نامه به استاد محمدتقیشریعتی (اردیبهشت ۱۳۵۶)
استادم، مرادم!
تاریخ: ۱۳۵۶
این نامه آخرین نامهٔ علی شریعتی به پدرش است که قبل از طلوع دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ و پیش از خروجِ آخریناش از ایران نوشته است.
به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره مییابد. عوامل این «بعثت اسلامی وجدانها» که عمق و دامنهٔ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست اما فکر میکنم موثرترین عامل، به بنبست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژیها و به ویژه، آشکار شدن نارساییها و کژیهای سوسیالیسم مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که امیدهای بزرگی در میان همهٔ انسان دوستان و عدالتخواهان و جویندگان راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیمهایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آنکه جانشین شایستهتری برای مذهب شود، که ادعا میکرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایهداری و زور و در نتیجه از انسان جدید، بدبختی غنی و و حشیای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترکتازی بیمهار پول و شهوت و غارت آزاد مردم و لجن مال کردن همهٔ ارزشهای انسانی.
تمامی این تجربههای تلخ زمینه را برای طلوع دوبارهٔ ایمان مساعد کرده است و انسان که هیچگاه نمیتواند دغدغهٔ «حقیقتیابی، حقطلبی و آرزوی فلاح» را در وجدان خویش بمیراند، در کوچههای علم، ایدئولوژی، دمکراسی، آزادی فردی (لیبرالیسم)، اصالت انسان (اومانیسم بیخدا)، سوسیالیسم دولتی، کمونیسم مادی (مارکسیسم)، اصالت اقتصاد (اکونومیسم) و مصرفپرستی و رفاه، به عنوان هدف انسان و فلسفهٔ زندگی در فرهنگ و نظام بورژوایی و بالاخره تکیه مطلق و صرف بر «تکنولوژی و پیشرفت» یعنی تمدن و آرمان نظامهای معاصر… به بنبست رسید و با آن همه امید ایمان و شور اشتیاقی که در انتخاب این رهگذرهای خوشآغاز بدانجام داشت و هرکدام را به امید حقیقت و کمال و نجات، با پشت کردن به خدا و از دست نهادن ایمان پیش گرفت و با عشق و شتاب و فداکاری بسیار پیمود، سرش به سختی به دیوار مقابل خورد و یا از برهوت پریشانی و پوچی و ضلالت مطلق سردرآورد و سوسیالیسم، او را به استبداد چند بعدی و دموکراسی، به حاکمیت سرمایه و آزادی، به بردگی پول و شهوت و حتی علم او را به انسلاخ از همهٔ کرامتهای انسانی و ارزشهای متعالی وجودی و سلطهٔ غولآسای تکنولوژی بیرحم و قتال افکند و طبیعی است که اندیشههای بیدار و روحهای آزاد و وجدانهای سلیم و طاهر که هنوز مسخ نشدهاند و انگیزههای اصیل فطرت آدمی را در عمق وجود نوعی خویش نگاه داشتهاند و آتش قدسی حق و حقیقت و کمال و فلاح در کانون دلشان خاموش و خاکستر نشده است، به خدا بازگردند و قندیل مقدسی را که در آن زیت عشق میسوزد و از منشور بلورینش خدا میتابد و هستی را و این شبستان طبیعت را و اعماق پرگوهر فطرت و درون انسان را گرمی و روشنایی عشق و آگاهی و خودآگاهی میدهد و به همه چیز معنی میبخشد، دوباره در اندیشه و روح و زندگی خویش برافروزند و در تلاش آن باشند که این مشکلات حقیقت را بر سقف شبستان این عصر بیاویزند و این مصباح هدایت را فرا راه این نسل دارند و آینده را از پوچی و تباهی انسان و تمدن و فرهنگ و زندگی و علم و هنر و کار انسان نجات دهند.
یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است که دیگر مذهب را از پس پردههای زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمیبیند، پردههایی که صدها لکهٔ تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظهکاری و مصلحتپرستی و سازشکاری و رکود و جمود و تنگاندیشی و تعبد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم- که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعا و عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همهٔ ارزشهای خالق و خلق و گنجینههای عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام میشد- برآن افتاده بود. این پردهها اکنون فروافتاده و ایمان، بیحجاب و بینقاب، چهرهٔ زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسانهای صاحب دل و صاحبنظر نمایانده است و خدا، بیواسطه سایهها و آیههایش ظاهر شده و جانها را پر میکند و قلبها را گرم و افقها را روشن و قبرها را برمیشوراند و کفنهای پوسیده را برمیدارند و تابوتهای خشک و تنگ را در هم میشکند و کالبدهای مرده را جان میبخشد و «آن» – آن نمیدانم چهای که معجزهٔ خلقت و حیات و حرکت و فضیلت در میان بنیآدم از او سر میزند- نازل شده است و فرشتگان و نیز آن «روح» باریدن گرفتهاند، از همه سو! شب قدر است و مطلع فجر نزدیک.
پدر بزرگ و بزرگوارم، آیا این تنها مایهٔ تسلیت که عمرتان را همه با خدا سرکردید و یا سالهای زندگی را همه در راه او گام برداشتید و در کار اشاعهٔ «کلمهٔ خدا» در این زمانهای که غاسق بر همه جا سایه افکنده است آغازگری مخلص و متقی و موثر بودید، تمامی رنجهایتان را التیام نمیدهد و همهٔ محرومیتهایتان را جبران نمیکند؟ و اینکه راهی را که آغاز کردید، ناتمام نماند و بیسرانجام تمام نشد و میتوانید مطمئن باشید که میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرامبخش و بشارتآمیز نیست؟
من، به لطف خدای بزرگ که از این همه محبتهای اعجازگرش نسبت به خویش شرمندهام و احساس آن، قلبم را به درد میآورد و روحم را از هیجان به انفجار میکشاند، بیآنکه شایستگیاش را داشته باشم به راهی افتادهام که لحظهای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمیکنم و توفیقهای او ضعفهایم را جبران میکند و چه لذتی از اینکه عمر ناچیزی که در هر صورتش، میگذرد این چنین بگذرد؟
و شما، اکنون که این نسل تشنه است و نیازمند و این همه برای دست یافتن به حقیقتی از ایمان و معنایی از قرآن و سخنی از نهجالبلاغه در تب و تاب است و چشم به راه شما و چند تنی چون شما، دریغ است که ساعات شب و روزتان جز به اطعام معنوی جوانان گرسنه و تشنه و مشتاق بگذرد و عدهای دکاندار هار شده از پول و سود، بحث گاوها و خرهاشان را با شما و در محفل شما طرح کنند و آدمهایی چون زرکش! (شما را به خدا اسمش را نگاه کنید! زرکش! یعنی کارش فقط در زندگی این است که هر جا طلا هست به آنجا کشیده میشود یا هر جا بوی طلا میشنود در تب و تاب آن میافتد که آن را کش رود! یا آدمی است که میزان حق و باطلش و ترازوی ارزشهایش طلا است و یا باربری است که فقط طلا میکشد…)، با آن کلماتی که در بازار خلق میشود و در پاسگاه کلانتری یا ژاندارمری طرح، نزد شما بیایند و عزیزترین لحظات انسانی را که در قرآن و نهجالبلاغه پخته شده است، بیدریغ به تباهی کشانند! به هر حال! من به عنوان یکی از دست پروردگان علم و تقوی و ایمان شما میدانم که زندگیام را چگونه بگذرانم و هرگز در هدر دادن عمرم، که با عمر شما قابل قیاس نیست، سخاوت به خرج نمیدهم. شما میتوانید خداییترین کلمات خدا و محمد و علی را به این نسل که شب و روز با سکس و پول و مصرف و پوچی و یا ماتریالیسم تغذیه میشود، برسانید و خدا و محمد و علی و همهٔ دردمندان این نسل چشم به راه و متوقع و منتظر شمایند.
فعلاً من عازم سفرم. سفری که اعجاز مکرساز خداوند است. یکی دو ماهی میروم برای مطالعه و معالجه و انشاءالله برمیگردم. اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامتم در خانه و در وطن است دست شما را میبوسم و منتظر شما میمانم و برای آنکه نظر خدا را هم دربارهٔ این سفر بدانید، آنچه را در جواب من آمد نقل میکنم:
آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزله روحالقدس…
و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهٔ این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم… از شوق گریستم: (از چند آیه قبل شروع میکنم تا موضوع بحث و مطالب طرح شده معلوم شود):
(توبه- آیهٔ ۱۹ به بعد) الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون. یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم. خالدین فیها ابدا ان الله عنده اجر عظیم. یا ایهاالذین آمنوا لاتتخذوا ابائکم و اخوانکم اولیا ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فائلئک هم الظالمون… قل ان کان ابائکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله… یریدون ان یطفوا نورالله بافواههم و…
(آیهٔ مربوط به تفال من از اینجاست): (توبه- آیهٔ ۳۷ به بعد) یا ایهاالذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل. الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لاتضروه شیئا… الا تنصروه فقد نظره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذهما فیالغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم. انفروا خفافاو ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون…
—————————
منبع: مجموعه آثار ۱ (با مخاطبهای آشنا)