شریعتی خواستار دموکراسی رادیکال بود | احسان شریعتی (ماهنامه نسیم بیداری ـ بهمن ۱۳۹۷)
شریعتی خواستار دموکراسی رادیکال بود
احسان شریعتی
منبع: نسیم بیدای (شماره ۸۸)
تاریخ: بهمن ۱۳۹۷
ماهنامه نسیم بیداری در شماره بهمن خود گفتگویی دارد با احسان شریعتی پیرامون دیدگاه علی شریعتی در باره دموکراسی و سوسیالیسم.
آنچه در ذیل می آید متن کامل این گفتگو است.
شریعتی در پی سوسیالیسم دموکراتیک معنوی و دموکراسیِ رادیکال بود!
سال ۱۳۴۸ دکتر علی شریعتی نظریهای را وارد ادبیات جامعهشناسی سیاسی ایران کرد که با وجود گذشت قریب به پنج دهه از آن همچنان محل مناقشه است و محلی برای تصادم و تقابل موافقان و مخالفانش. دموکراسی هدایتشده شریعتی نظریهای بود که هم شبیه دموکراسیهای غربی بود و هم نبود! دموکراسی که در آن مشارکت فینفسه ارزشمند نیست، بلکه مشارکت آگاهانه انسانِ هدایتشده است که فضیلت و مطلوب است. احسان شریعتی که امروز از میراثداران علی شریعتی محسوب میشود بر نقدپذیر بودن این نظریه، از قول پدر، معترف است و بر این باور است که منظومه فکری شریعتی در سال 48 خلاصه و کامل نمیشود و تأمل در آثاری که در سالهای بعد، از ایشان منتشر شد، حکایت از تغییر و تکامل نظرات پیشین او دارد.
- نگاه دکتر شریعتی به دموکراسیهای غربی با همان تعریفی که فلاسفه کلاسیک قرن 17-18 مثل روسو و جان لاک و…از آن ارائه میدادند چگونه بود؟
«سیر منحنی فکری» و سیاسی دکتر شریعتی را میتوان به سه دوره تقسیم کرد: دوره اول، بازمیگردد به زمانی که ایشان از نظر سیاسی به نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق پیوسته بود. در همان نهضت گرایشی به جریان خداپرستان سوسیالیستِ مرحوم نخشب در ایشان وجود داشت. شریعتی در آنجا مانند همه مبارزان ملی و دموکرات ایران در برابر دیکتاتوری رضاخانی و پهلوی دوم قرار داشت -البته بیشتر منظور بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 است و قبل آن در فاصله سالهای 20 تا 32 یک تنفس و شکاف ایجاد میشود- ولی همانطور که در برابر استعمار خواستار استقلال بود در داخل هم در برابر استبداد خواستار دموکراسی سیاسی بود.
در اینجا روشن است که ایشان از نظر سیاسی یک دموکرات از نوع سوسیال است، با تفکر مذهبی توحیدی. ولی در دوره بعد، پس از ورود به اروپا و آشنایی با جنبشهای ضداستعماری و رهاییبخش مثل الجزایر و همچنین پیگیری مطالعات تاریخی و جامعهشناسی در زمینه اسلامشناسی، جامعهشناسی و علومسیاسیِ روز، وارد مرحله فکری دیگری میشود، بهطوری که پس از بازگشت به ایران در بحثهایی مثل کنفرانس امت و امامت که در آغاز سال 1348 در حسینیه ارشاد انجام داد، بحثهایی در حوزههای فلسفی، علومسیاسی و مدیریت نهادهای سیاسی دارد که متأثر از دستاوردهای جنبشهای آن روزها بود؛ مثل بحثهایی که کشورهای استقلالیافته در کنفرانس باندونگ در مورد دموکراسی متعهد و هدایتشده مطرح میکنند. یکی از نظریاتی که در آن جا مطرح شد این بود که حقوق بشر وضع شده از سوی سازمان ملل بعد دیگری نیز لازم دارد، پس «حقوق خلقها» را در همان کنفرانس اضافه کردند. همچنین موضوع دیگری که در آنجا مطرح شد نیاز به طی یک دوره گذار برای رسیدن به دموکراسی بود، چون بسیاری از کشورها ممکن است در مرحله قبایلی و عشایری و ماقبل مدرن و سنتی باشند، بنابراین آگاهیهای شهروندی لازم را ندارند. در کنار این مباحث تجربه دوران دکتر مصدق را هم باید اضافه کرد؛ هرچند در یک مقطع، در 30 تیر، مردم به شکلی دموکراتیکوار ایشان را انتخاب کرده بودند ولی در مراحل بعدی فئودالها و نیروهای سنتی توانستند مجلس را علیه دولت بشورانند که بحث انحلال مجلس پیش آمد. از این رو بود که دکتر مصدق بحثی را مطرح کرد که باید برای رای دادن شرط سواد وجود داشته باشد.
بنابراین کسب اکثریت آراء با دموکراسی اشتباه گرفته میشد و با اکثریت آراء علیه دموکراسی جنبشهای پوپولیستی را بهوجود میآوردند. همانطور که زمان فاشیسم، هیتلر با اکثریت آراء آمد، الان هم در کشورهای غربی شاهد آن هستیم، یا در دوران کنونی جنبشهای اقتدارگرای پوپولیستی با اکثریت آراء روی کار میآیند. یکی از بحثهای آسیبشناسی دموکراسیها، عوامفریبی یا دماگوژی است؛ که چگونه میشود رای اکثریت (کمیّت) را بدست آورد؟ این مسئلهای بود که در تاریخ فلسفه هم از همان ابتدا -از زمان سقراط- مطرح بود که فرق دموکراسی با دماگوژی باید روشن شود؛ چون سوفسطائیان در جهت کسب آراء و توفیق در قدرت و پیروزی، زبان را بهکار میگیرند درحالیکه فلسفه، یعنی «زبان حقیقت» و آن نیز با آراء بهدست نمیآید، بلکه با رأی بهمعنای آگاهی علمی و نظری واز راه جستجو و «گفتگو» و استدلال و نقد بهدست میآید.
بنابر این تجارب، در فاز دوم، دکتر شریعتی در سخنرانی امت و امامت میگوید من تزی را مطرح میکنم که برای بحث است و قطعی نیست. این تز در همان زمان جنجالهایی هم ایجاد کرد، مثلا در همان سخنرانی، مهندس بازرگان و برخی دیگر بودند که با این نظریه مخالفت کردند، یا به خاطر دارم که در اوایل انقلاب آقای بیژن حکمت مقالهای نوشت و گفت که این نظریه متأثر از لنینیسم است. از آن زمان نقدهای متعددی مطرح شد، اما در خود اندیشه سیاسی شریعتی مرحله دیگری نیز وجود دارد. این نظریه مربوط به سال 48 است و تا سال 56 که دکتر شریعتی در قید حیات بود افکار سیاسیاش رشد و تغییراتی یافت. مثلا در کتاب بازگشت به خویش میگوید روشنفکر نباید دخالتی در قدرت داشته باشد یا کسب قدرت کند چون تجربه برخی کشورها مثل الجزایر و کوبا نشان داد که روشنفکران در قدرت تبدیل به یک طبقه ذینفع میشوند و در نتیجۀ آن فاسد خواهند شد؛ بنابراین میگوید که روشنفکر مسئولیت آگاهی بخشی دارد و باید از میان خود مردم رهبرانی برخیزند، به این ترتیب دموکراسی از پایین را مطرح کرد.
در مورد قسمت نهایی اندیشه شریعتی، یعنی زمانی که «عرفان، برابری، آزادی» را مطرح میکند، این آزادیخواهی و دموکراسی، رادیکال میشود؛ یعنی سوسیالیسم و دموکراسیخواهی، رادیکال میشود. اصلا اولین سخنران نخستین جمعیت حقوق بشر ایران دکتر شریعتی بود. درواقع وارد یک فاز جدیدی از تفکر سیاسی شد که به دلیل دیکتاتوری در آن زمان تأکید بر دموکراسی داشت.
بنابراین بسیاری از منتقدان اندیشه شریعتی توجهی به سیر فکری و گاهشماری آثار ایشان ندارند. مثلا جملهای را از یک جزوه شریعتی نقد میکنند که شاید مربوط به دوران دانشآموزی ایشان باشد ولی چون در مجموعه آثار چاپ شده است به آن استناد میکنند. یا مثلا در کتاب امت و امامت عباراتی را نقد میکنند، بیآنکه به پس و پیش آن جمله دقت کنند. اگر اینطور باشد ما میتوانیم جملهای از خود دکتر شریعتی بیاوریم که اصلاً امت و امامت را نقض و نقد کند، اما برای شناخت درست تفکر ایشان نخست باید به طرز فکر خانواده ایشان و مطالباتشان توجه کنیم، دوم به سیر فکری خود ایشان در مراحل مختلف و بعد به بافتار و کانتکس یا زمینهای که در آن پرسمانهای مشخصی در هر مقطع مطرح میشود. مورد آخر مثل همین سیستم رایگیری در زمان مصدق است که مشخصاً چه مشکلاتی داشت. این بحث برای دوران کنونی نیز صادق است؛ ممکن است برای عدهای پول اهمیت زیادی داشته باشد و بشود رای آنها را خرید.
- با این همه، نقد ایشان به دموکراسیهای غربی چه بود؟
نخست باید دید دموکراسی چیست؟ دموکراسی مراحل مختلفی دارد: یک مرحله آتنی است، البته همه یونان را نمیشود به آتن تقلیل داد چون اسپارت هم داریم. برای اقتدارگرایان مدل اسپارتی مهم است و برای دموکراتها، آتن. در آتن دموکراسی بوده اما محدود، یعنی شهروند شامل زنان و بردگان و خارجیها و خیلیها نمیشد. عدهای مرد جوان از طبقه متوسط در مورد سرنوشت شهر صحبت میکردند که بین آنها تساوی حقوقی و قانونی بر قرار بود. البته این در زمان خودش پیشرفت بود. در حالی که رابطه پولتیک -به قول ارسطو- یعنی رابطه میان شهروندان آزاد و برابر. پلیس یعنی دولتشهر و نظام حاکم بر آن که آن را پولیتیا میگویند که اسم کتاب افلاطون نیز هست که ما در ترجمه آن را «جمهوری» میگوییم، ولی منظور افلاطون رژیم سیاسی است.
همچنین «سیاسة المدنیه» فارابی ترجمه پولیتیا است، یعنی فارابی هم در مورد نظام ایدهآل سیاسی صحبت میکند. حال هرکدام از این نظامها تحلیل آسیبشناسی خود را دارند. اگر یک نفر حکومت کند، میشود مونارشی که یک نقطه قوت دارد و آن تمرکز فرماندهی است ولی نداشتن حمایت اشراف و مردم نقطه ضعف آن است. آریستوکراسی حکومت نخبگان و اشراف است که البته یا آریستوکراسی اقتصادی است یا نظامی یا روحانی یا … که در آن بر اساس برخی معیارها یک اقلیت حکومت میکند. در این مدل حکومتی، حمایت اشراف نقطه قوّتش است ولی عدم حمایت مردم و نداشتن تمرکز نقطه ضعف آن. دموکراسی هم حمایت اکثریت را دارد و خردجمعی در آن وجود دارد که میتواند خطای کمتری در آن باشد اما میتواند به آنارشی و هرج و مرج یا دماگوژی و انحراف افکار عمومی ختم شود. ولی به عنوان مثال از نظر ارسطو بهترین مدل حکومت یک رژیم ترکیبی است که به آن پالیسی (Policy) میگوید. یعنی هم تمرکز فرماندهی داشته باشد هم مورد حمایت مردم و نخبگان باشد و هم دموکراتیک باشد. اینجا دو سطح را باید از هم تفکیک کرد مثلا در سطح فلسفه سیاسی مورد نظر دکتر شریعتی مفهوم سیاست در شرق متفاوت از مفهوم پولتیک در غرب است.
- البته دکتر شریعتی مفهوم پولتیک و سیاست را متفاوت میداند و معتقد است پولتیک همان اداره کردن حکومت است و سیاست هدایت و تاکید ایشان بر هدایت و همان سیاست کردن است که محل نقد است.
بله، دکتر معتقد است که پولتیک، مدیریت جامعه است آنچنان که هست و در پی سعادت و بهزیستی، ولی سیاست میخواهد تربیت کند و پرورش بدهد. اما این میتواند به استبداد بیانجامد؛ چون سیاست مثل تربیت اسب وحشی است و استبداد و دیکتاتوری مردم را مثل گوسفند یا اسب در نظر میگیرد که نیاز به تربیت دارد. شریعتی در اینجا یک بحث کلی دارد: نه اینکه بگوید سیاست، به آن مفهوم شرقی، درست است بلکه آن را نقد میکند ولی در مورد اسلام ایشان معتقد است که اسلام هم یک فلسفه سیاسی دارد و در تاریخ یک انقلاب سیاسی با اسلام در حال رخ دادن است. وقتی پیامبر مدینه را میسازد آن هم یک دولتشهر است. از نظر ریشهشناسی کلمه، برخی از متخصصان زبان عبری و عربی میگویند که مدینه همان «معَ + دین» است؛ یعنی شهری که «با + عدالت» است. برخلاف شهر جاهلیت، اسلام شهر مدنیت است و شهر میسازد و جاهلیت نظام قبایلی است. امت آلترناتیو یا بدیل (آنتیتز) آن است ولی قبیله و امت به هم شبیه هستند؛ هر دو در دینامیک بودن به هم شبیه هستند فقط امت در شهر معنی میدهد ولی قبیله در نظام عشایری. به هر حال این انقلابی است که اسلام به پا میکند ولی نه فقط در اسلام، حتی از یهودیت آغاز میشود .
در تاریخ فکری دموکراسی سه منبع برای آن ذکر میکنند: یکی یونان و ارسطو و دیگری توحید است، چون توحید انقلابی به پا میکند و میگوید همه در برابر خدا مساوی هستند. یونانیها چنین مفهومی را نداشتند و قائل به تبعیض طبیعی بودند؛ یعنی عدهای به «طبع» برده زاده میشوند و عدهای ارباب، همانگونه که عدهای زشت و عدهای زیبا هستند؛ ولی در توحید همه تفاوتهای نژادی، قبیلهای، جنسی و.. در برابر خدا از بین میرود. این انقلابی است که به فکر تساوی همگانی آدمیان در دموکراسی جدید کمک میکند. اما در دوره جدید، در نهایت سومین منبع، «حقوق طبیعی» است. نگاه به طبیعت در دوره جدید با انقلاب معرفتشناختی و اپیستمولوژیک عوض میشود و ریاضیوار میشود، بنابراین تساوی ریاضی مطرح میشود. مثلا در دوره ادیان توحیدی با آنکه تساوی مطرح بوده ولی در همه جا تبعیض هست چون علما در زمان اجتهاد میگفتند درست است که مطابق کتاب همه در برابر خدا مساویاند مگر به پارسایی یا تقوا ولی در عمل تفاوتهای طبیعی است که از نظر علمی زن با مرد متفاوت است و…
- برای همین است که برخی از نواندیشان دینی حکومت دینی و فقهی را غیردموکراتیک میدانند؟
بله! فقه با جهانبینی توحیدی متفاوت است که در قرآن و در آیات 1 و 13 سوره حجرات مطرح میشود: «یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکرٍ و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم»، شما را از یک مرد و زن آفریدیم تا یکدیگر را به رسمیت بشناسید. اصلا به قول دکتر شریعتی جنبشهای «شعوبی» یا خلقی- ملی علیه اعراب از همینجا آغاز میشود بهنام توحید. بعد هم «إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم ». ولی فقه بحثهای حقوقی دوران خودش را مطرح میکند و از طهارت تا احکام معاملات اقتصادی و…، که بسیاری از این قوانین در هر جامعهای میتواند متفاوت باشد. مثلا در جامعه امپراطوری با جامعه قبایلی و جامعه صنعتی متفاوت است. اما فقه از چهار قرن پیش تا کنون تحول نداشته است. یکی از مشکلاتی که در جمهوری اسلامی از اول انقلاب وجود داشته این بوده است که اگر میخواستیم بر اساس فقه عمل کنیم همه چیز مشکل داشت از موسیقی تا مسائل مختلف.
یک دموکراسی آتنی است، دوم دموکراسی مدینه که نظام شورایی است و سوم انقلابات معرفتی جدید در زمینه تغییر کیهان و انسانشناسی و حقوق طبیعی که از جنبه دینی خارج و بحث حقوقی میشود. الان وقتی بحث از دموکراسی میشود، بحث از نظام سیاسی اجرایی، علمی و عملی است و بحث فلسفی آن جدا است. میشود با فلسفه اسلامی دموکراسی را پذیرفت یا با فلسفه ژاپنی! دموکراسیهای غربی در هر دین و تمدنی که رفتند رنگ آن را گرفتند. مثلا دموکراسی آمریکایی با دموکراسی اروپایی متفاوت است. یا در اروپا سنت انگلیسی با سنت فرانسوی خیلی متفاوت است به همین ترتیب سنت کشورهای پروتستان و کاتولیک نیز از هم متفاوتاند چون از نظر فرهنگی روی شکل دموکراسیهایشان تاثیر گذاشتهاند. مثلا یکی از مشکلات فرانسه این است که آن رفرم دینی که در کشورهای پروتستان شده، در فرانسه نشده است. بنابر این دوگانهای وجود دارد؛ دوگانه سیاست و دیانت.
بنابراین وقتی دموکراسی به ایران یا کشورهای اسلامی میآید میتواند ویژگیهای خاص خودش را بگیرد، ولی وقتی ما میگوییم جمهوری مشخص است که چه نظامی است اما مشکل این است که وقتی میگوییم ایرانی و اسلامی آیا این صفتها کارکرد متفاوت حقوقی هم ایجاد میکند یا خیر؟ چنانکه پس از انقلاب در قانون اساسی اصل «ولایت مطلقه فقیه» اضافه شد و نوعی دوگانگی میان دو سیستم سیاسی جمهوری و ولایی پدیدار شد.
- نقدهای بسیاری به نظریه دموکراسی متعهد مطرح شده است شاید این پرسش مطرح شود چه کسی صلاحیت هدایت مردم را به حکومت یا امام به تعبیر شریعتی میدهد؟
«امامت» یک واژه شیعی و اسلامی است. شریعتی میگوید در تشیّع، امامت اعمّ از «امارت» یا حکومت است، یعنی رهبری عقیدتی مثل پیامبری. پس مثل این است که گفته شود چه کسی این صلاحیت را به پیامبر داده است؟ به پیامبر وحی نازل میشود که مردم یا میپذیرند یا تکذیب میکنند و این تشخیص بر اساس برخی معیارها است، مثل وقتی که معلم برجستهتر را بر اساس یک سری شاخصها میشود انتخاب کرد. در تشیع یک عقیدهای است که نمیشود بعد از نبوت کارکرد نبوی رها شود، بنابراین به کارکرد امامت یا ولایت که ادامه رهبری عقیدتی و فکری است تبدیل میشود -فقط بحث سیاسی نیست- بنابراین امام همواره امام است، چه در قدرت باشد چه نباشد که این بحثی دیگر است. امارت است که بر اساس انتخاب و شورا و بیعت انجام میشود.
- این هدایت جامعه توسط امام یا رهبری مورد نظر در دموکراسی متعهد مغایرتی با آزادی انسان و پلورالیسم ندارد؟
خیر؛ چون در حوزه اجرا و مدیریت و سیاست نیست. دکتر شریعتی سه نوع کارکرد را از هم تفکیک میکند: یکی نظریهپرداز یا «ایدئولوگ» در یک نهضت و انقلاب است، دیگری «زمامدار» و ریاست اجرایی سیاسی است و یکی هم «رهبری عقیدتی»، که به ارزشهای ایدئولوژیک تجسم عینی و عملی میبخشد. این سه حوزه را نمیشود با هم خلط کرد. مثلا خود دکتر شریعتی یک معلم و ایدئولوگ بود. ایشان نه مجری سیاسی بود و نه رهبر. هرچند ممکن است پیروانی داشته باشد که او را امام خود بنامند ولی خود وی این ادعا را هیچگاه نداشت. وقتی مردم در حوزه رهبری فردی را انتخاب کنند اخلالی در بحث سیاسی و اجرایی و دموکراسی ایجاد نمیکند. اما در مورد «امت و امامت» ما خودمان نخستین گروهی بودیم که آن را نقد کردیم. ایراد ما به این نظریه بحث «تناوب» بود، چون دموکراسی اصولی دارد مثل قبول تنوع یا پلورالیسم. جامعه از ادیان و گرایشهای مختلف تشکیل میشود پس باید این تنوع را بپذیرد. دیگری بحث تساهل است یعنی اگر بخواهیم تنوع را بپذیریم باید تساهل داشته باشیم و تحمل. سوم بحث تناوب است که قدرت باید چرخش داشته باشد. اما نظریه دکتر شریعتی میگوید چون جامعه هنوز آگاه نشده است تا اطلاع ثانوی نمی شود از دموکراسی سخن گفت چون اصلا ممکن است قدرت را به ضدانقلاب یا دشمان بسپارند. پس باید ابتدا سازوکارهای دموکراتیک را درست کرد و بعد قدرت را به او بسپارند اما این کار در کشورهایی مثل کوبا و الجزایر و ویتنام کارکرد منفی داشت: آنها در قدرت ماندند؛ مشابه نظریه دیکتاتوری پرولتاریای مارکس. البته منظور مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری نبود. دیکتاتوری سیستمی بود در یونان باستان که وقتی جنگی رخ میداد یک دیکتاتور انتخاب میکردند مثل فرمانده که حرف آخر را بزند. البته تعریفی که ما امروز از دیکتاتوری داریم همان دیکتاتوری تیرانی روم است که استبداد رای و جباریت است. این نوع دیکتاتوری پاشنه آشیل مونارشی است.
- در دموکراسی متعهد شریعتی چه تضمینی وجود دارد که به اقتدارگرایی و تمرکز قدرت امام یا آن رهبر ختم نشود؟
ما نیز همین نقد را داشتیم که ایده تناوب در آن نظریه پیشبینی نشده بود و این نقطه ضعف این نظریه بود. البته دکتر شریعتی در آثار بعدیاش میگوید که روشنفکر نباید کسب قدرت کند بلکه باید فقط «راه» را نشان دهد.
- دکارت میگوید عقل سلیم بین همگان به تساوی تقسیم شده است؛ با توجه به این مفهوم ممکن است خیلیها مدعی آن باشند که حرف و رأیشان درست است و شایسته راهبری جامعهاند و این نیز نتیجهای جز هرج و مرج نخواهد داشت.
پاسخ به این سوال از منظر فلاسفه با نگاه دکتر شریعتی متفاوت است. فلاسفه میگویند که اتفاقا هرج و مرج در دموکراسی پیش میآید. مثلا دموکراسی آتن، سقراط که حکیمترینِ شهروندان دولتشهر بود را به اتهام آنکه جوانان را فاسد میکند و نظم سیاسی را تهدید، محاکمه کرد. در حالی که سقراط فقط پرسشگری میکند و این چه خطری میتواند داشته باشد؟ به قول دکتر شریعتی خود دموکراسی نقاب دیکتاتوری میشود. مثلا در فرانسه اکثریت ملت حدود 85 درصد از جنبش جلیقهزردها دفاع میکنند، پس این سیستم ایرادی دارد؛ در اینجا برخلاف دموکراسی آتنی که مستقیم بود و خود شهروندان بهصورت شورایی مسئولان را انتخاب میکردند شهروندان بهصورت غیرمستقیم نمایندگانی را انتخاب میکنند که آنها خود تشکیل یک قشر را میدهند. یعنی یک قشری از وکلا و وزرا به نام نمایندگی از مردم منافعی پیدا میکنند و واسط میان مردم و حکومت میشوند. بنابراین جنبشی در خود دموکراسی بهوجود میآید که به آن رفراندوم میگویند. اما دموکراسی حقیقی و نهایی دموکراسی مستقیم خود مردم است.
- قابل تحقق است؟
ایده آل است و شریعتی هم دنبال همین ایده آل است.
- یعنی دموکراسی غیر مستقیم را قبول ندارد؟
نقد دکتر شریعتی به دموکراسی غیر مستقیم لیبرال فعلی است ولی کسانی که ایشان را میشناسند -از جمله خود من که با ایشان بحث کردم- میدانند نظام دموکراسی ایدهآل ایشان یک نظام شورایی یا دموکراسی مستقیم است؛ ولی این به معنی نفی دموکراسی عیرمستقیم نمایندگی هم نیست. شریعتی اصولا معتقد بود همچنان که در تاریخ شیعه میبینیم، اکثر امامان حکومت نکردند و فقط امام علی(ع) پنج سال با انتخاب مردم خلیفه شد. اما پس از آن استراتژی ائمه شیعه تغییر میکند و اصلا بحث کسب قدرت مطرح نبوده است.
- البته بجز امام کاظم که روحیات بازپسگیری قدرت و جنبش و اعتراض دارد که علت زندانهای متعدد امام کاظم هم همین است. اصلا ایدئولوژی سیاسی امام کاظم بازگشت به قدرت است که تقربا همه شیعه شناسان بر این تاکید دارند.
از نظر شریعتی دوران «غیبت» مهدویت یعنی دوره دموکراسی دائم؛ مثل اقبال لاهوری که میگوید با «خاتمیت» عقل از وحی مستقل میشود. البته دموکراسی ایده آل شریعتی در دوره طرح نظریه امت و امامت یک دموکراسی هدایتشده و متعهد است نه یک دموکراسی باز و لیبرال. دموکراسی که به یک جامعه آگاه و آزاد سازمان یافته ختم میشود که توسط روشنفکران هم هدایت صورت میگیرد.
- این نظر چقدر واقعی است و قابل تحقق؟
نخست باید گفت که در نظر شریعتی و اقبال لاهوری و همه نواندیشان، بین نظامهای موجود مثلا در تقسیمبندی ارسطویی -مونارشی، آریستوکراسی، دموکراسی- دموکراسی بیش از بقیه به جهانبینی اسلامی و توحیدی نزدیک است. خواست و مشیت الهی توسط ناس یا مردم محقق خواهد شد، اما اینکه نماینده خدا کیست بحث اصلی است؛ مثلا روحانیون میگویند ما نماینده خداهستیم. در سیاست بحث مشروعیت مطرح است، اما اساساً مشروعیت قدرت از کجا میآید؟ در تئوکراسی که نوعی آریستوکراسی است مشروعیت از خدا میآید. در نزد فلاسفهای همچون افلاطون بهترینها باید حکومت کنند و بهترینها فلاسفه هستند پس یا باید شاهان فیلسوف شوند یا فیلسوفان شاه. در اینجا هم یک نوع آریستوکراسی دانش و حکمت وجود دارد، ولی در جهانبینی توحیدی دموکراسی است؛ یعنی همانگونه که در قرآن آمده، پیامبران میآیند تا قسط و عدل را تحقق ببخشند، بنابراین بجز اهداف انسانشناسی و بحث فلاح و معاد و… از نظر اجتماعی و تاریخی هدف نبوت برقراری عدالت و قسط است، پس مردم هستند که در جهانبینی توحیدی وارثین و ائمه ارض هستند به این معنا دموکراسی و مردم سالاری نظام بهتری است. اما دموکراسیهای موجود -همانگونه که در تاریخ دیدیم تکامل یافتند- ناقص هستند. به قول فیلسوفان معاصر مثل ژاک دریدا ما دنبال «دمکراسیِ در راه» هستیم، یعنی دموکراسی «آینده»، دموکراسی کاملتری خواهد بود.
اینکه الان میگوییم نظامهای دموکراسی نسبت به فاشیسم و کمونیسم و..، تکامل یافتهتر است، نسبی است، نه اینکه اینها نظام ایدهآلی هستند. در آمریکا چه کسی رئیس جمهور میشود؟ یک قهرمان زیبایی اندام، یک تاجر و افراد اینچنینی نماینده یک ملت میشوند. این از ضعف آن نظام است، بنابراین این نظام ولو اینکه از فاشیسم و کمونیسم دولتی بهتر باشد، نظام ایده الی نیست. در امامت بحث انسان اخلاقی و کامل است بنابراین ما دنبال انسانیت جدید هستیم ولی این انسانیتی که در دموکراسیهای لیبرال جدید ساخته میشود یک انسان میانمایه و به قول نیچه متوسط الحال است یا از نظر کسانی که اخلاقی به قضیه نگاه میکنند: سستعنصر یا میانمایه.
ولی بحث ما بر سر مدیریت است یعنی مدیریت قدرت و تقسیم قوا -به قول مونتسکیو- مانع تمرکز قدرت و فساد میشود، بنابراین از نظر علمی، اجرایی و حقوقی، دموکراسی نظام بهتری است، اما نظام ایدهآال از نظر اخلاقی نیست. ما به یک مبارزه اخلاقی و فلسفی نیاز داریم، بنابراین در نهایت ما به یک دموکراسی معنوی معتقد هستیم، ولی این دو را از هم تفکیک میکنیم.
شریعتی به یک نظام با دینِ حکومتی یا حکومتِ دینی به معنای تئوکراتیک یا ایدئولوژیهای غیردموکراتیک معتقد نیست. اینهایی که در نقدها دکتر شریعتی را به داشتن گرایش غیردموکراتیک و فاشیستی متهم میکنند نه به تبارشناسی مبارزاتی- تاریخی شریعتی و پدرانش آگاهی دارند و نه به مطالبه ایشان. دکترشریعتی طرفدار یک دموکراسی رادیکال است یعنی مردم حاکم باشند. شورایی، مستقیم و حتی آزادیهای بیقید و شرط فردی تا مرز آنارشیسم؛ و اینطور نیست که ایشان طرفدار یک رژیم ایدئولوژیک از نوع مارکسیستی کلمه باشد. ایشان اگر از چپ متاثر باشد، از نوع مارکسیستی-لنینیستی، و استالینیستی-مائوئیستی و..، نیست، بخصوص نوع شرقی و جهان سومی آن. اگر هم تاثیری گرفته باشد در سوسیالیسم اروپایی از لوکاچ و ارنست بلوخ تا مکتب فرانکفورت و گرامشی و آلتوسر است. در واقع شریعتی اینها را جدی میگیرد و هیچگاه از لنین و استالین و مائو نقلقول و فکتی معرفی نمیکند. اصلا از این مدلها متأثر نیست، مگر اینکه از تجربه مبارزاتی افرادی مثل کاسترو یا چگوارا. اما نوع سوسیالیسم شریعتی دموکراتیک است به معنای شورایی و تعاونی و خودگردان از پایین است و در نوع سیستم سیاسی، او دموکراسی رادیکال را میخواهد. ممکن است این جنبه یوتوپیایی داشته باشد، ولی شریعتی دیگر از این بحث خارج میشود که ایشان اقتدارگرا است یا بهقول بعضی دوستان با دموکراسی «بر سر مهر» نبوده!
- این مطلب کم و بیش شنیده میشود که سیستم فعلی نظام جمهوری اسلامی متأثر از امت و امامت شریعتی است؛ شما چقدر موافق این نظر هستید؟
اینها از مغالطههایی است که رخ داده. دو نظریه امت و امامت و ولایت فقیه یا سانترالیزم دموکراتیک ممکن است باهم شباهتهای ظاهری داشته باشند ولی در واقع و درونمایه، با یکدیگر متفاوت اند. مثلا ولایت فقیه یک تز در تاریخ ادوار فقه است که باید در این حوزه مورد مطالعه قرار گیرد. شریعتی اما، همچون اقبال لاهوری، روی فقه بحث اساسی و مبنایی دارد.
ولایت فقیه، دولتی در دولت است. ما از اول انقلاب بحران در ساختار قانون اساسی داریم. هر دولتی که آمده طرد شده چون سیستم همیشه با نهاد دولت منتخب مردم مشکل داشته و این بخاطر دوگانگی بین دموکراسی و سیستم ولایی متصور است. برخی از علما اصلا دموکراسی را قبول ندارند و میگویند امام برای مصلحت پارلمان و جمهوری را پذیرفت، از سویی باید مقبولیت را لحاظ کرد. بنابراین در این حد دموکراسی را میپذیرند که مقبولیت برای اجرای آن مشروعیت لازم است.
درحالی که در اندیشه روشنفکران و نواندیشان دینی مثل اقبال لاهوری و دیگران، اصلا مردم نماینده خدا هستند، هرچند باید هدایت فکری هم باشد و آزادیها نیز متعهد اند. به هرحال آگاهی لازم است و فقط آزادی انتزاعی مطرح نیست، ولی این آگاهی مغایر با آزادی نمیتواند باشد و خواست خدا از آستین مردم و خلق بیرون میآید. بنابراین برای روشنفکران مسلمان، حکومتی دینیتر است که مردمیتر باشد ولو اینکه ظاهرا بگوید من غیرایدئولوژیک هستم. اما بالعکس آن نیز هست که در ظاهر اسلامی باشد مثل حکومت عربستان ولی در واقع دینی نباشد چون مردمی نیست. این دو در جهانبینی دینی تناقضی ندارند ولی در جهان بینی تئولوژیک یا تئوکراتیک با هم دوگانگی دارند. به قول شیخ فضلالله نوری «کلمه قبیحه» آزادی از نظر فلسفه اسلامی سنتی نمیتواند پذیرفته شود.
البته ما میدانیم که در خود ولایت فقیه هم خوانشهای مختلفی وجود دارد، مثلا مرحوم منتظری در کتاب آخر خود تجدید نظرهایی کرده و اصلا خود ایشان به عنوان یکی از واضعین این نظریه وقتی تجدید نظر میکند این خود نشان از یک تحول فکری دارد. خود شریعتی هم بر اساس متدولوژی، بیطرفانه خوانده نمیشود و همین باعث میشود حقیقت مخدوش شود. برداشتهای ضدو نقیض بسیاری از دکترشریعتی شدهاست.
- البته به نظر میرسد دکتر شریعتی بیشتر قائل به این است که پیش از دموکراسی یک پروسهای باید طی شود و مردم به سطحی از آگاهی برسند.
به همین دلیل است که شریعتی هم ابتدا از همانهایی بوده که خواستار دموکراسی و حقوق بشر بودند ولی بعد دریافت که در جامعه این دموکراسی محقق نمیشود مگر آنکه روشنفکر در جامعه آگاهیبخشی کند و شرایط را فراهم کند تا به قول خودش راسها به رایها تبدیل شوند. در «دموکراسی رأیها» باید آگاهانه باشد نه اینکه افراد آلتدست باشند و حتی نتوانند رای خود را از رو بخوانند. ما یک مشکل ساختاری داریم. مثلا بخشهایی از جمعیت و بافت ایران هنوز عشایری است. در جوامع قبایلی و عشایری همه مطابق نظر رئیس قبیله رأی میدهند. دموکراسی واقعی برای جامعهای است که افراد و شهروندان در آن شکل گرفتهاند و بین خودشان این تساوی قانونی به وجود میآید.