گسترهی فرهنگ در اندیشهی دکتر شریعتی و احمد شاه مسعود | حسین میرزانیا (وبلاگ حسین میرزانیا ـ ۱۶ شهریور ۱۳۸۹)
گسترهی فرهنگ در اندیشهی دکتر شریعتی و احمد شاه مسعود
حسین میرزانیا
منبع: وبلاگ حسین میرزانیا
تاریخ: ۱۶ شهریور ۱۳۸۹
کتابهای دکتر شریعتی در خلال قیام و نبرد مردم افغانستان با رژیم کمونیستی کابل و جنگ با ارتش سرخ دست به دست میان مجاهدین افغان میگشت و بذر امید و آگاهی و حرکت و جنبش و جوشش میافشاند و کویر شریعتی در این میان برای مسعود همدم تنهاییهای او بود.
18شهریور سالروز یاد احمد شاه مسعود است شخصیتی که تاریخ معاصر افغانستان از وجود آن به خود میبالد و مردی که آموزگار بسیاری از همنسلان خود و مردم وطنش شد و حرمت و بزرگی و شایستگی برای کشورش به ارمغان آورد.
مسعود زادهی پنجشیر از خطهی خراسان بزرگ بود و خراسان زادگاه یلان و پهلوانان و حماسهسازان است همانطور که دکتر شریعتی زادهی خراسان است و مسعود که از خوانندگان آثار این همکیش و همفرهنگ و همسرنوشت خود میباشد از او که آموزگار زمان خود بود آموخت و خود یک آموزگار بزرگ برای جهانیان شد که خراسان بزرگ همیشه مهد خلق بزرگانی بوده است که از بخارا و سمرقند گرفته تا بلخ و هرات و نیشابور و شیراز ظهور کردهاند و نسلی و زمانهای را از خود متأثر کردهاند. کتابهای دکتر شریعتی در خلال قیام و نبرد مردم افغانستان با رژیم کمونیستی کابل و جنگ با ارتش سرخ دست به دست میان مجاهدین افغان میگشت و بذر امید و آگاهی و حرکت و جنبش و جوشش میافشاند و کویر شریعتی در این میان برای مسعود همدم تنهاییهای او بود.
مسعود را به القاب گوناگون میشناسند. از او به عنوان فاتح بزرگ، فرمانده بینظیر، استراتژیست خلاق و قهرمان جنگ سرد و… یاد کردهاند و میکنند. گرچه همهی این القاب دربارهی او صدق میکند ولی به نظر نگارنده راز ماندگاری مسعود به این نامها و القاب نیست چرا که جنگ و نبرد همیشگی نیست و روزی پایان مییابد و از سوی دیگر چه بسا باشند کسانی که همچون او از ابتکارات نظامی و سیاسی برخوردار باشند. پس این افتخارات گرچه بزرگند اما فضیلتی همیشگی و ماندگار برای او نخواهند بود.
آنچه که او را از یک انسان عادی که پای در خاک داشت و مانند هر انسانی دارای محدودیتها و نقصها و چه بسا اشتباهات به یک اسطوره و قهرمان ملی مبدل کرد به شخصیت فکری و اخلاقی و شاکلهی فرهنگی او مربوط میشود که در این نوشتار بدان خواهیم پرداخت. پیروزیهای نظامی یا سیاسی پس از افول و زوال جنگ و هیجانات سیاسی به بایگانی تاریخ سپرده میشوند تا علاقمندان تاریخ و سیاست گاهی بدان سرک بکشند و شاید بهرهای ببرند اما این فرهنگ و روش و منش اعتقادی و انسانی انسانها است که پایدار و زوالناپذیر است. از سوی دیگر نبردی که پایان پذیرفته دیگر قابل تکرار نیست و نمیتوان از آن الگو و سرمشق برای دیگران در زندگی روزانه و روزمره در نظر گرفت در صورتیکه فرهنگ و شخصیت فرهنگی افراد و منش و روش آنهاست که میتواند اسوه و نمونهای از یک زندگی موفق برای دیگران باشد چرا که به گفته دکتر شریعتی: «هنگامیکه یک انسان بزرگ را میشناسیم که در زندگی موفق زیسته استُ روح او را در کالبد خویش میدمیم و با او زندگی میکنیم و این ما را حیاتی دوباره میبخشد.»1 و مسعود از تبار این انسانهای موفق بود.
گرچه مسعود بزرگ امروزه نقش اسطورهای یافته است ولی ما در نوشتار خود کاملا با اعمال و رفتار و کردار ملموس و واقعی او سخن خواهیم گفت و این سخن نه افسانه است و نه آرزو و خیال، بلکه حقیقتی بوده است در میان مردمش و هممیهنانش. سعی نگارنده این است که گام به گام چگونگی شکلگیری این شخصیت را بازکاوی کند تا راز این ماندگاری و محبوبیت درسی باشد از آن آموزگار.
دکتر شریعتی در تبارشناسی آریاییتباران معتقد است: «که از نظر نژادی آریایی آرام است و نژاد سامی تند. آریایی آرامش جو، باوقار، سنگین، معنویتجو، نسبی اندیش، درون گرا، چندبعدی، صبور و پرتحمل است و سامی مطلقاندیش، تکبعدی، برونگرا، تندخو و بیصبر است. آریایی جنگلنگر (کلینگر) و سامی درختنگر (جزئینگر) میباشد.»2
پروفسور عزیز احمد محقق و پژوهشگر افغان نیز آریاییتباران را به این صفات یاد میکند: «جوانمردی، رشادت، دلاوری، وطندوستی، از جملهی صفات آنان است.»3
شریعتی این عناصر [شرایط اقلیمی و طبیعی و نژادی] را در شکلدهی فرهنگ بسیار مؤثر میداند و در تأثیر ماندگار فرهنگ بر شخصیت انسان میگوید: «فرهنگ روحی دارد که در ذائقه، رفتار، هنر، ذوق، و… دخالت میکند و در ناخودآگاه انسان حضور دارد به طوریکه میبینیم ایرانیان پس از اسلام آوردن همچنان زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند. یعنی مسلمان شدند ولی عرب نشدند و ایرانی باقی ماندند چرا که ملیت شخصیت انسان را میسازد و مذهب عقیدهی انسان را و ملیت ایرانی نیز در فرهنگ آن تعریف میشود و در فرهنگ متجلی شده است و نه در خون و نژاد و ضدیت و ستیز با دیگری بلکه در عین تفاوت با دیگری به شناخت و تعامل با دیگری میپردازد.»4
گفتیم که مسعود زادهی خراسان و آریانای بزرگ است. مسعود گرچه به مانند شریعتی در کسوت یک نظریهپرداز و متفکر در عرصهی نویسندگی نبوده است و از او نیز چنین انتظاری نیست ولی آنچه را که از فرهنگ خراسانیاش آموخته است به تمام و کمال در عرصهی زندگی و نبرد و کار و زار به کار برده است و چه سندی بزرگتر بر بزرگی مسعود که او نه فقط در گفتار و خطابه که در صحنهی سخت و دشوار عمل به کردار نیک سربلند بیرون آمده است. پندار نیک و گفتار نیک او در شعار و خطابه و سخنپردازی باقی نمانده است و او با چگونه زیستن خود در زندگی بدان جامهی عمل پوشانده است و کردار نیک را نیز به دیگران نمایانده و آموخته است.
قبل از آنکه به حماسهی عمل و رفتار اخلاقی و فرهنگی مسعود در صحنهی کارزار نبرد با ابرقدرت جنگ سرد یعنی ارتش سرخ و پیکار با سپاه تاریکی و جهل یعنی طالبان بپردازیم به چند نمونه از دیدگاههای فرهنگی او اشاره میکنیم که این دیدگاهها در شخصیت او نیز متجلی شد و در حقیقت فرهنگ به نزد مسعود در رفتار و نحوهی زیست او بود که متجلی شد.
مسعود در گفتگویی این گونه از پیشینهی فرهنگی و عشق و رویاهای خود یاد میکند: «اشعار حافظ را دوست دارم. همیشه می خوانم. شعر حافظ مرا متحول میکند و به من الهام میبخشد. موسیقی احساسات درونی انسان را بر می انگیزد و شعر و موسیقی در هر انسانی اثر میگذارد. جهاد در راه خدا، وطن و آزادی، آرمان من بود. چه عشقی والاتر از این، عشق به خدا، عشق به مردم، عشق به آزادی انسان. تلاش برای رهایی انسان از بند و زنجیر، وقتی که انسان چنین عشقی داشته باشد و به پاس از آرمانش جان بر کف بگذارد و به خاطر صلح و آزادی جهاد کند تا انسان به حق طبیعی و انسانی خود، یعنی به آزادی دست یابد، عشق به خودی خود معنی میشود.
مسعود همیشه از دوران تحصیل خود در دانشکده فنی کابل و روزهای سرشار از درس و شعر و موسیقی دوران دانشجویی به نیکی و لذت یاد میکرد و حسرتی جانکاه داشت که چرا جنگ و نبرد نگذاشت او به آموختن و فراگیری دانش بپردازد. یک سال پس از شروع نبرد با ارتش متجاوز سرخ اولین کاری که کرد راه اندازی نشریهای با نام ندای جهاد بود که بعدها شحصیتهایی همچون محمد یونس قانونی وزیر معارف سابق و رییس مجلس فعلی افغانستان عهدهدار این امر مهم فرهنگی از سوی مسعود شدند و در تمام دوران پر از بیم و خطر جنگ هیچ کلاس و مدرسهای (اعم از دخترانه یا پسرانه) نبود که در مناطق تحت اختیار او تعطیل یا بسته شده باشد و نبرد او در جبههی جنگ همزمان بود با نبرد با تاریکی و جهل و نا آگاهی*.
در سال 1372 بنیاد فرهنگی غزالی را تاسیس کرد و نویسندگان و شاعران و نقاشان و هنرمندان را گردهم آورد تا بار فرهنگ بر زمین نماند.
محمدحسین جعفریان مستند ساز ایرانی که در طول یک ماه به صورت شبانهروزی زندگی و نبردهای مسعود را به تصویر کشیده است و فیلم مستند «حماسهی ناتمام» او بسیار معروف است خاطرهای زیبا و جالب از مسعود بازگو میکند که بدین شرح است: «روزی هنگام صرف صبحانه بودیم و صحبت ما دربارهی شعر نو و کلاسیک بود و این گفتگو به قدری بالا گرفت و مسعود چنان با حرارت سخن میگفت که گاه و بیگاه صدایمان بالا میرفت و در این هنگام یکی از فرماندهان مسعود وارد شد تا خبری را به او بدهد اما هنگامی که مسعود را در این حالت دید جلو نیامد تا اینکه فرد دیگری را واسطه کردند تا خبر را به او بدهد آن فرمانده به مسعود گفت: حالا وقت عملیات است نه ادبیات. و مسعود پاسخ شگفتی داد: “تو متوجه نیستی این عملیات هم برای ادبیات است”.»6 وی میافزاید: در عشق او به دانش و کتاب همین بس که اگر موقعی قرار بود عقبنشینی کند اول دو کامیون کتابش را جمع و جابجا میکرد. تاریخ معاصر افغانستان چهرهای این چنین از جنگاور دلیری که این گونه اندیشمندانه و عمیق و حکیمانه به حوادث پیرامون خود بنگرد و آنها را تحلیل کند به خود کمتر دیده است. مبارزی که در میدان جنگ و کشاکش نبرد نیز جنگ را از دریچه فرهنگ میبیند و هستی را با نگاهی اخلاقی و انسانی تفسیر میکند.
این اعتقاد راسخ مسعود که ریشه در دل تاریخ و فرهنگ میهن و مردمش داشت و حکیمی همچون فردوسی بزرگ به زیبایی آن را به نظم در آورده است در لحظه لحظهی زندگی او خود را عیان کرد و تبار سیاوش گونه او و ابومسلم و یعقوبوارش را به رخ همگان کشید که گفتهاند که هر درختی را میوهای است و درختی که سیاوش با خون خود آن را آب دهد میوهای چون مسعود به بار آرد.
یکی از برجستهترین لحظات زندگی مسعود که خصلت خراسانی و فرهنگ اصیل او را به اثبات رساند لحظهای است که حکومت کمونیستی دکتر نجیب سقوط کرده و حکمتیار رقیب دیرینهی مسعود در تدارک حملهی نظامی به کابل است. حکمتیار علل حملهی نظامی خود به کابل را چنین بیان میکند: «من میخواهم با سر دادن ندای تکبیر پرچمهای سبز و تانکهای زرهی داخل کابل شوم. و مسعود اینگونه پاسخ میدهد: ندای تکبیر درست بیرق سبز هم خوب است ولی ضرورت استفاده از تانک زرهی چیست؟ رژیم کمونیستی تسلیم شده است ُ اگر تانکی در کار بود حداقل یک ماه قبل آنها را به کار میانداختی و رژیم را وادار به تسلیم میکردیُ اما حالا که رژیم تسلیم شده و مجاهدین به پیروزی رسیدهاند چه ضرورتی به جنگ وجود دارد؟ و حکمتیار پاسخ میدهد: من به کابل حمله خواهم کرد. و صحبتهای این دو به نتیجهای نمیرسد.»7
رفتار انسانی او چنان فراگیر است که در دوران نبرد با متجاوز نه تنها اسیری به دست او به قتل نمیرسد یا شکنجه نمیشود بلکه سرباز اسیر روسی بعدها از محافظان ویژهی او میشود. هنگامی که از او سؤال میشود آیا او محافظ شماست یا جاسوسی یرای شما؟ چنین پاسخ میدهد: «نخیر او از جملهی اسیران جنگی است. با گذشت زمان آزاد شد و بعد امکان گشت و گذار در درهی پنجشیر به او داده شد. هر جا میخواست میرفت با مردم محشور بود به تدریج به ما نزدیک شد اعتماد ما را جلب کرد بعد او خودش خواهش کرد تا او را به عنوان محافظ خود بگیرم موافقت کردم او آدم وفاداری بود و من اشتباه نکردم. چند سال پیش محزونش یافتم دلم نمیخواست از او جدا شوم او را درک کردم رخصتش دادم بازگردد به وطن خود وحالا خوشحالم او به خانوادهاش پیوسته است.»8
مسعود به مانند بسیاری از شخصیت های مؤثر تاریخ بارها مورد سو قصد قرار گرفت ولی هر بار جان به در برد و او هیچ گاه از آنان انتقام نکشید. صالح محمد ریگستانی از یاران و نزدیکان مسعود از سرانجام دو تروری که علیه مسعود صورت گرفت این چنین یاد میکند: «فردی به نام “ناچار” عاشق دختری بوده که در زندان نیروهای دولتی اسیر بوده. نیروهای امنیتی به او میگویند که در ازای قتل مسعود او را آزاد خواهند کرد و از دختر مورد علاقهاش نیز در خواست میکنند همین خواسته را از مرد عاشقش طلب کند این شخص اقدام به ترور مسعود میکند که موفق نمیشود و گلولهها به مسعوداصابت نمیکند وقتی که یارانش خواستار اعدام یا زندان طولانی مدت برای او شدند مسعود مخالفت کرد و گفت که مجازات او حق من است ولی او را میبخشم. و یا مرد دیگری که به دلیل مشکل مالی اقدام به ترور مسعود با کلت و زهر کرده بود و از مجاهدین نیز بود اما مسعود اورا نیز مورد بخشش قرار داد و حتی او را از جبهه یا خانهاش اخراج نکرد.»9
و اما اوج این روح انسانی و جوانمردی مسعود در هنگامهای است که طالبان به دروازههای شهر کابل رسیده است و مسعود برای جلوگیری از هرگونه خونریزی قصد عقبنشینی از کابل را دارد. در این هنگام به دکتر نجیب رییس جمهور کمونیستی که سالها با او جنگیده بود و اکنون در مقر سازمان ملل در کابل پناه گرفته است پیشنهادی میدهد. آن پیشنهاداین بود: «ما نمیخواستیم به او آسیبی برسد و من قبل از ترک کابل فردی را نزد او فرستادم و پیشنهاد کردم نزد من بیاید و پس از آن هر جا که خواست برود اما دعوت مرا نپذیرفت از من سپاسگزاری کرد فقط یک چیز از من تقاضا کرد که دو نفر محافظ به او بدهم. او گفته که چون مهمان ملل متحد است خطری تهدیدش نمیکند من آن دو محافظ را در اختیار نجیب گذاشتم که آن دو محافظ را نیز طالبان کشتند. نجیب ا… امیدوار بود که چون پشتون است ُ طالبان به او آسیبی نخواهد رساند ولی این گونه نشد و طالبان اولین کاری که کرد دار زدن نجیب بود.»10
مسعود اولین کسی بود که ماهیت طالبان را شناخت و از طالبان به عنوان فاشیسم مذهبی یاد کرد: «طالبان فاشیسم مذهبی هستند حرص آنان بیکران است. رهبران طالبان خیال اربابی جهان را در سر میپرورانند مقصد آنها نه تنها افغانستان بلکه سرزمینهای همجوار آن تاجیکستان ترکمنستان ازبکستان و اگر فرصت یابند به قزاقستان هم میرسند.»11و آینده و زمان ثابت کرد که طالبان چگونه مکتب و اندیشه و روشی در سر میپرورانند. مکتبی که مسعود یکی از قربانیان آن بود.
مسعود میهنش را متعلق به تمامی اقوام و مذاهب و احزاب می دانست و با رد هر گونه تبعیض قومی زبانی دینی یا منطقهای یا جنسی آیندهی افغانستان را این گونه توصیف میکند: «حکومت آیندهی افغانستان باید ترکیبی از همهی احزاب ُ مذاهب اقوام و شخصیتهای مسقل باشد. هر کس حق دارد در صورتیکه واجد شرایط یک کاندیدا باشد در حکومت آینده مشارکت و سهم خویش را ایفا کند. از گذشته تا به امروز مبارزات ما در این جهت بوده است که زمینههای لازم برای مشارکت همهی اقوام و مذاهب و مردم در حکومت مساعد شود و بگذاریم ُملت خود برای سرنوشت آیندهاش تصمیمگیری کند.»12
این سخن خود را نیز هنگام فتح کابل پس از سقوط رژیم کمونیستی به اثبات رساند و علی رغم اینکه می توانست اعلام یک حکومت جدید را طبق خواستههای خود علنی کند از این امر صرف نظر کرد و انتخاب نوع حکومت و ادارهی آن را به رهبران جهادی و بزرگان قوم سپرد. او هیچ گاه در خلال جنگ میهنش را ترک نکرد تا به مانند بسیاری از هم قطارانش در اسلام آباد ُکراچی ُ پیشاور ُ تهران یا ریاض و لندن سکنی گزیند و مردمش را رهبری و هدایت کند.تنها سفر خارجی طولانی مدت او سفری بود که به دعوت پارلمان اروپا به فرانسه داشت که شش ماه قبل از ترورش انجام شد و بلافاصله به کشورش باز گشت.
دو سال قبل از ترورش هنگامیکه از او سؤال میشود تا کی میجنگید اینگونه پاسخ میدهد: «تا رسیدن به قلهی آزادی تا رسیدن به یک کشور آزاد با صلح پایدار و افغانستان یکپارچه و متحد.»13
احمد شاه فرزان فردی که خود از نزدیک بارها مسعود را دیده و ملاقات کرده و با او زیسته در توصیف چهرهی ظاهری مسعود مینویسد: «مردی است بلندقد، باریک اندام، چست و چالاک، با پاهای بلندقوی و پرانرژی که چشمانی نافذ میشی و تیزبین دارد و از چشمان غمگینش که گهگاه به نقطهای خیره میشود، میتوان یک دنیا راز و رمز خواند و در همان موقع آدم میخواهد از او بپرسد که به چه میاندیشی؟ به کشور ویرانهات و یا به آزادی مردمان این دیار؟ به کدامین؟»14
روزی مسعود در پاسخ خبرنگاری که از او میپرسد اگر فرزندت شغل نظامی را که شغل پدرت و خودت بوده است ادامه ندهد حیف نیست؟این چنین پاسخ میدهد: «بگذار حیف باشد در عوض صلح در افغانستان استقرار مییابد. مردم ما بیشتر از مردم هر کشور دیگری از جنگ خسته شدهاند! ملت ما میخواهد یک زندگی انسانی داشته باشد میفهمید؟ یک زندگی انسانی.»15
و شریعتی و مسعود این گونه است که خویشاوند همند همدرد و همسرنوشت همند چرا که تاریخی مشترک فرهنگی مشترک زبانی مشترک دین و آیینی مشترک و خانوادهای مشترک که مردم میهنشان باشند دارند و سخن گفتن از هر کدام سخن از گفتن از دیگری است که این درد دردی است مشترک.
یاد و بزرگداشت مسعود نه برای سوگ یا ستایشی از اوست بلکه برای درسآموزی از اوست. او آموزگار اخلاق، مدارا، آزادی، عدالت و حرمت و کرامت انسان بود. او نه مداح قدرتمندان شد و نه خادم قدرتمداران. شریعت و دیانت او هیچ گاه در خدمت قدرت و سیاست قرار نگرفت و ابزار نام و نان نشد. دین او نه عبوس و هراسناک که رحمانی و آرامشبخش بود. مسعود در کشوری که آنرا به قعر تاریخ رانده بودند به دنبال نشاندن لبخند بر لب ها شادی در دلها و نان در سفرهها بود. او با سلطه سفلگان و جاهلان و فرومایگان در افغانستان جنگید و پرچم اسلام نوگرا را در افغانستان برافراشت و از غلطیدن میهنش به دامان ارتجاع و جهل و خرافه و اختناق مانع شد که افغانستان نسب از آریانای کهن و خراسان بزرگ دارد، که افغانستان زادگاه و مهد سازندگان بزرگ فرهنگ بشری همچون زرتشت، مولانا جلالالدین بلخی، ناصر خسرو ُ و پیر هرات بوده است. و افغانستان و مردمش میمانند تا بودن خود را و شایستگی خود را به عنوان میراثداران مسعود بزرگ در ادامهی راه کاروان تمدن بشری به اثبات رسانند.
————————————————————-
1-ما و اقبال مجموعه آثار 5 اثر علی شریعتی صفحه 23
2-باز شناسی هویت ایرانی -اسلامی مجموعه آثار 27 علی شریعتی صفحه 30
3-مردی استوار و امیدوار به افق های دور صفحه 42
4-باز شناسی هویت ایرانی -اسلامی علی شریعتی صفحه 34
5-مردی استوار و امیدوار به افق ها ی دور به اهتمام احمد شاه فرزان و توریالی غیاثی مشهد نشر ترانه صفحه 79
*در طول سال های نبری نشریات دیگری از سوی مسعود و مجاهدین در داخل و خارج از کشور منتشر می شد که بعضی از آنها عبارتند از :پیام مجاهد ُ میثاق خون ُ هفته نامه شورا ُ نشریه فتح ُ هفته نامه امیدو …
6-هفته نامه پنجره شماره 58 شنبه 13شهریور 1389
7-مردی استوار و امیدوار به افق های دور صفحه 268
8-همان منبع صفحه386
9-روزنامه شرق 18 شهریور 1389
10-مردی استوار و …صفحه 389
11-همان منبع صفحه 387
12-همان منبع صفحه433
13-همان منبع صفحه98
14-همان منبع صفحه497
15-همان منبع صفحه390
منبع:hosseinmirzaniya.blogfa.com/post-37.aspx