شریعتی مکتبی نو در ایران بهوجود آورد | آیتالله سید محمود طالقانی (دانشگاه تهران ـ اردیبهشت ۱۳۵۸)
شریعتی مکتبی نو در ایران بهوجود آورد
آیتالله سید محمود طالقانی
منبع: مجموعه چند سخنرانی در دانشگاه تهران
تاریخ: اردیبهشت ۱۳۵۸
متن سخنرانی آیتالله طالقانی در مراسم دومین سالگرد هجرت شریعتی در دانشگاه تهران:
بسمالله الرحمن الرحیم
ان الله لایغیر و مابقوم حتی یغیر و اما بانفسهم و اذا اراد
الله بقوم سوء افلا مردله و مالهم من دوبه من وال
امروز مصادف است با روز هجرت خاطرهانگیز فرزند مجاهد و متفکر اسلامی ما مرحوم دکتر شریعتی است بیش از این، مفصلتر از این، بلیغتر از این رساتر از این در کتابهایش تبیین شده، ما مطلب تازهای درباره این شخصیت مجاهد مهاجر و شهیدمان نداریم آیهای که تلاوت کردند منش و روش و راه دکتر شریعتی چه اثری در جامعه ما در نسل جوان گذاشته است بیان میکند.
نمیتوانم بگویم. وقت هم کوتاه، وضع حال و مزاجم نارساست.
آیهای که تلاوت کردم، منش و روش و طریق و راه دکتر شریعتی را چه از جهت شخصی، چه اثری که در جامعه، بخصوص در نسل جوان ما گذارده است بیان میکند، نمونهای است. شخصیت و اصالت دکتر شریعتی از همین آیه مشخص است. پس چه بهتر در این مرکز تحقیق و علم و سنگر مبارزهی فکری و اجتماعی ما، دانشگاه ما، بپردازیم به تبیین این آیه، تا آنجا که فرصت و حال اجازه میدهد. «ان الله لایغیرو ما بقوما» … خداوند تغییر نمیدهد، دگرگون نمیکند، آنچه به قومی به مردمی وارد شده، و به مردمی و وضع مردمی ایجاد کرده، مگر آنکه، تغییر بدهند آنچه را که به نفسیات و اخلاق و روحیات اینهاست، این آیه فشرده با تعبیرات بسیار بلیغ و کوتاه یکی از مسائل بزرگ یا همه مسائل بزرگ اجتماعی را در بردارد، جمله مابقوم با تعبیر «ما» که برای ابهام است و یا برای امثاق و قوم که امت و ملت (و تکرار آیه) خداوند تغییر نمیدهد آنچه را که تقوی امثاق یابد ترکیب باید ضمیمه شده مگر آنکه خود آنچه را که دارند تغییر دهند ان الله یغیرو اما بانفسهم این دید اسلام است در تحولات، تغییرات حرکت صعودی، حرکت نزولی، انحطاطها، ترقیها، عبودیتها، کمالها، بردگیها، آزادیها، هرچه ما کتاب بخوانیم، تجربه کنیم، بیاندیشیم احوال ملل و امم گذشته و حال را در بوتهی تجربه و در مظهر و منظر مطالعه خود قرار بدهیم، مطلب بیش از این نیست که تغییرات، تحولات چه بطرف آزادی و کمال و استقامت و سرفرازی و بهروزی و بهشت برین چه بطرف سقوط و انحطاط دوزخ از این اصل یا بقول شما جوانهائی که با فرمول عادت کردهاید، از این فرمول خارج نیست. زیربنای اجتماع بشر، حرکت بشر، تحولات انسان، انسان است مسئلهای است بدیهی جز برای کسانی که چشم خود را بهم بگذارند و با ذهن سر و کار داشته باشند.
همه این مطلب که بخوبی درک میکنند که منشاء همهی مسائل خود انسان است. شرائط اجتماع، مسائل توارثی، مسائل اقتصادی همهی اینها شرائط است نه زیربنا و اصل، یا باصطلاح علمی علت تامه همین شرائط است و علت آخر و آخرین علت که مکمل شرائط و مرحلهی اثر و پدید آمدن معلول خود انسان است. انسان با آنچه که با خود دارد، از افکار، نظریات، دید علمی، دید سیاسی و اخلاقیات مجموع اینها «ما بانفسهم» است که ان الله لایغیر مابقوم حتی تعبیر و ما بانفسهم. انسانی که بالفطره جویای کمال است و آزادی، انسانی که به حسب فطرت خداجوست کمال جوست انسانی که بحسب فطرت نفسی دارد که پیوسته مانند نفس مواد ناشایست را از خود رد میکند و بیرون میریزد و هوای خالص را جذب میکند. و نفس و ماسویها فالهمها نجورها تقویها قد افلح من زکیها ـ چنین انسانی بعد از آنکه در میان مجتمعی، جامعهای، نظام، اجتماعی واقع شد، آثار مجتمع، تعلیمات، تبلیغات، فرهنگ، اخلاقی که در اجتماع از یکدیگر منفعله یا نسبت به یکدیگر فعالند همهی اینها این انسان را شکل میدهند. انسانی که هیچ سبقهای ندارد جز سبقهی الهی، جز سبقهی فطرت، جز سبقهی حقپرستی و خداخواهی.این انسانی که این چنین شکل میگیرد، بعلاوه مسئلهی قدرت اختیار انسان که ممیز انسان است از همهی موجودات دیگر.
و این امانتی است خدائی که در ضمیر انسان بودیعه گذارده شده، یعنی اختیار و خیر و شر و ارادهی عمل بطرف حسن یا غبن از مجموع فرد فرد انسانهائی که در یک مجتمعی شکل میگیرد. امتی تشکیل میشود. یا باصطلاح قرآن قومی ان الله لایغیر مابقوم و این امت است که میتواند سرنوشت خود را با داشتن اختیار و اراده تعیین کند.و راه و روشی را که دارد پیش بگیرد. اگر در مجتمع ناسالم، مجتمع ظلم و فساد فرهنگ منحط و منحرف قرار گرفت و خود را رها کرد در جریان و چنین حرکتی و چنین بستری خود بخود بطرف سقوط، بطرف بردگی و بندگی، خودفروشی و استعدادهای خود را نابودکردن و فانیکردن پیش میرود و بعکس باصل بنابراین باز نکتهی دیگری که در این آیه هست که مسئله بحثانگیزی است بین همهی محققین قدیم و جدید شرق و غرب مسئله اختیار است که انسان تا چه حد مختار است آیا مختار است یا مجبور است در این آیه ملاحظه میکنید که یک قسمت راجع است به مشیت و ارادهی خدا با همان سننی که در جهان قرار داد. که جمله اول فاعل فعل خداست «ان الله لایغیر مابقوم» و در جمله دوم حتی یعنی تا آنقدر تغییر نمیدهد و انسان در مسیری که خود و اجتماع او را ساخته میماند یا در ضلالت و گمراهی پیش میرود تا آن حدی که، یغییروا مابانفسهم اینجا فاعل انسانها، اقوامند مگر تا آن حدی که خودشان خود را تغییر بدهند پس ملاحظه میکنید (و فاعل دو نسبت با هم در یک مسیر کلی ارادهی فائقهی الهی که در سنن عالم و در جریان زندگی است و مگر قدرت اراده و تغییری که در خود انسان است و این نظر قرآن است که هم جبر است به یک معنی و هم اختیار نه جبر است و نه اختیار هماهنگی با ارادهی خدا هم به همان سمت او را پیش میبرد بحثی است مفصل نه موقعیتی است و نه جای این بحث اینجاست ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیرو اما بانفسهم، فلسفهی انقلابهای دنیا، انقلابهای انبیاء، منشاء و منبع این انقلابات از انسان است. انبیاء آگاهی دهندهاند، نبی یعنی شخص آگاه که خودآگاه است و دیگران را آگاه میکند انبیاء از ساختن. انسان شروع میکنند انسانی که چشم و گوش بسته تسلیم محیط است وقتی که آگاه شد چشم باز کرد و نخست به خود متوجه شد و خود را تغییر داد میتواند محیط و اجتماع و مسیر را تغییر دهد. و کار همه انبیاء همین بوده تغییر انسانها یعنی تبعه انسانها برای تغییر خود و برای هوشیاری و آگاهی، تا نخست در خود بیاندیشند و خود را متحول کنند و سپس جوامع یا جامعه را همانطوری که گفتم هرچه بخواهیم تأمل کنیم، تفکر کنیم بررسی کنیم، ریشه حوادث اجتماعی و تغییرات و تحولات و انقلابها را بررسی کنیم از این یک جملهی قرآن نمیتوانیم خارج بدانیم، همین جمله حاوی همهی مسایل اجتماعی است. همین انقلاب خودمان را در نظر میگیریم. ملتی که سالها، قرنها، تسلیم یک نظامی بوده است و اخلاق و روش و منش و روحیات و دید فکری خودش را در همین مسیر میدیده، در نظام سلطنتی و شاهنشاهی تا چندین سال پیش اکثریت مردم جز عدهی محدود و معدودی این نظام را یک نظام ثابت و بلکه گاهی صیغهی دین هم به او میدادند و میگفتند السلطان ظل الله فیالارض و هرچه ظلالشیطان بود به ظلالله منسوب میکردند و ارادهی او ارادهی حاکم بود، تعلیمات او، روش کار او، نمونه بود حتی چگونگی سخن گفتن سلاطین و اعمال آنها برای اکثریت از مردم یک الگوئی بود که دین و اخلاق و همه چیز را مردم منطبق با او میکردند. این مردمی بودند محکوم و غیر متغیر و خداوند هم سالها در سرنوشتشان تغییری نداد سپس میبینیم در دنیا دنیائی و تحولاتی و مسائلی در دنیا مطرح شد.
و بتدریج مکتبهایی بوجود میآید و دیدههائی باز میشود یک مسائل جدیدی در دنیا مطرح شد و این افکار و عقاید در همهی ملل تاثیر داشت و ما هم در بین دیگر ملل ولی سرگردان بین مکتبهای شرق و غرب گاهی بطرف یمین، گاهی بطرف شمال و نتیجتاً اینکه حرکت به خواست رژیم حاکم بود. در این میان بود که شخصیتهایی توانستند اسلام را که دین الهی و دین همین مردم و همین ملت و ملتهای خاورمیانه است، آنطوریکه بود بشناسانند و در میان گمراهیهای چپ و راست، راه مستقیم را بیابد. مرحوم دکتر شریعتی خود نمونهای بود، هم از جهت شخصیت و هم از جهت کار و فکر و نوشتن و گفتن در همین تغییر از زمان جوانی و دورههای دبیرستانی مرحوم دکتر شریعتی از دور و نزدیک آشنایی کم و بیش با او داشتم، او هم در همین اجتماع بود، در میان همین مردم بود، در زیر سایه شوم همین رژیم بود، ولی این امتیاز را داشت که نخست به تغییر خود پرداخت و در همه مسائل شک کرد و در همهی مسائل تردید کرد، در نظام اجتماعی و در مکتبهائی که وارد میشد در کشور وارد میشد، در کشور ما و طرفداران و نشریاتی برای خود داشت.
در وضع نظام دینی، در معتقدات دینی از همه چیز شک کرد شک اولین مرحلهی تغییر است. انسانی که شک نکند به یقین نمیرسد. یا مبتلا به یک سری عقاید و آراء سنتی و تقلیدی تا آخر عمر … تفاوتی در تمام عمر مبتلا است.
کسی آمد خدمت حضرت صادق سلامالله علیه، عرض کرد یابنالرسولالله، هلکت، من سقوط کردم هلاک شدم امام فرمود برای چی هلاک شدی؟ حالا اگر چنین آدمی میآمد پیش امثال ما دستور میدادیم کاسه و کوزهاش را از در بیرون بریزند، گفت یابن رسولالله من در وجود خدا شک کردم، امام بجای اینکه تکفیرش کند، براند، این روش و منش بزرگان ما بود، فرمود: نه، هلاک نشدی، الله اکبر هذا هواولالیقین، این اول حرکت یقینی توست، آن خدایی که تو میشناختی یک خدای تخیلی بود، ذهن تو ساخته بود، بتی بود که اسمش را خدا گذاشتی، معلول فکر تو بود و متأثر از ذهنیات تو بود نه کمال مطلق و خدای زمین و آسمان و خدای حکیم و علیم و قدیر و قادر و مطلق و ارادهی مطلق. آنهائی که در خدا شک میکنند و دچار تردید دینی میشوند و دنبال مکتبهای دیگر میروند، آن خدائی را ترک میکنند که محصول و معلول ذهن آنهاست که مافوق ذهن، ذهن محدود انسانها، امام فرمود: این شک تو بزرگترین مسئله است، برای اینکه آن خدائی که بت ذهنی تو بود و ساخته بودی و آلت دست تو بود، او را به هر طرف میگرداندی و محکوم ارادهی تو بود او را شک کردی، لااله، و حالا باید در این شک نمانی پیش بری و در اینجاست که یک عدهای از جوانهای ما شک میکنند ولی دنبال تحقیق نیستند و همانجائی مانند، آنکه خدای تخیلی دارد، عمری به همان خدایی که میخواهد، وسیله زندگی و شفای بیماریهای خود و وسیله علاج و جای دکتر و طبیب و کار و عمل و کوشش و همه چیز او را پر کند، آن خدایی که تخیلی است آن همان بتی است که در ذهن او ساخته شده است. آن کسی که شک میکند و در شک میماند یک انسانی است که دچار ضعف فکری است و قدرت فکری ندارد که از این شک نجات یابد. این اولین حرکت فکری است در انسان که شک بکند و در پی شک دنبال تحقیق برود، حتی به یقین برسد و خصومت مرحوم دکتر شریعتی از آغاز جوانی و دورهی دبیرستانی همین روح شکاکی بود. در همه چیز شک کرد، در دینش هم شک کرد، در دینی که در بین مردم معمول است در اسلامی که مسخ شده است و دست بدست و حرفه به حرفه و صنف اسلام را وسیله صنف و حرفه و دکان و زندگی و مرید قرار دادهاند. البته در این … یک جوان هوشمند تحصیلکرده باید شک بکند ولی در شک نماند.
دنبال تحقیق رفت کتاب خواند، تفکر کرد، اندیشید، هجرت کرد با مردم دنیا و مکتبهای مختلف آشنا شد، بتدریج آفاق ذهنش باز شد و آنچه که باید بداند از یک اسلام متحرک انقلابی دریافت و بکشور خود بازگشت. این تغییر و تحول روحی بود که در اکثر جوانهای ما هست، ولی همه دکتر شریعتی نیستند که با تحقیق از شک و تردید بیرون بیایند. مهمترین اثر او این بود که در دورهی اختناق در دوره فشار، در دورهای که «اسلام زنده» گفتنش از نظر دستگاه بزرگترین جرم بود، شروع کرد جوانها را جذب کردن و آنها را تغییر دادن. آنهایی که مجذوب و مرغوب مکتبها بودند، این رعب و جذبه را از آنها گرفت، تا اهل تحقیق باشند، تا بیندیشند جوانهائی را تغییر داد چنانچه دیدیم. ولی در تمام زندگیش و تا پایان عمرش میگفت: من خالی از اشتباه نیستم. بارها که با هم بودیم میگفت: اگر اشتباه میکنم شما بیان کنید، بحث کنیم من از اشتباه بیرون بیایم. این خصوصیتش بود. این یکی از مزایای انسان است که دائماً احتمال بدهد اشتباه میکند و در پی رفع اشتباهش باشد ـ و بشرالذین یستمعون القول و یتبعون احسنه اولئک الذین هدی هم الله و اولئک هم اولی الالباب ـ مردمی که راه یافتهاند حرکت میکنند دارای عقل اندیشمند و اندیشیده هستند کیانند؟ آنهائی که گوش میدهند با گوش باز سخن میشنوند و این سخنها را در دارالتجربهیذهنشان تجزیه و تحلیل میکنند، و آنچه بهتر است، نیکتر است، عقلانیتر است میگیرند. . آنچه زائد است، آنچه باطل است بیرون میریزند. این ستر تکامل یک انسان است به خلاف ما مردم که این عیب در همهی ما هست یا گوش شنوا نداریم یک مکتبی یک مطلبی را وقتی پذیرفتیم حاضر نیستیم تجزیه و تحلیل صحیحی بکنیم و از احسن تبعیت بکنیم، یا اصلاً حاضر نیستیم که دنبال احسن برویم تبعیت کنیم در همین وضع اجتماعی ما میبینیم دائماً انتقاد، از این بدگوئی از آن بدگوئی، دنبال این نق زدن دنبال آن نق زدن، ولی گوش دادن و مسئلهی مطلب احسن را پذیرفتن کمتر هست، یعنی ما جنبهی منفیاش را همهاش میگیریم نه قول احسن را میگیریم، قول اصرع را میگیریم. اگر برای یک نفری بخواهیم توصیف بکنیم آن قسمتی که قسمت ضعف این شخص است، قسمت نقطهی سیاه این آدم را، آنرا بزرگش میکنیم. ولی نقطهی خیرش را میپوشانیم و این یکی از عیبهای اجتماعی و اخلاقی ماست که بعد از این انقلاب بخصوص میبینیم که بسیار رشد کرده و شاید دستهائی هم در کار است. فلان شخص، فلان وزیر، فلان معلم، کسی، کسی و کسی میگویند دارای این عیب است. خیلی خوب دارای این عیب هست، آیا ببینیم دارای حسنی هم هست یا نه؟ نه همان عیب را رویش انگشت میگذاریم وقتی هم میخواهیم بحث کنیم نقطهی ضعف بحثکننده را میگیریم، نه آن نقطهی حسنش را ـ فیتبعون احسنه ـ ولی آن مردمی که همیشه در حرکتند پیشرفت میکنند و مبشرند به آیندهی روشن، آنهائی هستند که قرآن میگوید بشرالذین یستمعون القول ـ گوش شنوا دارند اول گوشند بعد زبان، نه اول بگویند، بعد گوش باشند. گوش میدهند، تأمل میکنند، مطلب را جذب میکنند با عقل فطری، نه عقل اکتسابی محدود، نه عقل فرمولی. چون مسائل زندگی را، دخترها، فرزندان، خواهرها، برادرها با فرمول نمیشود حل کرد.دانشگاهیهای ما و طلبههای ما همهاش دچار فرمولند و آن اصولی را که آنها دادند، مسائل اجتماعی، مسائل انسانی، مسائل زندگی، حیات همه را میخواهند با آن فرمول حل کنند و همیشه هم وامانده هستند، و این درست نیست. علم به جای خود، علم تا آنجا که وسیلهی حرکت و تکامل باشد، نه انسان را در محدودهی خود نگهدارد و نه یک چراغ ضعیفی باشد در مقابل فضائی بیپایان که همه جا را بر انسان بپوشاند. این جوانهای چپگرای ما هرچه بحث میکنی میگوئی چهار تا فرمول میگذارند جلوی آدم. انسان را میخواهند با او حل کند، اجتماع را با او ، حرکت انبیاء را با او ، وحی را با او ، زندگی را با او ، مبداء را با او ، همه چیز را با او ، با چهار فرمول یک کلید سه شاخهای که به هر جا باید بخورد، تضاد و تز و سنتز و آنتی تز تمام شد مطلب. خب یک بدبختی است برای انسان، ما دینیها هم همینطور، چند جملهای که از آیهای از قرآن از یک منبری که خودش معلوم نیست چقدر از دین میداند، یاد گرفتیم. همه را دیگر تکفیر میکنیم، تا کجا ما باید هشیار بشویم و بشرالذین هر انسانی یک حرف حسابی دارد، هر گویندهای چون از فطرت و عقل، ـ گرچه عقل محدود ـ بحث میکند، حرفی دارد ما باید حرفهایش را بدانیم ـ یستمعون القول ـ گوش بدهیم و بسنجیم و در معرض عقل، عقل فطری نه عقل مکتبی، نه عقل فرمولی قرار بدهیم. بعد آنچه که مطابق فطرت و حق و موازینی که داریم صحیح درآمد، احسن بود، آنرا دریابیم، و ضمیمهی فکر و روح و تغذیهی کمال خودمان بکنیم. پوشالهایش را بریزیم بیرون یتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله اینها هستند که راه مییابند، متوقف نمیشوند. مثل فلان مکتب که گاهی اگر در مکتبش شک بشود، سقوط میکند. در زندان گاهی با ما حاضر نبودند بحث کنند. بعضی از زندانیان ما، دوستان ما، فرزندان مخلصی هم بودند میگفتم خوب چرا بحث نمیکنید؟ هر دو هم که در مقابل یک رژیم هستیم خوب بیائید ببینیم ما راست میگوئیم شما راست میگوئید. اگر بخواهید هی داد از وحدت میزنید، وحدت مثل ازدواج زن و مرد نیست که بیائیم بنشینیم بگوئیم. انکحت، آنهم بگوید قبلت، وحدت باید وحدت فکر باشد، وحدت دید باشد، خب بیائید دیدمان را یکی کنیم. حاضر نمیشدند، بعد میپرسیدیم چرا؟ بعضیها که صادقتر بودند میگفتند: اگر اینها بحث نکنند، شک کنند، چون به آن حقیقت نمیرسند در این مکتبی هم که مبارزه کردند، شک کردند، سقوط میکنند، چنانکه دیدیم یا خودفروخته دستگاه میشدند، یا سقوط در هروئین و مشروب و عرق و هرزگی و غیرو. اولئک الذین هدیهم الیه و اولئک هم اولوالالباب.
مرحوم دکتر شریعتی این خصیصه را داشت، دائماً گوش میداد، دائماً فکر میکرد و مطلب را آنچه احسن بود از هر مکتبی میگرفت. از مکتب چپ، از مکتب راست، از مکتب اسلام، حتی خودش گاهی به من میگفت: من از یک جملهای که در یک کتاب معمولی است، معمولی دینی، که چشم مردم نمیآید مطلب دریافت میکنم، و بعد آن احسنش را جذب میکرد و همیشه هم معترف بود که من ممکن است اشتباه بکنم. این منتهای خصلت یک انسان متعالی است و چقدر ظلم میکردند مخالفین که میگفتند او حاضر نیست بحث کند، چنین است، چنان است، کتاب را مینوشت، اینهمه بحث میکرد و میگفت جواب بدهید، بحث کنید اشتباه مرا بیان کنید، بحث کنید، این مکتبی است که ملتی را میتواند تغییر بدهد، همانطوریکه گروه گروه جوانهای ما را از کاخ جوانانها به حسینیه ارشاد کشاند. کاخ جوانهایی که ساخته شده بود برای همین که ملت را مسخ کند تغییر بدهد بطرف انحطاط، دختر و پسر ما را که یک آلت بیارادهای برای مصرف و برای استبداد و استعمار باشند. چشم و گوش بسته، فقط یک حیوان دوپای غریزی، آن نخستوزیر معدوم ملعون در یکی از مصاحبههایش یادم هست به او گفته بودند: این کاخ جوانهایی که ساخته شده و دختر و پسر که به آنجا میآیند هنوز رویشان بهم باز نیست، خوب با هم معاشرت کنند. پس، متوجه هستید چه میخواست بگوید. گفته بود نه کم کم ما اینها را درست میکنیم. درصدد هستیم این تغییر زیربنائی بود، این اصل مطلب است، مکتب دکتر شریعتی بود و خدایش رحمتش کند که این رسالت را به خوبی انجام داد. خوب در این بین هم، میدانیم استعمار از همین آگاهی، از همین تغییر نفوس، تغییر فکر، تغییر اخلاق، این برخلاف مسیر استعمار و استبداد و عامل و مزدور داخلی بود.
بهر صورتی این بوده، هر روز در یک گوشه شهر میدیدیم یک بساطی و یک معرکهای علیه دکتر شریعتی بود، خب بابا چه خبر است؟ بروید با او بحث کنید، صحبت کنید، بنشینید مطلبش را، در مقابلش جواب بدهید، گاهی هم یک جمله از کتابش گرفته میشد و سروصدا در همان مجامع و مجالسی که میدانید که ساواک گرداننده آنها بود، حالا یا آشکار یا نهانی، و همین تغییر نفسی که در یک فرد متفکر محقق ما و جوان آزاده ما پیش آمد و مردمی را تغییر داد، زیربنائی شد برای این انقلاب بزرگ ما. ما نمیگوئیم دیگران سهم نداشتند، همه سهم داشتند، یعنی قبل از این انقلاب، آنهائی که صاحب فکر و اندیشه بودند، زمینه فکری ساختند،اسلام را آنطورکه اسلام پیامبر، علی، ائمه، اباذرها، حسینها بود به مردم نشان دادند و رهبری بزرگ و قاطع امام حضرت آیتاللهالعظمی خمینی، با آن رهبریت قاطع، این انقلاب را به ثمر رساند، با این زیربناها. امروز هم بر شما جوانها بر شما فرزندان انقلاب اسلامی، بر شما فرزندانی که مسئول امروز این کشور، بلکه ملتهای محروم خاورمیانه و دنیا هستید، بار مسئولیتها اکنون و برای آینده بر دوش شماست. همین است که با کمال تفاهم و تحقیق و تبیین هدفهای اسلام را بشناسید و تفرقهاندازها و دسیسهبازها و کسانی که میخواهند با یک جمله با یک کلمه، بین این گروه مسلمان، آن گروه مسلمان تفرقه بیاندازند، از هر گروهی یک نفر اندیشمند با هم بنشینند و مسائل را با هم حل کنند و راه نفوذ استعمار و استبداد زخمخورده را بشدت ببندند. این هم وظیفه شماست. آخرین ملاقاتی که من با مرحوم دکتر شریعتی داشتم، آنوقتی بود که او تازه از زندان بیرون آمده بود، شبی بود که تا نیمه شب و بعد از نیمه شب با او بودیم و آن روح خلوص و دریافت احسن را چنان در او دیدم که این خاطره هیچوقت از نظر من محو نمیشود ـ وقتی صحبت میکردم با تمام حواس گوش و چشم و فکرش متوجه جملههای من بود و میگرفت و بعد به من برمیگرداند. با یک توضیح بهتر و با یک تعبیر بالاتر ـ یادم هست که آخرین مسئلهای که بعد از نیمه شبی بود مطرح شد، تفسیر سوره قدر بود و مسئلهی لیله القدر. من یک جملهای گفتم و دیدم او شروع کرد بسط دادن، که مرا آنقدر جذب کرد که ساعتی از شب گذشت. و بعد من از او جدا شدم. او بطرف تقدیر «لیله القدر» ش رفت. من هم بطرف تقدیر، من به زندان رفتم و سعادت شهادت را با اینکه زمینهاش فراهم بود و از آثارش میدیدم نداشتم ـ شاید هم خواست خدا نبود. او هم هجرت کرد و در مسیر شهادتش، پیش رفت. خداوند این شخصیت بزرگ را و آثارش را برای ما و برای جوانها همیشه آثار این شخصیت، کتابهای او، نظریات او را زندهتر بدارد و بر شماست که در اطراف مطالب او ـ مسائل او، بحث کنید، بیاندیشید و همان راهی که او رفت برای تبیین اسلام، یک اسلام انقلابی و اجتماعی و نه یک اسلام فقط ذهنی و سنتی که همیشه داشتیم. شما موفق باشید و این انقلاب همانطوریکه گفتم بر عهده شماست. من آخر مرز هستم و شما در بین راه هستید و حرکت میکنید ـ خداوند همه شما را حفظ کند.