دین و دموکراسی در اندیشه دکتر شریعتی | هاشم آغاجری (مجله آفتاب کویر ـ خرداد ۱۳۷۷)
دین و دموکراسی در اندیشه دکتر شریعتی
سید هاشم آغاجری
منبع: مجله آفتاب کویر
تاریخ: تابستان ۱۳۷۷
بسم الله الرّحمن الرّحیم
گرامی میدارم یاد برادر عزیز معلم شهید و متفکر بزرگ جامعه اسلامی ایران دکتر علی شریعتی را و به همۀ خواهران و برادرانی که در این جلسه حاضرند خیرمقدم عرض میکنم و آرزو میکنم که این نشست و نشستهای مشابه زمینهای باشد برای شناخت نسل جوان ما از اندیشههای دورانسازدکتر شریعتی و مبنایی باشد برای رشد و تعالی بیشتر و فراتر رفتن از آنچه که دکتر شریعتی برای ما به میراث گذاشته است. عنوان بحثی که امروز در خدمتتان خواهم داشت “دین و دموکراسی در اندیشۀ دکتر شریعتی” است.
برای مطالعۀ نسبت دین و دموکراسی در اندیشۀ شریعتی بایستی این دو مفهوم را در نزد مرحوم شریعتی مورد توجه قرار دهیم. میدانیم که از دین تعابیر و تفاسیر گوناگونی میشود همچنانکه دموکراسیها نیز یکنوع نیست و ما با انواع دموکراسیها در طول تاریخ روبهرو هستیم. بسته به نوع دین و نوع دموکراسی نسبت میان این دو متفاوت خواهد بود. در یک دین تمامیت خواه و شکلگرا طبعاً دموکراسی جایی نخواهد داشت و نسبت بین این دو مفهوم یک نسبت تضاد است و در تعبیر دیگری از دین که دین را به یک مقولۀ شخصی و باطنی فرو میکاهد نسبت بین دین و دموکراسی یک نسبت تباین خواهد بود، به این معنی که دموکراسی معطوف به یک قلمرو جمعی است که تنظیم کنندۀ حیات سیاسی و اجتماعی انسانها و مناسبات میان آدمهاست. درحالی که دین مربوط به یک قلمرو شخصی و باطنی است و تنظیم کنندۀ رابطه فرد با خداست. در چنین تلقی از دین نسبت نه نسبت تناقض و تضاد، بلکه نسبت تباین است. اما در طرز تلقی دکتر شریعتی این نسبت نه نسبت تناقض است و نه نسبت تباین.
همچنانکه نسبت تساوی نیز نیست. نسبت تساوی هنگامی مطرح میشود که ما دین را تقلیل بدهیم به دموکراسی، به عبارت دیگر دموکراسی تبدیل شود به گفتمان حقیقت و مبنا و منشائی شود برای ایدئولوژی، درحالی که در اندیشۀ شریعتی دموکراسی مبنای حقیقت و ایدئولوژی نیست. آن دیدگاههایی که دین را به یک امر دموکراتیک تبدیل میکنند و طبعاً ماخذ و معیار حقانیت دینی را دموکراسی میگیرند نسبت بین دین و دموکراسی یم نسبت تساوی است.
به گمان بنده در اندیشۀ دکتر شریعتی هیچکدام از این نسبتها یعنی نه نسبت تناقض نه نسبت تباین و نه نسبت تساوی هیچکدام برقرار نشده است. برای اینکه ببینیم چه نسبتی بین دین و دموکراسی وجود دارد و چگونه دکتر شریعتی، روشنفکر دیندار در عینحال میتواند یک دموکرات باشد، میبایستی به هندسۀ معرفت دکتر مراجعه کرد. البته گاهی مواجهۀ سطحی و گزینشی با آثار و اندیشۀ دکتر شریعتی موهم این معنی بوده که دکتر شریعتی مبلّغ نوعی فاشیسم بوده است. مروج یک نظام سیاسی توتالیتر، اقتدارگرا، تمامیتخواه و استبدادی بوده است. بخصوص مباحث دکتر شریعتی امت و امامت دستمایۀ برخی تفسیرها و تعبیرهای انحرافی و غلط قرارگرفت. پس ازپیروزی انقلاب کسانی که میکوشیدند از رهبری دینی یک قرائت استبدادی و توتالیتر به دست بدهند. علیرغم اینکه نسبت به دکتر شریعتی هیچ مهر وعنایتی نداشتند اما بعضاً میکوشیدند که از کتاب امت و امامت وسیلهای برای اثبات دعاوی خود بتراشند و در تفسیرهای مطلقگرایانه و توتالیتری که از ولایت فقیه کردهاند و امروز هم گاهی میکنند، دکتر شریعتی را پیشقراول تبلیغ ولایت مطلقۀ فقیه به معنای توتالیتر و استبدادی کلمه معرفی بکنند. اما اگر تمام آثار دکتر شریعتی را در مجموع مطالعه کنیم و هندسۀ معرفت دکتر شریعتی را موردتوجه قرار دهیم و بعد مقولۀ دموکراسی را در این هندسۀ معرفت ببینیم جایگاه دموکراسی و نسبت آن با دین در این تفکر روشن خواهد شد.
من میکوشم به طورخلاصه به دلیل ضیق وقت خطوط و عناوین کلیای که در تفکر دکتر شریعتی در این زمینه وجود دارد را معرفی کنم. دکتر در هندسۀ معرفتش از جهانبینی توحیدی شروع میکند درمقابل جهانبینی شرک.
جهانبینی توحیدی یک جهانبینی وحدتگراست، جهانبینی است که به انسان و جهان و تاریخ به گونهای وحدتگرایانه نگاه میکند. اصل را در آفرینش بر توحید میگذارد و در نتیجه حقیقت فی حد نفسه یک حقیقت توحیدی است. از این جهت دکتر شریعتی یک پلورالیست نیست بلکه یک موئیست است. یک تکثرگرای فلسفی و هستی شناختی یا انتولوژیک نیست، نه ثنوی است و نه اهل تثلیت، و نه چندگانهگرا، یگانه گرا و موحد است. براساس این بینش توحیدی تاریخ، جامعه و انسان تفسیر میشود. در انسانشناسی دکتر شریعتی، انسان با ویژگیهای اساسی و پایدار خودش تعریف میشود، انسان نه حیوان ناطق است آن چنان که ارسطو میگفت، نه حیوان ابزارساز آن چنان که مارکس میگفت، نه حیوانی است که محرک فطری و سرشتی او در اعمال و رفتارش عقدۀ اُدیپ است آن چنان که فروید میگفت. انسان به عنوان یک حقیقت با ویژگیهای مثل آزادی، خلاقیت، انتخاب تعریف میشود. و تا جایی که این ویژگیها در انسان تجلی میکند انسانیت انسان تبلور مییابد، اما این انسان وقتی وارد جامعه میشود، در مسیر تاریخی خود گرفتار تناقض و تضاد میشود. تفسیر دیالکتیکی که دکتر شریعتی از تاریخ و جامعه دارد مبتنی بر تئوری ستیز و تنازع مورد تعبیر و تفسیر قرار میدهد. به عبارت دیگر برخلاف نگرشهای کارکردگرایانه که نگرشهای مبتنی بر وفاق و ثبات دارند دکتر شریعتی نسبت به جامعه و نسبت به فرآیند تحول این جامعه در بستر زمان یعنی تاریخ براساس تئوری کشمکش یا ستیز نگاه میکند. در این کشمکش و ستیز دو جبهه بوجود میامد، یکی جبهه حق و دیگری جبهه باطل. در دورههای مختلف تاریخی و در شرایط گوناگون، حق و باطل صورتهای متفاوتی به خود میگیرد. اما این تعارض و ستیز بعد از جامعه برابر و نخستین است. در جامعه برابر نخستین، انسانها از نظر دکتر شریعتی آزادند و برابر. آزادی و برابری مبتنی بر معنویت، سه رکن اساسی جامعۀ ماقبل مدنی به تعبیر روسو است. اما از یک مرحله در تاریخ جامعه بشری از این ارکان دور میشود. وضع تاریخی – اجتماعی بشر محصول عناصر ذاتی و سرشتی او نیست بلکه یک امرعارضی است. امرعارضیی که به دلیل ستم، استثمار، پیدایش مالکیت و طبقات، گمراهی و ضلالت بوجودآمده است و انسان در مناسبات ستمآلود گرفتار شده است. و در نتیجه برابری، آزادی و تعالی او دستخوش انحراف و اضمحلال شده است. دکتر شریعتی این مسیر تاریخی را بعنوان یک دوران موقت در تاریخ تلقی میکند. دورانی که سرانجام تاریخ بشر میبایستی یک رجعت تکاملی پیدا بکند و مجدداً جامعه بشری به آن وحدت راستین و اولیه اما در سطحی بالاتر برسد. در آن جامعه ایدهآل باز شرایط اجتماعی و اقتصادی فرصت و امکان این را فراهم میکند که انسان بتواند آزاد از تحمیلات تاریخی و اجتماعی عناصر و خصلتهای واقعی و پایدار خود را آشکار بکند. جامعه ایدهآل دکتر شریعتی جامعهای است که همه عوامل از خود بیگانهساز انسان در آن زدوده شود بحثی که دکتر شریعتی در الیناسیون و از خودبیگانگی دارد همه معطوف به این است که تمام آنچه در تاریخ مانع از این شده است که انسانیت راستین انسان تجلی بکند میبایستی به تدریج زدوده شود، با همه این عوامل مبارزه شود. متفکران گوناگون هریک به سهم خویش وجهی از وجوه از خودبیگانگی را در تاریخ انسان نمایاندهاند. مارکس وجهی از این وجوه را که عبارت است از فروش کار و کالا بعنوان تبلوراز خودبیگانگی انسان در نظام سرمایهداری معرفی کرده. فروید وجه دیگری را شناخته، فویرباخ وجه دیگری را که عبارت است از شناساندن مذهب، مذهب گاهی موجب از خودبیگانگی انسان میشود و در جامعه ایدهآل دکتر شریعتی همه افراد انسانی باید انسان باشند فارغ از همه عوامل بیرونی که آنها را از خود بیگانه میکند. منتهی جامعه در همه شرایط و مراحل امکان تحقق و تجلّی فردیت راستین انسان را فراهم نمیکند. دکتر شریعتی در برخی از مطالبی که دربارۀ جامعهشناسی و انسانشناسی گفته است میان دو مفهوم اندیویدوآلیسم به تعبیر دورکیمی کلمهها و سوسیالیسم تفکیک قائل شده. اندیویدوآلیسم نه به معنی لیبرالی یعنی سودطلبی شخصی بلکه به معنی اینکه هر فرد انسانی واقعاً یک فرد انسانی باشد. بتواند فارغ از همه تحمیلات، همه عواملی که او را اسیر بندهای دیگر میکند تابع شرایط عارضی دیگر میکند از جمله در دوره سرمایهداری وسایل ارتباط جمعی، تبلیغات، پول، سرمایه، نظام طبقاتی، وقتی که انسان بتواند همه این عوامل را طرد کند به خودش برگردد و فرد انسانی به عنوان یک موجود خلاق و انتخابگر تولد یابد، در اینصورت آزاد میشود. انسان آزاد انسانی است که فارغ از همه فشارها و تحلیلهای خودش باشد و خودش انتخاب کند. در حالیکه سوسیالیزم به معنی جامعهشناختی و دورکیمی کلمه فردیت انسانیت مستحیل در جمع میکند. جامعه را گلهوار و تودهوار میکند. هر فرد انسانی را به مثابه یک دانۀ شن و جزئی از یک تودۀ شن میسازد. دکتر شریعتی به هیچوجه دنبال این نوع سوسیالیزم جامعهشناختی نیست. آن را مغایر با سرشت و ویژگیهای پایدار انسان میداند، برخلاف ایدئولوژیهای توتالیتری و تمامیتخواه و برخلاف دستگاههای فکری و سیاسی فاشیستی که اساس و پایه کارشناسان جامعه تودهوار است. یعنی جامعهای که هر فرد انسانی به واقع یک رأی نباشد، بلکه یک رأس باشد چنین جامعه تودهواری نمیتواند مبنایی باشد برای آزادی و دموکراسی به معنای راستین کلمه. در نتیجه دموکراسی و آزادی زمانی تحقق پیدا خواهد کرد که ما از حیث انسانشناسی به مرحلۀ اندیویدوآلیسم رسیده باشیم. که هر فرد انسانی بتواند آگاهانه انتخاب بکند و ارادۀ خودش را بیان کند با این دیدگاه است که دکتر شریعتی به تاریخ اسلام و تحولات دین نگاه کرده است و مفهوم دموکراسی و امامت و سایر مفاهیمی که مرتبط میشود با مقولۀ دین و دموکراسی در اندیشۀ او معنا پیدا میکند. به عبارت دیگر دکتر شریعتی انجا که ایدهآلها و مطلوبهای خود را بیان میکند خواهان این است که انسان روزی آزاد شود؛ آزادی انسان حتی از مذهب از خودبیگانه کننده، مذهبی که انسان او را انتخاب نکرده باشد بلکه آن انسان را انتخاب کرده باشد. وقتی انسان، منتخب مذهب میشود بدین معنی است که در چنبرۀ این مذهب سنتی و این میراث تحمیلی گرفتار آمده است. دکتر شریعتی در سخنرانی چهار زندان سیر تاریخ را به گونهای هگلی، سیر انسان از قلمرو ضرورت به طرف قلمرو آزادی میداند. هگل جملۀ معروفی دارد میگوید: تاریخ عبارت است از صیرورت روح از قلمرو ضرورت و از آنجایی که دکتر شریعتی در نگاه به تاریخ و تفسیری که در فلسفۀ تاریخ اسلام دارد تا حدودی نگاهش هگلی است، در بحث چهار زندان بیان میکند که انسان از آغاز تاریخ به بعد گرفتار چهار مانع بزرگ بوده است. چهار زندان و تاریخ هرچه به پیش میرود انسان موفق میشود دیوارهای این زندانهای چهارگانه را کوتاهتر کند تا اینکه سرانجام آنها را فرو بریزد. انسانیت راستین انسان هنگامی تجلی پیدا خواهد کرد که انسان از این چهار زندان بیرون آمده باشد. یکی از زندانها، زندان طبیعت است انسان به خصوص بعد از رنسانس و پیدایش علم جدید به کمک تکنولوژی که محصول علم است توانسته است بر زندان طبیعت، جبر طبیعت فائق آید و در این مسیر همچنان پیش میرود. زندان بعدی زندان جامعه است. انسان – یعنی فرد انسانی – اگر محصول تمام عیار جامعه و محیط خودش باشد انسان نیست یعنی قوۀ خلاقیت و اراده و انتخاب در او ظهور نیافته است. به میزانی که انسان از زندان جامعه، از جبر جامعه آزاد میشود، انسان میشود. زندان تاریخ، سنتها، میراثها، عادات تاریخی، آنچه که از گذشته باقی مانده است. انسان به میزانی که وابسته به تاریخ است گرفتار و اسیر تاریخ است. دورتر از انسانیت خودش است و لذا فرآیند سرنوشت بشر به سوی دور شدن از زندان جامعه و تاریخ است و بالاخره چهارمین زندان، زندان خود است، زندان نفس است و انسان به کمک علم آن سه زندان نخست را تخریب میکند. درهایش را باز میکند و از آن زندانهای سهگانه آزاد میشود. اما زندان چهارم، زندانی است که علم قادر نیست انسان را از آن نجات دهد. زندان چهارم جز با معنویت، جز با عرفان، جز با دین قابل تخریب نیست. لذا در یک سیر تاریخی تقدیر انسان، ظهور آدمیت انسان به این است که این چهار زندان را از بین ببرد و از آنها رها شود. با چنین نگاهی است که فردیت انسان و انسانیت او ظهور و بروز تاریخی مییابد و دموکراسی به معنای حقیقی خویش امکان تحقق پیدا میکند.
دکتر شریعتی دموکراسی اندیویدوآلها را دموکراسی حقیقی میداند، نه دموکراسی گلهها، نه دموکراسی جامعه انبوه و تودهوار که میتواند مبنای جنبشهای پوپولیستی و کوروژریسمهای اقتدارگرای استبدادی به نام دموکراسی باشد. دکتر شریعتی صریحاً اعلام میکند که برپایۀ اندیویدوآلیستی آن شرقیترین و اسلامیترین نظامهای سیاسی است. اما آنچه که در عالم نظر بسیار مطلوب و نیک است. آزاد کننده است و ایدهآل، در مرحله واقعیت ممکن است وضع و حکم دیگری پیدا کند. از همینجاست که دکتر شریعتی وارد تاریخ اسلام میشود.
دموکراسی یعنی برایند آراء افراد مستقل و آزاد. یعنی استقلال فردی، آزادی و برابری سه رکن یک دموکراسی واقعی است.
دموکراسیهای مختلفی در طول تاریخ داشتهایم که این دموکراسیها اقسام متفاوتی دارند بعنوان مثال در یونان دموکراسی آتن را ما داشتیم اما آن دموکراسی یک دموکراسی مبتنی بر بردهداری بوده است. دموکراسیای بوده است که صرفاً citizen ها یا شهروندان حق رأی داشتهاند و این سیتیزنها جز مردان آتنی تابع دولت شهر آتن نبودهاند و زنان بیگانگان، بردگان سیتیزن محسوب نمیشدند و در نتیجه حق مداخله در سرنوشت خود و حکومت آتن را نداشتند. یک دموکراسی ناقص مبتنی بر بردهداری. طبیعی است که چنین دموکراسیای مقصود دکتر شریعتی نمیتواند باشد، زیرا برابری، آزادی و استقلال همه افراد انسانی شرط و پایۀ یک نظام دموکراتیک است. دموکراسیهای دیگر مثل دموکراسی لیبرال بورژوایی، البته دموکراسی بورژوایی نسبت به دموکراسیهای ماقبل خود، گامهایی به پیش و مترقیتر است اما دموکراسی لیبرال نیز یک دموکراسی راستین نیست زیرا که در دموکراسی لیبرال – بورژوایی برابری انسانها، که لازمۀ اعمال رأی برابر وآزاد است وجود ندارد، در یک نظام سیاسی که به لحاظ حقوقی حق رأی برابر پذیرفته شده باشد اما از حقیقت ساختاری برابری وجود نداشته باشد و دو نفر از لحاظ حقوقی برابرند اما توان اینها با یکدیگر برابر نیست. درواقعیت خارجی این دو با هم برابر نیستند، روشن است که در مسابقهای که میان این دو برگزار میشود کدامیک پیروز است. از قبل معلوم است که این رژیم حقوقی دموکراتیک به خدمت کدامیک درخواهد آمد. در نتیجه دموکراسی لیبرال یک دموکراسی ناقص است. دموکراسیای که از رژیم حقوقی برابر و دموکراتیک تنها طبقات ثروتمند، سرمایهدارها بورژواها که امکان سرمایه و امکانات دارند، امکان تبلیغ دارند و وسایل ارتباط جمعی را در اختیار دارند بهرهمند میشوند. با توجه به تنوع دموکراسی و با توجه به واقعیت تاریخی و اجتماعی جوامع، نظرگاه دکتر شریعتی نسبت به دموکراسی روشن میشود. دکتر شریعتی در یک مورد گفته است که اگر قبیلهای مثلاً سه هزار نفر باشد، آیا واقعاً در این قبیله سه هزار رأی هم وجود دارد؟ یا در یک نظام قبایلی این سه هزار نفر یک رأی بیشتر ندارند و آن هم رأی رئیس قبیله است. این یک واقعیت است در جامعه قبایلی چنانکه در تاریخ صدر اسلام در زمان پیامبر، درمیان قبایل بدوی اسلام، انتخاب تک تک اعضاء قبیله نبود. اسلام، انتخاب رئیس قبیله بود و وقتی که رئیس قبیله اسلام میآورد، وفاداری و تبعیت قبایلی تمام اعضاء قبیله را به سوی اسلام میکشاند. اشعثبنقیس که رئیس قبیله کنده بود به مدینه آمد. در نزد پیامبر ابراز اسلام کرد و به تبعیت او همه اعضاء قبیلهاش اسلام آوردند. آیا در جامعه قبیلهای که فرد منحل در قبیله است فرد هویتی ندارد. هویت یک جنبه طبیعی قبایلی است، روح قبیله در رئیس قبیله حلول کرده است. و رأی ریش سفید و رئیس قبیله است که تعیین کننده آراء همه اعضاء قبیله است. آیا در چنین جامعهای دموکراسی به آن معنایی که گفتیم میتواند تحقق پیدا بکند؟ مطمئناً خیر. دموکراسی در چنین جامعهای صرفاً یک فرم است، یک شکل است. بدون هرگونه محتوا. با این دیدگاه است که دکتر شریعتی به بحث دموکراسی متعهد، دموکراسی رهبری شده، یا دموکراسی “آنگاژه” و “دیریژه” میپردازد.
میگوید در آن جوامعی که فردیت ظهور نکرده است، در ساختهای اجتماعی که فرد، خلاقیت، انتخاب و آزادی ندارد، گاهی دموکراسی تبدیل به یک خیانت میشود. زیرا دکتر شریعتی میان خدمت و اصلاح نیز تفکیک قائل میشود. در فلسفه دکتر شریعتی خدمت با اصلاح متفاوت است. خدمت ایجاد رفاه و حفظ وضع موجود به گونهای است که افراد احساس رضایت بکنند. هرچند ناآگاهانه. درحالیکه اصلاح عبارت است از رشد و تکامل. آنچه که مطابق با خیر، صلاح و کمال انسانهاست. به عنوان مثال اگر یک انسان نیاز فوری داشته باشد، شما مبلغی پول در دست او بگذارید به عنوان صدقه، خدمتی به او کردهاید، اما اصلاح نکردهاید. یعنی اینکه فرد همیشه تا پایان زندگی، محتاج و نیازمند باقی میماند، نیاز آنی او را رفع کردهاید، ضمن اینکه نیازهای دیگر او که مثل عزت او، شخصیت، استقلال، رشد و نیازهای دیگر او باشد، مورد بیتوجهی قرار دادهاید و بعد در این وضع موجود او را تثبیت کردهاید. اما اگر بخواهید اصلاح کنید، میآیید و وسیله کاری در اختیار او قرار میدهید از او میخواهید که تکدیّ و گدایی نکند و زندگی مستقل، آزاد و شرافتمندانهای را شروع بکند. کار اول خدمت است اما کار دوم اصلاح است. همچنان که میان سیاست با پولیتیک نیز تفاوت است، در دو فلسفه سیاسی یکی، شرقی، ایرانی و اسلامی فلسفه غرب، تفکیک دیگری است که دکتر شریعتی کرده است.معنی سیاسی و معنی پولیتیک، درواقع پولیتیک متناظر است با خدمت درحالیکه سیاست متناظر است با اصلاح. پولیتیک یعنی ادارۀ جامعه اما سیاست یعنی راهبری و هدایت جامعه در مسیر رشد و تکامل. جامعه به آن جایی برسد که باید برسد نه حفظ وضع موجود به هر نحوه. در یک کودکستان مسئول کودکستان باید آنجا را اداره بکند و نگذارد بچهها گریه بکنند. مواظبشان باشد که دست و پایشان نشکند. عروسک و وسایل تفریح در اختیارشان قرار بدهد و شلوغ نکنند. این اداره است اما در یک دانشگاه استاد، سیاست میکند. به این معنی که آنچه را به صلاح دانشجویان است در اختیار آنان قرار میدهد. از آنها تکلیف میخواهد. کتاب و درس و کار را به دوش آنها میگذارد. علیرغم رنج و زحمتی که دارد وای بسا دانشجو اکراه داشته باشد، به دلیل اینکه صلاح اوست و در خدمت تعالی و تکامل اوست، کلاس را و درس را به آن نحوه اداره میکند. سیاست در فلسفه سیاسی اسلامی و ایرانی عبارت است از هدایت جامعه در مسیری که منجر به تکامل و رشد او میشود. سیاست مترادف است با پیشرفت. اما پولیتیک الزاماً همراه با پیشرفت نیست. در نتیجه دکتر شریعتی وقتی به تاریخ اسلام میرسد، معتقد میشود که در تاریخ اسلام و در شرایطی که ساخت جامعه قبایلی است، هرچند که دموکراسیو شوری یک حقیقت است اما در آن وضع تاریخی کارکرد این حقیقت تبدیل به خیانت میشود، مانع رشد و تکامل انسانها میشود وسیلهای میشود در خدمت رؤسای قبیله برای سوءاستفاده از قبیله، اینجاست که دکتر شریعتی در دورۀ حضور پیامبر و ائمه اصل وصایت را مطرح میکند. دموکراسی متعهد یا دموکراسی هدایت شده مربوط به چنین جامعهای است. پیامبر با جامعهای روبروست که از سویی سطح فرهنگ و دانش، و روابط اجتماعی بسیار ساده و بدوی است. و از سوی دیگر این جامعه میبایستی در مسیر فلاح و در مسیر تعالی حرکت بکند. ساختهای عقب ماندهاش دگرگون شود. بیسوادی در آن محو شود، فقر، استثمار فرهنگی، جاهلی، ارزشهای ارتجاعی از بین برود و مناسبات نوینی در جامعه برقرار شود. برای تلفیق آن ایدهآلها با این وضع موجود بهترین مدل، دموکراسی متعهد است. رژیم پیامبر یک دموکراسی متعهد است، به این معنی که میکوشد ضمن اینکه مردم را در سرنوشت خود مشارکت میدهد و از این مشارکت به تدریج همان وضع عقب مانده تاریخی را عوض میکند و به تدریج استقلال، انتخاب و اراده آزاد را در مردم تقویت میکند، درعینحال متعهد هم هست به یک چهارچوب به یک جهتگیری. هدایت میکند این مشارکت را. مشارکت در این مرحله و در چنین جوامعی مشارکت کاملاً آزاد نیست، بلکه دموکراسی هدایت شده و متعهدی است که چهارچوبهها و جهتگیریهایش را رهبری مشخص میکند. به همین دلیل است که شیعه معتقد است که بعد از درگذشت پیامبر همچنان هدایت جامعه نیازمند یک امام بود. امامی که بنیانگذار این مکتب و پیامبر او را شناخته باشد و به مردم معرفی کرده باشد. وصایت عبارت است از معرفی صالحترین و شایستهترین رهبری برای جامعهای اسلامی بعد از پیامبر. دموکراسی در مدینه و مکه سال یازدهم هجری یک فرم بیمحتوا بود. واقعاً دمو یعنی مردم نمتوانستند حکومت بکنند. بلکه شیوخ قبایل بودند که تصمیم میگرفتند و همچنین نخبگان قبایل بودند که در سقیفه جمع شدند و خلیفه را انتخاب کردند. وصایت، دموکراسی متعهدی است که با هدایت پیامبر میبایستی بعد از او در چندین نسل انسانها تربیت بشوند، آماده بشوند، مناسبات اجتماعی دگرگون بشوند و همچنین شرایط برای تحقق “اندیویدوآل” فراهم بشود، یعنی انسانها هویت فردی پیدا بکنند. هویت تودهوار جمعی که همه را بستهبندی میکند و مانع از این میشود که آراء متفاوت و متنوع ظهور پیدا کند، این دوران سپری بشود، انسان مستقل، آزاد، انتقادگر بوجود بیاید. در آنصورت است که دموکراسی معنی واقعی پیدا میکند. درنتیجه دکتر شریعتی دو دوره حضور و غیبت را از هم تفکیک میکند. دوره حضور، دوره امامان معصوم هست. دورهای است که براساس اصل وصایت حکومت و رژیم سیاسی بوسیله یک رهبری از بالا مدیریت میشود. رهبریای که هدفهای معینی را پیش رو دارد و میکوشد که جامعه را به آن سمت هدایت بکند. البته نه با اجبار، نه با دیکتاتوری. در همین بحث دموکراسی متعهد است که دکتر شریعتی از خطر احیای استبداد و دیکتاتوری به نام دموکراسی متعهد یاد میکند و نسبت به آن هشدار میدهد. تجربه بسیاری از کشورهای تازه استقلال یافته بعد از جنگ جهانی دوم که تجربه دموکراسیهای متعهد و حمایت شده بود. متأسفانه این واقعیت را به اثبات میرساند که دموکراسی هدایت شده هرآن در معرض این خطر هست که چنانچه دموکراسیهایی به دنبال قدرتطلبی خودکامگی باشند، میتوانند تعهدات خویش را به عنوان سرپوش برای استبداد و خودکامگی قرار بدهند و به نام دموکراسی تودهای، خلقی متعهد یک رژیم سرکوبگر استبدادی را حاکم بکنند. نمونه کشورهایی مانند مصر، اندونزی که رهبران انقلابهای ملی ضد استعماری آنها دوتن از بنیانگذاران جنبش غیرمتعهدها هم هستند. یعنی “سوکارمو” و “جمال عبدالناصر” تمام رژیمهایی که تحت عنوان به اصطلاح مدلهای راه رشد غیرسرمایهداری بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای جهان سومی و آسیایی بوجود آمدند مؤید خطر مذکور است. لذا دموکراسی متعهد به خصوص در حکومتهای دینی که بسیار استعداد اینرا دارد که استبداد دینی تحت عنوان حکومت دینی بازتولید شود و به نام حفاظت از دین وحشتناکترین استبدادها حاکم شود به شدت مستعد استبداد و حاوی تناقض و وضع پارادوکسیکال است. دکتر شریعتی دین را ایدئولوژیک میدانسته و شاید همین امر موجب اشتباه برخی شده است که تصور کردهاند رژیم سیاسی که دکتر شریعتی به دنبال آن بود از نوع رژیمهای سیاسی ایدئولوژیکی است که در قرن اروپا بوجود آمدند یا در گذشته در جوامع دینی است. بطور مشخص دونوع از این رژیمهای ایئولوژیک یکی رژیم پاپیستی (پاپ) بود. اروپا و دیگری رژیم استالینیزم شوروی. رژیمهای ایدئولوژیک بودند. یکی رژیم ایدئولوژیک سکولارو غیردینی مارکسیستی و دیگری مبتنی بر ایدئولوژی دینی و الهی مسیحی، اما دکتر شریعتی مخصوصاً نسبت به این دو رژیم، هم پاپیزم و هم استالینیزم شدیدترین هشدارها و لحنها را بکار برده است. پاپیزم رژیمی دینی است که طبقه روحانی به عنوان نماینده خدا و حافظان دین، حکومت را در دست میگیرند. از آنجائیکه تغییر دین را به طور انحصاری در اختیار خود گرفتهاند، به هیچکس اجازه فهم دینی مستقل از طبقه روحانی را نمیدهند. مشروعیت کاملاً در گرو تأئید روحانیت است. روحانیت واسطه بین خدا و خلق است و در نتیجه یک استبداد، و خفقان شدید فکری و سیاسی بنام حاکمیت دین برقرار میشود. دستگاه انگیزسیون و تفتیش عقاید، جزمگرایی و اسکولاستیک شکنیها و آزارهای دگراندیشان، حتی دگراندیشان علمی مثل برونو و گالیله که از دستاوردها و نتایج این حکومت دینی است. حکومت دینیای که متعهد است.
به چه متعهد است؟ به اجرای احکام خدا و حاکم کردن دین. اما استبداد است که لباس دین پوشیده است و به قول آیت ا…نائینی بدترین انواع استبدادهاست. روشنفکر دینی ما که برخلاف آنچه که گاهی گفته میشود، این روشنفکری فلج متولد نشد. اگر سید جمالالدین اسدآبادی فلج بود و معیوب بود، روشنفکری دینی ما هم معیوب بود، روشنفکری دینی ما که متأسفانه در جامعه ما گاهی با او ضدیت میشود و به نام مبارزه با روشنفکری همه شاخهها و جریانهای روشنفکری یکجا کوبیده میشود و این هم ظلم است در حق روشنفکری دینی و هم تحریف تاریخ است و صرفاً نیمی از حقیقت تاریخ روشنفکری را گفتن و نیم دیگر را مغفول گذاشتن است. روشنفکری دینی ما از قبل از مشروطیت متولد شد. و بعد در مسیر تکاملی خود در تمام دورهها در آستانه انقلاب اسلامی این روشنفکری درآستانه بلوغ بود. نه اینکه روشنفکری دینی تولدش را تازه بعد از انقلاب آغاز کرد.
اصلاً چنین چیزی نیست. آیت ا… نائینی یکی از وابستگان به این گفتمان روشنفکری دینی استو و دیگران مرحوم مهندس بازرگان، آیت ا… طالقانی، استاد محمد تقی شریعتی، دکتر شریعتی در تمام آثار اگر شما به دقت مطالعه بکنید، میبینید که یک ترس و نگرانی خاصی نسبت به احیای استبداد زیر لباس دین داشتند. به خصوص آیت ا… نائینی در کتاب “تنبیه الامة” و “تنزیه الملة” صریحاً ضمن محکوم کردن استبداد سیاسی قاجار و محکوم کردن استبداد دینی روحانیان طرفدار سلطنت قاجار و مخالف با مشروطه اعلام میکند که استبداد دینی به مراتب خطرناکتر و زیانمندتراز استبداد سیاسی است. و دکتر شریعتی دقیقاً به این مسأله وقوف داشت و به همین دلیل میان یک حکومت دینی دموکراتیک با روحانیت سالاری تفکیک قائل میشد. در قرون وسطی حکومت دینی عبارت بود از حکومت روحانی سالار. حکومت روحانی الزاماً حکومت دینی نیست و در نتیجه منحصر کردن یک ایدئولوژی دینی در یک طبقه و انحصاری شدن تفسیر دین به طبقه روحانی یکی از مبانی و شکلگیری یک حکومت دینی استبدادی است. و دکتر شریعتی دقیقاً مخالف با مونوپول و به انحصار درآوردن تفسیر دین در طبقه روحانی است. همچنانکه با استالینیزم و مارکسیسم بوروکراتیک که به شدت نسبت به ایدئولوژی رسمس و حزبی هشدار داده است و آن را نفی کرده است. دین به عنوان ایدئولوژی اگر تبدیل بشود به یک مقوله حزبی به یک مقوله رسمی که حکومت از بالا دین را ایدئولوژیک بکند، بستهبندی بکند مهر استاندارد هم بر رویش بزند، و بعد جواز مصرف و رواج آن را در جامعه صادر بکند، این یکی از مبانی استبداد است و در رژیم استالینی که یک رژیم مارکسیستی بود، همه تفسیرها و تعبیرهای دیگر غیراز اندیشههای مارکس ممنوع بود. فردی مثل تروتسکی که تفسیر و تعبیر دیگری از مارکسیسم داشت، به عنوان خائن تلقی شد و بعد به خارج تبعید و سرانجام هم ترور شد.
رژیم استالینی ایدئولوژی را منحصر کرده بود به ایدئولوگهای حزبی به پولیت پرویا دفتر سیاسی حزب کمونیست، فقط آن دفتر مجاز است که راجع به ایدئولوژی حرف بزند آن استاندارد ایدئولوژیای است که یا استاندارد ایدئولوژیک است. و دکتر شریعتی هرچند ایدئولوژی را یک دین میدانست، اما نه دین را و نه ایدئولوژی را رسمی و استاندارد و چهارچوببردار و ساخته و پرداخته حکومتگران نمیخواست و آنرا بسیار بد میدانست و از علل استبدادهای ایدئولوژیکی و دینی میدانست و لذا هم پاپیسم که نوعی حکومت دینی استبدادی است و هم توتالیتاریزم که نوعی حکومت استبدادی و تمامیتخواه غیردینی است مثل حکومت استالین و هیتلر هردو از نظر دکتر شریعتی محکوم و مورد نقد است. لذا دکتر شریعتی در ایدئولوژی اسلامی و شیعی برای دوره حضور به دلیل بودن امام معصوم که این امام معصوم یک مکانیزم کنترل درونی دارد، اصل وصایت را میپذیرد. قدرت سیاسی حتماً نیازمند به کنترل است. اگر قدرت بی مهار و بی کنترل باشد فساد میآورد. و هرچه این قدرت متمرکزتر و بیشتر باشد آنهم بیشتر است. پس قدرت را نمیتوان بی مهار در اختیار یک گروه یا فرد قرار داد.
از آنجایی که امام معصوم به اعتقاد شیعه دارای یک مکانیزم کنترل درونی به نام عصمت است، لذا پیامبر بعد از خود، علی (ع) را توصیه میکند به رهبری جامعه اسلامی. نظام علوی و نظام امامت، نظامی است که از طریق یک دموکراسی هدایت شده و متعهد در حالی که دوران گذار جامعه را آماده بکند برای اینکه یک رژیم کاملاً دموکراتیک و آزاد برقرار کند. جامعهای که تربیت میشود در طول چندین نسل، نظام قبایلی اقتدارگر و اشرافیتگرا و آریستوکراسی از بین میرود. مناسبات اشرافیت طبقاتی از بین میرود، افراد مستقل میشوند. با دراختیارداشتن امکان آگاهی و اراده آزاد برای انتخاب، رژیم امامت رژیمی است که چنین ستبری را فراهم بکند. و ویژه و مخصوص دوره حضور است. انتقال این رژیم از دوره حضور به دوره غیبت درواقع اختلال ایجاد کردن در فلسفه سیاسی شیعه است. در دوره غیبت اصل بر شورا و بیعت است. در دوره حضور ابتدا اصل وصایت است و بعد اصل شورا و بیعت. یعنی شورا و بیعت در دوره حضور پس از اصل وصایت است. وصایتی که میباید به تدریج حوزه شورا و بیعت را گسترش بدهد تا زمانیکه فلسفه وجودی خودش را از دست بدهد. اما در دوره حضور که دیگر وصایتی نیست، رژیم سیاسی و حکومت باید مبتنی بشود برشورا و بیعت. شورا و بیعت مبنای دموکراسی است و از آنجائیکه دین در انحصار یک طبقه نیست، اجتهاد آزاد است، برخلاف کلیسا و حتی برخلاف اینکه اسلام خلاف که تفسیر دین را محدود و منحصر کرد. در شیعه تفسیر دین و اجتهاد در دین آزاد است، هیچ طبقه رسمی وجود ندارد، عالم دین وجود دارد، نه روحانی که یک موجود متافیزیکی مقدس باشد بلکه عالم است و رابطه مردم با عالم یک رابطه علمی است. یک رابطه گفتگو، پرسش و پاسخ است و نه یک رابطه مقدسآمیز تابوئی. و از آنجائیکه این علما یک ساخت سازمانی و هیدرائیک ندارند، یک سازمان رسمی در تشیع وجود ندارد، درنتیجه در چهارچوب دین از نظر دکتر شریعتی ما با نوعی پلورالیزم مذهبی روبرو میشویم. نه یک موتیزم مذهبی، یک پلورالیزم، یک کثرتگرائی دینی که همه مسلمانان آزادند، نه تنها آزادند بلکه وظیفه دارند، نه تنها حق دارند بلکه وظیفه دارند که دین را بشناسند. بسته به توان و امکان استعداد خودشان دینشناسی را تقویت بکنند و به متخصصان و عالمان به دیده آموزگارانی نگاه بکنند که بایستی از آنها بیاموزند و خودشان را رشد بدهند. رابطه عالم وغیرعالم با رابطه مراد و مرید فرق میکند. مرید همیشه دربند مراد است اما متعلم از عالم میآموزد تا خود نیز عالم شود و همه مسلمانان موظف به کسب علم، شناخت دین و اجتهادورزی درآن باید دین را محققانه بشناسد. یعنی اصالت با تحقیق است. تقلید و تبعیت امر موقتی است و این تخصص یک امر فراگیر است. یعنی ما در جامعه اسلامی از نظر دکتر شریعتی متخصصان و دینشناسان متنوع و گوناگونی داریم. درنتیجه این امر مانع از این میشود که دین بستهبندی بشود. طبقهی خاصی با ایدئولوگهای منصوب حکومتی ایجاد شود. دین آزاد است. از آنطرف مبنای انتخاب رهبران شوراست. هیچ نقبی وجود ندارد، هیچ انتخابی وجود ندارد. مردم هستند که میبایستی براساس معیارهای دین، اصول و ضوابط ایدئولوژیک بهترینها را انتخاب بکنند و قدرت را دراختیار آن قرار بدهند و در عینحال این رابطه مشارکتی تداوم پیدا کند تا حکومت زیرنظارت و درعینحال نقد قرار بگیرد. یعنی حاکم اسلامی در یک دموکراسی دینی و اسلامی حاکم نظارتپذیر و نقد پذیر است. از نظر دکتر شریعتی حتی امام معصوم حتی خلفای اولیه راشدین نیز خود را به یک مکانیزم نظارتپذیری و نقدپذیری سپرده بودند. به همین دلیل بود که جامعه اسلامی بلافاصله بعد از پیامبر براساس اصل وصایت به خود این حق را میداد که درمقابل خلیفه در مقابل امام بایستد و از او انتقاد بکند و از او توضیح بخواهد. پس در دورۀ غیبت به طریق رابطه حکومت با مردم با مسلمانان جامعه یک رابطه اقتدارگرایانه یک طرفه نیست یک رابطه فعال دوسویه است که مردم براساس اصل شورا و بیعت و درچهارچوب دین و ایدئولوژی انتخاب میکنند زمامداران خود را و درعینحال برآنها نظارت میکنند و درعینحال دائم در پرتو معیارهای ایدئولوژی و دین آنها را مورد نقادی قرار میدهند. بدین طریق جامعه اسلامی به سمتی پیش میرود که ضمن اینکه دین و دینداری که اساسش خودجوشی و ایمان و حُرّیت و آزادی انسانهاست، نه تحمیل اعتقاد دینی. آزادی مذهبی یک اصل است که دکتر شریعتی این اصل را به رسمیت شناخته، درعینحال که میان حقانیت مذهبی با آزادی مذهبی هم تفاوت قائل میشود. و در دموکراسی لیبرال که دکتر شریعتی با آن مخالف است، حقانیت دینی و آزادی دینی با هم مخلوط میشود و گاهی یکی میشود. درحالیکه بسیار تفاوت است میان اینکه دین خود را، اعتقاد خود را، ایدئولوژی خود را حق بدانیم و درعینحال برای دیگران هم حق انتخاب قائل باشیم. قائل شدن حق انتخاب برای دیگران الزاماً به معنی نفی حقانیت ایدئولوژی نیست، الزاماً به معنی نفی گرفتارآمدن در دام یک پلورالیزم تقلیلگرای دینی، غلتیدن در وادی نسبتگرایی نیست. ما میتوانیم درعینحالیکه به ایدئولوژی خود پایبند باشیم به حقیقت آن ایمان داشته باشیم. درعینحال آزادی دیگران را نیز محترم بشماریم زیرا که درنسبت انسان با دین یک فرم نیست دین یک سلسله مناسک و به قول دکتر شریعتی یک جدول لگاریتم پیچیده و یک جدول ضرب پیچیده نیست، دین یک حقیقت است، یک روح است، یک انتخاب است، یک راه است، و راه و انتخاب را انسانی آزاد باید بپذیرد. اگر آزادی نباشد، دین هم نیست. در رابطه انسان با دین اولویت و اصالت با انسان است انسانی که راه را باید انتخاب کند، اگر دین انسان را انتخاب کرد آن دین ارزشی ندارد. درعینحال علیرغم اینکه دکتر شریعتی به چنین انسانگرایی و اومانیزمی، به چنین آزادی و حریت انتخاب دینی قائل است درعینحال به حقانیت دین هم قائل است. ما به عنوان پیروان یک مذهب و دین به عنوان یک گروه میتوانیم و باید به حقانیت ایدئولوژی خودمان قائل باشیم. بعد از اینکه شناختیم و انتخاب کردیم نسبت به ایدئولوژی تعصب میورزیم، تعصبی نسبت به حقیقت نه تعصبی کور. از آن جانبداری میکنیم درعینحالیکه این حق را برای خودمان قائل هستیم که ایمان به حقانیت ایدئولوژی خود داشته باشیم. برای انسانهای دیگر این حق را باید قائل باشیم که آنها هم انتخاب بکنند. انتخاب دین در شرایط آزاد، ارزش است و الّا هیچ ارزشی ندارد. اگر ما دین را، گوهر دین را، یک حقیقت ناب یک معرفت یک تجربه یک گرایش و احساس و پیوند درونی آدمی با این حقیقت بدانیم و نه صرفاً یک فرمایش و فرمالیزم و شکل و ظاهرو آداب و مناسک درچنین صورتی در یک دموکراسی دینی از یک سو ما گرفتار نسبیگرایی نمیشویم. هرگروهی، هرمذهبی و هر دستهای به حقانیت مذهب و دین فرد پایبند است و از سوی دیگر و درعینحال حق انتخاب را برای دیگری محترم میشماریم. تفسیر دینی انحصاری نیست. انتخاب حکومتگران مبتنی است بررأی انسانهای آزاد، برابر و مستقل، باید کوشید که عواملی که استقلال و انتخاب آزاد فرد را محدود میکند کم کرد. ازجمله مهمترین این عوامل یکی سرمایه است و دیگری تبلیغات. و به همین دلیل است که دکتر شریعتی معتقد است که دموکراسی راستین در یک نظام استثماری و طبقاتی سرمایهداری یک شوخی است. افراد نابرابر از نظر اقتصادی نمیتوانند سازنده یک دموکراسی واقعی باشند. به همین دلیل است که آزادی و دموکراسی پیوندی وثیق و مستقیم دارند با عدالت، با توزیع برابر ثروت با نوعی سوسیالیزم در اقتصاد. سوسیالیزم اقتصادی و اندیگیدونالیزم فردی و سیاسی لازم و ملزوم همدیگر هستند. به همین دلیل دموکراسی دینی موردنظر شریعتی با دموکراسی بورژوازی لیبرال مرزبندی میکند و فرایند یک نظام اقتصادی – اجتماعی است که مالکیت سرمایه در آن همگانی باشد. فاصله طبقاتی وجود نداشته باشد. چون اگر فاصله طبقاتی بود، اگر سرمایه در کنار فرد انباشته شد در آن موقع آزادی مطبوعات، آزادی احزاب، فرصتهای برابر حقوقی و سیاسی از پیش معلوم است که به نفع آنطرف تمام خواهد شد که سرمایه و تبلیغات دراختیارش قرار دارد.
لذا یک دموکراسی راستین دینی باید، مسأله طبقات و توزیع ثروت را نیز حل بکند و به همین دلیل است که دکتر شریعتی میان دین و با معنویت، آزادی با دموکراسی و برابری و عدالت پیوند ساختاری و ناگسستنی میبیند که تحقق هریک از آنها مشروط به تحقق دیگری است و دموکراسی راستین زمانی تحقق نهایی پیدا خواهد کرد که برابری و معنویت نیز تحقق یافته باشد.
والسلام