نامه به محمدرضا شفیعی کدکنی (۱۳۴۹)
نامه به محمدرضا شفیعی کدکنی
تاریخ نامه: ۱۳۴۹
این نامه پس از چاپ کتاب کویر به محمدرضا شفیعی کدکنی نوشته شده است و در سال ۱۳۹۷ از سوی ایشان به پوران شریعترضوی داده شد.
دیدار تابستان امسال به قدری کوتاه و در گذر بود و سطحی که لبی هم تر نشد. با همهی اشتیاق بسیاری که داشتم تا با هم بنشینیم و ببینیم که «دنیا دست کی است؟»، چه به قول اخوانِ خودِ ما که هیچ، که حقیقت امر این است که ما کارهای نیستیم و نخواهیم بود و اما نفس همین بیکارگی میان آنها که در آن مشترکاند یک نوع همکاری پدید میآورد و چون کار زیربنا است – ولو چنین کاری- همدلی و همدردی و لاجرم همحرفی را هم در پی دارد و نیاز به حرف زدن که زندگی حقیقی و حقیقت زندگی ما شده است. گهگاه در تقاطعهای تصادفی راهی و بیراهههای همه بیهودهای که ما را بر آنها میدوانند به هم برخوردن و عشق اللهی رساندن و پرسیدن و گفتن که چه میکشیم و چهها، یعنی نوعی درد سبک کردن و نیشتری به عقدهی حرفهای سرکوفته زدن.
باری نیاز به چنین تبصرهای نیست که بگویم من اهل مداهنههای رایج بازار نیستم و حتی آنجاها که بایسته و شایسته است از هراس اشتباه و التماس بر زبان نمیآورم، هرچند در دل دارم و این است که صادقانه است اگر بگویم که وجود داشتن شما را در این بیگانهبازار جامعه توفیقی در زندگی خودم میدانم و بنابراین لزومی ندارد که در باب هر کاری که کردهاید بهتفصیل احساسات خودم را بیان کنم و فکر میکنم این تلقی جز پیوند دیرین دوستی و تکوین هر کدام در زیر چشم دیگری (که این غیر از رفاقتها و دوستیها و حتی همفکریهای معمول است)، علت دیگری دارد که قویتر است و آن این است که میبینم شعور زمان را کسب کردهاید بیآنکه وجدان ماورای زمان را از دست داده باشید و مقصودم اشاره به آن جملهی درست موریس دوباره است که «روشنفکر کسی است که وجدان را از دست داده است بیآنکه شعور را جانشین کرده باشد»! یعنی که اکثر همین قیافههای تروتمیز و از درون و برون شستهرفتهی نوظهوری که به این نام مشهورند و مثل مور و ملخ هم رو به تکثیرند!
و این است که طمع کردم و کاری را که خیلی کم میکنم و بدین معنی شاید هرگز و یا تقریباً هرگز! بدین طمع کردم و کتابم را که بثالشکویهای مخصوص من است و بد یا خوب پاسخهای انعکاسی و بیاختیار و به قول عینالقضات، «بیخودِ» یک روح گرفتار این زندگی است و بر گونهی غزلیات یک شاعر، پیشتان میفرستم، به این امید که در آن «آن»های بیاسم و وصف روح خویش، آن را بخوانید و ببینم که چیست؟ آری ببینم، نه ببینید! چون گاهی آدم احتیاج دارد که خودش از خودش تجرید کند و بتواند از خارج خود را تماشا کند و بیشتر در حالات شگفت غیرعادی چنین است، حالاتی که مفهوم و معنایش خیلی روشن نیست.
چند ماه پیش ترجمهی تاریخ آقای اکبری مرزناک را با نامهای خدمتتان فرستادم و گویا شما را ندیده بودند و ترجمه را روی میزتان گذاشته بودند و بعد که مراجعه کرده بودند، گفته بودهاند که شما آن را برداشتهاید. قصدم این بود که نظری کنید و نظری بدهید و اگر امکان داشته باشد برای چاپش با یکی از ناشرانی که میشناسید صحبتی کنید که مترجم دانشجوی کوشا و ارجمند من است در این محیطی که حتی استادش هم به فکر این حرفها و کارها نیست. هم تشویقی است که یکسره بیفتد توی این خط (گرچه آخر خطش معلوم است ولی خب… کتاب و قلم و فکر هم برای فرنگیها جنبهی منطقی مفید جدی دارد و برای ماها جنبهی اعتیادی و روحی و شخصی و…) گرچه میدانم مشغله فراوانتر از این است که به این امور برسید ولی در عین حال کاری است که شاید به زحمتش بیرزد و با همین مقدمات است که یک استعدادی راهش مشخص میشود و در چنین مراحلی از عمر مؤثر و حتی تعیینکننده است.
من از این گوشهی دور و سوت و کور همیشه چشمانتظار موفقیتهای بیشتر شما هستم و این برای خود من که درهمریختهام موفقیتی است.
قربانت.
علی شریعتی