به مناسبت دوم آذر سالروز تولد علی شریعتی | سید جواد میری (روزنامه فرهیختگان ـ ۲ آذر ۱۳۹۵)
درباره اینکه چرا علی شریعتی همچنان در جامعه امروز ایرانی مطرح است، بحثهای زیادی مطرح است. با اینکه چهار دهه از درگذشت او میگذرد، همچنان علی شریعتی حضور بسیار پررنگی در جامعه روشنفکری ما دارد و موضعگیریهای زیادی له یا علیه او انجام میشود. برخی معتقدند اگر ما بخواهیم وضعیت امروز ایران را بهگونهای رصد و ریشهیابی کنیم و بخواهیم بگوییم چرا ما در چنین وضعیتی قرار گرفتهایم، مقصر اصلی این وضعیت شریعتی است. برخی از سوی دیگر بحث را به این صورت تقریر میکنند که شریعتی معلم یا تئوریسین نظام نبوده؛ بلکه تئوریسین انقلاب یا نهضت بوده است. یعنی اگر امروز بخواهیم نقدی به جامعه ایرانی وارد کنیم، این نقد متوجه شریعتی نیست. کسانی چون حاتم قادری معتقدند شریعتی اصلا اجازه تفکر به ما نمیدهد و او یکی از بانیان امتناع تفکر در ایران معاصر است. کسانی چون سیدجواد طباطبایی معتقدند شریعتی و بهطور کلی کسانی که در ذیل تفکر سیدجمال اسدآبادی قرار گرفتهاند، تا امروز به ایران نیندیشیدهاند و خود این به ایران نیندیشیدن میتواند مسبب بسیاری از همپاشیدگیها یا حالت آنومیک در جامعه ما باشد. برخی معتقدند شریعتی با آنکه درباره جامعهشناسی صحبت کرده، اما اصلا جامعهشناس نبوده، بینش جامعهشناختی نشناخته و مباحثی را که با عنوان یا در ذیل جامعهشناسی مطرح کرده، صورتهای ابتدایی، ناشیانه و غیرحرفهای از مفهوم جامعهشناسی بوده و نباید آن را جدی بگیریم. برخی نیز معتقدند شریعتی یک فرد آکادمیک نبوده و همین آکادمیک نبودن او اساسا باعث شده بسیاری از گفتوگوها و گفتههای شریعتی در حوزه آکادمیک جدی گرفته نشود.
در این میان بحثهای زیادی مطرح شده؛ اما یکی از اولین موضوعاتی که به نظرم باید به آن پرداخته شود این است که وقتی ما میگوییم شریعتی آکادمیک نبوده چه تصوری از آکادمی در ذهن این منتقدان وجود دارد؟ آکادمیک یعنی کسی که بهعنوان مثال در گوشهای بنشیند، از منبعی بنویسد، تحقیق کند و کتابی را منبع درآمد خود قرار دهد و از این راه تبدیل به استاد دانشگاه شود. آیا مفهوم آکادمی این است؟ قطعا به نظر من هم شریعتی در این آکادمی جایی ندارد. به نظر میرسد در این بحث باید این پرسش را مطرح کنیم که شریعتی به دنبال چه بوده است؟ آیا شریعتی به دنبال این بوده که برخی از تئوریهای جامعهشناسی را که در اروپا یا آمریکا تدریس میشده، به زبان فارسی در ایران تقریر کند؟ یا اینکه به دنبال این بوده که «غربزدگی» را در ایران تبیین کند؟ تا زمانی که پاسخ درستی به این پرسش داده نشود، به نظر میآید بسیاری از بحثهایی که درباره شریعتی میشود، بدون ربط به بستر است. شریعتی در کتاب «انسان بیخود» مسالهای را مطرح میکند که میتواند پایه بسیاری از گفتوگوها درباره او قرار گیرد. شریعتی معتقد بود نظام یا نظمی از قرن 18 به تدریج در جهان شکل گرفته که نام آن نظم را نظم بورژوایی میگذارد. شریعتی معتقد است این نظم بورژوایی توانسته به شکل تدریجی تمام اضلاع زندگی بشر را تحت تاثیر قرار دهد. شریعتی معتقد است این نظم به کمک اختراع ماشین، توسعه سوداگری جهانی، کشف قاره جدید و استعمار آفریقا، آسیا، استرالیا، آمریکا و دسترنج ملتها توانسته یک نظام بورژوایی در جهان ایجاد کند و این نظم تقریبا تمام جهان را گرفته است. به زبان امروز به این نظم، نظم بورژوایی نمیگویند؛ بلکه آن را نظم یا هژمونی غربی میگویند که در تمام جهان خود را توسعه و بسط داده است. شریعتی همانند هایدگر میگوید این تمدن زاییده غفلت است؛ اما به این نکته اشاره میکند که تفاوت حرف او با فیلسوف آلمانی در این است که آیا جامعه و تمدنی که اکنون ساخته شده و بسط پیدا کرده و بهعنوان تمدن جدید در جهان معروف است را میتوان بهگونهای دیگر بیان کرد؟ هایدگر یا بسیاری از منتقدان نظم بورژوایی معتقدند که نمیشود به گونه دیگری این نظم را ساخت؛ اما شریعتی میگوید اگر میشد این تمدن را بهگونهای دیگری بنا کرد و روابط تولید و عرضه و مصرف به گونه انسانی استوار شود نهتنها کار کردن و بنای جامعه و تمدن به قیمت قربانی شدن آدم یا در لحظات غفلت انسان از خویش ساخته نمیشد؛ بلکه انسان در لحظات کار کردن و در متن جامعه سالم و انسانی و در متن روابط با دیگران و با جامعه و ماشین و طبیعت و در لحظات ساختن، خود را نیز میتوانست بشناسد و بسازد. این حرف درست بر عکس آن چیزی است که امروزه مارتین هایدگر و دیگران میگویند مبنی بر اینکه ماشین را از قید و نظم ضدانسانی ماشینی میتوان نجات داد و آنگاه نظمی بسازیم که در آن نظم انسان مسخ و الینه نشود. پرسش اینجاست که گونه دیگری که شریعتی از آن سخن میگوید، چه نام دارد. به نظر میرسد شریعتی در تمام گفتمان خود سعی در ساختن یک نظام فکری در برابر دو بدیل جهانی دارد. شریعتی این دو بدیل را بدیلهایی میدانست که در زندگی امروز بشر توانسته بودند تمامی توان، فکر، اندیشه و منابع بشر را تحتسیطره خود قرار دهند. این دو بدیل یکی نظام سرمایهداری با رویکرد لیبرالیسم و دیگری نظام سوسیالیسم با رویکرد مارکسیستی بود. شریعتی برای این گونه دیگر در گفتمان خود نامی نمیگذارد و به نظر من این مساله یکی از خبطها و خلطهای معرفتی است که در اندیشه شریعتی و همفکران او در دهههای 40 و 50 مشاهده میکنیم. همه آنان نام این نظام را نظم اسلامی یا نگاه اسلامی میگذارند. در حالی که نام این گونه دیگر اسلام به مثابه یک دین نبوده است. شریعتی در آدرسهایی که میدهد بهعنوان مثال میگوید ما دین را به مثابه مجموعهای فرهنگی قدیم نمیتوانیم بهعنوان یک بدیل در جهان امروز معرفی کنیم؛ چون این مجموعه فرهنگی قدیم که دین براساس آن قرار گرفته مسخ شده و به صورت ارتجاعی درآمده است و روحی ندارد که بتواند بشر امروز را که گرفتار فاجعه سوسیالیسم و لیبرالیسم شده به صلاح برساند. شریعتی معتقد است دین به مثابه یک ایدئولوژی زنده است که میتواند ما را نجات دهد و این ایدئولوژی زنده را باید ساخت. من فکر میکنم نام این گونه دیگر که بعدها در ادبیات علوم انسانی ساخته میشود، «اسلامیزیسم» است. شریعتی در مقام نظر میتواند این نظام فکری تازه را بسازد؛ اما اینکه این نظام خوب یا بد است بحث دیگری است.
شریعتی به دنبال طرح یک نظام فکری است. برخی میگویند نگاه شریعتی ایدئولوژیک است و ایدئولوژی را نیز بهعنوان یک مفهوم زشت و ناپسند میبینند؛ اما من میگویم شریعتی در برابر نگاه لیبرالیسم و کمونیسم میگوید این دو نظام بهگونهای جهان را به سمت فاجعه بردهاند. او این پرسش را مطرح میکند که اگر انسان بخواهد از این فاجعه نجات پیدا کند باید دست به چه عملی بزند؟ شریعتی قرائتی با عنوان اسلامیزیسم یا اسلامگرایی را ارائه میدهد.