نامه به مهدی بازرگان(۱۳۴۷)
متهم به «بیقیدی هنرمندانه»ام!
تاریخ نامه: ۱۳۴۷
مهندس بازرگان طی نامهای از شریعتی میخواهد که در پروژهی تحقیقاتی در باره عاشورا و نیز نشستهایی در باره بیعت که قرار بوده است به همت انجمن مهندسین برگزار گردد مشارکت کند . این نامه در سال ۱۳۴۷ در جواب این درخواست نوشته شدهاست.
این نامه برای اولین بار در اسفند ۱۳۷۳، یک ماه پس از مرگ مهندس بازرگان در نشریه ایران فردا به چاپ میرسد. از همین رو در هیچ یک از دو مجموعه آثار شریعتی که به نامههای او اختصاص دارد چاپ نشده است.( مجموعه آثار ۱ با مخاطبهای آشنا و مجموعه آثار ۳۴ نامهها)
مراد معظم
پس از عرض سلام و ارادت، نامۀ عزیزتان را امروز بیست و نهم بهمن ماه در دانشکده دریافت کردم. با اینکه به آدرس مبهم منزل پدرم ارسال شده بود و قبلاً سفارش سرکار را که فرموده بودید اگر نرسید باید از پستخانه سؤال کنم شنیده بودم و مراجعه هم کرده بودم وبیفایده بوده، کم کم مأیوس میشدم که بالاخره پس از یازده روز مأمور پست لابد به اجتهاد شخصی آورده مرا پیدا کرده بود و خوشبختانه به زیارت دستخط مبارکتان موفق شدم و هم امروز که پایان ضربالاجلی است که برای پاسخ به آن معین فرمودهاید، میتوانم دستور شما را اجرا کنم که هم مطاع است و هم من به “بی قیدی هنرمندانه” متهم!
و اما در باب مراحمی که در این نامه نسبت به من ابراز فرموده بودید نیازی به تشکر نیست که این خصلت اخلاقی و شاید هم تکلیف مذهبی شما است که شاگرد کوچک خود را که نوآموز نوسفری است نواختهاید و بی شک روحهای جوان و کم طاقتی چون من به چنین دلگرمیها و دستگیریها نیازمندند. بخصوص در روزگاری که جز بادهای سرد زمستانی نمیوزد و در این صحرای وحشت و ظلمت جز چراغ گرگی نوری به چشم نمیخورد و سالک این راه باید چشمش را ببندد و دل را به خدا بسپارد و برود.
من گرچه تا این مقام فاصلۀ درازی دارم و همیشه بر ضعف خود بیمناکم و بر نقص و بلکه نقائص خود واقف و معترف ولی نه در این سطح که در کار عقیده ملاک را مصالح شخصی بگیرم و تاکنون گرچه قصور و تقصیر در زندگی بسیار داشتهام اما هیچ کدام زائیدۀ مصلحت بینی و”خودپائی” نبوده است و بلکه شاید بیشتر معلول علنی متناقض با این روحیه بوده است و آن میل به گریز و انزوا و گمنامی و بیزاری از خودنمائی و خودبینی و همه مشتقات انحرافی “خود”. و در این مدت دراز سالها که بقول حافظ : چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر از هوا است، خود سرکار از دور و نزدیک شاهد بودهاید که از آن تیپهای خودپا نبودهام و جز به ضرورت خود را نشان ندادهام … و بسیار بر من گران آمد که در چشم شما متهم به چنین رذیلتی باشم و آن درد دلنامهای را که به مهندس نوشته بودم و غیبتم را در برنامههای ارشاد بدینگونه تعبیر فرموده باشید که من در آن نامه از وضع روحی و اخلاقی غالب مؤمنین و مجامع مؤمنی! نالیده بودم و بالاخص از ارشاد که در روزنامه، من و کتیرائی را پامنبر حسینیه معرفی کرده بود و فلسفی را شیخ قبیله. انتقاد کرده بودم که حتی آنها هم ملاکهاشان عناوین و ملاکهای عوام است و روح رایج کج بین و کم درک عوام و مسائلی از این قبیل و احساسی که کرده بودم و تعبیر همۀ دوستان همفکر من در اینجا که لابد حسینیه میخواسته است با قراردادن من و مهندس کتیرائی و تیپ ماها در پاورقی، متن را یکسره در اختیار اهل منبر و ملاهای پای منبر و خلاصه فلسفی باندش بگذارد و این کار باجی بوده است به آنها و با زمینههای انفعالی که داشتیم این فرضیه قطعیت یافت و در عین حال باز علتی برای نرفتن من نشد و حقیقتاً بیمار شدم و حتی سه روز به حرکتم سه شب به رفقای مشهدی قول صحبت داده بودم که جز شب اول نتوانستم شرکت کنم. بهرحال گذشت و امیدوارم من از چنین اتهامی در محضر قضاوت سرکار که بدان سخت اهمیت میدهم تبرئه شوم.
درباره تصمیم برگزاری جلسات انجمن مهندسین و چاپ مجموعه عاشورا، ضمن اظهار خوشحالی و اشتیاق و امید به توفیق هرچه درخشان تر رفقا، میخواستم صمیمانه عرض کنم (در جواب سرکار که فرمودهاید هرچه اما و ولی و عذر بیاوری درست است و قبول است اما پذیرفته نیست) که سرکار بمانند یک استاد (بمعنی قدیمی و با همان روح عرفانی و مذهبی آن نه معنی دانشگاهیش) دربارۀ شاگردش و بلکه بمانند پدر در باب “بچهاش” همه وقت میتوانید در هر زمینه که مصلحت میدانید (بی مشورت و پیشنهاد و سؤال و استسفار و استیضاح قبلی) در کاری که از عهدهاش برمیآیم یکجانبه تصمیم بگیرید و به من دستور بدهید و مطمئن باشید که لااقل در اینجا تنبلی ذاتی و بی قیدی هنرمندانه و دیگر “بی” های متعددم را کنار خواهم گذاشت.
در مورد موضوع “بیعت” که به عهدۀ من یا پدرم (یا هردو؟) گذاشتهاند، آنچه میخواستم عرض کنم این است که نمیدانم این جلسه تا چه حد وجهۀ تحقیقی دارد و تا چه وجهۀ تبلیغی، زیرا اگر صرفاً تبلیغی است و نمیتوان نظری تازه ابراز کرد و تلقی و تعبیر و تفسیری تازه از مباحث فرقهای داشت که من نمیتوانم حرفی بزنم چون نظرم با آنچه امروز جزء معتقدات رسمی شیعی درآمده (درباب ولایت منصوص و رد اصل اجماع و…) تفاوت دارد، نه شیعی است و نه سنی بلکه هردو است یا هیچ کدام و عصاره بحث این است که پیغمبر همۀ تلاشش(عملی و نظری، علنی و پنهانی ) در این است که مردم زمام امتش را پس از او بدست علی بسپارند چه، معتقد است که جز او هیچکس شایستگی کافی را برای ادامۀ کار او ندارد و بعد تحلیل اجتماعی و سیاسی ضعف زمینۀ سیاسی علی در جامعه و باندهای مخالفش و … البته اصل مطلب از این دقیقتر است و آن این که نمیخواهم بگویم اعلام علی تنها کاندیداتوری صرف است از آنگونه که امروز می کنند بلکه با توجه به عدم امکان تحقق دمکراسی در یک جامعۀ قبائلی و نیز عدم مصلحت دمکراسی در آغاز یک نهضت انقلابی جوان که هنوز در متن جامعه ریشه نبسته است پیغمبر علی را به جانشینی خود بگونهای منصوب میکند که در عین حال رسماً اصل شور و اجماع را نقض و سنت حکومت میراثی را وضع نکرده باشد و اجتماع اسلامی در نسلهای آینده روبه تحقق عینی دمکراسی برود و آراء عمومی ملاک حکومت و سیاست قرار گیرد… به
هرحال با این نظریه در عین حال که تشیع (جز نحوۀ استدلال و دفاعش) همۀ ادعاها و شعارهایش محفوظ میماند و بلکه برخی قویتر و قابل دفاعتر و جهانیتر میگردد (نه فرقهای چنانکه هست) در این سر دوراهی ما و برادران سنی میتوانیم راه میانۀ مشترکی را بگیریم و زمینۀ تفاهم بسیار ممکنتر و مساعدتر میگردد. سرکار خود هرطور تشخیص میدهید بفرمائید تا عمل کنیم. البته هنوز فرصت نداشتهام که هم امروز نامه را به پدرم بدهم ولی شک ندارم که امر سرکار را اطاعت خواهند نمود و این توضیح را هم بدهم که ایشان در این باب بی غل و غش است و مبتنی بر همان اصل متعارف. من فکر می کنم تا این مسأله بیعت از اصل روشن نشود در باب بیعت حضرت امام حسین (ع) نیز نمیتوان نظر علمی دقیقی داد. زیرا وقتی ما اصل بیعت را بهمعنی دادن رأی، از اصل لغو بشماریم استدلال بر فساد و انحراف یزید برای تعلیل عمل امام نیز لغو است زیرا اگر یزید از صغائر هم منزه میبود امام نباید با او بیعت میکرد و از طرفی دیگر بر فضیلت ائمه نسبت به خلفای اموی و عباسی نیز نمیتوان تکیه کرد که ملاک وصایت است و فضیلت فرع و لازمۀ آن. بههرحال همه مباحث عوض میشود. مطلب دیگری که میخواستم فضولی کنم، این است که من فکر می کنم اولاً “به نسبت” دربارۀ حضرت امام حسین و عاشورا کار شده است و مردم اطلاعاتی ولو ناقص دارند، گرچه انحرافی و ثانیاً این مسأله عاشورا و داستان امام حسین همواره ناشناخته و ناقص و انحرافی در اذهان خواهند ماند (هرچند بسیار بگویند و بنویسند) تا قبلاً مسألهای که عاشورا جزئی از آن است حل و حلاجی نشود و مسیر و مبدأ و مقصد اصلی و انحرافیش روشن نگردد و آن تشیع است که اصلا در ایران یک مذهب مجهول و مبهم و عجیب و غریبی است! اصلا معلوم نیست یعنی چه؟ من هیچ مذهبی را در عالم نمیشناسم که تا این حد حقیقتش مترقیانه، روشنفکرانه، انسانی و بسیار منطقی و هوشیارانه باشد و واقعیتش چنین زشت و منحط و خرافی و از پایه موهوم! ای کاش اول سمیناری تحقیقی و علمی دربارۀ تشیع (از نظر مکتب، تاریخ، فرهنگ) تشکیل میشد و همین برنامۀ سخنرانیهای تحقیقاتی و کتاب مجموعۀ عاشورا برای شناختن عاشورا و قیام امام به تشیع اختصاص مییافت. اگرمکتب و تاریخ و فرهنگ شیعه شناخته میشد شناساندن امام و روح و فلسفۀ قیام وی بسیار آسان بود، خودبخود هر کسی آن را میفهمید و همه درست میفهمیدند اما هرچه ما داستان حسین و واقعۀ کربلا را موشکافی کنیم و حلاجی و صدها چراغ
نورافکن برآن بتابانیم این قافله همچنان نامعلوم و ناشناس میماند که راهش معلوم نیست، در صحرای مظلم و مجهولی و به راهی که نه آغازش و نه انجامش مشخص است این کاروان را چگونه شناخت؟ مثل این است که کسی مارکسیسم را اصلاً نداند (و ایکاش نداند و اگر آن را فاشیسم معنی کند که واویلا، میشود کار خود ما) وآنگاه به بررسی و دقت و مطالعه و جمعآوری شب نامهها و مطبوعات و نطقها و حوادث انقلاب اکتبر بپردازد. این بررسیها هرچند دقیق و کامل جز یک سلسله اطلاعات خبری ثمری نخواهند داشت. اگر تشیع را بعنوان مسیر طبیعی اسلام و راهی که میبایست میرفت و نگذاشتند معرفی کنیم و بعد مسیری را که اسلام بر آن رانده شد مشخص کنیم و با آن مقایسه کنیم و داستان را از سقیفه بگیریم تا بنی امیه و بنی عباس و بعد مقاومت در برابر این انحراف را هم از نظر سیاسی و همفکری وفرهنگی و اجتماعی آنگاه داستان عاشورا یک فلسفۀ عمیق و ریشههای متعدد و ارزشهای بسیار درخشان و آثاری چندین جانبه پیدا می کند و اگر نه فقط میتوانیم آنرا قیام مردانۀ یک مرد قهرمان آزاده در برابر زمامدار ستمگری معرفی کنیم و بس و این لاغر کردن و کاستن داستان است و ناچار بقیهاش را باید با جملهپردازی و رجزخوانی و میتینگ و نوحه و فحش و حماسهسرائی و شعر و درام و تراژدی و فوت و فنهای هنری و ادبی و لفظی و نمایشی پرکنیم و با گوشه و کنایههای سیاسی هم بدان چاشنی زنیم که زندهاش کرده باشیم و بدان تحرک و فعلیّت بخشیده باشیم. چنانکه همین هم شده است. بی خودی که این طور نشده است. داستان قیام تنها مقاومت در برابر یک ظالم معرفی شده است و بس و از طرفی احساس هم میشده است که داستان باید بیشتر از این باشد و معنیدارتر و دامنهدارتر از این، اما نمیدانستهاند چی و چگونه؟ بقیهاش را با این لطایف الحیل احساسی و هنری پرمیکردهاند که نمایشیتر و بزرگتر جلوه نماید. من فکر می کنم قبل از شروع به یک کار علمی، حتی یک سمینار یا یک تحقیق دسته جمعی (از آن طرحهای دور و دراز نمیدهم، کاری از همین نوع که شده و میشود، یک مجموعه تحقیقی) دربارۀ تشیع (مکتب و تاریخو فرهنگش) بگونهای که اساس و طرزتفکر و به اصطلاح ایدئولوژی ما روشن شود، کار علمی در باب یکی از اجزاء یا یکی از پدیدههای این کل نمیتواند به یک شناخت کامل و اصیل منجر شود و این کار در حکم مطالعۀ دقیق جنگ بدر یا فتح مکه است برای مردمی که اسلام را نمیشناسند که چیست؟ من فکر نمیکنم این مقالات هرچند علمی و دقیق و جذاب هم تهیه شود برای منبریهای ما که از تشیع یک بینش فرقهای محدود پراز موهومات و انحرافات غیراسلامی دارند بتواند خوراک خوبی گردد….
البته معذرت میخواهم که بیش از حد و بیش از حد خودم فضولی کردم و درعین حال بی شک این را هم میدانم که شناخت علمی و منطقی عاشورا و امام حسین خود به شناخت حقیقی تشیع بسیار کمک میکند و اذهان را آمادۀ پذیرش تازهای خواهد نمود ولی اگر بشود که هرچه زودتر و هرچه جدیتر و عمیقتر به داد تشیع رسید… !
مسائلی که من برای شرکت در برنامههای کانون مهندسین در ذهن دارم و اگر پذیرفته شد بفرمائید تا طرح آن را بفرستم
۱-“انتخابات سقیفه”، دو صف در کنار هم، مدافعات و اعتراضات هر کدام، نقش پیغمبر در این داستان، اجماع، اعتراضات ممکن: 1. اعتراض به اصل انتخابات 2. به فرم انتخابات 3. به شخص منتخب. مصلحت و حقیقت در سیاست، مسیر اسلام در روزگار سه خلیفه و انحراف تدریجی متصاعد و ..
۲-مسألۀ سیاستزدائی توده در رژیم سلطنت بنیعباس Depolitisation و آثار اجتماعی و روانی و سیاسی آن، آثار مثبت و منفی، متدهای گوناگون دپولتیزاسیون، متدهای انحرافی، متدهای سالم، نمونههای دپولتیزاسیون در جامعههای استعمارزده (بالاخص مستعمرات فرانسه و انگلیس) و نیز در آلمان پس از جنگ. دپولتیزاسیون همۀ تودههای غربی بوسیله سرمایهداری پس از انقلابات کارگری، رواج گرایشهای شدید فلسفی، ادبی، هنری، و … بعنوان عوامل دپولتیزاسیون توده، بحث درباره پولتیزه بودن جامعه اسلامی و تودۀ عادی مسلمانان صدر، آشوب و اضطراب و مشکلات پیاپی حکومت بنیامیه که زاییده پولتیزه بودن توده بود، تلاش بنیعباس برای دپولتیزه کردن مردم، رواج ترجمه و فرهنگ و ادب و فلسفه یونانی و ادبیات ایرانی و هندی و… سریانی، رشد طبقۀ انتلکتوئل دپولتیزه در جامعۀ اسلامی دوران بنیعباس ، مقایسۀ قیامهای دوران بنیامیه و تنازعات (همه سیاسی) و دوران بنیعباس (غالباً کلامی و فرقهای و فلسفی و عرفانی و فقهی …) ….
بههرحال منتظر تصمیم و دستور هستم و مسلماً هر تصمیمی دربارهام اتخاذ شود مطیعم.
ارادتمندتان – علی
————————————————————-
* یاداوری میشود که متن این نامه تاکنون در مجموعه آثار دکتر منتشر نشده است و برای اولین بار در “ایران فردا” در تاریخ اسفند ۱۳۷۳، یک ماه پس از مرگ مهندس بازرگان به چاپ رسیده است.
منبع: نشریه ایران فردا، شماره ۱۶ اسفند ۱۳۷۳