Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


شریعتی و اندیشه انتقادی | سارا شریعتی (متن سخنرانی در محفل تلگرامی پرنیان ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۹)

شریعتی و اندیشه انتقادی

سارا شریعتی
منبع: سخنرانی در محفل تلگرامی پرنیان
تاریخ: ۳۰ خرداد ۱۳۹۹

 

محفل تلگرامی پرنیان به مناسبت چهل و سومین سالگرد شریعتی نشستی مجازی با حضور سارا شریعتی و با موضوع «شریعتی و اندیشه انتقادی» برگزار کرد. در ادامه می‌توانید متن سخنان سارا شریعتی در این نشست را بخوانید.

 

با سلام خدمت شما و همه‌ی اعضای محفل ادبی تخصصی پرنیان. سارا شریعتی هستم و از اینکه از من دعوت کرده‌اید که  به‌مناسبت 29 خرداد در جمع شما حضور داشته باشم، تشکر می کنم. اولین بارست که در این جمع شرکت می کنم، مخاطبان را نمی شناسم  از این رو  زمانی که پیشنهاد شد در مورد شریعتی صحبت کنم، موضوعی را انتخاب کردم که به مباحث مقدماتی، ابتدایی و  البته بنیادین در شناخت شریعتی تعلق دارد.  یعنی موضوع شریعتی و اندیشه‌ی انتقادی. نقد، یک مفهوم فلسفی است، با پیچیدگی ها، سنت ها و چهره های خود، اما در اینجا اشاره ی من مشخصا بر  وجه  پداگوژیک و تعلیماتی این مفهوم است و مقصودم کاربست عقل در تحلیل امور و آزادی اندیشه از قید و بند های معمول است. در این صورت می توان از پراتیک نقد سخن گفت. این بحث در شناخت شریعتی بحثی بنیادین است به این معنا که به نظرم نخست باید شریعتی را در نقش معلم و آموزگار شناخت و روش تعلیم و تربیتی اش را دریافت و سپس به سراغ نقش های دیگر وی، شریعتی ایدئولوگ، روشنفکر، مبارز سیاسی… رفت، در غیر این صورت  حتی از اندیشه ی وی نیز درک درستی نخواهیم داشت.

همه‌ی مطالعات اجتماعی امروز نشان می دهند که «ابیتوس»ها، نظام قابلیت‌های پایدار ما که محصول تعلیم و تربیت و فرایندهای اجتماعی شدن است،  تا چه حد  عمیق و مقاومند و بر ایده ها تسلط دارند. از این‌روست که مثلا می‌بینیم فردی آموزه‌ی دمکراتیک دارد، اصلا نظریه‌پرداز دمکراسی است اما خودش دمکرات نیست. ابیتوس یا به‌تعبیر وبر اتوس یا تربیت دمکراتیک ندارد. در اینجاست که نقش تعلیم و تربیت، بر ایده‌ها و افکار  مقدم می شود. فرض بحث من اینست که روش تعلیم و تربیت شریعتی معلم، سازنده ی سوژه ی انتقادیست. سوژه‌ای با استقلال رای، آزادی اندیشه و عقلانیت انتقادی.

توجه داشته باشید که امروز به عنوان نمونه در مطالعات کشورهای اسلامی، تا چه حد بر نقش مدرسه، معلمی  و روش های تعلیم و تربیتی در شکل دادن به سوژه ی  بنیادگرا و یک اتوس بنیادگرا اشاره می شود. در اینجا نخست نه افکار غلط بلکه نحوه ی تعلیم و تربیتی متهم است که بر تعبد، تقلید و غیر عقلانیت مبتنی است.

شریعتی جدا از نقش ایدئولوگ و روشنفکر توتال، یک نقش معلمی هم ایفا کرده است و به یک نوع مکتب تعلیم و تربیتی تعلق داشته است که می توان مکتب عقلانی و انتقادی تعلیم و تربیت خواند. در این نقش وی بر آزاد اندیشی، پرسشگری ،رویکرد انتقادی و استقلال رای تاکید می کند. این تاکیدات را می توان در جملات بسیاری از وی دریافت:

ای آزادی، من از هر چه باید بیزارم!

مرید کسی نشو، که مرید شدن شانس کسی شدن را از تو می گیرد!

به مردم راه نشان ندهید، به آنها دیدن بیاموزید خود راه را پیدا می کنند.

و این  سخن معروف از او که:  روحی که پیام دارد، نه مرید می طلبد، نه عاشق.

همچنین وصیتش به فرزند که اگر می خواهی دچار هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی فقط یک کار بکن: بخوان و بخوان و بخوان!

در این نقش وی  به تعبیر اقبال، اصل حرکت و تحول اندیشه و همچنین در هم تنیدگی تفسیر و تغییر، ساحت نظری و عملی، …  را برجسته و ارزشگذاری می کند. مواردی که می توان از انها به عنوان شاخص های مشی تعلیم و تربیتی شریعتی نام برد.

علی رهنما، نویسنده ی زندگینامه سیاسی شریعتی، نه صرفا از “نقد”، که از “شک” و حتی از نزدیکی وی به “مکتب شکاکین” نام می برد و اشاره می کند که جای جای زندگی شریعتی حاکی از رفت و امد بین قطعیت و شک است. از نظر رهنما شریعتی یک اندیشه ی شورشی قالب ناپذیر بود.

در این جا می توان نه از تعلق و تاثیر پذیریش به شکاکیون بلکه از پراتیک شک یا نوعی شکاکیت متدلوژِیک در کار شریعتی سخن گفت. به این معنا که به شهادت اغلب دانشجویانش چنان از مکتبی که تعلیم می دهد سخن می گوید که گویی به ان تعلق دارد و بعد کل بحث خود را مورد مطالعه ی اندیشه ی انتقادی و شکاک خود قرار می دهد. می بینیم که این تصاویر تا کجا با تصویر شریعتی ایدئولوگ، در معنایی که  ژوزف گابل از ایدئولوژی ارائه می دهد، فاصله دارد: جزم، قاطع، سیاه و سفید، غیر تاریخی، نامتحمل.

از این رو ضرورت دارد به نقش معلمی شریعتی و سهم وی در تکوین اندیشه ی انتقادی در تاریخ معاصر ایران بپردازیم. در تمام سال های پس از شریعتی، به آرای وی پرداخته شد اما به این نقش اجتماعی کمتر پرداختیم در حالیکه آرا و نقش اجتماعی اش را می بایست با هم و بدنبال هم خواند و تحلیل کرد. اندیشه ی انتقادی  را با  آرمانهای وی و ایدئولوژی  اش را را با نقد ایده های مسلط.

مفهوم کلیدی بحث من نقد و اندیشه انتقادی است. از این رو نخست تاملی در تعریف نقد نه در تاریخ اندیشه بلکه در اثار شریعتی، نقد بدان گونه که او فهم و پراتیک می کرده است، خواهمداشت، سپس شریعتی را به عنوان منبع سه نقد اصلی دینی، سیاسی و اجتماعی معرفی خواهم کردو نقد شریعتی از خود را به عنوان نقد چهارم شریعتی اضافه می کنم و در نهایت به این خواهم پرداخت که اندیشه ی انتقادی، جز در پیوند با جنبش اجتماعی و در چشم اندازی اتوپیایی منشا تغییر و تحول نخواهد بود.از این رو اندیشه ی شریعتی را می بایست در وجه انتقادی، نقد اجتماعی نظم موجود و چشم انداز آرمانی، رسیدن به وضع مطلوب خواند و تحلیل کرد.

همه ی مواردی که خواهم آورد دقیقا به جملات و اثار وی مستند است. و می خواهم دست کم دچار این نقد شریعتی نشوم که اول کتابی را نقد کنیم و بعد  اگر فرصتی دست داد آن را بخوانیم!

برای پرداخت  به مفهوم نقد و اندیشه ی انتقادی جایگاهش در اندیشه ی شریعتی، به سراغ آثار وی رفته ام تا جایگاه مفهوم نقد را در آثار وی پیدا کنم.

یکی از اولین ترجمه های جوانی شریعتی، درنقد و ادب هانری مندور در 1337 است.انتخاب این اثر به دلیل تعلق خاطریست که شریعتی به نقد دارد. در اسلام شناسی درس چهاردهم  می نویسد فلسفه و نقد دو رشته ی ایده ال منست. از نظر وی: ” شناخت وقتی متعهد و اجتماعی است، با نقد و انتقاد همراه است، هم لا دارد و هم الا.” وی، در تعریف نقد می نویسد: شناخت وجهه خنثی یک فکر در تحلیل واقعیت عینی  است و نقد وجه نفی کننده آن. در اینجا اشاره ی شریعتی بر نقد در سنت مارکسی است. در جایی دیگر از نقد به معنای “ارزیابی خوب و بد” سخن می گوید و با مفاهیمی چون “تشخیص، قضاوت و ارزیابی و سنجش و انتخاب و ابداع” هم معنا و همراه بکار می گیرد و به نقد در سنت کانتی نزدیک می شود. نقد به معنای قدرت تمیز دادن، تشخیص دادن، جدا کردن سره از ناسره، یا به تعبیر ادیب سلطانی در ترجمه کانت، سنجش و امکان تمایز گذاری معطوف به داوری. شریعتی از نقد علمی، نقد فنی، نقد تطبیقی، نقد تاریخی، نقد فلسفی، نقد ادبی، نقد تاثری، نقد اجتماعی و نقد اقتصاد سیاسی،… در آثارش نام می برد و در زمینه هایی چون هنر، میان نقد و آفرینش هنری قرابت ترجیحی می یابد.

وی ناقدان را نیز می ستاید و می نویسد کار نقد در جامعه ی ما به تازگی آغاز شده است اما همچون بسیاری از تازگی های دیگر، تقلیدی آغاز شده، اما نقد جدی تر و سنگین تر از آن است که به سادگی بتوان تقلید کرد”.

شریعتی علامت مشخصه یک جامعه ی باز را وجود روح انتقادی می داندو می نویسد در جوامع بسته، روح انتقادی وجود ندارد.  (روش شناخت اسلام.) و حتی در پرسش و پاسخ اسلام شناسی، از اسلام انتقادی و اعتراضی در برابر اسلام توجیهی و تمکینی و تسلیمی و سنتی نام می برد.

از نظر وی رویکرد اجتماعی ضرورتا پروبلماتیک، مساله محور و انتقادیست و “اگر فکری درگیری ایجاد نکند، باد است، فکر نیست”. و هر بار  همسو با رویکرد انتقادی، طبیعی بودن امور و بدیهی بودن مسائل را به چالش می کشد.

در مجموع می توان شریعتی را در ادامه ی سنت مارکسی-دورکیمی نقد قرار داد. میدانید که در علوم اجتماعی ما با دو سنت رو به روییم: نخست سنتی که بر الزام “خنثی بودن ارزشی وبری” و خوانشی  از وبر  استوار است که دانشمند را از سیاستمدار جدا می سازد و دوم سنتی که بر تز یازدهم مارکس در باره ی فویر باخ مبتنی است: ” فیلسوفان تنها جهان را تفسیر کرده اند، از این پس ما در پی تغییر آنیم”، و همچنین جمله ی معروف دورکیم بر مقدمه تقسیم کار که “تحقیقات ما یک ساعت هم به زحمتش نمی ارزند اگر فقط به قصد کنجکاوی های نظری انجام شوند. اگر ما مسائل نظری و عملی رااز هم جدا می سازیم، برای اغماض مسال عملی نیست، بر عکس برای اینست که بهتر بتوانیم حلشان کنیم”. در نتیجه یک سنت شناختی- تفسیری و توصیفی و سنت دیگری که نقش انتقادی و اصلاحی در جامعه برای خود قائل است. شریعتی به سنت مارکسی –دورکیمی نقد تعلق دارد. وی با جمع هماهنگ تفسیر و تغییر و مسائل نظری و عملی، در تداوم این سنت تعریف می شود.

بااین تعریف از نقد و جایگاه تفکر انتقادی در شریعتی، می توان  وی را مرجع سه نقد مهم در تاریخ معاصر ما معرفی کرد. سه نقدی که هم در حوزه ی روشنفکری و هم در حوزه ی کنشگری مورد ارجاع بسیاری قرار گرفته است.

نخست نقد دین که به تعبیر مارکس، پیش فرض همه نقدهاست و شریعتی این جمله را بارها از قول مارکس تکرار می کند. دوم نقد اجتماعی و نابرابری ها ی طبقاتی  و سوم نقد سیاسی استبداد و لیبرال دمکراسی هایی که مردم را نمایندگی نمی کنند. من در ادامه به هر کدام از این نقدها اشاره ای می کنم و در هر مورد مثالی خواهم زد.

 

شریعتی و نقد دین

شریعتی یکی از مهمترین مراجع نقد دین است. گفته اند که بهتر است از نقد دیانت سخن بگوییم و نه نقد دین، در حالیکه می بایست توجه داشت که شریعتی رویکردی اجتماعی دارد و هر گاه از دین سخن می گوید مقصودش دین واقعا موجود است با مصادیقی مشخص و نه دین حقیقی یا آنچه به عنوان “خود دین” می شناسیم.

شریعتی دین تاریخی را به دلیل همبستگی اش با قدرت سیاسی به پرسش می گیرد. به دلیل همدستی اش با صاحبان سرمایه افشا می کند. به دلیل نقش مشروعیت بخشش به سلطه ی که همان سلطه ی تثلیث زرو زور و تزویر است و حاکمیت سه قطبی سیاسی، اقتصادی و دینی که به گفته ی دومزیل بر همه جوامع هند و اروپایی مسلطند، نقد می کند.  در اینجا دین با “تزویر” و با “استحمار” که واژه ای خودساخته است، یکی گرفته می شود. استحمار را خر کردن مردم تعریف می کند و نقشش را از استبداد و استثمار در تثبیت وضع موجود اساسی تر می داند.

نفددیگر شریعتی از دین متوجه نقد دین سنتی است که در پدر مادر ما متهمیم مانیفست خود را می یابد. از نظر وی دین سنتی متهم است به تقدیر گرایی، به تقلید، تعبد و تکرار. این دین متهم است به ظاهر گرایی و خرافه گرایی و جمود. بی هیچ غدغه اجتماعی، بی هیچ حساسیت سیاسی. دینی محافظه کار و گریزان از تغییر وضع موجود. دین نهادینه نیز از منظر ارتدکسی، حرفه ای شدن و انحصار تفسیر هدف نقد شریعتی قرار می گیردو و در نهایت دین نظام، دین دولتی که شریعتی مصداق اعلی ان را در صفویه شناسایی می کند.

شریعتی دو  کارکرد دین را از یکدیگر متمایز می سازد، دین همچون مشروعیت بخش وضع موجود که همان دین افیونی و تخدیر کننده ی توده هاست و دین همچون آه مردمان ستمدیده که همان دین در وجه اتوپیایی خود است. وی دین را افیونی مخدر و در عین حال علاج بخش تعریف می کند، علت مستقلی که میتواند نقشی استحماری و همچنین آگاهیبخش ایفا کند. و می نویسد: «مذهب دو گونه است: یکی علیه دیگری. […] یک مذهب واحد وجود ندارد. حتی خود اسلام. یکی اسلامی است  منحط، اسلامی که جنایت می کند. اسلامی که ارتجاع و تخدیر را به وجود می آورد. اسلامی که آزادی را قربانی می کند. اسلامی که در تاریخ همیشه توجیه کننده ی وضع موجود بوده است و یکی اسلامی که با این اسلام بزرگترین مبارزه را کرده و خودش قربانی این اسلام شده است. مسیحیت نیز همچنین است. مذهب زرتشت نیز هم همچنین».

در عین حال وی بر اصل حرکت، پویایی و تحول در دین تکیه دارد و دو معیار روح زمانه و دستاوردهای جدید علم را به عنوان مبانی  اجتهاد پیشنهاد می کند.

 

شریعتی و نقد اجتماعی

دومین نقد شریعتی را می توان نقد اجتماعی دانست.این نقد نخست متاثر از خاستگاه اجتماعی و سپس تحت تاثیر دوره ی تاریخی و آموزش های فکری اوست. شریعتی تحصیل‌کرده اروپای پس از جنگ دوم جهانی بود. سالهای 1959 تا 1964 را در فرانسه گذارند و از گفتارهای چپ انتقادی آن زمان تاثیر پذیرفت. نقد اقتصادی سرمایه‌داری از منظر نابرابری طبقاتی، نقد فرهنگی سرمایه‌داری از منظر از خودبیگانگی و نقد ضد استعماری سرمایه‌داری از منظر پسا استعماری و جهان سوم‌گرایی مهمترین خطوط نقد اجتماعی شریعتی است.

در عین حال وی، به قرائتی از تشیع تعلق داشت که عدالت را نه در معنای الهیاتی و کلامی که در معنای این جهانی واجتماعی  در آن جایگاهی پر اهمیت داشت. و می نویسد: اینها عدل را الهی می کنند تا در زمین از آن سراغی نگیریم. همین قرائت بود که شریعتی را در جوانی به پیوستن به نهضت خداپرستان سوسیالیست و ترجمه کتاب «ابوذر، خداپرست سوسیالیست» نوشته جوده السحار مصری کشاند.

این درک اجتماعی در نقد مذهب علیه مذهب نیز مشهود است و از این نزاع نیز صورتبندی ای اجتماعی ارائه می دهد. از نظر وی نزاع اصلی دو مذهب بر سر منافع است نه بر سر فهم نادرست از متون. نزاع دو جریان اجتماعی است که یکی در کنار فرودستان ایستاده است و دیگری طرف فرادستان.  در این نزاع، شریعتی از سوسیالیسم دفاع می کند و اشاره دارد که «سوسیالیسم برای ما تنها یک سیستم توزیع نیست، یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایه‌داری در شکل نیست، در محتوا است”. اما در عین حال مبنای ماتریالیستی را مورد نقد قرار می دهد و می نویسد: «جز با یک جهان‌بینی  که در ان افراد بر اساس یک سیستم ارزشهای معنوی حتی از حقشان و از پولشان بگذرند، امکان تحقق سوسیالیسم به معنای واقعی نیست».

 

شریعتی و نقد سیاسی

یکی اززیباترین رساله های ادبی شریعتی، آزادیست. در تعریف زندگی نیز نخست از نان و سپس از آزادی سخن می گوید و می نویسد این آن چیزیست که هیچگاه نداشته ام. نقد سلطه ی استبدادی در شکل سیاسی و دینی اش، در شریعتی چنان تند است که گاه طنینی آنارشیستی می یابد به عنوان نمونه  در آنجا که خطاب به آزادی می نویسد: ای آزادی! من از ستم بیزارم. از زنجیر بیزارم. از زندان بیزارم. از حکومت بیزارم.از هر چه و هر که تو را به بند می کشد بیزارم. از هر چه باید بیزارم. و اشاره می کند که انسان با ازادی اغاز می شود.  در عین حال نقد شریعتی به دمکراسی های لیبرال نیز شناخته شده است. شریعتی در نقد این دمکراسی ها از غیر واقعی بودن نظام نمایندگی، از دمکراسی راس ها و نه رای ها، از پیوند دمکراسی ها با نظام سرمایه داری، از جدایی آزادی از عدالت سخن می گوید. در تحلیل نظام های سوسیالیستی، هر گونه دولت گرایی را به نقد می کشد و می نویسد: “استبداد سیاسی، تبعیض اجتماعی، بهره کشی وحشیانه قدیم در غرب رانده شده اما همگی  خشن تر از همیشه، به صورت نظام سرمایه داری بازگشته است و در نقاب لیبرالیسم و دمکراسی خود را مخفی کرده است”.

اما چهارمین هدف  نقد شریعتی را می توان خود وی دانست. شریعتی نیز از رویکرد انتقادی خود در امان نیست. وی اشاره می کند که من امپرمئابل نیستم، تحول پیدا می کنم. با ارجاع به گورویچ اشاره دارد که من نمرده ام و تا زمانی که زنده ام، تغییر می کنم. وصیت می کند که هر جا اشتباه کردم، تصحیح کنید. خود را تصحیح می کند و خود را به پرسش می گیرد. به عنوان نمونه می توان به نقد خودش از دمکراسی متعهد و حضور روشنفکر در قدرت اشاره کرد و اینکه آنها که قرار بود موقتی بر سر کار بیایند، بعد از گرفتن پست ها دیگر رهایش نمی کنند.

طبیعیست که شریعتی که حتی در خوانش متن مقدس، روح زمانه و دستاوردهای علمی را در اجتهاد دخیل می داند، طبیعتا به چنین تحولی در اندیشه ی خود نیز  مشروعیت می بخشد. در عین حال که بر “جهت ثابت در اندیشیدن” خود تاکید دارد.

در اینجا به بخش آخر بحث خود می رسم و آن ربط میان اندیشه ی انتقادی و چشم انداز اتوپیایی است. میدانید که اندیشه ی انتقادی همواره در ربط وثیقی با اندیشه ی اتوپیست. حتی اگر سخن از اتوپی عقلانی، اتوپی انضمامی باشد، در هر حال ترسیم یکم چشم انداز آرمانی  سکوی اندیشه ی انتقادیست. دو نقد رایج به اندیشه ی اتوپیایی غیر واقعی بودن آن و رویای کمال ایست که اراده برای تحقق آن اغلب مخاطره انگیز بوده است. قرن بیستم را قرن اتوپی های تحقق یافته دانسته اند، رویاهایی که اغلب به کابوس بدل شدند، شریعتی اما بر ضرورت وجود چشم اندازی اتوپیایی واقف است. در کار او مبنای نظری نقد وضع موجود، آنچه اعتراض را ممکن میسازد، تصور و باور به چشم اندازی اتوپیاییست. چشم اندازی که وضع موجود و زندگی روزمره را غیر قابل تحمل می کند و انگیزه و عزمی جهت تغییر آن فراهم میسازد.

با توجه به این چشم انداز اتوپیایی است که نقد، شرایط امکان می یابد. شریعتی با ترسیم این چشم انداز آرمانی، از یک پروژه ی نجات بحث می کند و لحنی الهیات رهایبخشی به خود می گیرد: نجات آزادی انسان، نجات عدالت و نجات خدا و می نویسد: “کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر یک مبارزه آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات آزادی انسان از منجلاب وقیح سرمایه‌داری و استثمار طبقاتی، نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مارکسیستی و نجات خدااز قبرستان مرگ‌آمیز و تیره آخوندیسم».

جمعبندی می کنم. شریعتی قبل از اینکه با دعوتی شناخته شود، نقش یک آموزگار را در جامعه ی ما ایفا کرد. آموزگاری که به شاگردانش جسارت اندیشیدن، نقد کردن و استقلال رای را حتی در برابر خود بخشید. وی حتی زمانی که بسیاری از شاگردانش به جنبش مبارزاتی علیه رژیم پیوسته بودند و شریعتی متهم بود که جوانان را سرگرم بحثهای انتزاعی فکری می کند، باز هم در اوج مبارزات مسلحانه در دهه 50، کلاس های درس خود را برگزار می کرد و به مباحث پایه ای چون تمدن و فرهنگ، استانداردهای تعلیم و تربیت  یا تاریخ ادیان پرداخت. در اوج مبارزات سیاسی در ارشاد، نمایشگاه نقاشی و تئاتر برپا می کند و چه باید کرداو در سال 50، در واقع برنامه ی یک سازمان عظیم فرهنگی است. از اینرو ست شاید که به گفته علی رهنما،شریعتی  تنها روشنفکر سده بیستمی در ایران بود که موفق شد یک نیرویی اجتماعی- سیاسی بیافریند و جنبشی اجتماعی از آن زاده شد  که با انقلاب به اوج خود رسید. تنها روشنفکری که نقد اجتماعی اش با مطالبات گروههای اجتماعی پیوند خورد و از وجه استتیک و روشنفکرانه به نقد موثر اجتماعی بدل شد.

در باره ی علی عبدالرازق، متفکر عرب گفته اند: هر متفکر عرب دو آموزه دارد: آموزه ی خودش و آموزه ی عبدالرازق. به نظرم می رسد چنین قاعده ای را در مورد شریعتی نیز می توان بکار برد. هر روشنفکر ایرانی دو آموزه دارد: آموزه ی خودش و آموزه ی شریعتی. هیچ روشنفکر ایرانی نیست که با شریعتی به نحوی و به درجاتی متفاوت مواجه نشده باشد و از وی سخن نگفته باشد. روشنفکر ایرانی یا در مواجه ای اجتناب ناپذیر ناگزیر بااین اندیشه تعیین تکلیف کرده است، یا وامدار شریعتی به عنوان معلم است، تربیت یافته ی مکتب انتقادی و اندیشه ی پرسشگرش و حتی می توان گفت که به شکل پارادوکسیکالی شریعتی خود شرایط امکان نقد خود را برایش مهیا کرده است. و یا وارث آَشکار میراث فکری وی که نه در یک فرم متصلب بلکه در نهایت در جهتگیری ای ارزشی و سه گانه سمت و سو می یابد و هر بار در صورتبندی جدید و متناسب با روح زمانه،طرح می شود.

از این روست که هر سال یاد شریعتی، فرصت یک بازاندیشی را فراهم می سازد. بازاندیشی که بیانی مجزا، فردی و ذهنی ندارد بلکه آزمونی جمعی است.  هر سال، جامعه از خلال شریعتی، دوباره به خود می اندیشد.  هر سال با نقد وی، در فراخوان شریعتی به “ابداع مجدد خویشتن” مشارکت می کند. زندگی در میراث، از میراث یک سرمایه می سازد. سرمایه هایی که انباشت می شوند، تبدیل می شوند و شخصیت فرهنگی ما را غنا می بخشند. این میراث را در دو جا می توان یافت: در اندیشه ی انتقادی و در چشم انداز آرمانی اش.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 26, 2020 551 بازدید       [facebook]