شریعتی و روشنفکران زمانه | زهرا رهنورد ( مجموعه مقالات همایش «بازشناسی اندیشههای دکتر علی شریعتی» ـ ۱۳۷۹)
شریعتی و روشنفکران زمانه
زهرا رهنورد
منبع: مجموعه مقالات همایش بازشناسی اندیشههای دکتر علی شریعتی
تاریخ: ۱۳۷۹
«…روشنفکران زمانه در این سخنرانی که ارائه میدهم مقصود روشنفکرانی هستند که بعد از جنگ تحمیلی اندیشه خودشان را راجع به شریعتی و مسائل دیگر مطرح کردند اگرچه پیشینهی ذهنی روشنفکران زمانه در یک روند فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دینی خاصی شکل گرفته است ولی در این دهه، اندیشهها با وضوح و جسارت بیشتری مطرح شده است.»
به نوبهی خود این عید بزرگ و میلاد مولود کعبه را به حاضرین محترم تبریک عرض میکنم و همچنین از دستاندرکاران این دانشگاه بزرگ و شخصیتآفرین تشکر میکنم که جرأت و شهامت این چنین والایی داشتند که در این شرایطی که چوب و چماق به پیشواز اندیشه میرود باز همچنان بر خواستهای اندیشمندان اصرار ورزند. صحبت من راجع به شریعتی و روشنفکران زمانه است. اجازه بدهید این چند واژه را در صحبتی که دارم بیان بکنم تا ببینم به چه سو خواهیم رفت. روشنفکران زمانه در این سخنرانی که ارائه میدهم مقصود روشنفکرانی هستند که بعد از جنگ تحمیلی اندیشه خودشان را راجع به شریعتی و مسائل دیگر مطرح کردند اگرچه پیشینهی ذهنی روشنفکران زمانه در یک روند فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دینی خاصی شکل گرفته است ولی در این دهه، اندیشهها با وضوح و جسارت بیشتری مطرح شده است.
منظور من از روشنفکران کسانی هستند که کار فکری میکنند ولی این کار فکری در روند امور و مسائل اجتماعی طراحی میشود. روشنفکر آن کسی است که در فرایندهای اجتماعی حاضر میشود و اعلامنظر میکند. مقصود از روشنفکر چنین کسی است. شاید بتوانیم بگوییم امروز بیشتر دانشگاهیان این چنین هستند و دغدغههای اجتماعی و فکری زیادی دارند. امروز این نقد بر شریعتی از سوی روشنفکرانی که عرض شد وارد شده است که دین را ایدئولوژیک کرده است و بسیاری از مسائل و مشکلات امروز از ایدئولوژی برخاسته و در نتیجه نوعی محکومیت برای شریعتی ایجاد میشود.
من همینجا قبل از اینکه وارد بحث خودم بشوم میگویم که همین حرف خودش بهعنوان جامعهشناسی اندیشه قابل بحث است که چرا این فکر برای این متفکر پیش آمده است، دغدغهی بسیاری از ما که نه حضوری بلکه بهوسیله کتب دکتر شریعتی و سخنرانیها و نوارهای او ساختار اندیشه خودشان را پیدا کردند و در دههی اول انقلاب یا سکوت یا تعریف و تمجید از تمام ساختارها داشتند. چطور شد این اندیشه به ظهور رسید که ایدئولوژیک کردن دین و ساختار سیاسی و اقتصادی حکومت را از دین گرفتن، امر مذمومی است و شریعتی یکی از مبتکرین این نظریه است. من فکر میکنم در جامعهشناسی این نوع معرفت و نگرش، خودش باید بررسی بشود و اگر بخواهم خیلی کلی اینجا یک حکمی بکنم اگرچه این کار زیاد علمی نباشد و بخواهم این سخنرانی را به سر و سامانی برسانم این را باید عرض کنم که شاید بشود گفت ناکامیهایی که برای نخبگان و اندیشمندان فکری و روشنفکران بهوجود آمده باعث شده این چنین فکری ایجاد شود یا در حقیقت میشود گفت که حضور نابخردانه رفتار حکومتی و در حقیقت استثمار دین درقبال مطامع قدرتگرایانه باعث شده این فکر برای متفکران و روشنفکران بهوجود بیاید که ایدئولوژیک کردن دین را شریعتی مرتکب شده است. حال اگر این حوزهی رفتار دینی را بسان آنچه که خود قرآن کریم خواسته، رقم بزنیم و به سیرهی پیامبر اکرم (ص) نگاه بکنیم، آیا اگر بتوانیم آن مدل را امروزه پیاده بکنیم باز هم چنین فکری اصلاً جای گفتن دارد؟ آیا اگر واقعاً «لا اکراه فیالدین» یک آرمان بزرگ در جامعه دینی ما میبود، اگر «ما الست بمسیطر» خطاب به پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص) : «ای پیامبر تو سیطرهگر و سلطهگر بر مردم نیستی» در نظر میبود، آیا اگر این اصول واقعاً در جامعهی دینی و حکومت دینی مورد نظر قرار میگرفت، یعنی حوزه دخالت حکومت در آن جاهایی که انسان خودش مکلف است و خودش تصمیمگیر است اصلاً وارد نمیشد، باز هم چنین ادعایی بهوجود میآمد؟
من فکر میکنم مجموعهای از این نفوذها و دخالتهای بیمورد دین در زندگی مردم که اصلاً خاستگاه دینی ندارند و همچنین بسیاری از ناکامیهایی که در حوزهی قدرتطلبی گروهها و باندها وجود دارد که در هر صورت قلههای قدرت دیده میشود، اگر اینها نبود فکر نمیکنم که روشنفکران دینی ما به این نتیجه میرسیدند که ایدئولوژیک کردن دین توسط شریعتی جرمی بوده که امروز چنین نقدهایی مطرح میشود.
خود دکتر شریعتی راجع به این مقوله چگونه فکر میکرد؟ واقعیت امر این است که دکتر شریعتی با صداقت در یکی از گفتههای خودش در «مجموعه آثار» اعلام میکند که اگر از من بپرسند بزرگترین اتفاقی که در این برهه از تاریخ کشور ما افتاده چیست؟ چه بوده است؟ من میگویم: «تبدیل فرهنگ به ایدئولوژی» یعنی خودش بهطور جدی به این موضوع اعتقاد داشته و ایمان داشته و آن را جدی میگرفته و عمل میکرده است. شکی نیست که شریعتی میخواسته از دین یک دستگاه فکری بسازد ولی همهی کار او این نبوده. او میخواست دستگاه فکریی بسازد که از طریق آن با لیبرالیسم و مارکسیسم ـ همانطور که حاج آقای ابطحی اشاره کردند ـ بهعنوان دو اندیشه و ایدئولوژی حاکم بتواند به مبارزه برخیزد و همچنین رژیم دیکتاتوری سلطنتی سرمایهداری وابسته را سرنگون کند. این هدف دکتر شریعتی بود و در این راه هم تز بازگشت به خویش، یعنی استفاده از بهنوع خودش بازگشت به زاد و بوم، استفاده از منابع فکری و دینی، زیباییشناسی فرهنگی و هنری ملت و کشور اسلامی خودش و اسلام موردنظر او بوده است. این یک واقعیت است که بارها مطرح میکرد. بازگشت به خویش شاید بشود گفت بزرگترین نقد شریعتی بود و یک کتاب بسیار قوی از آثار او بازگشت به خویش است که بازگشت به خویش را آنچنان در قلمرو انترناسیونالیستی بررسی میکند که من در آن مقطع ظرفیت و گنجایش فکری را برای فهم آن مسأله نداشتم. یعنی آنچنان ایشان بازگشت به خویش را در قلمرو انترناسیونالیستی اسلامی جدی میدید که حتی تشکیل حکومت صفوی را از یک دیدگاه انترناسیونالیستی در حقیقت تجزیه جهان اسلام میدید والّا از دیدگاه تشکیل حکومت ملی ایشان این نظر را نداشت ولی از دیدگاه انترناسیونالیستی ایشان تشکیل حکومت صفوی را اینگونه میدید. بنیادهای فرهنگی شیعه علوی و صفوی بحث دیگری است و ترجیح میداد که دنیای اسلام ازجمله عثمانی که رقیب بزرگ صفوی بود با هم در وحدتی قرار بگیرند برای آنکه بتوانند واقعاً در قلمرو بازگشت به خویشتن خود به قدرت و توانایی گذشته خودشان بازگردند. شریعتی در سه سطح مسائل روشنفکری را بررسی میکرد و میدید که اتفاقاً بعد از بررسی این سه سطح، ما میتوانیم بفهمیم که اصطلاح ایدئولوژی که در سخن روشنفکران دینی که در این رابطه وجود دارد به چه شکلی است.
شریعتی واقعاً یک روشنفکر جهانی بود. بعضی از حرفهایی که در نقد شریعتی گفته میشود واقعاً حرف عمیق و درستی نیست. شریعتی انسان تکساحتی ماشینزده و لائیک را نقد میکرد و در سطح جهانی یعنی وقتی بهعنوان یک مبتکر دنیایی و جهانی ظاهر میشد نظر به انسان داشت. نه به ایدئولوژیها نگاه میکرد نه به دینها نگاه میکرد، بلکه اصولاً دنیای معاصر را، تکنولوژی و ایدئولوژیها را در انسانی بقول خودش «در چهار زندان تاریخ اسیر است» مورد نقد و بررسی قرار میداد. این یکی از ساحتهای وجودی شریعتی بود. یعنی آن ساحت امروز همچنان به جای خودش واقعاً ماندگار و پردوام است و امروز باید هرکس بهعنوان یک نقطهی فکری به سرنوشت بشری در سطح جهانی توجه داشته باشد. یک ساحت دیگر که شریعتی عمیقاً به آن حساس بود، ساحت جهان سوم بود. در حقیقت مستضعفین روی زمین نه مرحلهای که مستضعفین به مرحلهی مستضعفین دین اسلام مورد نظرش بود که آن یک بحث دیگری بود که عرض میکنم. بهعنوان جهان سوم برداشت شریعتی این بود که حتی ایران نمیتواند آزاد و رها بشود، مگر اینکه جهان سوم مجموعه پرشور و با یک روند بازگشت به خویش به فکر رهایی و اصلاح خودشان باشند و با اصلاح سرنوشت سیاسی و روحیهی غمزده ناشی از استثمارشدگی فکری ناشی از استکبارزدگی رها بشود. این هم یک ساحتی بود که من فکر میکنم امروز به جای خودش باقی است. البته همانطور که حاج آقای ابطحی فرمودند، ممکن است دوران ارتباطات فضاهای جدیدی را برای دستیابی به رهایی و آزادی مطرح کرده باشد ولی حالا این قابل بررسی است که حالا کجاها میتواند چقدر این امکان دارد؟ تحمل یکدیگر به چه صورت است؟ این ارتباطات بینالمللی با ابرقدرتها و غیره بههرحال قابل بررسی است ولی بالاخره این یک واقعیتی است که آزادی جهان سوم باید بهصورت یک پروژه مطرح شود و شریعتی خودش را در این مرحله میبیند. یعنی یک متفکری در یک پروژه آزادسازی جهان سوم چه از اسلام باشد چه آنسوی جزایر ژاپن تا آمریکای لاتین. جهان سومی که متعلق به انترناسیونالیست اسلامی و تفکر اسلامی است ساحت دیگری بود که شریعتی خودش را بر آن منطبق میدید. یعنی حالا از جهان سوم وارد دنیای اسلام میشود و در آنجا شروع کرد به بررسی دوبارهی کلیهی واژگان مراسم، آیینها و قلمروهای فکری، اقتصادی و سیاسی، اجتماعی و هستیشناسی البته با بضاعت روشنفکر. مسلماً او فیلسوف نبود وقتی مسأله اقتصادی پیش میآید او فقیه نبود. اینها را میگوییم متفکر اسلامی. بعضی از فقها از شریعتی خیلی ایراد میگیرند و انتقاد میکنند، فیلسوفها هم همچنین. اما شریعتی مدعی فقه و فلسفه نبود. شریعتی یک مبتکر اسلامی بود. و راهنمایی اندیشه اسلامی به کلیهی مسائل فکر میکرد و اعلامنظر میکرد. وقتی در قلمرو یک متفکر اسلامی شریعتی پا به عرصهی دین گذاشت، در حقیقت آن تز بازگشت به خویش را با مفهوم اسلامی، ارائه داده البته شریعتی بین اسلام و ایران ۲۵۰۰ ساله مثل ما که اول انقلاب خودمان را باخته بودیم و گم کرده بودیم و خیال میکردیم اگر بگوییم ایران، فحشی به اسلام دادهایم. فکر نمیکرد و مثل ما فکر نمیکرد که اول انقلاب سرود «ای ایران» را توی زبالهدانی میانداختیم، حالا برگشتیم به اینکه در جشنهای ملی چهار بار میگذاریم.
در یک جمله شریعتی در ایران آنچنان عظمتی میدید که با عشق به اسلام پیوسته باشد و در اسلام آنچنان بزرگواری میدید که از عظمتهای ایران باستان بتواند بهرهمند شود. من بهعنوان یک معلم کوچک تاریخ و هنر، واقعاً بسیاری از تعالیم امروزی و لطیف را حتی در تمدنهای ساسانی و هخامنشی دارم مشاهده میکنم. این را در کنار ایشان شاگردی کردم و یاد گرفتم. شریعتی وقتی اندیشههای اسلامی و بازگشت به خویش را در انترناسیونالیستی میدید، اینطور نبود که تمدنهای باستانی که امروزه اسلام بر آنها چیره شده مثل مصر و بینالنهرین و سومر ایران و نظایر آنها، واقعاً بیحرمتی به آنها بکند و این را جدی میگرفت و امیدواریم ما هم این پیوند تاریخی را حفظ کنیم و این تضاد را که بزور گفته شده وجود دارد و به این شکل نبود از میان برداریم.
اسلامی که در ساحت یک متفکر اسلامی مطرح میشد در حقیقت شامل همهی بحثهای امروزی مثل امت و امامت و شهادت میشود و نگاه دیگری که میشود با آن خود را یافت و دیگری را تعریف کرد و همچنین یک حکومت شرقی دینی تشکیل داد. این اقدام شریعتی اقدام بزرگی بود که من فکر نمیکنم این اقدام را اگر از چهارچوبهای شریعتی، حکومتی و اجتماعی خودش جدا کنیم ما آنوقت آن را میتوانیم ببینیم. در این سه ساحت وقتی شریعتی قلمفرسایی کرد و آن واژگان را دوباره تقویت کرد و به هویتبخشی پرداخت، سه شعار بزرگ برای همه بشریت ارائه میداد: عرفان، آزادی. البته این شعار بزرگ ممکن است در صحبتهای دینی و اندیشهای مختلف معنای دیگری داشته باشد. عرفان ممکن است در اسلام یک نوع تعریف داشته باشد، در مسیحیت تعریف دیگر. شریعتی وقتی در قلمرو یک ساحت روشنفکر جهانی این اندیشه را مطرح میکرد، فکر میکرد که کل جهان میتوانند با عدالت و آزادی و برابری سعادتمند شوند. همچنان که تفسیر عدالت، آزادی و برابری در یک دولت اسلامی البته ویژگیهای فرهنگی خاص خودش را دارد. از اینجاست که من میخواهم در حقیقت بین شریعتی و روشنفکران زمانه ارتباط برقرار کنم. روشنفکران زمانه همان روشنفکرانی که در دههی اخیر پا به عرصه گذاشتهاند و به نقد اندیشههای شریعتی میپردازند، بد نیست که به این نظریه فوکویی توجه کنند و ببینند که اگر این نظریه را مرور کنیم چه از آن درمیآید. فوکو در یک مصاحبه راجع به روشنفکران میگوید: روشنفکران در طول تاریخِ خودشان را، عرض میکنم یک مقدار باید مرور کنیم. تاریخ فرانسه بعد از انقلاب کبیر به دو دسته تاریخ انقلاب کبیر و امروزه تقسیم شدهاند ـ در حقیقت یک رقم سیصدساله مورد نظرش است ـ دو دسته روشنفکر میبینیم؛ یک دسته روشنفکران همگانی و کلی، دستهی دیگر روشنفکران خاص مطرح میکنند. روشنفکران همگانی روشنفکرانی هستند که به بنیادیترین مسائلی که به تغییر سیستم و دستگاه در ساختارهای جدید منجر میشود، اقدام میکنند. مثال هم میزند. مثل دیدرو و اصحاب دایرةالمعارف که تکیه عمدهشان روی قانون و آزادیها بود. اینها کسانی هستند که ساختار فعلی حکومت لیبرالی غرب را از عصر روشنفکری تا به امروز شکل داد ند. بعضیها با انقلابهای خونینی مثل انقلاب فرانسه و بعضیها با انقلابهایی به شکل صنعتی یا نظایر آن. ولی اینها روشنفکرانی هستند که ساختار را عوض کردند. سیستمی را بردند و سیستم جدیدی جایگزین کردند. اینها به اسم روشنفکران همگانی ـ یعنی راجع به همه چیز ـ اعلامنظر میکنند. روشنفکران خاص روشنفکرانی هستند که بیشتر تخصصی هستند. یعنی ممکن است روشنفکر استاد انرژی اتمی باشد، برندهی جایزهی نوبل در یک تخصص غیر علوم اجتماعی یا انسانی باشد. اینها روی مسائل جزئیتری مثلاً توزیع قدرت یا بحث اقتدار دموکراسی، بحث میکنند. نظامی سر و سامان پیدا کرده حالا راجع به این قسمتها اعلامنظر میکنند. اینها را روشنفکر خصوصی و اختصاصی میدانیم. بسیاری از روشنفکرانی که در شوروی سر برآوردهاند از این دسته بودند؛ روشنفکران خاص بودند، یعنی به رشتههای خاصی توجه میکردند.
فوکو یک نقدی بر روشنفکران خاص میکند و میگوید: اگرچه روشنفکران خاص نسبت به روشنفکران کلینگر نقد داشتند، این خطر وجود دارد که آنها اسیر جریانات منطقی بشوند و در حقیقت بازیچه قرار بگیرند و آن رسالت فکری و اندیشهای خودشان را بدون اینکه بخواهند فراموش کنند. چون از آن چهارچوب کلیتر که گوشههایی از آن به مسائل بشری تعلق میگرفتند، پیدا کردند. او معتقد است که این نظریه باید عمومی شود ولی خود فوکو معتقد است که دورهی روشنفکری تقریباً بهسر آمده، بخاطر اینکه اینها شدیداً بازیچه قرار میگیرند. و آن پتانسیل بالای علمیشان مورد استفاده قرار نمیگیرد. من فکر میکنم در شرایطی که الان ما داریم، یعنی بهر صورت، اگر خونین بودن خوب باشد یا بد باشد در حقیقت تغییر ساختار انجام گرفته و شریعتی تئوریسین بزرگ و یکی از ایدئولوگهای این اتفاق عظیم بوده و هیچ شکی در آن نیست. ولی آنچه که امروز مسلم است، روشنفکران امروز ما عمدتاً روشنفکران خاص هستند. یعنی برای گوشهای یا گوشههایی از مسائلی که ما امروز با آن درگیر هستیم دارند نظر میدهند. چه مانعی دارد که ما اینها را با همدیگر جمع نکنیم؟ من هیچ تضادی بین روشنفکران امروز و شریعتی نمیبینم. آن کار خودش را برای هدف بزرگی که داشت انجام داد و آن احتیاج هم اکنون وجود دارد، برای کی؟ برای فلسطین. همهی ما آن روزگاران و آن روزهای سیاهی که بر ملت فلسطین میگذرد و چون تیشه به قلب هر انسان آزادهای از مسلمین فرو میرود را نمیتوانیم فراموش بکنیم. آیا آنها به شریعتی نیاز ندارند؟ آیا ملل دیگر و گروههای دیگر ـ البته ممکن است نحوهی اجرا متفاوت باشد؟ ولی بالاخره باید کاری کرد. بالاخره ابزار ما تواناییهای ملی و بومی است. بالاخره ما هم نمیخواهیم که یک جزیرهی تنهای دینی در دنیای معاصر باشیم ولی ما نمیخواستیم واقعاً همان پروژهی شریعتی انجام بگیرد و کل دنیای سوم که الان البته سوم نیست و حالا بالاخره یک اسمی دارد و کل جهان اسلام این پروژهی آزادی، عرفان و عدالت را پیگیری بکنند. بالاخره هر گوشهای از دنیای امروز بهنحوی به ایدئولوژی و تئوری احتیاج دارد و همچنین به روشنفکران خاصی که امروزه بحثهای دموکراسی، آزادیهای جزئیتر، البته نه به معنای کلی که شریعتی مطرح میکرد، همهی اینها را امروزه ما احتیاج داریم و باید راجع به آن صحبت کنیم. باید انقلاب خودمان را ارتقا ببخشیم. باید از قلمرو نفوذ دین در همهی حوزهها و دخالت بیمعنایی که ساختیم و دین نبوده، از همهی اینها جلوگیری کنیم و دین در همان جایی که قرآن و پیامبر (ص) و حضرت امام خمینی (ره) خواستند در همان مجاری به جریان بیندازیم.
اینها در حقیقت بحثهای امروزی است که ما داریم و من معتقدم ادامهی پروژه شریعتی است. این در تضادگری گرفتن موضع متضاد با او. من فکر میکنم مثل اینکه ما میخواهیم سیسال پیش خودمان را در آن جریان قرار بدهیم. در آن فضای فکری و فرهنگی قرار بدهیم و بعد سخنی بگوییم. ما شرایط فعلی خودمان را داریم درک میکنیم. ما روشنفکران این زمانه هستیم و مسائل ملی میهنی امروز خودمان را متوجه میشویم که چه چیزهایی است و چطوری میتوانیم انقلاب خودمان را اصلاح کنیم و آن را شکوهمند کنیم و سرافراز کنیم در سطح جهانی و یک مدلی قرار بدهیم که حالا هر ملت دیگری که به هر روشی که میتواند و زورش میرسد و توانایی دارد بهش دست پیدا کند. در مجموع من میخواهم بگویم اگر روشنفکران زمانه خودشان را بخشی از پروژهی عرفان، عدالت و آزادی تصور کنند، بهجای اینگونه نقدها با شریعتی هماهنگی بیشتری خواهند داشت و انشاءاللّه که چنین باشد.
والسلام علیکم
مطالب مرتبط:
همایش باز اندیشی اندیشه های شریعتی (مشهد ـ ۱۳۷۹)