ایران همین جا است که ایستادهایم | محدثی گیلوایی و سیدجواد میری (سایت فرهنگی صدانت ـ دی ۱۳۹۵)
ایران همین جا است که ایستادهایم
محدثی گیلوایی و سیدجواد میری
تاریخ: ۱۶دی ۱۳۹۵
منبع: تلگرام سایت فرهنگی صدانت ۱۸ دی ۱۳۹۵
نقد دکتر محدثی و دکتر میری؛ پیرامون اظهارنظرات دکتر طباطبایی درباره شریعتی و آلاحمد
«…همه چیز با شریعتی و آلاحمد شروع شد. خالیکردن زیر پای ما از فهم سنت، حتی در شکل سنتی خودش. ما در هوا ماندیم و زیر پای دانشگاه و نظام علمی کشور به کل خالی شده بود. نظام سنتی ما زیربناش از بین رفته است. »
نشست «ایران همین جا است که ایستادهایم» در خانه اندیشمندان علوم انسانی در چهارشنبه شانزدهم دی ماه برگزار شد. در این نشست که آقایان رضا داوری اردکانی ، عباس آخوندی (وزیر مسکن، راه و شهرسازی)، محمود فیرحی و موسی غنینژاد ،حکمتالله ملاصالحی حضور داشتند، دکتر سیدجواد طباطبایی ضمن توضیح و تعریف سابقه حضور خود در دانشگاه اظهاراتی درباره شریعتی و آل احمد و نسبت این دو با سنت و دانشگاه ابراز نمود که نقدهایی را از سوی دانشگاهیان به همراه داشت. در این جا اظهارات دکتر طباطبایی و نیز نقد منتقدینی چون دکتر محدثی (استاد جامعه شناسی دانشگاه آزاد) و دکتر سیدجواد میری (عضو هیات علمی پژوهشکده علوم انسانی) ارایه خواهد شد.
هنوز تفهیم اتهام نشدم
دکتر سید جواد طباطبایی
«٧٠، ٨٠ تا ١١٠ سال پیش در جایی تصمیم گرفتند کاری انجام دهند و به همین دليل نهاد دانشگاه در ایران بنا شد. نخستین تلاشها نیز در حوزه طب صورت گرفت و علوم سیاسی و حقوق.
درهمینحال عدهای از جمله جلال آلاحمد با غرضورزی درباره غربزدگی نهاد دانشگاه در ایران سخن گفتند؛ اما او به اين موضوع نپرداخت که دانشگاه تهران با چه ضرورتی تأسيس شد، اینکه در نظام دانشگاهی ما امکاناتی ظاهر میشود که قابل حلوفصل نیست، اینکه دانشگاه تهران پرچم غربزدگی بالایش بود، حرف بیربطی است. این حرف کسی است که خودش دانشگاه نرفته است. دانشگاه در زمانی تأسيس شد كه نظام علمی ایران سه، چهار قرنی ایستاده بود؛ بنابراین با این دیگر نمیشد نصف مردم را از مرگ نجات داد و به همین خاطر به فکر راهاندازی مدرسه طب افتادند. از طب و پزشکی که بگذریم، همین اتفاق در حوزه سیاست نیز افتاده بود، دو قدرت بزرگ جهانی مانند زالو از شمال و جنوب به جان کشور افتاده بودند. از نخستین افرادی که در این مسیر قد علم کردند و حرف تازهای زدند، یکی قائممقام فراهانی بود و دومی هم امیرکبیر، آنها میدانستند مناسبات جهانی چیست و کوشش میکردند با آن امکانات در رابطه میان نیروهای خارجی و داخلی جایی برای ایران باز کنند. قائممقام در نامهای به سفیر انگلیس میگوید من اینجا ایستادهام که منافع این کشور را حفظ کنم، به مردی یا نامردی. قائممقام به سفیر گفته بود من اجازه عملیاتیشدن قراردادهای عليه ايران را نخواهم داد.
خب داستان زندگی امیرکبیر و قائممقام هم نشان داد سرنوشت اینها چه بود و چه شد و اینکه اگر کسی در این جامعه چیزی میفهمید، سرنوشتش همانی است که بر اينها تحمیل شد. خب به مسئله تأسیس مدرسه علوم سیاسی و نهاد دانشگاه باز گردم. در حوزه دانشگاه شکست خورده بودیم و آلاحمد نمیتوانست این را توضیح دهد که ما در حوزه اندیشه شکست خورده بودیم و باید مدرسه علوم سیاسی باز میشد. خلأ چند دههای در نظام سنت قدمایی ایجاد شده بود و مدرسه علوم سیاسی به این دليل تأسيس شد. بیش از ٥٠ سال از ورود و خروج من از این دانشکده میگذرد. این دانشکده با تقلید زاده شده و با تقلید مُرده است، دیگر نمیتواند چیزی تولید کند. از زمانیکه مقلدانه دانشکده را باز کردیم و چند استاد خارجی آوردیم. فهمیدن این واقعیتی است که ما هنوز متوجه نمیشدیم چه گسست علمی صورت گرفته که دیگر حوزه علمیه نمیتواند جواب ما را بدهد و سؤال مورد نظر ما را بپرسد و طرح بحث کند. دانشگاهها نیز همین مشکل را داشتند. حالا اينكه چرا فارابی مهم است و به او مربی ثانی لقب دادهاند، او مؤسس فلسفه اسلامی است؛ فارابی مؤسس فلسفه سیاسی در دوره اسلامی است؛ یعنی کسی است که بر مبنای آنچه از یونان به جهان اسلام منتقل شده بود کوشش کرد بحث فلسفی کند، او از منظر فیلسوفان سیاسی نخستين بود و آخرین.
به همین دليل وقتی در آن سالها آقای رضا داوریاردکانی درباره فارابی نوشت و دانشکده ادبیات به آن وقعی ننهاد، در دانشکده حقوق متوجه اهمیت آن شدند.
درباره دانشکده باید بگویم آنچه من از ابتدای ورود به این دانشکده متوجه شدم این بود که این دانشکده کاملا در هواست، ساختمانش بنیاد درستی دارد؛ اما علمش بنیاد درستی ندارد. البته من در دانشگاه تهران درس حقوق خواندم و نه علوم سیاسی. بعدها متوجه شدم که در بهترین حالت از رشته علوم سیاسی یا کارمند وزارت خارجه درمیآید یا کارمنداني برای سایر ادارهها. تا جایی که میدانم هیچ عالم علم سیاستي از آنجا بیرون نیامده است.
من بعدتر برای ادامه تحصیل رهسپار فرنگ شدم، وقتی که بازگشتم کمابیش متوجه این بودم که اوضاع تغییر چندانی نکرده است. اولش که دانشگاه آمدم، دو، سه مقاله نوشته بودم درباره هگل. دکتر شیخالاسلامی پیغام داده بود که تو بیا اینجا استخدام شو، او میخواست درسی درباره قرن نوزدهم اروپا اضافه کند و از من خواست آنجا درس بدهم. من رفتم آنجا و پرونده را گذاشتم، صحبتی هم با دکتر رضوی و شیخالاسلامی داشتم. در اینجا شخصی به نام نجفقلی حبیبی آمد و رئيس دانشکده شد و ١٣ نفر را با خودش از تربیت مدرس آورد و شبانه دستور دادند که آنها استاد شوند و پروندههای قبلی را تعطیل کردند؛ البته آقای حبیبی من را نمیشناخت و گفته بود اینکه دکتر شیخالاسلامی ٢٠ سال روی دست ما با کراوات مانده و نتوانستیم کراواتش را باز کنیم حالا این را آوردهاند که کراوات دارد، البته درست میگفت، اینطوری سه نفر کراواتی میشدیم در یک دانشکده، من و دکتر شیخالاسلامی و دکتر رضوی.
من یک سال درس دادم و بعد هم تعلیق شدم. بعدها برگشتم و دیدم همان خلأ ابتدایی هست که هست. فقط هایدگر میتوانست با صرف فعل «نیستن» این وضعیت را توضیح بدهد، اینکه خلأ همچنان میخلد، چیزی شبیه «نیستیدن».
من متوجه شدم فایدهای ندارد و برای من چیزی از اینجا در نخواهد آمد، به عبارت دیگر دریافتم آن اجتهادی که در مبنای علم سیاست جدید و در علم انسانی جدید مورد نظر است در اینجا شدنی نیست و از اینجا به هیچ نکتهای نخواهیم رسید.
بالاخره من اخراج شدم. دکتر عارف به دانشکده آمد، بعد از شش ماه پیغام داد که پیش او بروم، من با اکراه زیاد وارد دانشگاه شدم و او را دیدم. گفت که شکایت نکردی و ما نمیتوانیم رسیدگی کنیم و من هم گفتم ادعایی ندارم که شکایت کنم. او هم به من گفت از نظر مدیریتی اگر تو شکایت نکنی من نمیتوانم رسیدگی کنم. گفتم من هنوز تفهیم اتهام نشدم. شما باید به من نسبتی بدهید تا من اعتراضی بکنم. گفت میگویند که تو ملیگرا و لاییک و لیبرال هستی.
من هم به جناب عارف گفتم کی خلاف این را گفتم که شما کشف کردهاید؟ به آقای عارف گفتم من اصراری ندارم برای بازگشت. مثالی هم زدم. گفتم در برخی میدانهای شهر صبح عملهها میایستند و عدهای به آنها سفارش کار میدهند. وقتی هم دیدند کارشان خوب نیست، یک نفر دیگر را از دور میدان میآورند. اینجا هم استادی دانشگاه در همان سطح تعریف شده است. من همانی هستم که هستم. واقعا نه میدانند لیبرال چیست، نه ملیگرا و نه لاییک. خوشبختانه اتفاق دیداری دیگری نیفتاد. ماجرا این است که هر کسی که در بیرون از تقلید رایج نظام علمی صحبت کند، یکی، دو تا از این مفاهیم را میچسبانند تا حذفش کنند. حتی وقتی معنایش را بپرسی هم پاسخی ندارند.
نکته دیگری که باید بگویم اینکه ما در ایران ملیگرایی نداریم. بحث من این است که ایران را به عنوان یک مشکل و تأکید کردم نه یک مسئله مطرح کنیم. چیزی که من میخواستم مطرح کنم و به زبان الکن و نپختهای بگویم اینکه این دانشگاه، دانشگاه تقلید است و اگر بخواهند دانشگاه محل دانشی باشد که مال آن کشور باشد، باید نخست ایرانی باشد. حتی اگر جهانی باشد باید ایرانی باشد. اگرنه مانند این دانشگاه در حد همین تهران و حومه باقی میماند. اگر دانش موضوع خودش را نتواند توضیح داده و موضوع خودش را نشان بدهد نمیتواند علمی بسازد. دانشگاه ایران از منظر محتوایی ملغمهای از تولیدات بیرون بوده از دانشگاه از فرانسه گرفته تا آمریکا و حالا هم از جمهوری آذربایجان و ارمنستان. حالا استادانی میآیند که مثلا در جمهوری آذربایجان تاریخ ایران خواندهاند. حرف من این است اگر موضوع خودتان را مشخص نکنید نمیتوانید دانش تولید کنید. دانشگاه ایران وقتی میتواند دانشگاه در معنای درستش باشد که یک موضوع مهم داشته باشد و آن هم ایران باشد. در تحلیل شرایط و وضعیت بحرانی علم و دانش در ایران و اینکه علم و دانش نمیتواند ربطش را با مباحث ایرانی پیدا کند متوجه شدم که اتفاق مهمی در حال وقوع است. اینکه ایدئولوژی در حال رویش است؛ یعنی سیلی که میآید و با ایدئولوژی همان داشتههای اندک را هم میشوید. همه چیز با شریعتی و آلاحمد شروع شد. خالیکردن زیر پای ما از فهم سنت، حتی در شکل سنتی خودش. ما در هوا ماندیم و زیر پای دانشگاه و نظام علمی کشور به کل خالی شده بود. نظام سنتی ما زیربناش از بین رفته است. بعد از ١٥٠ سالی که دانشجو به خارج فرستادیم هنوز تقریبا هیچ زبانی را درست یاد نگرفتیم. چنانچه هیچ اثری نمیبینید؛ البته در انگلیسی قدری پیشرفت داشتهایم. خب انگلیسی زبان عوام است. در همین کمی یاد گرفتیم و ترجمههای غلط کردیم. تولید علمی دستاولی که یک متن مهم از زبان اصلی ترجمه شده باشد به اندازه انگشتان یک دست است. نکتهای که آقای ملاصالحی با عنوان دو اقلیم اشاره کردند از این نظر مهم است که من ایرانی برای راهرفتن نیاز به دو چوب زیر بغل دارم. یکی باید بفهمم که فارابی چه میگوید و دومی اینکه کانت چه میگوید؛ اما این موج ایدئولوژی نمیخواهد هیچکدام از اینها فهم شود نه سنت و نه تجدد. متأسفانه ما نه فارابی میفهمیم و نه دکارت و کانت. این بازگشت ایدئولوژی کوشش برای تخریب بنای علم است. متأسفانه واقعیت اینکه اعوان و انصار دانشگاه تهران در بهترین حالت در ترجمه از متون غربی و براي مثال كانت چیزی تولید کردهاند که دانشآموزان دبیرستانهای فرانسه بهتر و بیشتر از دانشجوي ليسانس، فوقليسانس و دكتراي ما میداند. راه فهمیدن را بر ما بستهاند.
منبع: روزنامه شرق
سیدجواد طباطبائی و به تعویق انداختن مستمر نقد “اهل ایده ئولوژی”
حسن محدثی گیلوایی
“اهل ایده ئولوژی” عنوانی کلی ای است که سیدجواد طباطبائی برخی از اهل نظر و صاحب نظران ایرانی را که معلوم نیست چه سنخیت و قرابتی با هم دارند، با آن مورد حمله ی مداوم قرار می دهد. این حملات فی نفسه اهمیت ندارند، بل که مهم این است که اگر اهل ایده ئولوژی این قدر خطرناک هستند، چرا او به جای حمله ی لفظی، به نقد بنیادی آن ها نمی پردازد. او مدعیاتی کلی درباره ی اهل ایده ئولوژی بودن مطرح کرده است و چند نفر از اهل ایده ئولوژی را معرفی کرده است: کسانی چون عبدالهادی حائری، احسان نراقی، جلال آل احمد، علی شریعتی و تعدادی دیگر. بدین ترتیب، تعداد قابل توجهی از متفکران و روشن فکران این سرزمین با خاست گاه ها و نظرگاه های فکری مختلف به عنوان اهل ایده ئولوژی یک کاسه شده و نفی و طرد می شوند. نکته ی مهم این است که سیدجواد طباطبائی ایده ئولوژی را خیلی خطرناک معرفی می کند و مدعی است که متوجه “رویش ایده ئولوژی” شده است و به خطر آن بیش از پیش واقف است و مبارزه با اهل ایده ئولوژی را ضروری می داند. او بارها با زبانی توهین آمیز درباره ی آنان سخن گفته است و در آخرین بار نیز آل احمد را “عوام علما” خوانده است: “اهل ایده ئولوژی و عوام علما که بعضی هاشان آدم های مهمی هستند از نوع آل احمد که نمونه ی کامل غرض ورزی … است”. طباطبائی به عنوان «خواص علما»، در مورد آل احمد حتا فاقد اطلاعات ابتدایی است و می گوید: “… کسی است که نه دانشگاه رفته و نه می دانسته که دانشگاه چیست” (از متن سخن رانی اخیر سیدجواد طباطبائی منتشر شده در کانال ایشان). لابد دانشگاه های ایرانی که آل احمد تا مرحله ی دکترا در آن ها درس خوانده اما از نگارش پایان نامه ی دکترا صرف نظر کرده است، از نظر سیدجواد طباطبائی دانشگاه محسوب نمی شوند. شاید هم “غرض ورزی” موجب فراموشی شده است! ایشان گفته است: “من ایرانی نیاز به دو تا چوب زیر بغل دارم که نیفتم. یک این است که بفهمم فارابی چه می گوید. دو این است که بفهمم کانت چه می گوید یا دکارت چه می گوید؛ فرقی نمی کند. این دو تا عصای دست ماست؛ در واقع. این از آن جایی می آید که ایده ئولوژی، آمدن ایده ئولوژی، سیطره ی ایده ئولوژی در نیمه ی دوم دهه ی چهل و تمام دهه ی پنجاه در این جهت بود که ما نه فارابی بفهمیم و نه دکارت و کانت بفهمیم. می شود گفت که موفقیت آمیز بوده. این کوشش برای تخریب بنای علم در این کشور موفقیت آمیز بوده است. در خیلی جاها شکست خورده اما در این جا موفقیت آمیز بوده است. … ما را محکوم به این کردند که نفهمیم و اصلاً راه فهمیدن را بر ما بستند. … دو بال در واقع، این که از طریق آن ها دانشگاه ما بتواند پرواز بکند روزی یکی این است که نخست در درجه ی اول تسویه حساب بکند با وجه سلبی اش، تسویه حساب بکند با آن چه از ایده ئولوژی در بیست سال گذشته گرفته. اول خالی کردن ذهن از این است؛ چون بزرگ ترین سدی است که در برابر دانشگاه و دانش گاهی وجود دارد و حتا مسؤولان دانشگاهی وجود دارد …” (همان). به راستی، اگر ایده ئولوژی و اهل ایده ئولوژی این همه مهم است، چرا سیدجواد طباطبائی به نقد جدی و مبنایی آن ها نمی پردازد؟ چه طور چند نفر به خصوص دو متفکر جوان (یعنی آل احمد و شریعتی در دو دهه ی چهل و پنجاه) توانسته اند چنین مخرّب ظاهر شوند که حالا امثال طباطبائی بعد از گذشت چند دهه از مرگ آن ها نتوانسته اند این آثار مخرّب را خنثا کنند؟ این چیزی است که نیاز به توضیح دارد. تا زمانی که سیدجواد طباطبائی به این پرسش ها پاسخ ندهد و نشان ندهد که طی چه فرآیندی آن ها توانسته اند چنین کنند، ادعاهایش مسموع واقع نخواهد شد. در مجالی دیگر شاید باز هم در مورد ایشان بنویسم تا خواننده گان محترم بیش تر با ایشان آشنا شوند. در ادامه، نظر مخاطبان محترم را که برخی از آنان خواهان “دلایل قوی و معنوی” هستند، به مقاله ی حمید نادری نورعینی جلب می کنم. قابل توجه این است که این مقاله از تولیدات دانش گاهی در ایران است!
منبع: تلگرام سایت فرهنگی صدانت / 17 دی 1395
نقدی بر نقد دکتر سید جواد طبا طبایی
سید جواد میری
نظر شما درباره سخنان دکتر سیدجواد طباطبایی در مورد ایران که اخیراً در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد و نقدی که ایشان به دکتر علی شریعتی داشتند، چیست؟
دکتر سیدجواد طباطبایی سخنان بسیار خوب و نکات بسیار جالبی را مطرح کردند که هر کدام از این نکات میتواند سرفصل گفتوگوهایی در عرصه روشنفکری در ایران شود.
تبارشناسی جایگاه جواد طباطبایی
اساساً باید در ابتدا یک پرسش را مطرح کنم که چرا ایشان به نقد روشنفکران دینی میپردازد و از کدام منظر است که نوک تیز نقد خودش را متوجه شریعتی میکند؟ پیش از آغاز این بحث باید یک تبارشناسی انجام دهیم و خاستگاه و جایگاه اندیشه طباطبایی را تبارشناسی کنیم و بعد از آن است که ما میتوانیم بگوییم چرا ایشان به شریعتی حمله میکند و شریعتی سمبل چه حرکتی است؟ آقای طباطبایی اساساً نوع نگاهش به مدرنیته و عصر روشنگری منطبق بر این ایده است که اساساً روشنفکری و روشنگری زمانی میتواند اتفاق بیافتد که ما خود را در چهارچوب اروپامدارانه قرار دهیم؛ یعنی همان راهی را که کانت، هگل و بسیاری از اندیشمندان اروپایی مبتنی بر تجربه تاریخی اروپای غربی رفتهاند که در پس آن بهعنوان مثال انقلاب علمی و انقلاب فرانسه، تضاد بین علم و دین بوده و بسیاری از تجربههای تاریخی اروپای غربی بوده که مجموعاً آنها را میتوان با مفهوم اروپامدارنه معادلسازی کرد. اگر در ذیل این ما خودمان را تعریف کنیم آنگاه میتوان در مورد مدرنیته بحث کرد، درحالیکه شریعتی اساساً نوع نگاهش به تجربه تاریخ اروپای غربی یک نوع نگاه سلبی نبود؛ ولی معتقد بود که ما نمیتوانیم نعلبهنعل این تجربه تاریخی را در تاریخ کشور خودمان یا در حیطه جهان اسلام تکرار کنیم. شریعتی در کتاب تاریخ ادیان میگوید که اگر تاریخ ایران را نگاه کنیم لااقل در 14 قرن اسلامی با عوامل رنگها و حساسیتهای واقعی شدید دینی شکل گرفته و تکوین یافته. فرهنگ ما نیز یک فرهنگ دینی است، یک فرهنگ یونانی یا یک فرهنگ رومی نیست که بشود، گذشته از آن خود جامعه ما اکنون روابط اجتماعیاش، سنتها و طرز تفکر و نهاد فرهنگی جامعه ما وجدان و روح جمعی ما صددرصد مذهبی است.» میگوید اگر تجربه تاریخ ما مانند تجربه تاریخی اروپا بود و ما هم وارث یونان و رم بودیم شاید میتوانستیم نوعی از تجربه یوروسنتریک را داشته باشیم؛ ولی اینکه بیاییم امروز در موضع و مقام ایران امروز قرار بگیریم و سعی کنیم همان تاریخ را تکرار کنیم این امکانناپذیر است و باعث شکافهای طبقاتی و گسستهای بزرگ در سرزمین ایران و اساساً در ذهن و زبان جامعه ایرانی خواهد شد. دکتر طباطبایی از یک تبار دیگری وارد میشود و آن روشنفکری دینی را یک روشنفکری اصیل نمیداند و میگوید روشنفکری زمانی اصیل است که دارای تعقل باشد و اساساً نمیشود تعقل و تعبد را کنار همدیگر گذاشت. درحالیکه شاید یکی از ارگانیکترین و منسجمترین جریانهای اندیشهای و فکری در صدوپنجاه ساله اخیر جهان اسلام به صورت کلی و ایران بهویژه جهان تشیع همین نهضت و جنبش روشنفکری دینی بوده است، ولی اینجا یک خلطهایی صورت میگیرد، یکی همان مفهوم روشنفکری دینی و امر برگشت در اندیشه شریعتی است، جواد طباطبایی تلاش میکند که بگوید گفتمان شریعتی اساساً یک برگشت به گذشته است، درحالیکه شریعتی در هیچکدام از آثارش صحبت از برگشت نکرده است، بلکه صحبت از بازگشت کرده است؛ اساساً وقتی از روشنفکری دینی از منظر شریعتی صحبت کنیم رابطه روشنفکری دینی و امر بازگشت چیست؟ در ادبیات عوامانه وقتی میگویند بازگشت، بازگشت و برگشت را مترادف هم میگیرند، ولی وقتی به متن و ارجاعات شریعتی نگاه میکنیم میبینیم که شریعتی بین برگشت و حرکتهای سلفی ارتجاعی گذشتهنگر و امر بازگشت تمایز قائل میشود. عدهای میگویند داعش و القاعده از روشنفکری دینی درآمده است؛ چون داعش هم میگوید به سلف صالح و گذشته هم برویم. خب شریعتی، سید جمال و اقبال و بازرگان و همه اینها هم صحبت از این میکردند که به عقب برگردیم، درحالیکه در اینجا یک خلط معرفتی وجود دارد و کسانی که مخالف این اندیشه هستند سعی در کتمان آن دارند؛ ولی نتیجهاش هیچ فرقی ندارد و آن این است که امر بازگشت و امر برگشت تفاوت بنیادینش این است که بازگشت از دو جزء تشکیل شده، باز+گشت که باز به معنای دوباره است و گشت به معنای یافتن یعنی امر دوباره یافتن. سوژه ایرانی یا اسلامی در جهانی قرار گرفته که از یک سو تمدن جدید آن را احاطه کرده و از یک سو تعلقات خاطر به گذشته، سنت، تاریخ و ذهنیتهایی که این ذهن تاریخی به جامعه را به گونهای مدون کرده بود که در بین این امور قرار گرفته بود. این انسان ایرانی از موضع و مقام ایرانی چه کار میتواند بکند؟ کسانی که دعوت به گذشته میکنند نتیجهاش میشود حرکتهای ارتجاعی و قهقرایانه که از دل آن داعش و القاعده بیرون آمده، کسانی که میگویند تاریخ گذشته را باید به کناری نهاد و اساساً باید به مدرنیته پیوست فکر میکنند که مدرنیته یک تجربه، چهارچوب و قالبی است که اگر ما در آن قالب رفتیم اساساً مشکلات حل میشود. درحالیکه مدرنیته یک تجربه تاریخی است که از دل یک سنت اروپاییِ مسیحی بیرون آمده که در آن نقد دین و امر اجتماعی و جهانبینی شده و یک مجموعه و منظومه منسجمی است که از درون آن سوژه اروپای غربی یا یوروسنتریک بیرون آمده است. سوژه ایرانی نمیتواند در این چارچوب قرار گیرد و خودش را در قالبهای یورسنتریکی مدرن کند. اما شریعتی و اقبال که در این سنتاند چه کار کردهاند؟ گفتهاند که این انسان یا سوژه مسلمان در این چهارراه قرار گرفته است کاری را که اول باید انجام دهد این است که خودش را باز بیابد. آن دعوت به خودی که اقبال میکند این نیست که در لاک خودش فرو برود و سعی کند که دیگران را نفی کند؛ بلکه سعی کند خودش را در عصر معاصر یا پهنه زمان معاصر در ارتباط با این جریانهایی که از یک سو او را به گذشته یعنی تعلقش را به گذشته یادآوری میکنند و از یک سو تلاطمات و تصادمات با جهان مدرن و امر مدرن را پیش کشیدند، پیدا کند. امر بازگشت فرمان به گذشته نیست؛ بلکه بازیافتن خویشتن در این معادلات و تلاطمات است. شریعتی سرمایه تاریخی ایران را تبدیل به یک عصر وحدتآفرین میکند. آقای دکتر طباطبایی شما هم اگر میتوانید به جای اینکه بگویید شریعتی ایدئولوژیزه کرده یا شریعتی ایدئولوژی را تبلیغ کرده بیاییم ببینیم در عرصه عمومی قدرت این را دارید که انرژی و سرمایه نمادین ایرانیان را در دنیای امروز تبدیل به یک عنصر وحدتآفرین کنیم. به جای اینکه به شریعتی حمله کنیم بگوییم اساساً سرمایه تاریخی ایران را چگونه میتوان به عنصر وحدتآفرین تبدیل کرد. درحالیکه کاری را که سیدجواد طباطبایی انجام داده به جای اینکه انرژی ایرانیان را به وحدت فرا بخواند به انحاء مختلف تولید تفرقه میکند.
گفتار جواد طباطبایی درمورد دانشگاه
یک بحثی را ایشان در این سخنرانی اخیر انجام دادهاند که فکر میکنم بحث درستی است، بحث ایشان به این گونه است که باید از درون تجربه ایرانی، جهانی شد یعنی اگر دانشگاه ما دانشگاه جهانی نیست بهخاطر این است که به ایران نمیپردازد و چون به ایران نمیپردازد، چون که از درون تجربه ایرانی بیرون نمیآید، به همین خاطر هم است که جهانی نمیشود. بحث خیلی جالبی است، ولی بحث جدیدی نیست؛ حداقل در جامعهشناسی و نظریههای اجتماعی سی سال است که قدمت دارد و در زبان جامعهشناسان خیلی صریحتر و روشنتر بیان شده است؛ آن هم مفهوم مدرنیتههای متکثر است، یعنی اینکه اساساً سوژه ایرانی وقتی میخواهد وارد جهان مدرن شود، چون جهان مدرن یک مناسبات وسیعی است بین تاریخ، جامعه، فرهنگ و تنوعات عصری،اگر ایرانی بخواهد این تجربه را درونی کند نمیتواند از درون قالبهای اقتصاددانان که در دهههای 50 و 60 میلادی قرن بیستم میگفتند یک نسخهای است به نام نسخه مدرنیزاسیون، شما اگر این نسخه را انجام دهید از درونش وارد جهان مدرن میشوید؛ یعنی اقتصاد را این گونه کن، فرهنگت را این گونه کن، جامعه را این گونه کن و.. این نیست که ما اگر این فرمول را گرفتیم این فرمول درست میشود؛ خیر، ما باید بدانیم که وضعیت نظام جهانی چیست و این ایده مدرنیتههای متکثر را آنجا ایجاد کرد. حرفی را که آقای طباطبابی میزند و به صورت ناقص بیان میکند و از آن میخواهد یک نتیجهگیریهای ایدئولوژیک کند.
جواد طباطبایی و دانشگاه در ایران
البته ایشان در جایی میگویند که این دانشگاه مرده است اولاً دو نکته را باید توجه کرد. یکی اینکه اساساً دانشگاه چیست؟ و دوم آنکه آیا ما واقعاً باید به دستاوردهای نهادی که در این 100 و 150 ساله با تمامی سختیها و تمامی اعوجاجی که در سیر توسعه ایران اتفاق افتاد همه اینها را کنار بزنیم و بگوییم که میخواهیم طرحی نو دراندازیم. این دانشگاه به درد نمیخورد و ببندیمش و یک دانشگاه دیگر درست کنیم؟ خیر اساساً ما باید این دستاوردهای نهادی را در جامعهای که با تمامی سختیها، تحریمها و پستی و بلندیها به دستاوردهایی رسیده نباید این دستاوردها را به این راحتی کنار بزنیم، باید بیاییم و روی آنها بیاندیشیم که اگر هم کاستیهای دارد چطور میشود این کاستیها را جبران کرد. ولی بحث دیگری که مطرح است این است که آیا دانشگاه فقط باید آنالیتیک باشد، یعنی فقط دنبال تجزیه و تحلیل باشد چون نقدی را که بهعنوان مثال آقای طباطبابی به شریعتی و جلال آلاحمد میزند این است که اینها اساساً دانشگاه را نفهمیدهاند مثلاً جلال خودش دانشگاه هم نرفته بود و بعد در مورد دانشگاه حرف میزد، شریعتی هم که اساساً دانشگاه را تبدیل به یک مکان ایدئولوژیک کرده بود. ببینید دانشگاه جایی است که هم باید در آن یک رسالتی وجود داشته باشد و مجهز به قدرت تجزیه و تحلیل. شریعتی از اندیشمندانی است که مانند اریک فروم معتقد است انسان دانشگاهی هم باید دارای رسالت باشد و هم باید دارای قدرت تجزیه و تحلیل، یعنی هم آنالیتیک و هم پرافیتیک نه اینکه بهعنوان یک آنالیتیک یا پرافیتیک، این دانشگاهی نیست که مدنظر شریعتی است. ولی طباطبایی این پیچیدگی شریعتی را تقلیل میدهد چون بر اساس مفروضات من نیست، من دنبال دانشگاهی میگردم که این دانشگاه یک دانشگاهی باشد که فقط در آن تجزیه و تحلیل باشد. آن موقع میگوید که نگاه شریعتی، نگاه واپسگرایانه است و اساساً برای ایران مضر است. فکر میکنم آقای طباطبایی دانشگاه را به یک قرائت تقلیل میدهد و این تنها کاری نیست که در مورد دانشگاه انجام میدهد؛ بلکه در مسئله فرهنگ و سیاستگذاریهای فرهنگی هم به آن میپردازد، مثلاً از مسئله تنوع فرهنگی تا ضدیت با سیاستگذاریهای تنوع زبانی، باز همان نگاه تقلیلگرایانه خودش را ارائه میدهد و قالب میشود و نمیتواند پیچیدگیهای جامعه مدرن را درک کند.
جواد طباطبایی؛ایران، انتزاع و محافظه کاری
در این سخنرانی یک بحثی مطرح میکند که ایران یک مشکل است و ایران یک مسئله نیست. اگر ایران یک مشکل است یعنی ما نمیدانیم ایران چه چیزی است این بحث ما را به سمت بحثهایی خواهد برد که تا ابد ما گرفتار آن شویم به این معنا که بیاییم بگوییم تنها کشوری که در این منطقه، کشور به معنای واقعی کلمه است فقط ایران است و دیگران کشور نیستند و اینها اساساً یک سری ساخت و پاختهایی هستند که استعمار درست کرده است و از واقعیات امروز جامعه جهانی غافل شویم و نپردازیم به اینکه علل عدم توسعهیافتگی ما و مسائلی که باعث شده نتوانیم توسعه پیدا کنیم چیست؟ فکر میکنم ایران ممکن است یک مشکل باشد ولی مشکلی است که در ذهن اندیشمندانی مانند شریعتی تبدیل به یک مسئله شده و چون یک مسئله شده برایش میتوانستند پاسخ پیدا کنند و بر اساس آن پاسخها میتوانستند انرژی یا سرمایه نمادین جامعه را به وحدت فرا بخوانند و بتوانند تغییر و تحولات اجتماعی ایجاد کنند. از دل بحثهای سیدجواد طباطبایی تغییرات اجتماعی بیرون نمیآید و در جامعهای هم که دینامیزم اجتماعی وجود نداشته باشد هیچ حرکتی و هیچ جنبشی و هیچ تغییر و تحول ایجابی ایجاد نخواهد شد. ممکن است که تبدیل به یک کتاب خوب علمی بشود که در کتابخانه بگذارند و بخوانند ولی از درونش اندیشه تغییر و تحول بیرون نمیآید.
شریعتی و طباطبایی
یک بحث دیگری را آقای طباطبایی به آن اشاره میکند آیا ما باید بین اندیشه محلی و اندیشه جهانی یکی را انتخاب کنیم و میگوید که راه جهانی شدن را از طریق بومی شدن میداند، ولی به نظرم اینجا هم باز بر خلاف آن چیزی که دکتر طباطبایی میگوید شریعتی حداقل 50 سال پیش راه دیگری را پیش روی ما میگذارد که از این بحثهایی که امروز آقای سیدجواد طباطبابی بعد از 50 سال، بعد از شریعتی این بحثها را مطرح میکند او پیشروتر از سیدجواد طباطبایی در سال 1395 است. چرا؟ یک بحثی در جامعهشناسی است که آیا باید گلوبال بود یا لوکال بود؟ برخی آمدهاند و میگویند تنها راهی که میتوانیم در عرصه جهان معاصر عرضاندام کنیم این است که ما باید جهانی شویم؛ خب جهانی شویم بر اساس چه چیزی؟ مثلاً آنگولا چگونه میتواند جهانی شود؟ باید یک زمینهای باشد، باید یک زمانهای باشد، یک ظرفیتهایی باشد.مگر میشود بهعنوان مثال بدون اینکه این ظرفیتها و چهارچوب را داشته باشیم شما جهانی بشوید. برخی هم مانند دکتر طباطبایی درست است که دغدغه جهانی شدن ایران را دارند چنان متمرکز و لوکال شدهاند یا امر لوکال یا امر بومی یا محلی شدن که سعی میکنند که ما را متمرکز بر خودمان کنند که گویی ما یک جزیرهای هستیم و این جزیره مثلاً در کره مریخ است و میتواند هر طور که بخواهد راه توسعه و تغییر و تحولات خودش را پیدا کند بدون اینکه به امر جهانی توجه کند. این اصلاً امکانپذیر نیست. درحالیکه ما میبینیم شریعتی راهی را که پیش روی ما میگذارد نه لوکال است و نه گلوبال؛ بلکه گلوکال است؛ یعنی در تعامل بین امر محلی و امر جهانی ایران میتواند؛ همان مثالی که ایشان میزنند که ایران میتواند دانشگاهش، دانشگاه جهانی بشود ولی دانشگاه جهانی که به امر لوکال یا محلیاش هم توجه کرده ولی این در خلاء صورت نمیگیرد، بلکه در تعامل با امر جهانی صورت میگیرد و ما دیگر بیش از این وقت نداریم که خود را به جهان بیرون ببندیم، ما دیگر بیش از این ظرفیت نداریم که خودمان را از جهان بیرون یا امر جهانی منتزع کنیم؛ باید وارد ساحت تعامل شویم. به نظرم با شریعتی، اقبال، صدر، مطهری، علامه جعفری و روشنفکران دینی با یک ذهن ایرانی یا یا یک ذهنی که برگرفته از نگاه امتی است میشود با جهان به مفاهمه رسید یعنی به جای اینکه ما بیاییم در لاک خود فرو رویم باید سعی کنیم هم از میراث ایرانی و هم میراث اسلامی و هم از میراث جهانی همزمان بهره بگیریم.
طباطبایی و مصادره به مطلبوب مفهوم ایران
سیدجواد طباطبایی میگوید اینجا که من ایستادهام ایران است، من هم میگویم اینجایی که ما هم ایستادهایم ایران است و این مصادره به مطلوب کردن نام و سمبل نمادین ایران است که اگر کسی این قرائت را قبول نکند از دایره ایرانیت خارج است؛ این نوعی دیکتاتوری است، این نوعی از قطع کردن و از بین بردن قدرت دیالوگ کردن است. ما دنبال تنوع هستیم و ما دنبال این هستیم که بتوانیم این تکثر را تبدیل به تنوع کنیم؛ به عبارتی دیگر مصادره به مطلوب کردن نام ایران توسط طباطبائیسم خودش باعث نوعی دیکتاتوری در تفسیر با ضدیت با تنوع است. فرق تکثر و تنوع در این است که تکثر یک امر تکوینی است، یعنی در جغرافیای ایران وقتی نگاه کنیم این وجود داشته. آن اتفاقی که بعد از مشروطه میافتد و بعد از انقلاب اسلامی میافتد این تکثری که از امر تکوینی است چگونه این را در ذیل قاعده تشریع بریزیم. قاعده تشریع نه به معنای فقهی کلمه بلکه حقوقی. قاعده تشریع این است که چگونه یک امر تکوینی مانند تکثر را در ذیل مفهوم قانونگذاری قرار دهیم که سیاستگذاریهای کلان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به این امر تکوینی در ذیل قانون توجه کند و قاعدهای ایجاد کند که بتواند نه تنها تنوع وجود داشته باشد و به رسمیت شناخته بشود، بلکه شکوفا هم بشود چون فقط تنوع، تنوع زبانی نیست. وقتی یک امری را میبینیم که با ما متفاوت است و دیگری محسوب میشود به جنگ و نزاع با آن نپردازیم، ولی قرائتی را که سیدجواد طباطبایی ارائه میدهد و مفهوم ایران را مصادره میکند و یک امر بسیار کلانی هم است یعنی اگر به رسمیت شناخته شود و نهادینه شود در دستگاههای ما یا در نظام کلان سیاستهای اجتماعی ما و سیاستگذاریهای اجتماعی ما بسیار بسیار خطرناک است. اما چرا؟ یک ناسیونالیسم از نوع شوونیسم ارائه میدهد به معنای اینکه این قرائتی که من از ایران دارم و تعریف میکنم تنها قرائت مشروع است. بسیاری از کسانی که شریعتی را نقد کردهاند و ناسزا گفتهاند اساساً شعاع تفکرشان یا شعاع نفوذشان اگر نگوییم از کلاس خودشان بیرون نرفته حداقل از ناحیه خودشان بیرون نرفته است.