«شریعتی» میوه کال زمانه | سید عطاءالله مهاجرانی ( اطلاعات – خرداد ۱۳۶۱)
«شریعتی» میوه کال زمانه
سید عطاءالّله مهاجرانی
منبع: روزنامه اطلاعات، شماره ۱۶۷۴۹
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۶۱
فضا سنگین بود، و چشمها بر چهره شریعتی دوخته شده بود. چهرهی آرام و چشمان بیدار، خوابی که حلقههای مکرر دود محو و مبهمش کرده بود و رشته کلمات که زمزمهی آهنگین جویباری بود که بر یال بلند کوهی روئیده باشد. آب میخواند و دلت بیقرار بود … یکی از برادران پرسید: «دکتر از کی تقلید میکنی؟»
انگار جویبار ایستاد و سقف کوتاه شد و تردید بر جانها پنجه انداخت. دکتر چه جواب خواهد داد؟ حلقههای مکرر دود بود و چشمان منتظر و آهنگ آب …
«در شهری عاشق شوریدهای بود. بیقرار و بیآرام، دیوانه تمام. همه میخواستند بدانند که معشوق کیست؟ عاشق خاکنشین هر کوچه و برزن بود. و چشمان خیس اشگش دغدغهی عموم را صد چندان میکرد. راستی معشوق کیست؟
برخی رندان گفتند اگر مست شود و از خود برهد. نام معشوق را خواهد گفت. شبی مهتابی در پیچ و تاب مبهم سایهها و همهمهها مستش کردند. مست مست … گفتند: معشوق کیست؟ جام در انگشتان عاشق میلغزید. چشمش پر کشیده بود. گفت: «مستم اما نه آنقدر که نامش را بگویم!»
و چنین بود که قلبها رام سرپنجه نیرومند اندیشه و عاطفه شریعتی میشد. و هر چه اندیشه انسان توانائی کمتری داشت سایهی شریعتی بر او سنگینتر میشد.
امروزه شریعتی همانگونه سایه حلقههای دود چهرهاش را پوشانده است. حتی ابهام و دودلی در مقبرهاش در زینبیه هم حاکم بود. اتاقک کوچکی به شکل ذوزنقه. صاف و ساده و بیاعتنا … بوی رنگ در اتاق پیچیده بود. پیرمرد مسئول قبرستان گفت: بر دیوارها شعارهایی علیه دکتر نوشته بودند. در تابستان داغ دمشق زن و فرزندانش آمدند و دیوارها را رنگ زدند.
بر دیوارها عکس سیاه و سفید دکتر بود. که بر مقوایی چسبانده بودند. تردید و ابهام در نگاه دکتر هم بود. «کویر» را دوباره بخوانید. قصه باغ ابسرواتور را ببینید.
«با شدتی وحشیانه و جنونآمیز آنچنان که قلبم را سخت به درد آورد. آرزو کردم ایکاش هماکنون، همچون مسیح بیدرنگ آسمان از روی زمین برم دارد، یا لااقل همچون قارون زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد. اما … نه، من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را …» (کویر ـ ص ۱۶۳)
دکتر همانگونه بود. خروس بیمحلی که بالاخره کارد بر حلقوم نازکش فشردند. و یا نفشردند و پرپر زد.
شریعتی در زمانهای ریشه در خاک محکم کرد و گل و میوه داد که زمانه یاس و دلمردگی و سلوک و سکوت و رخوت بود. استبداد حلقومهای به فریاد ایستاده را میفشرد و قلمهای آگاهیبخش را میشکست و قدمهای پویا را به زنجیر میکشید و …. در آن زمانه متلاشی بودن نظام استبدادی ـ استعماری آنچنان اهمیت مییافت که هر دلسوختهای درصدد برآمد که هرچه زودتر کوتاهترین راه مبارزه را پیدا کند. طبیعتاً آنانی که مسلمان بودند و در فرهنگ اسلامی رشد و نمو کرده بودند دغدغهشان این بود که از اسلام ابزاری برنده و مؤثر جهت مبارزه با استبداد تبیین و تدوین کنند. یعنی به دنبال اسلامی بودند که بشود راحتتر و زودتر کلید مبارزه را براساس آن ساخت و به جهاد پرداخت. و شریعتی حتی در سرانجام کار در فکر یک «اسلام امی اعتقادی مردمی متحرک و سازنده و خلاق است، اسلامی که به صورت یک ایدئولوژی اجتماعی ـ انقلابی انسانساز و جامعهساز و تغییردهنده روابط و نظام و جو و محیط درآمده است»۱ بود. و زمینه را برای رشد چنین اسلامی آماده میدید. و اینکه بالاخره نسل امروز (آن روز؟) چه باید بکنند خاطر او را آزرده و مشغول میداشت. میگوید، «باری امروز مسایل به قدری شدید و حساس است که بهطور روزمره عوض میشود و من میخواستم بپرسم که برای حفظ این نسل باید چکار کنیم؟ چه برنامهای داریم؟ خیلی ساده نه کلیات، بلکه چه برنامه عملیای داریم که یک مقدار به این راه جهت بدهد. کار بدهد و حتی راه خودسازی را نشان بدهد؟ در این جو که همه عوامل برای فریب و مسخ و تغییر و فرو ریختن از درون و جذب و هضم این نسل در سطح جهانی بسیج شده است فکر میکنم بهتر است این نکته مطرح بشود، به هر حال کم و بیش، که البته هیچوقت تقاضای خیلی ناشیانه نداریم که مثلاً یک مرتبه آقای خامنهای، جناب آقای مطهری یا آقای حجازی یا از رفقا کسی یک نسخهای از جیبش دربیاورد و بگوید بله این شربت را بخور بعد این آمپول را بزن و بعد این قرصها را هم بگیر. یک چنین فرمول جادوگرانهای را از کسی نمیخواهیم ولی به هر حال هر قدر در این باره حرف زده شود، حرفی که بیشتر جنبه فکری ـ عملی توام با هم دارد، به همان میزان ما را برای یافتن یک راه یا نزدیک شدن به این راه کمک خواهد کرد».۲
و میگوید، «قضیهای که باید اول مطرح کرد این است که موقع و موضع تاریخی این اسلام عبارت است از این جمله، «مرحله تکوین ایدئولوژیک» ما الان در مرحله تکوین ایدئولوژیک هستیم. مارکسیسم صد سال است که این مرحله را گذرانده است»۳
تدوین ایدئولوژی
ضرورتهای جامعه آن روز باعث شد که بالاخره شریعتی به صرافت تدوین ایدئولوژی بیفتد. و مجموعه آثار او، رنج همواره و کار طاقتفرسای او بود که بر آن باور و اندیشه به زبان و قلم درآمد.داوری در مورد نقش شریعتی و ارزشسنجی کار او به مقدماتی نیاز دارد. از آنجا که شریعتی در زمان حیات خویش و در هنگامه تبلور اندیشهاش مورد تهمت و توهین قرار گرفت. و تختهنشان انواع برچسبها شد. خودبخود موضوع حب و بغض دوستان و دشمنان گردید. طرفداری و یا کوبیدن شریعتی خودش موضوعیت داشت. یادم نمیرود. کلاس پنجم دبیرستان بودم. زمستان بود و یخ و برف و سوز سرما استخوان را میسوزاند. از جلسه میآمدیم و دو تن از برادران در مورد شریعتی بحثشان گرفت. آهنگ صداها بلند شد و نگاهها قهرآمیز گشت و یقه یکدیگر را گرفتند. یکی با شدت دفاع میکرد و دیگری معتقد بود شریعتی شایسته اشد مجازات است و پرسیدم: شما کدام کتاب شریعتی را خواندهاید؟ هیچکدام. شما کدام کتاب شریعتی را خواندهاید؟ هیچکدام …
ـ پس دعوا سر چیست؟
ـ خب، میگویند!
و «آقای میگویند» را خود شریعتی به ما شناسانده بود. یعنی داوری درباره اندیشه و آثار شریعتی جای خود را نیافت و برخی انتقاد از او را به کوچه و بازار کشاندند. و مطلب در وضع خود قرار نگرفت و امروزه نیز رسوبات آن برخوردها باقی است. یعنی به جای شناسایی درست تفکر و آثار شریعتی بحث ارزش مطرح میشود. که خوب بود یا بد بود. خدا رحمتش کند یا خدا لعنتش کند و این خود نشانه بیماری است که از باقیات نظام طاغوت است. مقدمه دوم این است که زمانه شریعتی را بشناسیم. انصاف دهیم که در آن سالها نسل ما برای رفع تشنگی خویش که دلش را آتش زده بود، آب گوارایی نمییافت و در خشکزار اندیشه خود و خلاء وجود خویش هر بذری به آسانی ریشه میافشاند و هر صدایی میپیچید. نسل ما آنروزها حساسیتهای خاصی یافته بود که آنچه را به نام اسلام عرضه میشد هماهنگ و همسخن با جان خویش نمییافت. و از سوی دیگر هجوم اندیشههای الحادی و جو غیرمذهبی و ضدمذهبی دانشگاهها فشار را صد چندان میکرد و چنین بود که نسل جوان مسلمان و جویای اسلام به شریعتی اقبال کرد. بهویژه اینکه زبان شریعتی آنچنان نیرومند بود که تار و پود قلبها را رام سرانگشت خود مینمود. و آنچه میگفت چشمهسار گوارایی بود که تشنگان را سیراب مینمود. روح بیآرام شریعتی و زندگی او و کلام او و نگاه او و قلم او و تنهایی او هر یک کافی بود دلها را در پنجه بفشرد و اسیر خود سازد. و آنانکه دلی در گرو شوریدگی داشتند سر در راه او مینهادند و همراهش میشدند.
زمین و زمان آماده بود. شریعتی به سرعت اندیشه خود را تدوین میکرد. اما او میوه نارس زمان خود بود. «به یغیر علی (ع) مجتبی الثمره یعنی وقت ایناعها کالزارع بلا ارضع»
میوه چینی که در نابهنگام میخواهد میوه را از درخت بچیند، مانند کشاورزی است که زمین ندارد.
بدیهی است که با توجه به مقدماتی که گفته شد ما درصدد زنده باد و مرده باد نیستیم، بلکه سخن بر سر این است که با توان محدود خویش برخی نکات ناگفته را بشناسیم. آرمان شریعتی، یعنی تدوین ایدئولوژی اسلامی خالصانه و تحسینآمیز بود. در آن روزگار که از اسلام گفتن خود نوعی مجاهده بود. اصرار بر اسلام و تبلیغ اندیشه اسلامی کاری شایسته تقدیر محسوب مینمود. منتهای دقیقاً سخن اینجاست. شریعتی برای رسیدن به آرمان خود راهی را انتخاب کرد که هماهنگی و یا سنخیت لازم را با قصد نداشت. روش شناسایی او با اسلام از نوعی دوگانگی برخوردار بود.
شریعتی دیالکتیک را به عنوان پایه شناخت و شیوه بررسی اسلام برگزید. و درست زاویه انحراف از این گزینش آغاز شد. تصویری که او در اسلامشناسی خویش از اسلام ارائه میدهد از آنجا که مبنا و استخوانبندی اسلامی نیست بناگزیر چنان بنایی نمیتواند بر پای بماند و فرو خواهد ریخت.
علی (ع) در خطبه پنجم نهجالبلاغه که فرازی از آن نقل شد ، وقتی با اصرار ابوسفیانبن حرب و عباس و جماعتی از بنیهاشم روبرو شد، که مصرانه از حضرت میخواستند تا با او بیعت کنند. اما فرمود: «یا ایها الناس شغو امواج الفتن بسفن النجاه …» ای مردم با کشتیهای نجات موجهای فتنه را بشکنید. بدیهی است وقتی سفینه سفینه نجات نباشد به جای انسان موجهای فتنه را بشکند و به ساحل نجات برسد خود در امواج غرق میشود.
در آن سالها همانگونه که ما در معرض توفانهای فتنه نظام استبدادی ـ استعماری بودیم، امواج اندیشههای الحادی نیز در رنگهای گونهگون ما را در معرض شدیدترین آسیبها قرار داده بود. شریعتی با شامه تیز و ذهن قوی و ذوق سرشار و نبوغ خدادادی خویش تمامی حساسیتها را شناسایی نموده بود، یکتنه دیواری بلند را در مقابل سیل برکشید، تنها بدون شاغول … مصالح کار درست بود. خشت و سنگ را خوب انتخاب میکرد، اما وقتی شاغول نیست هر چه دیوار بالاتر برود تا ثریا میرود دیوار کج. بیخود نیست که «فرقان» و «آرمان مستضعفین» و «ارشاد» میوههای تلخی بودند که بر میراث شریعتی روئیدند و فضای معطر باغ اندیشه او را آلوده ساختند، و با حسرت شاغول دیوار اندیشه شریعتی یعنی دیالکتیک به مثابه نخ تسبیح میماند، که وقتی کشیده میشود دانهها نقش زمین میشوند.توجه خاص به شرائط جامعه و به دنباله اعتقاد عملی رفتن و پایه گرفتن دیالکتیک در شناسایی و شناساندن اسلام خودبخود باعث کمرنگ شدن بعد معنوی اسلام میگردید. ذهن همواره به دنبال استدلال بود تا اقناع شود و در این معرکه فطرت الهی انسان صیقل خاص خود را نمیخورد. و چنین وضعیتی باعث میشد که شریعتی که در نهانخانه دل خود عارفانه به درگاه خدا زار مینالید و «نیایش» را مینوشت و «زیباترین روح پرستنده» را در میدان اندیشهاش مفاتیح به گونهای مطرود میشد و اسلام فردا را اسلام قرآن میدانست نه مفاتیح. و خودبخود حرکتی که او ایجاد میکرد از آنجا که ریشه در عمق فطرت انسانها نداشت، نهایتاً با دوستداران و راهیان راه او به انحراف کشیده میشدند و یا به ناگزیر راه را میانبر میزدند، و شیوهای دیگر در اندیشیدن انتخاب مینمودند.
همه آنچه که گفته شد، گذری اجمالی بر اندیشه شریعتی بود و محموعه آثار او مدعای ما را اثبات میکند. بر محققین و اندیشمندان گرانقدر ماست که با آثار خویش همچون آثار پرارزش مرحوم مطهری با توان و تلاش خود اسلامی را ارائه دهند که رونده و راه و مقصد در بوته توحید بدرخشند و زبان و قلم آنان از سرچشمه الهی اسلام مایه بگیرد.
- مجموعه آثار ـ جلد ۲ (خودسازی انقلابی) ـ ص ۱۷
- مجموعه آثار ـ جلد ۲ (خودسازی انقلابی) ـ ص ۳۵
- مجموعه آثار ـ جلد ۲ (خودسازی انقلابی) ـ ص ۳۷