نامه به حجتالاسلام حسین روشنی (۱۳۵۱)
«به امید روزی که فضای تیره و آشفتهای که ساختهاند روشن شود…»
تاریخ نامه: ۱۳۵۱
این نامه در سال ۱۳۵۱ به حجتالاسلام روشنی، امام جماعت مسجدی در شرق تهران نگاشته شده است.
اخیراً كتابی به نام «نقد و بررسی» علیه من منتشر شده است و چنانكه خبر داده است، شمارهی اول از سلسله انتشاراتی است كه قرار شده علیه كلیهی آثار من اعم از درس و سخنرانی و نوشته، پیاپی نشر یابد.
این كتاب از میان همهی نقدهای كتبی، شفاهی و گاه یدی كه اخیراً همزمان و هماهنگ و همانند آغاز شده، تنها اثری است كه اولاً ناقد آثار مرا خوانده و بعد رد كردهاند، ثانیاً در نقل مطلب من گرچه پس و پیش مطلب را طبق معمول میزنند ولی همان مقداری را كه نقل میكنند از پایه دروغ نیست و مسخ و تحریف نمیكنند و ثالثاً دشنامها و اهانتهایشان برخلاف دیگر آقایانی كه «نقد دینی» میفرمایند، هم از نظر كمیت كم است و هم از نظر كیفیت كمی تلطیفیافتهتر است و مثل بعضی همصفانشان كه در لباس مقدس مذهب و بر منبر پیغمبر و در مسجد خدا و مجلس ائمهی اطهار و دفاع از مكتب مقدس اهلبیت فحش بیناموسی میدهند و یا برای رد نظریهی من و نقد كتاب من و به عنوان بزرگترین دلیل علمی و شیوهی استدلال عقلی و جواب آبداری كه به من میدهند، كتاب را جلوی چشم عموم مستمعین میگشایند و تف میكنند، تعبیرات ایشان از حد «نادان» و «بدسیرت» بالاتر نیست و این موجب نهایت سپاس است. رابعاً نویسندهی محترم برخلاف دیگر همقلمانشان، نشان دادن مآخذ و ارجاع به كتب و اسناد را در نقل قولها و اظهارنظرهایشان [ضروری] میدانند[1]. و این چهار خصلت منحصر به ایشان موجب شده است كه قلباً به ایشان احترام بگذارم و خواندن اثرشان را در یك كنفرانس عمومی به همهی اندیشمندان و روشنفكران و بهخصوص دانشجویان آشنا با درس و نوشتههایم توصیه كنم.
نویسنده، آقای روشنی، خود را در كتاب همه جا «دانشجو» معرفی كردهاند كه اصطلاحاً به یك گروه خاص علمی و اجتماعی اطلاق میشود، ولی آنچنان كه اخیراً مطلع شدهام ایشان امام جماعت یكی از مساجد تهراناند و اینكه به جای حجتالاسلام و آیتالله و امثال این عناوین ترجیح دادهاند خود را دانشجو معرفی كنند، شاید به خاطر آن است كه مخالفت یك دانشجو با افكار و آثار و بهخصوص بینش اسلامی من برای مردم جالبتر است. اما اینكه برخی سؤال كردهاند «اینكه كسی دانشجو نباشد و خود را دانشجو معرفی كند شرعاً یا اخلاقاً اشكالی ندارد؟» باید عرض كنم ایشان این صفت را كه اسم شده و برای یك گروه خاص علم شده، به معنای لغوی و عام آن گرفتهاند به این معنی یك حاجی آقای بازاری هم كه تاجر پشم است یك دانشجو است چون در كار خودش جویای دانستنیهایی است از قبیل آخرین نرخ پشم، وضع بازار، موجودی پشم بازار، وضع صدور، ارز و غیره، چنانكه مثلاً من هم میتوانم در یك اداره، یك جلسه و یا پشت جلد كتابم بنویسم آیتالله شریعتی، چون هر موجودی اعم از جمادات و نباتات و حیوانات آیت خداوند است و حتی در قرآن آیات خدا به همین معنی آمده و معنی اصطلاحی فعلیاش خیلی جدید است و در هیچیك از كتب اسلامی و شیعی سابقه ندارد یا یك مكتبدار ده میتواند مكتبخانهاش را دانشگاه بنامد و خودش را استاد دانشگاه اسلامی. این هیچ اشكالی ندارد، بهخصوص اگر مصلحت هم باشد كه شرعاً دروغ مصلحتی جایز است و حتی لازم!
من به خاطر احترامی كه برای مقام و لباس ایشان قائل هستم و نیز ارزشهایی كه برای كتاب «نقد و بررسی» ایشان، در پاسخ ایشان كه به طور مستقیم یكی از كتابهای مرا خواسته بودند نامهای را نوشتم كه ابتدا قصدم این بود كه از ایشان نام كتاب را بخواهم و نیز یك مسألهی اخلاقی را دوستانه و خصوصی یادآوری كنم ولی چون در نامه مسائل دیگری راجع به كتاب ایشان مطرح شد، فكر كردم درج آن برای خوانندگان، بهخصوص آنها كه كتاب ایشان را علیه من خوانده یا خواهند خواند خالی از فایده نباشد و چون كتاب ایشان علناً منتشر شده است، انتشار نامهی من دربارهی این كتاب جایز است و شاید لازم.
جناب آقای روشنی، نویسندهی محترم كتاب «نقد و بررسی»
پس از عرض سلام
همسایهی سركار كه از بستگان اینجانب است، از قول سركار گفت كه جنابعالی در جستوجوی كتابی از من بودهاید كه در كتابخانهها نیافتهاید و خواستهاید تا من خودم تهیه كنم.
آنچه در این میان برایم موجب تعجب و تأسف شد این بود كه سركار فرموده بودید قاصد نگوید كه كتاب را برای شخص سركار میخواهد، چه در این صورت، فلان كس – كه بنده باشم- نخواهم داد! تعجب و تأسفم از اینجاست كه چگونه دستهای پنهان دشمن كه شب و روز همچون خناس در دلها وسوسه میافكند، موفق شده است كه در میان معتقدان به یك ایمان و متعصبان به یك عصبه، آن هم عصبهای كه بر برادری و رحمت استوار شده است، تا این اندازه بدبینی و نفرت بپراكند و به دست آن «نفاثات فیالعقد» بر پیوندهای اعتقادی و اسلامی ما چنان دم افسونی دمد كه در این روزگار كه از چپ و راست و بالا و پایین دشمن ما را در خندق حصاری كرده است و بنوقریظه را هم در درون خندق مسلح و هار، كسانی را كه آماج یك تیر و قربانی یك خیانت و دردمند یك دردند، آنچنان نسبت به هم بداندیش و بددل سازد كه یكدیگر را ندیده و نشناخته به تیر زنند و نسبت به یكدیگر از روی شایعات و متواتراتی قضاوت كنند كه خناسها و نفاثات پیدا و پنهان پراكندهاند.
من شمارهی اول از سلسله انتشاراتی را كه علیه اینجانب منتشر فرمودهاید خواندم، با دقت هم خواندم چون این تنها نوشتهای بود كه نویسندهاش به جای فحاشی و جعل و تهمت و دروغ و حتی مسخ و تحریف آشكار عبارتی كه از من نقل میشود، كوشیده است تا عین سخن و نظر مرا نقل كند و سپس رد نماید و اگر نوع تبلیغاتی كه در مطبوعات برای انتشار آن شد نمیبود و از دشنام پشت جلد و یا برخی تعبیرات اهانتآمیز در متن كتاب خودداری میشد، فكر میكنم برای آن هدفی كه سركار در انتشار آن داشتید موفقیتآمیزتر مینمود. زیرا این قراین خوانندهی كتاب را متوجه میكند كه نویسنده نسبت به شخصی كه مورد انتقاد قرار گرفته دارای احساسات بغضآلودی است و قصدش پیش از آنكه بررسی و نقد آثار باشد كوبیدن شخص نویسندهی این آثار است، بهخصوص كه در متن میبیند در طرح و نقد و حلاجی نظریات و مسائل علمی و مذهبی یا تاریخی بسیار مبالغه شده است و منتقد نسبت به هر كلمه یا هر اصطلاحی كه در متن وجود دارد حساسیتی غیرطبیعی نشان میدهد، درست مثل بعضیها كه با آدم قهرند و وقتی میروی نزدش و میگویی «سلام علیكم» میگوید «مرگ سلام علیكم»!
مثلاً آنجا كه از كعبه سخن میگویم و از عظمتها و فضیلتها و جلالتهایی كه در ایمان ما و احساس ما دارد و میگویم: «كعبه، این خانهی مقدسی كه قبلهی نماز ماست، كعبهی نیاز ماست، به روی آن زندگی میكنیم و به سوی آن میمیریم…»، شما به عنوان عیبجویی رد كردهاید و مدارك فقهی معتبر نشان دادهاید و ثابت كردهاید من اطلاعات علمی كافی نداشتهام زیرا این را هم در وصفهایی كه برای كعبه آوردهام باید میافزودهام كه «و كعبه، این قبلهای كه هروقت سر مستراح میرویم نباید رو به آن یا پشت به آن بنشینیم»! و یا از قبیل اینكه میگویم «خدا فرمان میدهد به ابراهیم كه خانهی مرا برای طواف همهی انسانها در همهی زمانها بر روی زمین بنا كن. كجای زمین؟ كنار خانهی هاجر!» و بعد میبینم سركار كلمهی «كنار» را گرفتهاید و آن همه تحقیق و نقل اخبار و آرای تاریخی دربارهی این مسأله كه دقیقاً خانه یا قبر هاجر در كدام نقطه قرار دارد و آیا كنار خانه است، توی خانه است، چند سانتیمتری فاصله دارد؟
شما خوب میدانید كه اگر بخواهیم یك تعبیر ادبی را با بینش عینی تفسیر كنیم چه فاجعههای شگفتی روی خواهد داد و اساساً حرف زدن محال خواهد شد، چنانكه به تاكسی میگویید مرا ببر به مسجد حسینی، تاكسی شما را در نقطهای نزدیك به مسجد یا روبروی در مسجد پیاده میكند. اگر شما با همان منطقی كه به بررسی و نقد حرفهای من پرداختهاید بخواهید با راننده بحث كنید، بیشك او را محكوم خواهید نمود، زیرا میتوانید به او بفرمایید: «آقای بدطینت و بیعلم، من گفتم مقصدم مسجد حسینی است، تو مرا در خیابان ایرانمهر پیاده كردهای! آقایان، اهل علم، اهل محل، اهل عقل و منطق، اینجا مسجد است یا خیابان؟ این آقا فرق مسجد و خیابان را نمیداند»!
شما اگر فرمودید «علی علیهالسلام از آغاز كودكی در پیش چشم حضرت رسول رشد كرد و بزرگ شد و علی شد» و این یك حقیقت مسلم است، ولی با آن منطق كه شما بر من ایراد كردهاید، میتوان دو ایراد دندانشكن بر این گفته داشت. اولاً علی پیش از آنكه به خانهی حضرت رسول بیاید اسمش علی بود. در خانهی ابوطالب پس از تولدش در كعبه علی نامیده شد. ثانیاً علی همیشه پیش چشم حضرت رسول نبود، گاهی حضرت به اشخاص دیگر و اشیا و جهات نگاه میكرد و آنها پیش چشم حضرت بودند و نه علی و حتی شبها كه حضرت رسول میخوابیدند، دیگر مضحك است كه باز هم بگوییم علی پیش چشم حضرت بود! علی در بیرون خانه و در شبها كه حضرت خفته بود و چشم حضرت بسته، باز هم رشد میكرد و بزرگ میشد، پس این عبارت اساساً مضحك است و برخلاف عقل و نقل هر دو! راست هم هست.
شما خوب میدانید كه مجسمه و مشبهه و حروفیه و اخباریون و حلولیه و… با همینگونه تفسیرات از آیات و روایات، آن همه از معنی راستین آیات و روایات دور افتادند و ظاهر كلمات را گرفتند و تعبیرات ادبی و رایج در زبان انسانها را كه قرآن و حدیث نیز بدان سخن میگویند، به معنی عینی و لغوی آن تفسیر كردند و چنین شیوهای، چه با نظر قبول و چه با نظر رد، دربارهی هر متنی، چه كتاب خدا و چه كتاب بندهی خدا، هرچند هم همراه با استدلال و استشهاد، جبراً مفسر را به مسائلی میكشاند كه از آنچه در متن مطرح شده است بسیار دور است.
این حالت مبالغهآمیزی كه در رد گفتههای من داشتهاید شما را حتی به رد كردن مطالبی در كتاب من كشانده است كه «نه به معنی آن ایراد داشتهاید و نه به لفظ آن»، بلكه به علت آنكه عبارت به طرز خاصی «ماشین شده» است، آن را به طور كلی و با لحنی قاطع مورد حمله و اتهام تحقیرآمیزی قرار دادهاید! و آن این است كه پس از طرح داستان هاجر و تجلیلی كه از مقام یك كنیز بیگانهی حبشی در این مكتب الهی شده است، بهكنایه (نسبت به آنچه امروز به نام آزادی زنان و تجلیل از مقام انسانی زن عنوان كردهاند و میبینیم كه چیست و تا كجا ضدانسانی و ضدآزادی و ضدزن است) میگویم:
«آری، در این مكتب اینچنین زن را آزادی میبخشند.
در این مذهب اینچنین از زن تجلیل میکنند.»
و شك ندارم كه شما به اینكه اسلام از زن به طور حقیقی تجلیل كرده و به زن آزادی حقیقی و انسانی داده است معتقدید و شك هم ندارم كه با آنگونه آزادی و تجلیل دروغینی كه امروز از زن میشود مخالفاید و از طرفی آنقدر هم پرت نیستید كه خیال كنید هر مطلبی كه جملههایش پشت سر هم چاپ نشود و جدا و زیر هم بنویسند شعر نو است! اما این عبارت مرا به عنوان اینكه «شعر نو» است مورد «نقد و بررسی» قرار دادهاید! آیا اگر این دو جمله پشت سر هم چاپ شده بود، باز هم مورد ایراد شما بود؟ و آیا شباهت این دو جمله با شعر نو جز در شكل حروفچینی آن است؟
عذر میخواهم از اینكه حتی همین نكته را هم در این نامهی دوستانه مطرح كردم. علتش آن بود كه میخواستم عرض كنم كه اگر برایتان امكان داشته باشد كه بر احساسات تند و دشمنانهتان نسبت به شخص اینجانب غلبه فرمایید، نمیگویم تغییر احساسات بدهید بلكه میگویم آن را كتمان كنید و در نقد و بررسی آثار من به خواننده نشان ندهید كه نسبت به شخص اینجانب بهشدت برانگیخته و متعصب هستید بلكه چنین وانمود كنید كه آنچه انگیزهی انتشار این جزوهها بوده است، نه همآوازی با آن «گروه مخصوص» است (چون فكر میكنم كه شما كمترین بستگی و حتی تشابهی با آنها ندارید و بلكه مشتركات اعتقادی و اجتماعیتان با كسانی امثال من بهمراتب بیشتر از آنهاست كه میدانیم و میدانید آن همه آوازها از كجا بود) و نه مصلحتهای شخصی و شغلی (كه حمله به اینجانب مُد شده و بسیار «مفید» است) و نه احساسات فردی و خصوصی و غرضومرضهای غیرعلمی و غیرمذهبی، بلكه نشان دهید كه انگیزهتان فقط دلسوزی برای دین است و ملاكتان در نقد و بررسی، ضوابط علمی و عقلی و اسلامی است و هدفتان تضعیف كسی است كه در زمان حاضر و در میان دانشجویان، روشنفكران و نسل جوان این عصر كوششهایش در راه مبارزه با فرهنگها و بیفرهنگیهای مهاجم و گرایش اندیشهی این نسل به مذهب و طرح اسلام و تشیع در این فضا «به صلاح نیست» و در شرایط فعلی مهمترین وظیفهی كسانی كه حافظ دیناند مبارزه با او و درهم شكستن این گرایش و ریشهكن ساختن این نهالی است كه در میان تحصیلكردهها به روییدن آغاز كرده است.
این هدف اگر به شكل علمی و ظاهراً بیطرفانه و خالی از تعصبات و احساسات شخصی یا صنفی عمل شود، احتمال تحققاش بیشتر است و خوانندگان را بیشتر مطمئن میسازد و خوانندگان بیشتری را.
و اما شخص من ممكن است با این هدف موافق نباشم اما به شما حق میدهم كه آن را تعقیب نمایید و این را نه تنها به عنوان یك ادب اخلاقی میگویم بلكه به عنوان یك اصل علمی و ضروری و حتی حیاتی بدان معتقدم، زیرا یك «فكر» همیشه با نقد و بررسی و حلاجی و موشكافی و حتی رد و انكار و تحمل حمله و دشنام و اتهام میتواند رشد كند، خود را تصحیح نماید، به نقطههای ضعف خود پی برد، تغذیه كند، غفلتهای خود را متوجه شود، از نوع تلقی جامعه و عكسالعملهای محیط نسبت به خود آگاه گردد، خطرها، توطئهها، جناحها، حساسیتها، پنهانکاریها، پشت پردهها، نیروها، تصادمها و مصالح و منافعی را كه از آن صدمه میبینند و نیازها و دردها و خواستهایی كه پاسخ خویش را در آن مییابند و مسئولیتهایی را كه هر روز سنگینتر و مشخصتر متوجه آن میشود و بالاخره خود را، همسایگان خود را، دوستان و دشمنان خود را و… «وضع» را هر روز بهتر و دقیقتر و عمیقتر دریابد و بدینگونه به رفع نقایص خود بپردازد، زبان خود را پیدا كند، راه درستتر و مستقیمتر را انتخاب نماید و در مسیر زمان و در متن جامعه جا افتد – اگر ارزش ماندن دارد- و یا در این درگیریها و كشاكشها درهم شكند و بمیرد – اگر اصالتی ندارد-، زیرا یك فكر – غیر از آنچه از مغز معصوم میتراود یا از طریق وحی میرسد- همچون یك موجود زنده است، یك درخت یا یك جاندار. با تغذیه و حركت و تصحیح تدریجی و مداوم خود و خودآگاهی و درگیری و تحمل بیماریها و سختیها، قحطیها، ضربهها، زمستانها و آفات و بادها و تندبادها و توفانها و تغییرات مداوم شرایط اقلیمی و جوی و… رشد میكند و ریشه میبندد و بالاخره به ثمر میرسد.
آنچه میخواستم به عرض شما برسانم، پاسخ گفتن به ایرادات سركار در آن نشریه نبود، زیرا من به همان اندازه كه حتی به اینگونه «نقد و بررسی»ها و بیلطفیها و بیانصافیهایی هم كه غالباً بیشوكم دیده میشود – از نظر اثر اجتماعی و فكری آن در آگاهی مردم و رشد فكر و تقویت نهضت اعتقادیای كه به آن وابستهام- ارزش قائلم، به نشان دادن عكسالعمل و «جوابگویی» و «مقابلكوبی» اعتقادی ندارم، چون همانطور كه میدانید و میدانیم و میدانند، بیشتر این نقدها در جامعهی ما به معنی رد است و بیشتر این ردیهها هم با مسائل غیرعلمی و غیرطبیعی مخلوط است و یا لااقل علت غایی چیز دیگر و چیزهای دیگری است كه بر همه روشن است. چنانكه دیدهام حتی بعضی اشخاص موجه و فاضل و… را كه پنج سال پیش از اسلامشناسی كه تازه انتشار یافته بود، بارها كتباً و شفاهاً ستایشها كرده بودند یا سكوت و اخیراً از وقتی ناگهان قرار شد به اینجانب حمله شود و حسینیهی ارشاد كوبیده شود (و این درست پس از جنگهای شش روزه بود و مسألهی حادترشدهی صهیونیسم و در مقابل، وحدت مسلمانها در برابر دشمن مشترك بیشتر مطرح شد و همدردی با ملت دردمند و مسلمان فلسطین، و از نظر داخلی در محیط مذهبی مسائل خاص مربوط به «مسائل خاص محیط مذهبی»! و هدف این بود كه با حملهی وسیع و شایعه و تهمت و تحریك احساسات یك «حساسیت مصنوعی» در میان مردم ایجاد شود و یك «جبههی دروغی» برای اغفال ذهنی از واقعیتهای عینی و غیبت فكری از جبههی طبیعی… و هم ما و امثال ما چنان گوشمالی شویم كه دیگر جرأت نكنیم بگوییم زیر ابروی چپ موشه دایان چشم نیست! چون در این صورت متهم میشویم كه هم به «روحانیت» اهانت كردهایم و هم معلوم میشود كه اصلاً «ولایت» نداریم!)، بله، همین اشخاص پس از آن ستایشها دیدم که اخیراً هماهنگی با زمانه را نغمهی مخالف ساز كردهاند و نقد علمی! و بنابراین جواب ردیهها هم چیزی جز جنجال خودنمایی و اغفال ذهنی مردم نخواهد بود.
و این است كه اعلام كردم كه اكنون وظیفه در برابر این حقكشیها سكوتی علیوار است و این حالت را من حتی نسبت به نقدهایی كه از این نوع هم نیست و اگر هم با اهانت و بغض توأم باشد ناشی از سوءتفاهم است و تلقی خاصی كه از «شایعات و متواترات» به وجود آمده است نه مأموریت و نقشه و توطئهای پشت پرده، حفظ كردهام و فكر میكنم اساساً از مشاجرات قلمی و لفظی و كلامی میان افراد برای مردم چیزی دستگیر نخواهد شد و برای اسلام هم اگر كاری امروز نتیجهای داشته باشد، بحث و جدل و رد و اثبات و دفاع از خود و تكفیر و تجلیل و تحقیر این و آن نخواهد بود، بلكه كاری است جدی و اصیل و صادقانه كه خرافهای را از میان مردم ببرد، حقیقتی مجهول یا تحریفشده از اسلام یا تشیع را روشن سازد، عاملی از این همه عوامل انحطاط فكری و اغفال ذهنی مردم برملا گردد، تودهی عوام را بیدار سازد یا در برابر هجوم این همه آثار و افكار ضداسلامی بتواند بایستد و یا در میان نسل بریده و بیگانه با ایمان و با تشیع موجی و گرایشی برانگیزاند وگرنه آدمی مثل من در این دنیا و در این زمانه چه لجنمال شود و چه تبرئه چه اثری در سرنوشت رقتبار مردم ما، جامعهی مسلمان ما و اسلام ما خواهد داشت؟
تنها چیزی كه در آغاز نامه میخواستم عرض كنم و سخن به درازا كشید، یك مسألهی اخلاقی بود و آن اینكه به عنوان نقد افكار و عقاید اسلامی من در كتاب «نقد و بررسی» آثار من، نوشته بودید كه تشریف آورده بودهاید در حسینیه كه مرا ببینید، كسی گفته من خوابم! البته تصدیق میفرمایید كه من همیشه شبانهروز پیوسته بیدار و منتظر در حسینیهی ارشاد نیستم و چنین توقعی نباید از من داشت كه هر كس بخواهد با من ملاقات كند، بدون اطلاع و قرار قبلی میتواند هروقت خودش وقت كرد به حسینیه بیاید و مرا اگر ندید در كتاب نقد و بررسی آثار من مطرح نماید! و یا خواب من چه مسألهای است كه به مسألهی اسلام و شیعه و روحانیت ارتباط پیدا میكند كه به نقد و بررسی آن باید پرداخت؟ و در چنین زمانی خواب بودن من باید در كتاب علمی به اطلاع ملت مسلمان ایران برسد و نه خواب بودن مردم؟!
من چون فعلاً شغلی ندارم، خانهنشین هستم. برای اینكه بتوانم به مطالعه و كار فكریام بیشتر برسم، شبها را تا صبح ساعت هشت و نه و گاه بیشتر پیوسته كار میكنم و روز را كه بیكارم به جای دید و بازدیدهای غالباً بیثمر و تماسها و تشرفها و تقربهای مصلحتی با این شخصیت و آن جمعیت و… میخوابم. حال چنین وضع زندگیای از طرف یك روحانی باید مورد نقد و بررسی اهانتآمیز قرار گیرد؟ بعد مرقوم فرمودهاید نامهای نوشتهاید و ایرادی تا جواب بدهم و جواب آن نامه را ندادهام، با اینكه گفتهام كه اگر انتقادی باشد با كمال میل تا آنجا كه فرصت باشد جواب میدهم.
اولاً من در ارشاد بعد از درس ساعتها میكروفون آزادی دارم كه هر كس هر انتقادی را با هر لحنی علناً در حضور جمع اظهار میكند و جواب میدهم و اما دربارهی جواب به نامهها تصدیق میفرمایید برای آدمی مثل من كه نه دفتری دارم و نه منشیای، باید بپذیرید كه قید «تا آنجا كه فرصت باشد» یك قید طبیعی است، زیرا اگر تمام شب و روزم را برای جواب نامههایی كه میرسد اختصاص دهم باز هم نمیرسم. اما خدا شاهد است كه نامهای به نام شما به یاد ندارم كه دریافت كرده باشم. ولی آنچه فعلاً مطرح است این است كه سركار در كتابتان با نوعی لطیفهگویی ادبی و خیلی خوشمزه و اخلاقی فرمودهاید كه به دلیل اینكه جواب نامهی شما را ندادهام، به استناد شعر «هزار وعدهی خوبان یكی وفا نكند»، پس من جزو خوبان نیستم و سپس كلمهی خوبان را تفسیر كردهاید كه در اینجا مراد خوبرویان یعنی خوبصورتان نیستند پس مقصود خوبسیرتها هستند و چون آن نامه را دریافت نفرمودهاید پس معلوم میشود كه بنده بدسیرت هستم!
تصدیق میفرمایید كه برای یك مسلمان، بهخصوص یك شخصیت روحانی شیعه كه خلقوخوی و ادب اخلاقی پیغمبر و ائمه و علمای بزرگ شیعه را آموخته است و نیز مسئولیت و شرایط سنگین قضاوت نسبت به دیگران را در قوانین اسلام میداند و بالاخص یك امام نماز جماعت كه در شیعه هیچ شرطی ندارد جز داشتن عدالت، صدور حكم علیه مسلمانی كه نمیشناسد و اعلام به مردم كه وی شخصی «بدسیرت» است، آن هم فقط به دلیل اینكه جواب نامهای را دریافت نكرده است، از عدالت به دور است.
اما كتابی را كه خواسته بودید ندانستم كه كدام است. فرموده بودید اسمش به خاطرتان نیست. ممكن است موضوعش را بفرمایید تا بفهمم كه كدام كتاب؟ با كمال میل تهیه خواهم كرد و خدمتتان تقدیم خواهم نمود.
به امید روزی كه فضای تیره و آشفتهای كه ساختهاند چنان روشن شود كه صفها مشخص گردد و همهی كسانی كه مثل هم فكر میكنند مثل هم نیز احساس نمایند و مثل هم عمل. و شایعهسازیها و زمینهسازیها و سمپاشیهای پنهانكاران دوست را آلت قتالهی دوست در دست دشمن نسازد و آنها هم كه با هم هیچ تشابهی ندارند مثل هم احساس نكنند و مثل هم عمل نكنند و هوا چنان روشن شود كه هر كسی ببیند كه در كنار چه كسی قرار گرفته است و رودرروی چه كسی.
[1]– چون اين سنت باورنكردني در جامعهی ما رايج شده است كه اول كتابي را نقد ميكنند تا بعد اگر مجالي پیدا شد آن را مطالعه كنند، چنانكه واعظي چند منبر علیه اسلامشناسي رفته بود، دوستي كه احساس كرده بود آنچه را ايشان بهشدت رد ميكنند و مردم را بهشدت تحريك، اساساً در متن اسلامشناسي نيست و از آنهاست كه در پيرامون اسلامشناسي است، پرسيده بود مگر شما كتاب را نخواندهايد؟ با لحني گلهآميز فرموده بودند: فلان كس را گفتيم ميخواهيم در ايام محرم از كتاب اسلامشناسي صحبت كنيم و از نقطهنظر مذهبي و علوم ديني آن را رد كنيم و ايشان هم قول داد بياورد و شب اول محرم هم آورد. صبح آمد كه كتاب را بدهيد ميخواهم مطلبي را به كسي كه آن را بد فهميده نشان دهم و شب قبل از منبر شما پس ميآورم كتاب را برده و هنوز هم بيانصاف نياورده است!