«روشنفکر، مدافع امر اجتماعی»؛ دکتر محمدامین قانعیراد( ۲۷ خرداد ۱۳۹۷)
به یاد دکتر امین قانعیراد
روشنفکر، مدافع امر اجتماعی
دکتر محمدامین قانعیراد
این سخنرانی به تاریخ خرداد ۱۳۹۲ به مناسبت سیو ششمین سالگرد شهادت علی شریعتی در نشستی تحت عنوان :« الگوی تعهد سیاسی روشنفکر نزد شریعتی» که از سوی بنیاد فرهنگی شریعتی برگزار شده بود، ایراد شده است.
«…برداشت من این است که نوع الگوی شریعتی الگوی روشنفکر انداموار است (روشنفکر ارگانیک)، با ضریب بالای تعهد به مردم درمقابل تعهد به حقیقت. به همین دلیل است که وقتی به او میگویند شما نظریهپردازی میکنید میگوید که نظریهپردازی کار دانشگاهی است من که دانشگاهی نیستم. یا در واقع موقعی که از مردم دفاع میکند و از مردم سخن میگوید معتقد است که باید فکر و اندیشه را به نحوی سازمان داد که به درد مردم بخورد به کار مردم بیاید، موجب نجات مردم شود. بر همین اساس و متکی بر همین دو گانگی است که مثلاً شریعتی، بین ابوذر و ابوعلی، بین علامه قزوینی و ستارخان تقابل ایجاد میکند. شریعتی با این دو قطبی سازی، یک قطب را فیلسوفان میداند و قطب دیگر را پیامبران. فیلسوفان از حقیقت انتزاعی صحبت میکنند، در دنیای انتزاعی سیر میکنند و به مردم کاری ندارند ولی روشنفکری مبتنی بر الگوی پیامبری – مثلاً ابوذر که الگوی پیامبری را پیش گرفته- به مردم کار دارد، به سرنوشت مردم کار دارد. (مثلاً مسألهاش نابرابری اجتماعی) درحالی که فیلسوف که نمونهاش ابوعلی است در یک جریان انتزاعی زندگی میکند. در این دوگانگی، شریعتی با واژه منفی درباره فیلسوفان صحبت میکند و در شرایط خاص خودش، نوع ارزیابی منفی از آنها دارد اما روشنفکری را پبامبرگونه مینامد، روشنفکرانی که درواقع کار پیامبری میکنند. کار پیامبر، آگاهی و انتشار آن بین مردم است. الگوی شریعتی چه بود؟ میگویم شریعتی اگرچه در بین حقیقت و مردم رفت و آمد میکرد ولی زمانه نوعی ناموزونی را به او تحمیل کرد و آن ناموزونی حرکت و داشتن تمایل بیشتر به مردم تا به حقیقت بود؛ تمایلی که تغییر شرایط اجتماعی میتواند الگویش باشد.»
با تشکر از دوستان و مبحث خوبی که مطرح شد؛ قبل از هر چیز میخواستم در باره صحبتهای آقای باقی و آقای جلائیپور اظهار نظری کنم. چند سال پیش مطلبی نوشته بودم تحت عنوان درهم آمیختگی اوضاع نخبگی در کشور و از شکلگیری یک ورژن انسانی خاص تحت عنوان «دکتر- حجهالاسلام- سردار- خلبان »انتقاد کرده بودم و گفته بودم که چنین ورژنی که شکل پیدا کرده نشان دهنده درهم آمیختگی حوزههای نخبگی نظامی، نخبگی دانشگاهی، نخبگی دینی و امثال اینها است و این یک نوع آشفتگی و آشوب ایجاد میکند. خب البته آنچه که لازم است واقعاً وجود داشته باشد، ادب نهادین است. یعنی از حیث نهاد یک چیزی وجود داشته باشد که بتواند این تفکیک را بین آدمهایی که مثلاً به دانشگاه میآیند و عنوان دکتری هم دارند و سردار هم هستند، انجام دهد. ولی اصولاً نهاد به آنها اجازه میدهد که با همان زبان سیاسی، زبان نظامی خودشان، در دانشگاه حاکمیت داشته باشند، کار کنند و اگر هم مثلاً در نهاد تخصصی دیگری بروند آنجا دیگر از ایشان خیلی انتظار نمیرود که به عنوان متخصص و دکتر صحبت کنند. به خاطر اینکه احتمالاً سِمتهایی دیگری هم دارند. همان داستانی میشود که آقای جلائیپور گفتند؛ میشود «شترمرغ»؛ در هر مورد یک نقص را دنبال میکنند. البته به این معنی نیست که امکان فردی ایجاد آدمهای چند نقشی وجود ندارد ولی ظرفیتهای بالایی میخواهد. اگر هم ایجاد شود خوب است یعنی نشان دهنده یک ژن مترّقی است که بتواند ادب نهادین این حوزهها را رعایت کند. ولی آنچه در جامعه به صورت نُرم هست (60-68 درصد حداقل) این است که این تفکیک بین حوزههای نخبگی وجود داشته باشد. کسی در عرصه سیاسی آرزوی دکتر شدن نداشته باشد، کسی در عرصه دانشگاه آرزوی وزیر شدن، مدیر پروژه شدن نداشته باشد، کسی که در حوزه علمیه کار میکند لقب حجهالاسلام را برای خود کوچک نبیند که بخواهد عنوان دکتری را هم به خودش بچسباند. این نشان میدهد که تک تک این حوزهها دچار بحران شدهاند و از آنها اعتبارزدایی شده است و آنها میخواهند با کمک گرفتن از دیگر حوزهها تجدید اعتبار کنند. طرف میبیند که حجهالاسلام شدن به تنهایی برای حفظ حرمتشان در جامعه کفایت نمیکند -حتی آنهایی که در قدرت هستند- بنابراین دوست دارند عنوان دکتر را هم داشته باشند. یا اگر درجه نظامی دارند دوست دارند عنوان فلان را هم یدک بکشند. درحالی که وقتی به علامه طباطبایی پیشنهاد ریاست دانشگاه داده شد، ایشان نپذیرفت و گفت «که بروم رئیس دانشگاه بشوم!» یا اگر به آیتا… بروجردی میگفتید که بیایید به شما دکتری افتخاری بدهیم یا به علامه جعفری یا به آقای مطهری. اینها تیپهایی بودند که اصلاً مرعوب عناوین دانشگاهی نشدند.
از طرف دیگر – این چند نقشی بودن – مشکلاتی در جامعه نیز ایجاد میکند. آدمهای چند نقشی ناتوان از ایفای همه نقشها و به هم ریختن ادب نهادین در جامعه میشوند. یعنی نهاد دانشگاه چارچوبهایش معلوم نیست. نهاد نظامی و نهاد حوزوی معلوم نیست و به راحتی میتوان از آنها تخطی کرد. حال عرض این منافاتی ندارد با نکتهای که آقای جلائیپور گفتند. آدمهایی باشند که بتوانند با این چند زبان آشنا باشند.
بازیهای زبانی، مختلف هست (بحث ویتگنشتاین). این نگرانی وجود دارد. مثل این میماند که جایی که عربی باید صحبت کنی، انگلیسی صحبت کنی و آن قواعد زبانی را در هر موردی رعایت نکنی. چیزی که در جامعه ما الآن وجود دارد.
باید بنا را بر این بگذاریم که هر کسی بر روی یک نقش برجستگی و نخبگی داشته باشد و نه ایجاد آدمهای چند نقشی که عرض کردم مشکلاتی دارد.
و اما بحث امروز: « الگوی روشنفکری شریعتی چه بود؟» این الگوی روشنفکری در چه شرایطی ایجاد شد و اینکه شرایط ما چیست و چه الگویی را ایجاب میکند؟
به نظرم برای صحبت کردن راجع به الگوی روشنفکری میتوانیم چارچوب مفهومی داشته باشیم. در این جلسه هم مکرر به آن اشاره شد و آن بحث «حقیقت و مردم» است. اینها دو قطبی هستند که ما میتوانیم برای مفهوم پردازی برای کار روشنفکری از آن صحبت کنیم.
تعبیر دیگری که خانم دکتر شریعتی بکار بردند بحث «دانش و زندگی» بود. روشنفکر شاید موجود دو نقشی است که میخواهد «حقیقت و مردم» را به طریقی به همدیگر پیوند دهد. پیوند دادن حقیقت و مردم، نزدیک کردن آنها، قرار دادن حقیقت در خدمت مردم، تحلیل حقیقت با توجه به منافع مردم، یک گرایش تاریخی بوده است: حرکت مردم برمبنای یک چارچوب فکری و نه صرفاً برمبنای تعصبات و واکنشهای روزمره و گرایشهای فردی. دادن چارچوبی تئوریک به حرکت اجتماعی مردم. بنابر این گرایشی به پیوند این دو وجود دارد.
در عین حال روشنفکران در طی تاریخ از هر دو طرف افتادهاند. یعنی روشنفکرانی به طرف حقیقت رفتند و حقیقت را عمده کردند مثل افلاطون. افلاطون را شما به مفهوم وِبری آن و نه به مفهوم خیلی روزمره که حالا بکار میرود و کسی که کار فکری میکند، نمیتوانید بگویید انتکلتوئل نیست. افلاطون آنقدر روی لبه حقیقت افتاد که میگوید مردم خود را برای نجات باید با این الگو تطبیق دهند، الگویی که از عالم دیگری بدست میآید؛ یک نوع خردگرایی انتزاعی را توسعه دادن. ولی در عین حال همانجا نیز، حرفهای او نسبتی با جمهور دارد و به میزانی که با جمهور کار دارد، کار روشنفکری انجام میدهد و فلسفهای نیست که از سعادت مردم در مدینه غافل باشد. اگرچه با عمده کردن حقیقت و تفسیری که از آن دارد مردم از دست میروند و هیچ جایی برای مردم نیست.
از سوی دیگر، بسیاری از روشنفکران در طی تاریخ در دام مردم و لبه مردم افتادند و به نوعی مردمگرایی ایدئولوژیک دامن زدند. نمونهاش را در روشنفکران چپ استالینی یا موارد دیگر میتوان دید. کسانی که در چارچوبی جغرافیایی، به دفاع از یک قوم و جمعیت و یک ملت افتادند و مدافع یک وضع اجتماعی شدند.
وقتی حقیقت عمده شد، از یک طرف اندیشه خود مختار میشود و از طرف دیگر یک نوع قوم مداری ایجاد میشود و آن قوم و مردم نوعی خود مختاری پیدا میکنند. این فاجعه دو گانهای است که روشنفکران در تاریخ آفریدهاند.
روشنفکران هم عامل نجات بودند و هم فاجعه ایجاد کردهاند. ممکن است بگویید این فاجعه اجتماعی بوده است ولی روشنفکران صورتبندی کردند و این فاجعه ایجاد شد.
در این دو قطبیای که عرض کردم-دو قطبی تعهد و میل به اشاعه حقیقت از یک طرف و تعهد به مردم و میل به نجات مردم از طرف دیگر- میشود گفت یکی به حقیقت میانجامد و دیگری به ایدئولوژی دامن میزند (یک نوع تفکر ایدئولوژیک). شکل اول را یعنی تعهد به حقیقت در الگوی فلوطینی (افلاطونی گرایی) میتوان نوعی حرکت پیامبری [نامید].پیامبر هم قصد نجات مردم را دارد ولی به نام یک حقیقت متعالی با مردم سخن میگوید و از مردم میخواهد به حقیقت متعالی بپیوندند. آن نوع روشنفکری که شِلِر از آن سخن میگفت. شِلِر معتقد است روشنفکران، حقیقت را از دامن ایدههای مطلق کسب میکنند و بین تودههای مردم میپراکنند.
شریعتی در کدام دو الگوی فکری قرار دارد؟ در شریعتی تعهد به حقیقت بیشتر است یا تعهد به مردم؟ تلاش میکنم تفکیک گرامشی را بین «روشنفکران سنتی» و «روشنفکران انداموار» به این دو مفهوم حقیقت و مردم نزدیک بکنم.
در برداشت من، روشنفکران سنتی کسانی هستند که به نام حقیقت سخن میگویند. چنانچه گرامشی مثال میزند: کشیش، حقوقدان، پزشک و…، اینها کسانی هستند که به نام حقیقت سخن میگویند. اما «روشنفکران انداموار» به نام مردم سخن میگویند. این تیپ اگر ایده هم تولید کنند برای مردم ایده تولید میکنند. تولید ایده برای گروه اجتماعی مردم است. یعنی روشنفکر انداموار از مردم به سوی حقیقت میرود. درحالی که روشنفکر سنتی از حقیقت به سوی مردم میرود. در هر دو رویکرد رابطه بین حقیقت و مردم به نحوی وجود دارد.
برداشت من این است که نوع الگوی شریعتی الگوی روشنفکر انداموار است (روشنفکر ارگانیک)، با ضریب بالای تعهد به مردم درمقابل تعهد به حقیقت. به همین دلیل است که وقتی به او میگویند شما نظریهپردازی میکنید میگوید که نظریهپردازی کار دانشگاهی است من که دانشگاهی نیستم. یا در واقع موقعی که از مردم دفاع میکند و از مردم سخن میگوید معتقد است که باید فکر و اندیشه را به نحوی سازمان داد که به درد مردم بخورد به کار مردم بیاید، موجب نجات مردم شود. بر همین اساس و متکی بر همین دو گانگی است که مثلاً شریعتی، بین ابوذر و ابوعلی، بین علامه قزوینی و ستارخان تقابل ایجاد میکند. شریعتی با این دو قطبی سازی، یک قطب را فیلسوفان میداند و قطب دیگر را پیامبران. فیلسوفان از حقیقت انتزاعی صحبت میکنند، در دنیای انتزاعی سیر میکنند و به مردم کاری ندارند ولی روشنفکری مبتنی بر الگوی پیامبری – مثلاً ابوذر که الگوی پیامبری را پیش گرفته- به مردم کار دارد، به سرنوشت مردم کار دارد. (مثلاً مسألهاش نابرابری اجتماعی) درحالی که فیلسوف که نمونهاش ابوعلی است در یک جریان انتزاعی زندگی میکند. در این دوگانگی، شریعتی با واژه منفی درباره فیلسوفان صحبت میکند و در شرایط خاص خودش، نوع ارزیابی منفی از آنها دارد اما روشنفکری را پبامبرگونه مینامد، روشنفکرانی که درواقع کار پیامبری میکنند. کار پیامبر، آگاهی و انتشار آن بین مردم است. الگوی شریعتی چه بود؟ میگویم شریعتی اگرچه در بین حقیقت و مردم رفت و آمد میکرد ولی زمانه نوعی ناموزونی را به او تحمیل کرد و آن ناموزونی حرکت و داشتن تمایل بیشتر به مردم تا به حقیقت بود؛ تمایلی که تغییر شرایط اجتماعی میتواند الگویش باشد.
این تمایل در چه شرایطی شکل پیدا کرد؟ به نظر من احساس بحران و فشار از بیرون بود. شرایطی که شریعتی احساس میکند که از بیرون تهدیدی وجود دارد و فرهنگ در حال فروپاشی است(فرهنگ ایرانی -اسلامی که ما به آن معتقد هستیم). همین احساس را آل احمد هم داشت. مفاهیمی مثل بازگشت به خویش، غربزدگی، مفاهیمی است که نشان دهنده شرایط آل احمد و شریعتی است. در شرایطی که خویشتن دارد از بین میرود و غرب دارد هجوم میآورد، باید برای مقابله، انرژی اجتماعی ایجاد کنیم. کار روشنفکر در این شرایط خندق کندن بین خود و دیگری (دیگری که تهدیدش متوجه ما میشود) است . بنابراین شریعتی، روشنفکری است ارگانیک که برای جامعه خاص میخواهد هویت، معنا و ایدئولوژی بسازد تا آن جامعه بتواند انرژی اجتماعی لازم را از این مفاهیم بگیرد و حرکت کند. آن مجموعهای از دو قطبیسازی نیز در چنین شرایطی ایجاد میشود. به برخی از اینها در بحث خود اشاره کردم.
اما شرایط کنونی چیست؟ اگر شما هنوز معتقدید تهدیدی از بیرون علیه فرهنگ وجود دارد (فرهنگ ایرانی -اسلامی) باید کمابیش همان الگوی شریعتی و آل احمد را پیش ببرید. یعنی به همان نحو باید از بازگشت به خویش و هویتسازی و معنیسازی برای جامعه درمعرض خطر و هجوم از بیرون سخن بگویید. ولی من معتقدم که امروزه ما با بحرانی از درون، مواجه هستیم و این بحران بسیار سنگینتر از بحران از بیرون هست. شرایط امروز با شرایط زمان شریعتی فرق کرده. شریعتی، خلاقیت و نوآوریهای بسیار ستودنی داشت در عین حال فرزند زمان خود بود. روشنفکران نمیتوانند ناموزونی زمانه را بازتاب ندهند. شریعتی میگفت: «نیازهای زمانه ما». وقتی از او میپرسیدند که به اصطلاح وجود اولویت دارد یا ماهیت، میگفت که اولویت در اسفالت شدن کوچه شماست. بنابراین اولویت شریعتی اسفالت بود تا بحث فلسفی وجود و ماهیت. این از شرایط خاص شریعتی سرچشمه میگرفت که بر روی شاگردانش نیز تأثیر گذاشت. ولی الآن فکر میکنم باید یک بازخوانی مجدد از شریعتی بکنیم با یک احساس بحران از درون نه احساس بحران از بیرون. بحران درونی امروز، فروپاشی فرهنگ نیست بلکه خطر فروپاشی جامعه است. امروز چیزی که با آن مواجه هستیم در معرض خطر قرار گرفتن جامعه و امر اجتماعی است و نه فرهنگ و امر فرهنگی. امروز درواقع نه میراث فرهنگی ما در خطر است نه شاهنامه در خطر است، نه اسلام به عنوان مذهب در خطر است. اگر آنطور ببینید باید جور دیگری برخورد کنید. من فکر میکنم جامعه درمعرض خطر است. بنابراین چیزی که ما امروز به آن نیاز داریم ایجاد انرژی برای مقابله با خطر بیرونی نیست بلکه ایجاد همدلی اجتماعی برای نزدیک کردن گروههای متفرق جامعه به همدیگر است. همبستگی نه به مفهوم دورکهیمیاش ولی فکر میکنم وظیفه روشنفکر در این شرایط (خیلی هم مطلق نگویم) دفاع از امر اجتماعی است؛ کلیت امر اجتماعی و دفاع از آن و جلوگیری از فروپاشی یک جامعه شکاف خورده، ترک خورده و چند پاره شده و تلاش برای اینکه به نحوی جامعه چند پاره را باز ترکیب کنیم و بتوانیم بین گروههایی که جدا شدنشان از همدیگر جامعه را از بین میبرد، پلهای ارتباطی برقرار کنیم . امروز به چنین الگویی نیاز داریم. تنها مسئله این نیست که من به آنها اشاره کرده باشم. در بررسی ادبیات مربوط به روشنفکری دنیا هم مطرح شده. این موضوع که وظیفه روشنفکری جلوگیری از تقلیل جامعه مدنی به بازار یا به اجتماع فرو بسته به یک کامیونیتی Community است. همبستگی اجتماعی دورکهیمی گاه، ممکن است اجتماعی بشود ولی آن نوع همبستگی اجتماعی مبتنی بر جامعه مدنی سوسیال مورد نظرم است.از اینکه جامعه مدنی تبدیل به بازار بشود یا تبدیل به Community بسته، باید جلوگیری شود. وظیفهای که آلن تورن درباره روشنفکران مطرح میکند. بنابراین جلوگیری از فروپاشی جامعه و بازآفرینی جامعه با استعانت از مفهومی جدید از حقیقت و مفهومی جدید از مردم که متفاوت است با مفهوم سنتیاش. این حقیقت، حقیقتی است کوچکتر (از یک نظر) و میتوان اسم آن را «حقیقت گفتگویی» گذاشت؛ حقیقتی که میتوان در فرآیند گفتگو میان گروههای اجتماعی به آن شکل داد؛ حقیقتی که از آن برداشت سابق از حقیقت، کوچکتر است و از آن درک سابق از مردم، بزرگتر. حقیقت کوچکتر و مردم بزرگتر.
دیگر این مردم یک گروه اجتماعی خاص نیست که روشنفکر به صورت انداموار بخواهد به طرف آن برود و از آن حمایت کند. لذا اگر بخواهم بحث خود را در یک جمله جمع بندی کنم: امروزه شرایط اجتماعی ما همان دو دغدغه حقیقت و مردم را نیاز دارد و این دغدغهای است که حتماً هر روشنفکری باید داشته باشد. در غیر این صورت به همان خرد انتزاعی و یا مردمگرایی ایدئولوژیک دچار خواهد شد. روشنفکر باید همچنان در پی ایجاد پیوند میان این دو باشد.
شریعتی در زمان خودش این پیوند را مبتنی بر بحران بیرونی صورتبندی کرد. شاید اگر این صورتبندی و طرح مسأله من را قبول کنید که امروز امر اجتماعی به عنوان یک خطر درونی و بحران بیرونی خودش را نشان میدهد. ما میتوانیم بین یک حقیقت گفتگویی و یک امر اجتماعی درواقع پیوند بزنیم و این دو را به هم نزدیک کنیم.