب بدم میآید و گناه دارد بلکه به این خاطر که سبکبارتر و سبکسیرتر و آزادتر و بیوابستگیتر باشم تا وجود بیشتر در خدمت آرمانم باشد.»
دوم- نفرت از بورژوازی
شریعتی خود عضوی از طبقه متوسط بود و بورژوازی در اصطلاح جامعهشناسی همان طبقه متوسط جامعه در برابر طبقه مرفه و طبقه محروم است. اما جامعهشناسی مارکسیستی به همان اندازه که بورژوازی را در نبرد با اشرافیت و فئودالیسم مترقی میداند، در نبرد نهایی با پرولتاریا متحجر میشمارد و آن را عنصر اصلی حفظ سرمایهداری میشمارد. شریعتی نیز بنا به همین سرمشق از بورژوازی نفرت داشت و رسماً فتوا به نابودی آن داد: «در چشم ما بورژوازی پلید است نهتنها نابود میشود که باید نابودش کرد. نهتنها به این علت که با تولید جمعی در نظام صنعتی جدید مغایر است، محکوم است بلکه بیشتر به این علت که ضدانسانی است و جوهر انسان را به تباهی میکشاند و تمام ارزشها را به سود بدل میکند و فطرت را به پول و انسانی را که در طبیعت جانشین خداست و باید در جهت خدا… در دگرگونی تکاملی و در «شدن دائمی» باشد به گرگ خونخوار بدل میکند یا روباه مکار یا موش سکهپرست… و در نهایت فلسفه زندگی که بر آگاهی و کمال است و خداپرستی… به مصرفپرستی که فلسفه زندگی خوک است تغییر میدهد.»
به تعبیر محمد قوچانی مارکسیسم شریعتی یک «مارکسیسم معنوی» است که با مارکسیسم مادی کارل مارکس در انگیزههای دینی تضاد دارد و اتفاقاً به همین علت از مارکسیسم مارکس هم مارکسیستیتر و رادیکالتر است. چراکه مارکس دین را به حوزه خصوصی میراند و آن را از حیطه مداخله عمومی هم حفظ میکند، اما شریعتی دین را در حوزه عمومی حفظ میکند و سعی دارد آن را رادیکالیزه کند. از سوی دیگر در اندیشه اقتصادی مارکس در نهایت «اقتصاد» اصل است و انسان باید در «رفاه» زندگی کند، اما در اندیشه اقتصادی شریعتی «اخلاق» اصل است و انسان باید در «زهد» زندگی کند تا در آن نور معرفت ببیند. شریعتی با ادبیاتی صوفیانه و زاهدانه از سوسیالیسم سخن میگوید و این همان کاتولیکتر شدن از پاپ و مارکسیستتر شدن از مارکس است.
بر این اساس شریعتی از فضل تقدم خود بر مارکس میگوید: «این چیزی نیست که ما تازه از مارکسیستها یاد گرفته باشیم، این مارکسیستها هستند که تازه از اسلام و مذهب یاد گرفتهاند.» شریعتی معتقد است در نبرد با بورژوازی، اسلام از مارکسیسم جلوتر است: «متاسفانه جوانهای ما مفاهیم زهد انقلابی ضدبورژوازی و… را -چون الفاظش تازه است- به عنوان مفاهیم تازهای که ما از مترقیها و انقلابیون دنیا گرفتهایم تلقی میکنند در صورتی که در متن ارزشهای مذهبی است.»
بخشی از ضدیت شریعتی با بورژوازی البته ریشه در تلقی دهقانی او از زندگی اجتماعی دارد. شریعتی زاده روستای کاهک سبزوار است. همانجا که زادگاه نهضت روستایی سربداران خراسان بود که در زمان خود میان سبک زندگی دهقانی، عقاید مذهبی صوفی و مبارزه نظامی علیه دشمن خارجی پیوند ایجاد کرد. آرمانشهر شریعتی نیز نه شهر که جامعه بیطبقهای بود که سوسیالیسم میساخت و در آن سد طبقاتی سرمایهداری را میشکست تا لجنزار در زندگی و اخلاق بورژوازی به روی پرولتاریا و «به سوی روستاها» گسترش نیابد. شریعتی مانند دیگر اصولگرایان «ضدشهر» است. شهرهای بزرگ آنان را میآزارند و روستاها برای آنان احساس نوستالژیک ایجاد میکنند.
ادبیات هنری و سینمایی ایران در دهه 60 آشکارا تحت تاثیر این آموزهها ضدشهری و در ستایش روستاها بود؛ چنانکه مجموعه تلویزیونی سربداران در همین فضا ساخته شد؛ مجموعهای که از سوی شاگردان شریعتی نوشته و ساخته شد. شریعتی روزهایی را به یاد میآورد که پدرش، استاد محمدتقی شریعتی برای ابلاغ اندیشههای دینی مجبور بود با صدای بلند سخنرانی کند تا نبود بلندگو مانع شنیدن سخنانش از سوی مستعمین نشود؛ همان مستعمینی که برای دیندار شدن به کانون نشر حقایق اسلامی مراجعه میکردند و همان بورژواهایی که حاضر نبودند برای این موسسه تبلیغی یک بلندگو بخرند. شریعتی از این «بورژوازی آلوده» عصبانی است: «آدم چهارپولی دینش ارزش ندارد، دینش دین منفور و دین کثافت است و اصولاً اعتقاداتش نجاست است، پست است. او آدم پستی است.»
و خدا را شکر میکند که این خشم به کفر منجر نشده است: «خدا مرا حفظ کرد که نفرت از مذهب مرا نگرفت و آن را طرد نکردم و به همه اینها لگد نزدم و نرفتم یک اگزیستانسیالیست و ماتریالیست شوم. والا هرکس دیگری جای من بود در آنجا این عقیده ضدمذهبی او را میکشت و اصولاً وظیفه انسانی خود میدانست که این مذهب را ریشهکن کند.»
سوم- لغو مالکیت فردی
شریعتی به صراحت مخالف مالکیت خصوصی است و نهتنها از محدود کردن مالکیت خصوصی که از «نفی مطلق مالکیت خصوصی بر منابع تولید یا سرمایه» سخن میگوید. او یکی از اهداف جهاد اسلامی را نهتنها دعوت ملتهای جهان به اسلام که لغو مالکیت خصوصی میداند: «ارتش آزادیبخش اسلامی که تمامی امت انقلابی است به هر سرزمینی که وارد میشود تنها به آزادی سیاسی نمیپردازد بلکه آزادی اقتصادی نیز رسالتش است. تحقق شعار دعوتش: شما را از بندگی یکدیگر به بندگی خدا میخوانیم.»
از این بالاتر شریعتی رسماً از «اشتراکی» شدن (کمونیسم) دفاع میکند.
شریعتی حتی با «سرمایهداری تعدیلشده» هم موافق نیست و به همین علت است که ما او را نه یک سوسیالیست که یک کمونیست میدانیم که به جز مبادی الهیاتی مارکسیسم، مبانی اقتصادی و اجتماعی آن را هم پذیرفته است. شریعتی مارکسیسم را نه دشمن اسلام که رقیب اسلام میدانست و به همین علت سعی میکرد در برابر سرمایهداری و لیبرالیسم، از مارکسیسم سبقت بگیرد و از آن جلو بزند.
شریعتی در پاسخ به این پرسش که چرا با وجود اینکه اسلام مالکیت خصوصی را پذیرفته، او با مطلق مالکیت و سرمایهداری مخالفت میکند، میگوید: «اگر بگوییم اسلام با سرمایهداری موافق است اما خرج کردنش را محدود میکند، این امر بعداً به صورت خطرناکی درمیآید، به این صورت که اسلام واقعی -که جنبه حقوقی دارد- بهنفع سرمایهدار است اما بر سر خرج کردنش روی منبر صحبت میکنند که جنبه اخلاقی دارد. منبرهای ما چپ انقلابی و وعاظ ما همگی به نفع تودههای محروم و مخالف دنیاداران هستند و فقهای ما که فقه درس میدهند و حکم صادر میکنند دستراستی و سرمایهدار و محافظهکارند. یعنی احکام فقهی ما به نفع سرمایهدار است. امکان ولخرجی را نباید به سرمایهدار داد نه اینکه امکان را به او داد و دائماً به گوش او خواند که آقایان خرج نکنید.»
شریعتی از ابوذر نقل میکند که «ای سرمایهدار مگر نمیدانی که هر روز دو فرشته به زمین فرود میآیند. یکی از ایشان میگوید خدایا کسانی را که انفاق میکنند پاداش ده و دیگری میگوید خدایا کسانی را که سرمایه میاندوزند بمیران». به این ترتیب «سرمایهدار خیرخواه» از نظر او یک پارادوکس است و یک معمای ناممکن.
چهارم- نابودی فقه آزاد
اما آخرین برنامه شریعتی برای اصلاح اقتصاد جامعه و ایجاد تغییر خوانش یک «اقتصاد قسط توحیدی»، اصلاح فقه است. شریعتی از فقهی یاد میکند که در خدمت بورژوازی است و به تعبیر امروز مدافع اقتصاد آزاد است.
شریعتی علتالعلل فساد سرمایهداری موجود را در یک چیز میداند: «علت این همه، یک چیز بوده است: وابستگی طبقاتی روحانیت به طبقات حاکم. در سنی وابستگی به هیات حاکمه و در شیعه وابستگی به طبقه حاکم. او همدست و مامور حکومت بوده و این از طریق طبقه پولدار تغذیه میکرده است. طبقهای که به او هم در قبال غارت مردم، استثمار دهقان و کارگر و برده و ستم بر مصرفکننده سهمی میداده است و نام این همه سهم امام است.»
به تعبیر محمد قوچانی، پیشنهاد عملی شریعتی غلبه ایدئولوژی وعاظ بر اندیشه فقها بود. در واقع شریعتی گرچه ضد فقهاست اما صنف دیگر روحانیت یعنی وعاظ را تقدیس میکند، چراکه خود نیز در زمره وعاظ بود، نه فقها یا حکما. شریعتی فقها را همدست سرمایهداران میدانست. در تثلیث شریعتی از زر و زور و تزویر (یا ملک و مالک و ملا) حمایت فقها از حقوق مالکیت و آزادی اقتصادی، به وابستگی فقها به سرمایهداران تعبیر میشد: «آخوند اینچنین به حاجیخان وابسته است اما حاجیخان نیز به آخوند محتاج است. در یک جامعه اسلامی یک عمر زراندوزی باید توجیه شرعی داشته باشد… همکیش ابوذر بودن و همچون عبدالرحمن عوف زندگی کردن احتیاج به یافتن حیلهای فقهی و بافتن کلاهی شرعی دارد… با خدا هم میتوان اینچنین معامله کرد.»
شریعتی نتیجه چنین معاملهای را فقهی محافظهکار میداند: «بزرگترین کاری که فقهای نظام طبقاتی گذشته کردهاند توجیه راستگرایانه احکام و احادیث و آیات است… مثل حدیث الناس مسلطون علی اموالهم که آن را به نفع مالدار تفسیر کردهاند در برابر بیمال و به صورت قاعده تسلیط درآوردهاند و آنچه از آن همه آیات و روایات و قصص قرآن و اعمال پیغمبر و امام و اصحاب در نفی سرمایهداری و مالدوستی و زراندوزی و اثبات برابری و «رد مالکیت فردی»… آمده و تکرار و تاکید شده است را به صورت امر ارشادی یعنی پند و اندرز درآوردهاند و مطالب اخلاقی نگذاشتهاند وارد فقه شود.»
شریعتی اشکال دیگر تجارت را نیز تقبیح میکند و به عنوان یک روشنفکر سلفی که با آداب و عادات عادی شیعه در فریضه زیارت مخالف است و میکوشد از آن تعبیری توحیدی به دست دهد، مینویسد: «تجارت و زیارت در تاریخ دو سیمای یک سرند و سر یک پیکرند: پیکر اقتصاد و این است راز دلبستگی مذهبی قریش به کعبه و این است نقش بتهای کعبه، مظاهر وابستگی شرک مذهبی و شرک طبقاتی و قومی و همینجاست که باید نقش انقلابی توحید را نیز فهمید.»
جوهر سخن شریعتی روشن است؛ نفی تجارت آزاد، نفی اقتصاد آزاد و نفی رابطه فقه اسلامی و اقتصاد آزاد: «بزرگترین راه نجات مسلمانها و مردم و انسانها و تودهها نجات دادن خود اسلام است از زندان یک گروه کاملاً مشخصی که آگاه و ناآگاه به قدرت زمان و طبقه حاکمه و به هر حال «پول» وابسته است؛ تا وقتی که دین از پول تغذیه کند مسلماً خادم پول است، خادم مردم نیست.»
و این نجات دادن خود اسلام با اسلام منهای روحانیت به دست میآید: «اسلام به جایی رسیده که از انحصار روحانیت خارج شده است… و با مرگ «روحانیت رسمی» اسلام خوشبختانه نخواهد مرد.»
اسلامی که به نظر شریعتی موتور محرکه نهاد بازار بوده است و اکنون باید چنان دگرگون شود که انسانهای تازهای مانند ابوذر یا عمار یا میثم تمار بسازد؛ همان خرمافروشی که به تعبیر شریعتی یکی از نزدیکان رهبر انقلاب اسلامی بود، اما با شکلگیری بورژوازی جدید حذف شد: «30، 40 سال پیش اسلام از همه ایدئولوژیها عقبتر بود برای اینکه هیچ حرفی برای زدن نداشت جز چرخاندن همان شرایط اجتماعی که در جامعههای سنتی و بازار و آن وضع بود، همان را میچرخاند و روحانیت هم برایش توجیه میکرد و یک جوری سروتهش را به هم میآورد… امروز ایدئولوژی اسلام در سطح جهانی ادعا دارد و نشان هم داده که در عمل میتواند انسانهایی را در این سطح بسازد.»
اسلام شریعتی اسلام پرولتری است که علیه اسلام اشرافی و اسلام بورژوایی قیام کرده است. به این تفسیر چپگرایانه شریعتی از تاریخ اسلام بنگرید؛ تفسیری که همه صورتبندی او را تلخیص کرده است: «گرایش شدید و ناگهانی اسلام به سمت راست که با یک شبهکودتای انتخاباتی در سقیفه آغاز شد… در رژیم عثمان… به نقطه اوج خود رسید و جامعه طبقاتی شد و اشرافیت حاکمیت مطلق گرفت و فتوحات اسلام در شرق و غرب که منابع اقتصادی، غنایم جنگی و نیز پستهای سیاسی و اداری بیشماری را از ماوراءالنهر ایران تا شمال آفریقا در اختیار رژیم مدینه قرار میداد اصحاب پیامبر و مجاهدان و مهاجران و انصار را از صورت پارتیزانهای انقلابی عقیدتی به شکل سیاستمداران و رجال قدرت و ثروت درآورد… یک طبقه بورژوازی جدید تشکیل داد… که محتوای اسلام و جهت اجتماعی و در نتیجه بینش مذهبی را عوض کرد و اسلام را از صورت یک ایدئولوژی انقلابی به صورت یک دین دولتی تغییر داد.»
محمد قوچانی در انتهای فصل پنجم کتاب خود مینویسد: «فارغ از آنکه با صورتبندی شریعتی موافق باشیم یا نه و فارغ از آنکه انطباق مفاهیم جامعهشناسی جدید به تاریخ اسلام را «زمانپریشی» بدانیم یا نه، باید به مهارت شریعتی در «تابوسازی» از واژگان آفرین گفت. شریعتی واژههای «راست»، «اشرافیت» و بورژوازی را چنان به کار میبرد گویی معادل کفر و فسق و فجورند و از ایدئولوژی انقلابی و پارتیزانهای عقیدتی چنان سخن میگوید که گویی از آیات الهی هستند. اما حماسه شریعتی زمانی شکل میگیرد که چنین ترکیبی از ایدئولوژی، اقتصاد و انسان تراز نوین او بخواهد به قدرت برسد.»
نتیجهگیری
ایده اصلی گزارش این بود که جامعه ایران در کوران انقلاب اسلامی و در حساسترین مقطع تاریخ در تله قرائتهای نادرست از دین، جامعه و اقتصاد گرفتار شد. زمانی که مردم به سمت انقلابی تاریخی حرکت میکردند، روشنفکران چپگرا و سوسیالیستهای مسلمان سرنخ افکار عمومی را در دست گرفتند و به تقبیح دانش اقتصاد و مهمترین پیشرانهای توسعه پرداختند. آنها آزادی اقتصادی، مالکیت خصوصی، انباشت سرمایه و تعامل با جهان را نفی کردند و به دفاع از خودکفایی، ضدیت با غرب، عدالت اجتماعی و برابری برخاستند. سوسیالیسم، قبله آنان بود و زمانی که تفکراتشان با مفاهیم دینی درآمیخت، تغییر آن دشوارتر شد.
کتاب روشنفکر مسلح نوشته محمد قوچانی بهطور خاص درباره تفکرات علی شریعتی است، این ایده را دنبال میکند که عقاید علی شریعتی اثر زیادی بر شکلگیری باورهای جریان روشنفکری در باب مفاهیم و موضوعات سیاسی اقتصادی گذاشته است.
هنوز که هنوز است، نفوذ کلام روشنفکران چپگرا و تاثیر عمیقی که بر ذهنیت جمعی مردم و سیاستمداران کشور داشتند نقشی غیرقابل انکار در جاماندگی ایران از توسعه و پیشرفت دارد. این نقش آنقدر عمیق و اثرگذار بوده که پس از این همه سال، سیاستگذاری در ایران همچنان در تله افکار چپگرایانه گرفتار است و راه رهایی ندارد. البته باید خوشحال باشیم که نسل جدید علاقهای به افکار ضدتوسعه روشنفکران مذهبی و بهطور مشخص به اندیشههای زنگزده علی شریعتی ندارد.