شریعتی استثنای تاریخ روشنفکری | عطا هودشتیان (ماهنامه ایران فردا ـ آبان و آذر ۱۳۷۶)
شریعتی استثنای تاریخ روشنفکری
عطا هودشتیان
منبع: مجله ایران فردا (شماره ۳۸)
تاریخ: آبان و آذر ۱۳۷۶
اشاره: نوشتهی حاضر پژوهشی جامعهشناسانه است و نشانهی تلاش جانبدارانه یا ایدئولوژیک از دکتر علی شریعتی نیست. مقصود ما در این نوشته کوتاه، تجلیل از شخصیتی فعال و استثنایی در تاریخ روشنفکری ایران، بدون حمایت نظری از اوست. تصور میکنیم که در میان نوشتهها و تأملاتی که تاکنون دربارهی شریعتی در ایران منتشر شده، جای تحلیل کنونی خالی است به نظر میآید که غالب نوشتهها از جانب طرفداران یا مخالفان یا اصلاحکنندگان اندیشه وی باشد، و کمتر به بررسی جایگاه اجتماعی و تاریخی شریعتی به طور نقادانه پرداختهاند.
در این نوشته، میخواهیم بدانیم جایگاه مشخص شریعتی در مقایسه با دیگر روشنفکران هم عصر خودش چه بود، و چه مکانیسمهای ویژهای به وی اجازه داد تا بتواند برخلاف دیگر روشنفکران در میان قشرهای وسیعتر مردم نفوذ کند.
پس از گذری تاریخی از چند دههی پیش در تاریخ روشنفکری ایران و مقایسه با دیگر روشنفکران هم عصرش، بر دو ویژگی استثنایی وی انگشت میگذاریم.
تاکید کنیم که به این دلیل که این نوشته ایدئولوژیک نیست، به اهرمهای نفوذ شریعتی تنها در حوزه شکل پرداخته خواهد شد.
مقدمه
درست است که آلاحمد در جایی نوشته است که نخستین روشنفکران ایرانی مُغان بودهاند. لیکن تاریخ اخیر ایران، روشنفکری را از مشروطه آموخت و همواره به آن وفادار ماند. روشنفکر، پدیدهای تضادمند میان اجتماع و اندیشه است. وی قلمی دارد که با آن برای مردم مینویسد! داشتهایم که هم در روشنفکری و هم در نگارش، بهرغم گفتهها و خواستهها و ادعاها، در واقع شخص نویسنده عنصر تعیینکننده آن است. حتی اگر اندیشهها گاه جهتی اجتماعی و غیرشخصی به خود بگیرند، این قانون نانوشته و ناگفته در امر تفکر و نگارش! قانون روشنفکری است، که نه اجتماع و نه حتی خود نویسنده نمیتوانند از آن آگاه باشند. چرا که روشنفکر پیش از هر چیز فرآوردهی ذهنیت است، ذهنیتی خاص، و عمیقاً فردی و نافذ.
برای جامعه و مردم قلم زدن ـ جامعهای که سخت دیده میشود، دیر و کم فهمیده میشود و غالباً از طریق اندیشه در ذهن ترسیم میگردد ـ کار روشنفکر مردمی است. دستیابی به این جامعه و این مردمِ دوردست ولی آشنا آرزوی همیشگی و به عبارتی تاریخی این روشنفکر بوده است. ناتوانی عملی روشنفکر برای دستیابی به متن مردم نمودار وضعیت دوگانهی او میان ذهن و عین، میان یک تضاد دردمند در روحش و انعکاس یک «عقدهی تاریخی» در نزد عمدهی آنهاست. چرا که برای هر روشنفکر مردمگرا، تحقق اندیشه تنها از طریق نقب زدن به جامعه عملی است.
شاید به جرأت بتوان گفت که از دوران تاریخ مشروطه به این سو، تنها دکتر علی شریعتی بود که توانسته، حداقل مؤثرتر از دیگران از حوزهی عادی و همیشگی فعالیت روشنفکری ایران خارج شود و به بیرون از این فضا رود. شریعتی تا زمان حاضر نخستین کسی است که در دوران اخیر ایران «عقدهی تاریخی» روشنفکران را شکافت، چرا که از حوزهی معمول فعالیت روشنفکران که به کتاب و محفل و دانشگاه خلاصه میشد خود را بیرون کشید و به خیابان آمد!
شریعتی برای خود نیز نوشت. چرا که برای او، همچون برای همهی روشنفکران، نگارش و کلام ابزارهای ابراز وجود و سازندگان محیط عرفانی و فردی بودهاند. لیکن وی توانست یک جابجایی ویژه در فضای ارتباطی با خوانندگان و سپس شنوندگان پدید آورد. وی مرحلهی جدیدی در فاصلهی همیشگی که روشنفکران با مردم دارند ایجاد کرد. اما مختصات آن جابجایی کدام است؟
۱ـ نگاهی تاریخی:
ـ پیش از ورود به بحث اشاره نمایم که در این مختصر امکان کاوش عمیق راجع به تعریف واژه روشنفکر را نخواهیم داشت. به طور خلاصه روشنفکر را پدیدهای تعریف میکنیم که به دلیل نوع خاص فعالیتش که فکری است و نه یدی، جدا از مردم است و تولید فکری دارد. به دلیل آنکه در باب تعریف «روشنفکر»، چه در غرب و چه در ایران اختلاف نظر فراوان است. میدانیم که تعریف و تقسیمبندی ما از گروههای روشنفکری در ایران شاید پاسخگوی هیچ یک از گرایشهای حاضر در این جدل نباشد، لیکن آنها را تنها به جهت تدوین خطوطی کلی عرضه میکنیم و تقاضا داریم که دیگران هم آنها را همانطور و فقط بهخاطر ادامهی بحث و رسیدن به مقصود بپذیرند.
ـ از مشروطه به این سوء خصوصاً از زمان اسقرار رژیم محمدرضا شاه، تاریخ ما شاهد پیدایش یک گروه از «روشنفکران حرفهای» از یک سو، و یک عده «روشنفکران انقلابی» از سوی دیگر بود.
در میان روشنفکران گروه اول میتوان دو دسته را از یکدیگر تمیز داد؛ دسته اول غیر سیاسی و غیر حکومتی بودند، اگرچه هم به سیاست و هم به حکومت وقت نظری داشتند، ولی درگیر هیچ فعالیت سیاسی ویژهای نبودند، آنها در دانشگاهها فعال بودند. مقاله و کتاب مینوشتند. نظریه ابداع میکردند و عدهای را به گرد خود جمع مینمودند. ولی به هر حال از دستهی معترضان به رژیم سیاسی بودند. سرشناسترین و ارزندهترین آنها آریانپور و جلال آلاحمد بودند، آریانپور ادامهدهندهی راه دکتر صدیقی، بنیانگذار جامعهشناسی در ایران شناخته شد. گرایش آشکار چپ داشت و به «تودهای» معروف بود. رژیم او را، به دلیل نفوذش در میان دانشجویان استاد دانشکدهی الهیات کرده بود. آلاحمد نیز در ابتدا گرایش «تودهای» داشت، لیکن پس از آن به اسلام بازگشت.
از این دسته همچنین باید از کسانی چون ساعدی، فروغ فرخزاد، شاملو، سپهری و اخوان ثالث نام برد که جملگی شاعر و نویسنده و صاحب نفوذ بسیار در میان جوانان بودند.
ـ دسته دوم روشنفکران و تحصیلکردگانی بودند که یا از ابتدای ورودشان به صحنهی اجتماعی، یا به تدریج بر گرداگرد قدرت سیاسی حلقه زدند. برخی وکیل مجلس شدند برخی وزیر، تقیزاده در دورهی رضاشاه، محمدعلی فروغی، و عدهای از طرفداران حزب توده نمونههای آنند. برخی دیگر چون احسان نراقی بدون آنکه در درون نظام سیاسی حاکم جای گیرند، خود را در حاشیهی آن قرار دادند. وی همیشه نقش پل واسطی را بازی میکرد میان دستهی اول و دسته دوم.
ـ انقلابیون برعکس، گروهی بودند که بر ضد گروه روشنفکران حرفهای شوریدند. آنها هم بر دانشگاه و نوع زندگی و سیاست علنی معترض شدند و هم بر کلیت رژیم سیاسی روشهای تندتر برگزیدند و زیست مخفی و انقلابی را پیشهی خود کردند. آنها مشخصاً در سراسر دهههای ۴۰و ۵۰ در ایران حیات فعال داشتند. شاید روشنفکرترین آنها امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، مصطفی شایگان و حمید مومنی بودند. همهی آنها یا در جریان درگیری رو در رو بامأموران ساواک یا در زندانهای شاه کشته شدند. از هر یک از آنها آثاری باقی مانده است. در مورد تحلیل تاریخ ایران، رژیم شاه، اصلاحات ارضی و شرایط جنگ چریکی.
۲ـ نوعی جدایی اسفبار
نخستین نکتهی قابل توجه در این تقسیمبندی که مختصراً ارائه دادیم، ان است که در میان این سه شاخه از روشنفکران نوعی جدایی اسفبار، به خصوص در طول حکومت محمدرضا شاه، پدید آمده بود. بانی این جدایی شاید دو عامل بود، یکی شرایط خاص تاریخ اجتماعی ایران، دیگری استبداد رژیم وحمدرضا شاهی. این دو عامل هم با یکدیگر مرتبطاند و هم جدا از هم قابل تحلیلاند.
بحث دربارهی شرایط خاص تاریخی ایران طولانی است، اما … که این شرایط از ابتدا ساختاری را ایجاد نمود که در پهنهی آن نه تکفیر اجتماعی و فکری و نه فرهنگ تحمیل نظرات مخالف در میان مردم به ویژه در میان روشناندیشان ایران رواج یافت. برعکس فرهنگ تکروی، عدم تحمل دیگری و روحیهی پوزشناپذیری را در ما افزود از سوی دیگر، در دوران رژیم سابق انها که مخالف سیاسی شاه بودند با آنهایی که بر گرداگرد رژیم میچرخیدند یا جزء آنها بودند تماس نداشتند، این مسئله باعث شد که عملاً هیچ تبادل اندیشه و هیچ گفتگوی جدی میان این سه گروه وجود نداشته باشد. اختلاف سیاسی مانع گفتوگوی فکری میان آنها بود. تنها عدهای از روشنفکران علنی که مخالف رژیم سیاسی بودند مورد توجه و علاقهی روشنفکران انقلابی قرار گرفتند. ساعدی در خاطراتش در «الفبا» که در پاریس منتشر شد، از ملاقاتهای خود با امیرپرویز پویان صحبت میکند. آلاحمد نسبت به صمد بهرنگی حساسیت خاص داشت و به خاطر مرگ او در همان دوران، نوشتهای جنجالی انتشار داد. البته صمد بهرنگی میان گروه روشنفکران علنی و انقلابی در نوسان بود. اسماعیل خویی نیز با احسان نراقی گفتوگویی انجام داد که در دههی ۵۰ به صورت ۲کتاب چاپ شد و بسیار مهم جلوه کرد.
ـ بر جدایی میان این سه گروه با یکدیگر، جدایی وحشتناک دیگری سایه انداخته بود و آن فاصله با مردم بود. پیش از این اشاره شد که روشنفکر، چه ایرانی چه غربی، اصولاً از طریق قلم و نگارش با مردم خود رابطه میگیرد. عملاً وسیلهی فعال و مؤثر دیگری برای رابطه با مردم وجود ندارد. شاعران و ادبا حداقل در ایران، زودتر و بهتر از دیگر گروهها با مردم ارتباط میگیرند و بهتر در دل آنها نفوذ میکنند. هر چند آنها هم رابطهشان عموماً کتبی است. در این دوران، یعنی در دهههای ۴۰و ۵۰ شاملو و اخوان ثالث نفوذی را در میان برخی از جوانان بهدست آوردند. آلاحمد به نویسندهی زبردستی بدل شد و قلم نسبتاً پرفروشی یافت. اما آریانپور هرگز مردمی نشد و نفوذ زیادش بیشتر در چهارچوب قشر لائیک و دانشجویان باقی ماند.
۳ـ ظهور شریعتی
در این میان ظهور دکتر علی شریعتی جریان طبیعی و مسیر عادی جنبش روشنفکری در ایران را دچار یک تکان جدی کرد. البته ما هنوز به قدرت این نفوذ و آثار آن و تحولی که ایجاد کرد آگاه نیستیم. این تحول لزوماً و صرفاً در حوزهی ایدئولوژیک و به واسطهی تحولاتی که شریعتی در حوزهی اندیشهی اسلامی عرضه کرد، نبود بلکه به واسطهی مکانیسم جدیدی بود که وی در ارتباطگیری با مردم به کار بست.
از نظر تاریخی رابطهای که شریعتی با مردم برقرار کرد هویت پیشین و همبستگی روشنفکر ایرانی و حتی روشنفکر به طور عام را دستخوش تغییر کرد، چرا که عقده همیشگی و درد جاودان روشنفکران نداشتن رابطه مستقیم با مردم بود و شریعتی توانست از طریق سخنرانیهای پیدرپی که ۴سال طول کشید و نشر افکارش اندکی به این مهم دست یابد و نفوذ قابل توجهی کسب کند. این نفوذ میان دانشجویان و سپس میان طیفهای نسبتا وسیعتری از مردم فرهنگی و علاقهمند پدیدار شد. هر چند شریعتی با همهی تودههای مردم رابطهی مستقیم نداشت لیکن وی توانست از طریق اهرمهای ویژهی خود پایدارتر و نزدیکتر و مستقیمتر از دیگر روشنفکران هم عصرش با قشرهای مردم رابطه ایجاد کند. به دلیل اندیشه اسلامی شریعتی عدهی وسیعی از دانشجویان و نیروهای فعال و جوان جامعه به سرعت به پل ارتباطی با بخشهای بزرگتر مردم بدل شدند. (به نتایج ایدئولوژیک این تحول کاری نداریم)
چرا و چگونه شریعتی توانست به این مهم دست یابد؟ چه اهرمهایی به وی امکان داد تا به گروهی از مردم نفب زند؟ یکی از اهرمهای اساسی که به وی امکان داد تا از درون با مردم نقب زند، رابطهی شفاهی بود. شریعتی بزرگترین و مؤثرترین روشنفکر شفاهی ایران است. از این نظر، نثر او در سراسر جهان کم دیده شده است. این نخستین ویژگی او مهمترین جمعبندی ما در این بخش است. این مطلب را بیشتر بشکافیم.
ـ میدانیم که بسیاری از فلاسفهی غربی چون هگل یا هایدگر شفاهی بودند. شفاهی بودن آنها را اساساً نباید با شفاهی بودن سقراط و زرتشت یکی گرفت. میدانیم که آثار بزرگی از هگل و هایدگر که از مراجع بزرگ تفکر فلسفی در غرب هستند، دروس شفاهی و دانشگاهی آنهاست. همچنین بزرگترین اثر مشهور الکساندر کوجف (kujeue) به نام «مقدمهای بر پدیدارشناسی هگل» که تأثیر عمدهای بر تفکر فلسفی فرانسه در نزد کسانی چون ژان پل سارتر، ریمون آرون و ملک لکان از دههی ۳۰ به بعد گذاشت اصولا دروس شفاهی او بودند که بعدها از سوی شاگردانش به چاپ رسید. در خود ایران نیز تنها فیلسوف شفاهی احمد فردید بود. با این حال نه قواعد ویژگیهای خاص شریعتی را داشت و نه فلاسفهی غربی. آن فلاسفه هرگز به خیابان نیامدند و کلاس درس آزاد برای عموم نگذاشتند.
هگل آنقدرها اعتقادی به مردم نداشت! اساساً «دموکراسی» وی مشروعیت اصلیاش را از نخبگان و خود آنها کسب میکرد. برای هایدگر امر اجتماعی و سیاسی حداقل در حوزهی فکری (و نه عملی) اهمیت چندانی نداشت. آثار او اصولاً به این مسائل نمیپردازد. فردید بجز چند برنامهی تلویزیونی اساساً از دانشگاهها پا فراتر نگذاشت. و اساساً میلی حتی به ضبط درسهایش نداشت و شاگردانش را از ضبط درسهایش به سختی منع میکرد. به عبارت دیگر این اندیشمندان همه بخشاً یا اساساً رابطهای شفاهی با علاقهمندان خود داشتند، اما به آن رابطه بهای کافی نمیدادند.
اما شریعتی چنین نبود. او نه فقط از دانشگاه به حسینیه ارشاد آمد (که این خود موضوعی در خور تأمل است که به آن میپردازیم)، بلکه به دلیل اعتقادش به مردم و اهمیت به امر اجتماعی ـ سیاسی با کمال میل موافقت نمود که شاگردانش گفتههای وی را ضبط، چاپ و پخش کنند. میزان قابل توجهی از آثار او دروس شفاهیاند که از نوار پیاده شده و بعدها مجموعهی ۳۵جلدی آثار وی را رقم زدند. در واقع باید گفت که آثار کتبی شریعتی به کمکِ دروس شفاهی وی آمدند تا شریعتی را شریعتی کنند؛ و این همه به برکت حسینیه ارشاد عملی شد. «حسینیه ارشاد»… یک فرصت مناسب، یک شانس بینظیر، یک اتفاق، «اتفاقی ساده»، در یک گذر تاریخی ویژه، در یک فضای استثنایی، به آدمی ناشناخته ولی کمنظیر، به یک جوان ۳۵ساله، خوش بیان و تیزهوش، امکان عرض اندام داد. و این خود شاهکاریست که در جامعهای که پیران حاکمند، جوانی بتواند این چنین گل کند.
از نقطه نظر فرم (به محتوا کاری نداریم)، میزان نفوذ ۴سالی (۵۱ ـ ۱۳۴۷) که شریعتی در حسینیه ارشاد در ملاء عام سخن گفت شاید مهمتر از تمام عمر هر یک از روشنفکران در تمام دوران روشنفکری ایران از مشروطه به این سو بود. بنابراین شکل رابطهی شفاهی (به همراه فکر نو و انقلابیاش) بود که از شریعتی یک روشنفکر مردمی و مشهور ساخت. و این به مزاج مردمش چه خوش آمد. مردمی که زاده تاریخی غالباً شفاهی بودهاند. راست است که مشرق زمین و ایران به طور خاص بیشتر متمایل به رابطهی شفاهی است. گفتهاند که آموزشِ شفاهی سهلتر و گاه مطمئنتر از رابطهی کتبی است. و ایران سرزمین رابطه و آموزش شفاهی است.
ـ این چنین نیست که شریعتی ننوشت. وی آثار کتبی برجستهای دارد. اما آن شریعتی که چون جرقهای به ناگاه درخشید، شریعتی شفاهی بود. آثار کتبی او به کمک آثار شفاهیاش آمدند. و مردم بیشتر به طور شفاهی وی را دریافتند!
ـ البته شریعتی فقط شریعتی حسینیه ارشاد نبود، بلکه شریعتی تا مرحلهی حسینیهی ارشاد یک شریعتی بود، ولی از آنجا به بعد گویی یک شریعتی دیگر شد. آنچه تاریخ دید و ضبط کرد متعلق به شریعتیِ پس از حسینیه ارشاد بود!
بیشک این تحول در فرم تحقق یافت. اما همین، کیفیت محتوای رابطهاش را با مردم و جایگاهش را در تاریخ ایران متحول کرد.
هنگامی که ژان پل سارتر برای نخستین بار در دوران جنبش عظیم ۱۹۶۸در پاریس در مقابل جمع کارگران در خیابان حضور یافت، به بالای سکویی رفت، گفت: مدت زمان بس طولانی روشنفکران در پی رابطهی مستقیم با کارگران بودهاند و گویا سرانجام تنها امروز به این هدف رسیدهاند. لیکن این رابطهی شفاهی برای سارتر همانجا آغاز شد و در همانجا خاتمه یافت. اما شریعتی توانست همین رابطهی مستقیم و شفاهی را چندین سال حفظ کند.
۴ـ خاص بودن شریعتی
ویژگی خاص روشنفکر ان است که آنچه «واقعی» است، نخست در نزد او «ذهنی» ( subjectif) جلوه میکند، ذهنی بودن امور چنان است که شاید گاه امر ذهنی واقعی میشود و واقعی ذهنی میماند. از میان روشناندیشان، کسانی داستاننویس، و کسانی نظریهپردازند (تئوریسین). دستهی اول در مقایسه میان ذهنیت و واقعیت، بیشتر متمایل به واقعیتاند. البته نه اینکه دستهی دوم یعنی نظریهپردازان واقعبین نباشند. لیکن داستاننویسان برای تعریف واقعیت زودتر و راحتتر از واقعیت به ذهنیت میروند و دسته دوم سهلتر از ذهنیت به واقعیت حرکت میکند. از امر ذهنی تعبیر منفی نباید کرد. برعکس، روشنفکر نظریهپرداز چون ذهنی است، مایل است از واقعیات قانون عمومی (General) بسازد. همین کار، عمومیسازی به آنها امکان میدهد که گاه به جای مردم سخن بگویند. اگر کارکرد عمومیسازی در نزد روشنفکران نباشد، هرگونه امکان خلق و نظریهپردازی از آنها گرفته میشود. مثلاً افلاطون که نظریهی جمهوری (Republique ) را ارائه داد و در آن فیلسوفان را به مقام ریاست رساند، خود به جای مردم و به نام آنها تصمیم گرفت. او نیز از چند واقعه مجزا قانون کلی و عمومی ساخت. از چند حقیقت، حقیقتی کلی عرضه کرد. بنابراین عمومیسازی، یکی از کارکردهای اندیشه و سلاح کار روشنفکر نظریهپرداز است. این کارکرد، خاص یک فرهنگ ویژه نیست، به همهی فرهنگهای روشنفکرساز (مدرن) متعلق است.
در ایران، آریانپور، آلاحمد و شریعتی نمونههای روشنفکران فعال ما بودند. اما این سه تن اگرچه هر کدام متعلق به یک فضای خاص فکری بودند هر یک قشری معین را در نظر داشتند، ولی هر سه ـ حداقل در ابتدا ـ یک روش خاص برای عرضه خود داشتند. هر سه یا محفلی بودند، یا حداقل مینوشتند و نوشتههای خود را به چاپ میسپردند. ولی اگر آریانپور بیشتر دانشجویان مخاطبش بودند و از وسیلهی بیان و نگارش هر دو بهره میبرد، آلاحمد غالباً مینوشت. آریانپور بیشتر از آلاحمد مدرس بود و کمتر از او نویسنده.
با اینحال شریعتی از هر دوی آنها متفاوت بود. او هم مینوشت، هم نوشتههای خود را منتشر میکرد، هم در دانشگاه درس میداد و هم سخنور بود. هیچ یک از روشنفکران دیگر نتوانستند به آن سرعت از محفل و دانشگاه خارج شوند.
بنابراین در مقایسهی شریعتی با دیگر روشنفکران هم عصرش دو ویژگی برجسته در کار وی دیده میشود:
۱ـ خروج سریع او از دانشگاه در آغاز پختگیاش (از سن ۳۵سالگی).
۲ـ تبدیل شدن وی به یک سخنران زبردست.
همانطور که پیش از این ذکر شد، بیشک حوادث، افراد یا شاید «اتفاق سادهای»، شرایط ویژهای را برای سخنران شدن شریعتی مهیا نمودند. با این حال هیچ یک از روشنفکران ایرانی پس از مشروطه این دو ویژگی را که در بالا به آن اشاره کردیم، با هم نداشتند.
ـ از این دو ویژگی که بگذریم، در بررسی نقش شریعتی در جنبش روشنفکری این دوره به طور کلی، پرسشی اساسی باقی میماند دربارهی خصوصیات ویژهی وی و تفاوتهای اساسیاش بار دیگر روشنفکران هم عصرش و اهرمهای معینی که وی در کار خود بکار بست.
به نظر ما پنج بند ویژگیهای شریعتی را میتوان برشمرد، در اشارات زیر به طور کوتاه بر این پنج بند انگشت میگذاریم؛ اما پیشاپیش فقط یک از آنها را میشکافیم.
۱ـ اسلامی بودن شریعتی که امکان رابطهی مستقیم وی را با مردم در مقایسه با روشنفکران لائیک سهلتر کرد.
۲ـ تیزهوشی او برای تدوین یک نظریه جدید در اسلام که خود به امری انقلابی و جذاب، به ویژه در نزد جوانان، جلوهگر شد.
۳ـ قانع کردن برخی از اسلامگرایان با نفوذ نسبت به اعتبار نظریهاش.
۴ـ استفادهی درست و به موقع از امکانات این افراد برای بدست آوردن و به ویژه حفظ تریبون حسینیهی ارشاد این چهار عامل هر کدام در نزد شریعتی استثنایی جلوهگر شدند. در عینحال که مجموع آنها نیز خود استثناء دیگری داشتند.
بسیاری دیگر از اندیشمندان اسلامی اندکی نظریه داشتند اما نفوذ ند اشتند. بسیاری نفوذ داشتند اما نظریه بواقع جدید و جذابی نداشتند. بسیاری هر دو را داشتند ولی امکان و فرصت استفادهی مناسب از آنها را کسب نکردند. درست است که مطهری شریعتی را به حسینیهی ارشاد تنها برای ۵ یا ۱۰شب سخنرانی دعوت کرد، اما آن ماجرا ۴سال طول کشید! وی دانست و توانست آن تریبون را حفظ کند، اما برای شریعتی این همه به میمنت یک قدرت درونی فوقالعادهی دیگر ـ که عامل پنجم است ـ عملی شد؛ قدرت خاص سخنوری او. اما این قدرت خاص فقط ترکیب ساده میان فکر و بیان نبود. در نزد شریعتی عنصر اساسی دیگری به این دو عامل جان داد. وی در واقع بر این دو عامل، یک عامل سوم اضافه کرد؛ بیان شاعرانه! بنابراین شریعتی ترکیبی بود از : فکر + سخنوری + بیان شاعرانه.
بسیاری او را «شاعر» خطاب کردهاند، اما شریعتی شاعر نبود، جان و بیان شاعرانه داشت، اما ذهن و بیان او فقط در شعر خلاصه نمیشد او از یک سو نظریهپرداز بود با بیان علمی و عقلی و از سوی دیگر، آمیخته به فضاهای احساسی، غیر استدلالی و شاعرانه. همین تضاد شریعتی نیز بود. چرا که شعر متعلق به فضای غیراسلامی و غیرعقلی است. شعر سامانه و همگونی استدلال عقلی را ندارد، در حالی که شریعتی اندیشهی عقلی را گاه با آمیختههای شعری بیان میکرد. میدانیم هر فکری به سخن نمیاید و حتی گاه از یافتن کلام یا کلمه ناتوان است. هر سخنوری شاعر نیست و هر شاعری سخنور نمیشود، اما در نزد شریعتی آنچه مهم جلوه کرد، ترکیب این سه عامل، یعنی فکر، سخنوری و بیان شاعرانه بود. همین ترکیب غریب و خاص، روحیهی استثنایی شریعتی محسوب میشود. اما این استثنا تضادمند بود.
به این بحث دو نکتهی دیگر اضافه میکنیم: یکی آنکه شاعرانه بودن بیان شریعتی تنها در شکل خلاصه نمیشود بلکه به همراه فکر تازهی او آمد و آن فکر تازه یک انقلابی بود در اسلامی که وی میفهمید و برداشت میکرد. این ترکیب ویژه برای طرفدارانش جذاب و خیرهکننده بود. اما این جذابیت شاعرانه جنبهی دیگری هم دارد؛ اساساً شعر و بیان شاعرانه در نزد ما ایرانیان پیوند عمیقی با فضای روحیمان دارد. شعر نافذتر از اندیشه (علم و فلسفه) و عمیقتر و سهلتر از آن در ما راه باز میکند و ما را تحت تأثیر قرار میدهد. بر این ویژگی دیگران بسیار انگشت گذاشتهاند. بیجهت نبود که هگل در بررسی تاریخ شرق، ساختار تمدن ایرانی را بر پایهی شعر میدانست.
بنابراین ویژگی شریعتی نوعی شاعرانه بودن متفکرانه است که با ایرانی بودن ما پیوند تاریخی میخورد. این دومین خصوصیت بزرگ شریعتی است که ما بر آن انگشت میگذاریم. مهم آنکه هم در خصوصیت اول یعنی رابطهی شفاهی و هم در خصوصیت دوم یعنی بیان شاعرانه، شریعتی ما را با خاطرهی تاریخیمان پیوند میزند و یادآور هویت ما میشود.
اما در ترکیب شعر و فکر روحانیان ایران نیز میرات غنی به جا گذاشتهاند. شریعتی به این دلیل که مذهبی بود، و هم هنر شاعرانه و متفکرانهی سخنوری داشت، به راحتی توانست بر تاریخ چند قرنهی روحانیان ایران تکیه زند. بنابراین میتوان دید که در نزد شریعتی، از نظر شکل کار، نوعی ترکیب روشنفکرانه (که اساساً فرآوردهی غرب است) با میراث روحانیان به هم آمیخته است. چرا که بسیاری از روحانیان سخنرانان برجستهای بودند. شریعتی روحانی بود خارج از مدار روحانیان. شاید بتوان گفت که پس از سیدجمالالدین اسدآبادی، شریعتی نخستین پل ارتباطی میان روشنفکران و روحانیان بود.
به لحاظ شکل، شریعتی میراثی واقعی در تاریخ روشنفکری ایران ایجاد نکرد، یعنی کسانی نیامدند تا روشها یا افکار و اهرمهای نفوذ وی را به کار گیرند و چون او عمل کنند. این خود نشان میدهد که تا چه میزان او استثنایی و محصول یک «اتفاق تاریخی» است. تاریخ روشنفکری ما، شاید به واسطهی غرور و ناپختگی و عمر اندکش، حتی نتوانست ویژگیهای او را دریابد. برای یک بار هم که شده، شکل را از محتوا جدا کند. دشمنی فکری و ایدئولوژیک را با کارکرد اجتماعی و تحلیل جامعهشناسانه اشتباه نگیرد.
شریعتی دارای خصوصیات خاص همهی خلقکنندگان تاریخ بود؛ فردی استثنایی متعلق به شرایط استثنایی. اما هیچ ملاک روشنی نیست که اگر یک شرایط «استثنایی» دیگر به وجود آید، باز نظیر شریعتی ساخته شود، چرا که واقعیت و حقیقت شریعتی دقیقاً و عمیقاً درک نشد و آنطور که باید «بکار بسته» نشد. نه اینکه رهروانش قدرت درک درست او را نداشتند، بلکه خاصیت اندیشمند آن است که اندیشهاش تعبیرپذیر است، نه به تمامی درک شدنی، چه هر خلقکنندهای اساساً یک هنرمند است. هنرمندانه اندیشیدن و بیان کردن ویژگی استثنایی دکتر علی شریعتی بود.