میزگرد «اهمیت نقد شریعتی در روزگار معاصر» | علیرضا مولائی و سیدجواد میری (خبرگزاری فارس ـ شهریور ۱۳۹۵)
اهمیت نقد شریعتی در روزگار معاصر
میزگردی با حضور علیرضا مولائی و سیدجواد میری
منبع: خبرگزاری فارس
تاریخ: ۱۷ و ۲۳ شهریور ۱۳۹۵
به منظور بررسی «اهمیت نقد تفکرات دکتر شریعتی در روزگار معاصر» میزگردی با حضور سیدجواد میری نویسنده کتاب «شریعتی و هایدگر» و علیرضا ملائی توانی نویسنده مقاله «شریعتی و مساله تعهد در علم» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی توسط خبرگزاری فارس برگزارشد. محورهای این میزگرد در بخش اول عبارت است از :
- ضرورت نقد تفکرات شریعتی در عصر حاضر
- دیدگاههای متفاوت درباره اندیشههای شریعتی
- گرایشهای عمده و کلان اسلامگرایی
- آیا سروش در امتداد شریعتی قرار دارد؟
- ۴ نوع عقلانیت آکادمیک در ایران
- ۳ دسته روشنفکری دینی در ایران و جایگاه شریعتی در این بین
درباره مرحوم دکتر شریعتی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد، یک عده معتقدند که وی در زمان خود متفکر برجستهای بود و نقش تهییج کنندهای میان جوانان انقلابی داشته اما مربوط به همان دوره بوده و دیگر تمام شده است، اما عده دیگر معتقدند که تفکرات دکتر شریعتی همچنان میتواند راهگشا باشد و باید آن را مورد مداقه قرار داده و بهرهبرداری کنیم. به عنوان سوال نخست آیا نقد شخصیتی مثل دکتر شریعتی امروز برای لازم است و به چه دلیل؟
ملائی: بنده معتقد هستم که نقد شریعتی مثل هر شخصیت علمی، فرهنگی، سیاسی، فکری، ایدئولوژیک یا هر چهره اثرگذار دیگری که در تاریخ تحول فکری و فرهنگی ما مؤثر بوده نه تنها لازم بلکه امری واجب است، به ویژه درباره شخصیتهایی که در تاریخ ما به دلائل مختلف بحث انگیز بودهاند شخصیتهایی که تعدادشان البته خیلی زیاد نیست اما باعث شدند که ما یک حلقهای از تعلق و تنفر، ستایش و ستیز، گرایش و گریز پیرامونشان شکل بدهیم و چنین چیزی مانع از مواجهه صحیح علمی، عالمانه و دقیق درباره آنها شده و ما همیشه از پس این هالههای مه آلود با آنها مواجه شویم.
ادبیاتی که در حوزه این گونه شخصیتها تولید شده برای ما همین فضا را القا میکند یعنی پژوهشگری که با این انگیزه میخواهد با شخصیتها، خارج از تعلقات و تنفرات روبهرو شود اما چون این ادبیات فربه و فریبنده است ناخواسته این شخصیت را در همان قالب پیش میبرد و او را وادار میکند که در این دو جریان ستایش و ستیز قرار گیرد، بنابراین این وضعیت بسیار خطرناکی است که پیرامون شخصیتهای اثرگذار شکل میگیرد.
*ضرورت نقادی تفکرات شریعتی در دنیای امروز
نمونه این امر ما میتوانیم از مرحوم بازرگان و مصدق و حتی امام خمینی(ره) نام ببریم. چنین نکاتی باعث شده که ما متأسفانه نتوانیم به یک شناخت عالمانه و عمیق از این شخصیتها برسیم و به نظر میرسد ما امروز اگر میخواهیم تکلیف خودمان را با بسیاری پدیدهها روشن کنیم و از دستاورد فکری این شخصیتها به ویژه شریعتی بهره ببریم و راه و اندیشه او را ادامه دهیم، و یا اندیشه و سنت او را مورد بازخوانی قرار دهیم، نیاز به این نقادیها داریم، اما این نقادیها نیازمند مقدمهای است که گفتم نقاد باید تلاش کند تا در معرض این نوع رویکردهای ستایشگرانه و ستیزجویانه قرار بگیرد.
ما امروز نیاز داریم که این قالبها را بشکنیم، اما مساله این است که چگونه میتوانیم چنین کار بسیار دشوار را انجام دهیم؟ با این تیپ از شخصیتهای عالم و اندیشمند و صاحب نظر و متفکر چگونه میتوانیم از چارچوبهای خشک فراتر رویم و با این شخصیتها مواجهه علمی پیدا کنیم؟ آنها را تا جایی که مقدور است بشناسیم و ارزیابی کنیم؟ این کار فوق العاده سخت است، اما به دلیل نقش تعیین کننده چنین شخصیتهایی مثل شریعتی از ضروریترین کارهای امروزین جامعه ما محسوب میشود. چرا که ما باید یک راه سومی (ورای گرایش و گریز) پیدا کنیم تا به سمت تعلق و تنفر نلغزیم و یک نقد عالمانه و منصفانه انجام دهیم، این نیاز دارد به این که ما از بیرون و با یک فاصله معرفتی از این شخصیت، دیدگاهها و تأثیرگذاریها و جایگاهی که در تاریخ اندیشه و تفکر ما پیدا کرده، روبه رو شویم.
نقد شخصیتهایی مثل شریعتی از ضروریترین کارهای امروزین جامعه ما محسوب میشود؛ البته نقدی عالمانه و منصفانه!
بخش مهمی از مجموعه سمینارها، کنفرانسها، سخنرانیها و نشستهایی که تاکنون درباره شریعتی صورت گرفته به نظر میآید دچار همین دسته بندیها است، این امر شاید تا حدی طبیعی به نظر آید زیرا نسل ما و نسل پیش از ما که مواجهه مستقیم تری با دکتر شریعتی داشتند، عمدتا شیفته شریعتی بودند این فضای شیفتگی تا زمانی که عبدالکریم سروش بحث «فربهتر از ایدئولوژی» را مطرح کرد و نقدی که به ایدئولوژی اندیشی شریعتی صورت داد، بر فضای فکری ما حاکم بود و من آن را به خوبی حس میکردم، خود من از شیفتگان شریعتی بودم و عمدتاً در خوابگاهها و محافلی که بودیم، این شیفتگی را حس میکردم. به خاطرم میآید شبی که سخنرانی سروش را گوش دادم، خیلی گریستم و باورم نمیشد که ما میتوانیم اینطور بیرحمانه با شریعتی روبهرو شویم. با خود فکر میکردم آیا این گونه نقد کردن برخوردی غیر انسانی، غیر علمی و غیر منصفانه نیست؟
چند روزی در این حال و هوا بودم و بسیاری شخصیتهایی که با آنها مرتبط بودم نیز دچار چنین بهتی شده بودند، به نظر من سروش آنجا این تابو را شکست که اگر ما شریعتی را شخصیت مهمی میدانیم باید او را نقد کنیم و از او عبور کنیم و ضعفها و کاستیهایی که در ایده این متفکر است، در معرض خوانش متفکرانه و منتقدانه قرار دهیم تا راه برون رفت از وضعیتی که در آن هستیم را پیدا کنیم.
در نهایت به نظرم کار دکتر سروش، در ردیف کارهای تعیین کنندهای بود که در مسیر نقادی شریعتی در تاریخ فکری معاصر ما صورت گرفت، البته در بیرون از ایران دیدگاههای انتقادی جریانهای چپ و دیگر گروهها پیرامون شریعتی وجود داشت که مشخص بود منصفانه نیست و حتی مبتنی بر شناخت عمیق شریعتی نبود بلکه صرفاً نقدهایی بود که از منظر یک انسان وابسته به نهاد قدرت و ایدئولوژی برون دینی صورت می گرفت. اما سروش تابوی نقد شریعتی را شکست و راه نقد باز شد، از آن پس مواجهه ما با شریعتی، مواجهه عاقلانهتر و نقادانهتری شد و ما این توان را پیدا کردیم که از آن حلقه ستایشهای عجیب و شیفتگیهای تأسفآوری که در فضای فکری و فرهنگی ما حاکم بود عبور کنیم.
*هنوز از شریعتی عبور نکردهایم!
البته من اعتقاد دارم که هنوز از شریعتی عبور نکردهایم و در جامعه کنونی ما انبوهی افراد هنوز دستخوش شیفتگی یا بالعکس تنفر درباره شریعتی هستند. به نظر من اگر ما شریعتی را دوست داریم و مدیون میراث فکری و فرهنگی او هستیم و اگر به اثرگذاری او در تاریخ فکر و اندیشه اعتقاد داریم باید به او نگاه نقادانه داشته باشیم و این به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن خدمات، اثرگذاری و تحولاتی که در حوزه تفکر ایران معاصر ایفا کرده است، نیست، بلکه خدمتی به شریعتی است.
اگر ما احساس دِین به شریعتی میکنیم باید او را خارج از این فضاها و شکلهایی که متأسفانه پدید آمده است، نقد کنیم. پس از آن مباحثی که سروش در آن بحثها مطرح کرد به نظرم میآید که در محافل دانشگاهی راه این گونه نقدها باز شده و یا در حال باز شدن است، قدمهایی برداشته شده و البته به ثمر نشستن چنین چیزی نیازمند این است که ما بخشهایی از اندیشه شریعتی را به صورت خُرد و تجزیه شده در معرض نقادی قرار دهیم.
مثلاً فرض کنید اگر شریعتی در حوزه جامعه شناسی، نواندیشی، نظام سیاسی و هر چیز دیگر سخن گفته تک تک موضوع سمینارها و سلسله مقالات قرار بگیرد و جمعی از صاحب نظران و دغدغهمندان راجع به آن بحث کنند چرا که از آن مطالعات خُرد اجزاء متکثر و متفاوت اندیشه شریعتی در معرض بازخوانی و نقادی عالمانه قرار میگیرد و راه برای مواجهه علمیتر با مرحوم شریعتی فراهم میشود. اما اگر بخواهیم کلی بحث کنیم از این کلی گوییها چیزی بیرون نمیآید و نتیجهای هم حاصل نمیشود.
* آقای میری شما نظرتان درباره نقد شریعتی چیست؟
میری: به نظر من استدلال دکتر ملایی درست است اما اینجا باید پرسشی پرسید که چرا این نقد اتفاق نمیافتد؟ آیا این اتفاق به این دلیل نمیافتد که ما نمیتوانیم شریعتی را نقد کنیم یا شرایط موجود این اجازه را به ما نمیدهد که نقد کنیم یا اساساً ما بین نقد و سرزنش تمایزی قائل نمیشویم؟ یا نه به نظر میآید که یک اندیشه فقط در قالب مفاهیم نیست که شکل میگیرد بلکه دامنهای دارد و این دامنه در آرایش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تأثیرگذار است و اگر ما بتوانیم فضایی ایجاد کنیم که در آن شریعتی را بازخوانی، شناسایی و بازتعریف کنیم فقط بحث ما در قالب یک متن قرار نمیگیرد بلکه خود بستر را هم دستخوش تحولات میکند.
* 5 گرایش عمده و کلان اسلامگرایی
پس در ابتدا باید بگوییم شریعتی که ما درباره او بحث میکنیم اساساً به چه نحله و چارچوبی تعلق دارد؟ حداقل شما بیش از من اطلاع دارید که در این 50 سال اخیر تغییر و تحولاتی در جغرافیای فکری و فرهنگی ایران اتفاق افتاد و این خود باعث به وجود آمدن نوعی برداشت و تلقی از دین، فرهنگ، جایگاه ایران و جهان اسلام شد که از آن با عنوان اسلام سیاسی یا اسلامیزم بحث میشود.
5 گرایش عمده و کلان ما درباره اسلامیزم؛ یک گرایش با رویکرد فقاهتی که مؤسس اسلام گرایی فقاهتی امام خمینی است، دوم اسلامگرایی با قرائت لیبرالی که مهدی بازرگان آن را ایجاد کرد، سوم اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی که در اینجا من بیشتر شریعتی را نماینده آن میدانم، چهارم اسلامگرایی با قرائت دموکراتیک که آیتالله طالقانی مبدع آن است و در نهایت اسلامگرایی با قرائت سلفی که در ایران نماینده مشخص تام و کامل ندارد، بیرون از جهان تشیع «شیخ بن باز» را میتوانیم نماینده آن مطرح کنیم، هر یک از این قرائتها یک رویکردی نسبت به اینکه اصلا نظام و سازمان اجتماعی، دین،جامعه، فرهنگ و نقش مردم دارد.
شریعتی پرچمدار اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی بود
بنابراین علت اینکه شریعتی امروز نمیتواند تمام و کمال مورد بررسی قرار بگیرد من فکر نمیکنم فقط متن شریعتی باشد بلکه ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امروز ما مطابق با قرائت فقاهتی از اسلام گرایی است و این قرائت همان قدر که نسبت به لیبرالیزم جهانی و یا در دورهای نسبت به سوسیالیسم جهانی دافعه و رقابت داشت به همان نسبت به قرائتهای درون اسلام گرایی هم رقابت دارد.
*سروش در امتداد شریعتی نیست
یک بحث دیگر هم که شما درباره سروش مطرح کردید به نظر میآید که در جامعه علمی و فضای آکادمیک و روشنفکری ایران پس از انقلاب اینگونه برداشت شده که سروش در امتداد شریعتی در حال حرکت است، یعنی مثلا ما روشنفکری به نام دینی داشتیم که این عقبه و تاریخ، نگرش و بینشی نسبت به جهان خارج و اداره اجتماع داشته و بعد ما در این سنت شریعتی را داریم و پس از شریعتی ما سروش را داریم اما من فکر میکنم اینجا کسانی که در حوزه فلسفه علم و تاریخ علم مطالعه کردهاند شاید این مفهوم را راحت بدانند که ما دو رویکرد کلان نسبت به تغییر و تحولات در حوزه علم داریم؛ یکی تئوری انباشت و دوم تئوری چرخشهای پارادایمی است.
به نظر میآید که این رویکرد دکتر ملایی بیشتر مبتنی بر این است که دو نقطه الف و ب است که از یک نقطه ما به شریعتی رسیدیم و این انباشت منجر شده که پس از آن سروش متولد شود.
درحالی که به نظر من، یک چرخش پارادایمی در این دو نقطه وجود دارد و سروش در امتداد شریعتی نیست به گونهای سروش حتی نافی شریعتی است. اگر حتی این پیش فرض درست باشد که شریعتی دین را ایدئولوژیزه کرده و نگاهش ایدئولوژیک است و بعد کار سروش این بوده که دین را از حالت ایدئولوژیک در آورده و سعی کرده با یک نگاه غیر ایدئولوژیک به مسائل فرهنگی و اجتماعی و از جمله دین بپردازد، درحالیکه این دو پیشفرض به نظر من جای کار دارد، چرا که چرخش سروش او را از حالت ایدئولوژیزه کردن بیرون نیاورده بلکه او را از ایدئولوژی اسلامیزم خارج و در دایره ایدئولوژی لیبرالی قرار داده است اگر به وضعیت سروش و افرادی مثل مجتهد شبستری نگاه کنیم، به نظر میرسد این دو از اسلامیزم آرام فاصله و بعد کلاً قطع رابطه و در دایره ایدئولوژی لیبرالیسم قرار گرفتهاند.
حال سؤال اصلی این بود که آیا اساسا نقد شریعتی لازم است؟ پاسخ این است که اساساً تفکر شکل نمیگیرد مگر اینکه نقدی صورت گیرد اما باید بتوانیم بین نقد و سرزنش، شیفتگی و ستیز به قول دکتر ملایی تمایز قائل شویم و بدانیم وقتی میخواهیم نقد کنیم آیا برداشتهای متعارف عامیانه را باید نقد کنیم یا رجوع به متن کنیم ؟
4 نوع عقلانیت آکادمیک در ایران
نکته دیگر اینکه وضعیت دانشگاهی ایران در حوزه علوم انسانی با چهار عقلانیت یا رویکرد شکل گرفته است، نخست رویکرد فرانسوی، دوم آمریکایی، سوم انگلیسی و چهارم آلمانی است یعنی هر یک به یکی از این سنتها وصل هستند حال اگر متفکری بیرون از این مدلهای عقلانیتی بخواهد بیاندیشد و تولید ادبیات بکند آیا فضای دانشگاهی ما میتواند با این متون یا فضا رابطه برقرار کند؟
پاسخ این است که امکان ندارد، چرا که اساساً دیدگاه قالب در حوزه دانشگاهی ما این است که عقلانیت آن یک عقلانیت دیسیپلینر است، اگر کسی غیر از این حالت به واقعیت و مسائل انسانی نگاه کند ،امکان فهم این گونه متون برای دانشگاهیان ما وجود ندارد چرا که نگاه قالب متفکران ایرانی اینگونه است که نسبت به غرب یا چارچوب متون کلاسیک اروپا مدارانه یا یوروسنتریک است، اگر کسی برخلاف این مدلها صحبت کرده باشد ارتباط برقرار کردن با آنها سخت است و یکی از نقدهایی که به شریعتی وارد میشود این است که شریعتی اصلاً تاریخ نمیداند یا یک جامعه شناس ممکن است بگوید شریعتی اصلاً جامعه شناس نیست یا یکی از نقدهایی که در زمان حیات خود شریعتی هم مطرح میشد، این بود که وی اسلام شناس نیست درحالیکه خود مفهوم اسلام شناسی مفهوم یوروسنتریک و اروپامدارانه و جدید است.
اسلام شناس یعنی اسلامولوگ، فقیه که اسلام شناس نیست اصلا این مفهوم شرق شناس، خاورشناس و اسلام شناس یک مفهوم جدید است و چون ما خودمان هم در ذهنمان اینطور میاندیشیدیم و نقد میکردیم که شریعتی اسلام شناس نیست مثلاً مطهری اسلام شناس است یا روحانیونی که در قم دروس حوزه خواندند اسلام شناس هستند درحالیکه نوع نگاه ما یوروسنتریک بوده و نمیتوانستیم با این مسائل به صورت مجتهدانه روبه رو شویم اما خود نفس اینکه شریعتی نقد باید بشود، درست است اما نقد نمیتواند در فضای خلاء و معلق باشد باید در سنت فکری شکل گرفته باشد و شریعتی را با متناش میتوانیم نقد کنیم و در یک سنت فکری با او مواجهه شویم.
* منظور شما این است که اگر ما خارج از این چهار شیوه تفکر نقد کنیم، این نقد وجهه علمی ندارد؟
میری: پرسش در واقع همین است که آیا بیرون از این چارچوب مدل دیگری وجود دارد، آیا امکان فهم متن غیر یوروسنتریک فراهم میشود؟ خود مفهوم دیسیپلین یعنی نظم اما دیسیپلینر اندیشیدن به معنای این نیست که ما منظم میاندیشیم یعنی ما اگر مفهوم نظم که مفهوم جهان شمول است را مساوی دیسیپلینر قرار دهیم یک خلط معرفتی انجام دادهایم.
مفهوم دیسیپلینر یعنی تجربه اروپا مدارانه در حوزه تفکیک علوم و اینطور جا افتاده که اگر غیر ازاین بیاندیشیم غیر علمی عمل کردهایم در حالیکه متفکرانی مثل شریعتی، علامه طباطبایی،علامه جعفری و بسیاری دیگری نظام مند میاندیشیدند و در داخل دیسیپلین خاصی نبودند پس برای فهم اینها باید رویکرد دیگری داشته باشیم.
* آقای ملائی! جناب میری گفتند که سروش و شریعتی در پارادایمهای مختلفی قرار دارند. آیا شما درباره پارادایمهای متفاوت سروش و شریعتی موافق هستید؟
ملایی: منظور من این نبود که سروش و شریعتی در امتداد هم هستند، بلکه اینها در یک جریان تاریخی گسترده به نام روشنفکری دینی قرار دارند، ما حداقل سه نسل روشنفکری دینی را در تاریخ ایران شناختهایم. براساس مطالعات جامعه شناسان و مورخان اندیشه ما نسل اول؛ روشنفکران دینی دینگرا داریم. نسل نخست جریان نواندیشان تجربهگرا هستند مثل مرحوم مهندس بازرگان و سحابی بودند، نسل دوم روشنفکران دینی ایدئولوژی اندیش که شریعتی شاخص ترین چهره آن بود و سوم، جریان روشنفکران معرفت اندیش بودند که از منظر معرفت شناسی به مسائل دینی نگاه میکردند، افرادی مثل شبستری، سروش و … در این جریان جای دارند. اینها در امتداد هم نیستند بلکه هر کدام در یک فضای اجتماعی، سیاسی با گفتمانی متفاوت در پیکره جریان واحدی به نام روشنفکری دینی قرار دارند.
بنده اگر ابتدا مطرح کردم که سروش، شریعتی را نقد کرده به این دلیل که اینها در یک دیدگاه کلان با هم مرتبط هستند و هر دو به جریان روشنفکری دینی وابستهاند نه اینکه لزوما چارچوبهایشان همه با هم یکی باشد، بنابراین من این دو را از یک راستا و مسیر تفکر دینی نمیبینم اما این دو در جریان کلان روشنفکری دینی قرار دارند.
3 دسته روشنفکری دینی در ایران
بنده به بخشی از تقسیمبندیهای چهارگانه دکتر میری از انواع آکادمیسینهای آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی در ایران نقد دارم، چرا که ما جریان چپها را هم که وابسته به روسها بودند در ایران داشتیم این جریان حتی بر افرادی مثل شریعتی هم اثرگذار بود. بنابراین این تقسیمبندی ایشان را میتوانیم بسیار توسعه دهیم و مدلهای دیگری هم پیدا کنیم اعتقاد من این است که این نوع دسته بندی را نمیتوانیم در قالب یک مفهوم ببینیم.
درست است که ما در طراحی دانشکدهها، آموزش عالی و … مدلهای اینچنینی داشتیم اما این بدین معنا نیست که دستگاه فکری ما صرفا آلمانی یا روسی یا انگلیسی باشد همه اینها در پیکره کلان مدرنیته قرار دارند و در این جریان اکنون تفکر لیبرال دموکراسی به عنوان الگوی قالب باقی مانده است.
یعنی بعد از فروپاشی شوروی گفتمان غالب، لیبرال دموکراسی شده است. امروز اغلب روشنفکران دینی ما از این منظر و با تأثیرپذیری از آرمانهای کلان و گفتمان هژمونیک شده و جهانی لیبرال دموکراسی به دین نظر میافکنند و سروش هم از این منظر به دین نگاه میکند و اعتقادش این است که جریانات پیش از او جریانات ناموفقی بودند و اینها در نفوذ دادن دین در پیکره تحولات اجتماعی و فرهنگی، ساماندهی زندگی دانشگاهی سیاسی و اجتماعی ما ناموفق بودند و اینها باید از الگوی کلانتری که در لیبرال دموکراسی تجلی یافته و موتور پیش برنده یا وجه تبلور یافته الگوی نظم سیاسی در درون مدرنیته غربی است، استفاده کنند. پس به نظر من سروش این مسیر را دنبال میکند و میخواهد همه رفتارها، باورها و نظامهای سیاسی که در ایران بر اساس سنت دینی یا سیاسی ما از قبل شکل گرفته، نقد کند.
———————————————–
میزگرد با حضور علی رضا مولائی و سید جواد میری جلسه دوم ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۵
شریعتی «اسلامیزم» را مقابل سوسیالیسم و کاپیتالیسم مفهومپردازی کرد/ شریعتی فرصت اندیشیدن به جامعه پسا انقلابی را نداشت.
*به بحث شریعتی باز گردیم شما فرمودید که شریعتی اسلامگرای سوسیالیست است، این به چه معناست؟ یعنی اگر ما بخواهیم یک دسته بندی داشته باشیم میتوانیم شریعتی را یک جامعهشناس بدانیم یا یک روشنفکر مبارز؟
میری: در این زمینه باید به فضای دو قطبی جنگ سرد که هم لیبرالها و هم سوسیالیستها فعال بودند، بازگردیم، شریعتی در این شرایط میخواست دست به چه کاری بزند؟ من تصور میکنم اگر این را باز کنیم مفهوم اسلامیزم مشخص میشود هنوز این مفهوم در ایران به خوبی باز نشده است چرا که هنوز هم در مفهوم اسلام و امت اسلامی تضادهایی وجود دارد وگرنه نباید این همه اختلاف بین علما و مسلمانان وجود داشته باشد.
من تصور میکنم شریعتی به تحولات اسلامیستی ـ و نه اسلامی ـ باور داشت آن تحولاتی که مارکس و هگل آنها را بررسی کردهاند. یعنی جوامع از حالت ابتدایی به شکار، برده داری و فئودالی و سرمایه داری حرکت کرد. در جامعه کاپیتالیسم یک گروهی به نام بورژوا موتور حرکت تحولات جامعه شد و طبق قاعده هگل که هر تزی آنتی تز خود را میسازد این تجربه صنعتی بسط یافت، کارگران آگاهی پیدا کردند که استثمار میشوند و جامعه سوسیالیستی ایجاد شد.
مارکس امیدوار بود که این انقلاب در کشورهای صنعتی بالاخص انگلستان یا آلمان رخ دهد اما در روسیه رخ داد چرا که عامل خودآگاهی جبر تاریخی را دور زد و به تغییر جامعه انجامید، شریعتی در این فضا میاندیشید و به دنبال پرشی در جامعه دیندار و مذهبی ایران بود که هنوز هم صنعتی نشده بود، نام این پرش را نبرد اما همان اسلامیزم است.
شریعتی به دنبال جامعه مطلوبی بود که تمام محسنات جامعه سوسیالیستی و سرمایهداری را داشته باشد اما معایب آنها را نداشته باشد این جامعه اسلامیزم است نظام جمهوری اسلامی زاییده این تفکر بود، حال اینکه آیا واقعا تمام چیزهایی که در ذهن شریعتی بود رخ داد و جامعه مطلوب محاسن جامعه سرمایه داری و سوسیالیستی را به لحاظ مالکیت، حریم خصوصی و عدالت محوری و حتی قسط دارد، بحث جدایی است!
*دکتر میری معتقدند که شریعتی به عنوان یک متفکر آوانگارد به دنبال اسلامیزم بود، به دنبال ایدهآل و رعایت مساوات بود و در عین حال مدرن هم بود اما از سویی هم افرادی مثل دکتر حاتم قادری میگویند که شریعتی صرفاً یک فردی بود که هشدار میداد و حتی اجازه هم نمیداد که مخاطبان فکر کنند؛ یعنی تفکر عمیق به این معنی نداشت. نظر شما در این رابطه چیست؟
ملایی: شریعتی شخصیتی پیچیده و چند لایه داشت و نمیتوان او را در یک قالب خاص و محدودی نمایش داد و مثلاً ادعا کرد او یک جامعه شناس، روشنفکر، تاریخدان و یک معترض سیاسی و فکری و… است.
شریعتی به طور کلی دو نوع رفتار متفاوت از خود نشان داد: یک نوع رفتار او رفتار آکادمیک است که در پرسش قبلی شما که «او را چه میتوانیم بنامیم»، مطرح شد. و رفتار دوم او رفتار روشنفکر دینی است.
شریعتی هر دو این وجه را داشت. یعنی هم به عنوان یک روشنفکر معترض به وضع موجود مطرح است و هم یک استاد در داخل ساختار دانشگاه. سخنان او هم به همان نسبت گاه به به جامعه شناسی، گاهی به ادبیات و گاهی به تاریخ پهلو میزند اما آیا درست است که بگوییم شریعتی همین است؟
به نظر من پاسخ این است که میتوانیم بگوییم شریعتی در قالب یک شخصیت دانشگاهی مورخ یا جامعه شناس قابل بررسی است اما اگر او را در این وجه از شخصیتش خلاصه کنیم در حق او جفا کردهایم، چرا که از منظر دانشگاهی نقدهای بسیار جدی در حوزه جامعه شناسی، ادبیات و تاریخ به او وارد است، من خودم سرکلاسها از دانشجوها شنیدهام و یقین دارم که شریعتی در بسیاری از بحثهای تاریخیاش اشتباه کرده و نقدهای این گونهای کاملاً درست و وارد هست، اما این بدین معنا نیست که شریعتی به منابع رجوع نمیکرد بلکه او اصلاً فرصت تدبر در مباحث خاص تاریخی آن گونه که مورخان به صورت متعارف انجام میدهند را نداشت، او از این دانشها و نظریههای مطرح شده پیرامون آنها به عنوان ابزار برای پیش بردن پروژه فکری و معرفتی و ایدئولوژیک خود استفاده میکرد.
اگر شریعتی را به وجه جامعه شناختی، ادبی و تاریخی محدود کنیم در حقش جفا کردهایم
بنابراین ممکن بود شریعتی در قالب یک شخصیت دانشگاهی رفتاری بروکراتیک داشته باشد، اما ما از این منظر نمیتوانیم با شریعتی مواجه شویم، شریعتی از همه دانشها برای ایجاد موج اعتراضی، انقلابی گری و خروش در داخل جامعه و شوریدن بر شرایط نابرابر مسلط آن روز استفاده میکرد چرا که وی متوجه بود که جامعه ما یک شکاف تاریخی بزرگ با غرب پیدا کرده است.
جایی که تمدنساز بوده و در مقاطعی از تاریخ پیشگام در همه شاخهها و در تولید علم و فلسفه حتی در فناوری بوده است، اما چگونه اکنون دچار فروپاشی، انحطاط و زوال شده است؟
پاسخ شریعتی این بود که ما از آن منبع شکل دهنده، روح اصلی و خمیر مایه اصلی تمدن پیشرو یعنی دین فاصله گرفتهایم و باید بدان بازگردیم اگر به آن برگردیم میتوان در یک حرکت جهشی هم تراز تمدنهای بزرگ جهان قرار بگیریم، همه تلاش شریعتی این بود که از این پتانسیل و ظرفیت استفاده کند تا این شکاف تاریخی پر شود.
*یعنی شریعتی هدف و ایده آل ذهنش را میدانست و به سمت آن حرکت میکرد یا اینکه یک چیزی را هدف گذاری کرده بود و برای رسیدن به آن انعطاف داشت؟
ملایی: میدانیم که شریعتی متأسفانه در جوانی فوت کرد در سن 44 سالگی. طبعاً اگر او سه دهه دیگر زنده بود به پختگی میرسید و میتوانست به بسیاری از پرسشهای موجود پاسخ دهد.
او در یک شرایط اجتماعی و سیاسی خفقان آمیز زیست و انواع فشارها را از هر سو تحمل کرد. اما میدانیم که بخش مهم پروژه فکری او به ویژه در بخش ایجابی و طرح وضعیت مطلوب ناتمام ماند. او نتوانست چندان که باید به وضعیت جامعه پساانقلابی که توانسته شرایط ناعادلانه زمانه خود را واژگون کند، بیاندیشد و همان وضعیت پس از جهش را توصیف کند و پس از آن به نظام سازی جدید برسد، بنابراین اگر مجموعه آثار او را ببینیم متوجه میشویم که شریعتی ایدئولوگ و نظریهپرداز دوره جنبش است و هنوز به نظام نرسیده است.
البته در برخی آثار شریعتی مثل مباحث بحث انگیز کتاب «امت و امامت»، تصویری مبهم از نظام مطلوب ترسیم و نقدی که بر دموکراسی غرب وارد شده است، شاید امروز برخی براساس نظریه مرگ مؤلف چنین بپندارند که این دقیقاً همان چیزی است که در جمهوری اسلامی تحت عنوان ولایت فقیه نهادمند شده است، به هر حال این مساله در جای خود جای تأمل دارد اما روشن است که شریعتی نتوانست این بخش از اندیشهاش را پرورش دهد و محقق سازد.
*نظر شما چیست؟ آیا شریعتی برای خود نقشه راه ترسیم کرده بود؟
میری: دقیقاً من نمیدانم باید چطور به این پرسش پاسخ دهم اما نکتهای را جناب ملایی گفتند که دست بر دال مرکزی تفکر شریعتی میگذارد، این که شریعتی احساس میکرد فاصله عمیقی بین ایران و جهان غرب ایجاد شده و این فاصله آرام به سمت یک حالت فاجعهآمیز میرود، اینجاست که به نظر من شریعتی خلاف آنچه دکتر و خیلی کسان دیگر میگویند که شریعتی مورخ و جامعه شناس و … نبود، بحث میکند.
شریعتی یک بحثی با عنوان زمان تقویمی و اجتماعی دارد در جای دیگری اشاره میکند که بودن در یک قرن مساوی با زیستن در آن قرن نیست یعنی ممکن است یک جامعه بدوی از نظر زیست فیزیکی در قرن بیست و یکم زندگی کنند اما آیا اینها در همین قرن هم زیست میکنند یعنی فهمشان از جهان براساس همین قرن است؟ او پاسخ میدهد که خیر.
شریعتی اینجا سه مفهوم ابداع میکند به نامهای جامعه باستانی، تاریخی و مدرن و سپس میگوید جوامعی که به گونهای شکافی بین زیست و زمان تقویمی و اجتماعیشان است اینها یا باستانی یا تاریخی هستند جامعهای مثل ایران تاریخی است که برای برون رفت از چنین وضعیتی باید کاری کرد.
شریعتی احساس میکرد فاصله عمیقی بین ایران و جهان غرب ایجاد شده و این فاصله آرام به سمت یک حالت فاجعهآمیز میرود
اتفاقا اگر ما بتوانیم شریعتی را سیستماتیک مطالعه کنیم یعنی مفاهیمش را جدا از هم نبینیم چرا که خیلی اینگونه القا شده که شریعتی پراکنده گویی زیاد کرده درحالیکه وقتی مطالعه ما منسجم و نظام مند باشد، میبینیم که اینطور نیست و بسیاری مفاهیم شریعتی را دانه تسبیح به هم متصل میبینیم، اما باید وقت گذاشت آنجا که میگوید چگونه باید از این وضع خارج شد، میتوانیم به کتاب «انسان» مراجعه کنیم.
وی در این کتاب جامعه ایران را تقریباً حدود قرون چهاردهم و پانزدهم به لحاظ زیستی یعنی اواخر قرون وسطی میداند و معتقد است که این جامعه دچار جبر شده است، وی معتقد است که باید تاریخ را بشناسیم و بدانیم که جبر تاریخ چیست ، پس از آن میتوانیم مسیر را عوض کنیم میتوانیم از یک یا دو منزل جلوی پایمان جهش کنیم. هیچگاه فردی وابسته به قبیله ابتدایی بدوی نمیتواند جهش و عصیان کند چرا که فرد آنجا ساخته کور و ناخودآگاه جامعه خود است اما به میزان شناخت جامعه و روابط اجتماعی بر آن مسلط میشود و …
اینجا به نظر می آید شریعتی مفهوم اسلامیزم را در برابر سوسیالیسم و کاپیتالیسم مفهومپردازی میکند و میگوید با شناخت جبرهای موجود بر زندان تاریخ فائق میآییم و پرش میکنیم.
به عبارت دیگر جامعه اسلامیستی از نظر شریعتی پرشی و پیشروتر از الگوهای کاپیتالیستی و سوسیالیستی است . البته ناگفته پیداست که شریعتی تفسیر رنسانسی از دین را مبنای کار خود قرار داده بود که این خود نیز بحث مبسوطی دارد. به زبان ساده، در نهایت شریعتی یک سری مفاهیم ایجاد کرد و سپس مطرح کرد که چطور ما میتوانیم از وضعیت موجود به مطلوب برسیم، ما باید این مفاهیم را محقق کنیم.
*جناب دکتر آیا جامعه کنونی ما به متفکرینی چون شریعتی نیاز دارد یا اینکه دوران آن گذشته که یک نفر به تنهایی بتواند ایدهپردازی کند و خرد جمعی باید چنین کاری را برای همه انجام دهد؟
ملایی: ابتدا این نکته را ضمیمه صحبتهای گذشتهام بگویم که شریعتی هم وجه آکادمیک و هم غیر آکادمیک دارد و اتفاقا وجه روشنفکری برون آکادمیک او بر وجه آکادمیک او میچربد ما اگر او را به بعد دانشگاهی تقلیل دهیم، نمیتوانیم به خوبی او را نقد کنیم چرا که وی وقت مطالعه عمیق و دقیق منتقدانه متون را آن گونه که دانشگاهیان انجام میدهند را نداشت.
شریعتی در حوزه مطالعه تاریخ و جامعه شناسی متوقف نماند
من هرچند از این موضوع دفاع میکنم، اما این بدین معنا نیست که وی از سطح متوسط انسانهای آکادمیک دانشگاهی همان دوران پایینتر بود زیرا برعکس وی به خاطر نبوغش در همان جایگاه دانشگاهیاش باز به مراتب از دیگران فراتر میرفت اما نبوغ بزرگتر و شاخصه اصلی شریعتی در حوزه اعتراض اجتماعی و مبارزه فکری است، وی هرگز در حوزه تدریس تاریخ و جامعه شناسی متوقف نماند به همین خاطر باید این دو ساحت را از هم جدا کنیم.
بحث دیگری که دکتر میری مطرح کرد در حوزه تاریخ که متأسفانه ناشی از یک بدفهمی شریعتی از تاریخ است، من در این باره مقالهای تحت عنوان «تأملی درباره اندیشههای شریعتی پیرامون مفهوم تاریخ و دانش تاریخ» نوشتهام. شریعتی در فرانسهای زندگی میکرد که مکتب آنال (مکتب گروهی از تاریخنگاران که بر تاریخ طولانیمدت اجتماعی تأکید دارد) در اوج شکوفائیاش بود، آنالگرایان مسلطترین جریان تاریخنگاری روزگار خود بودند، روش کار آنها مطالعه عمیق تاریخ و پرهیز از نظریهپردازی کلان بود. اما شریعتی از این جریان تأثیر نپذیرفت.
شریعتی اولین بحثی که درباره دانش تاریخ در آن عصر کرد این بود که ما یک جریان تاریخ نگاری سنتی داریم سپس آن را توصیف کرد و گفت که این وضعیت به دلایل گوناگون علمی و قابل دفاع نیست.
در مرحله دوم او به تاریخ نگاری علمی نزدیک شد و گفت که کار مورخ پیدا کردن ارتباط علی و معلولی بین پدیدهها و رخدادها است تا از این رخدادها نتیجه جدید بگیرد، در نتیجه این رفتار یک رفتار مبتنی بر تاریخ نگاری علمی است اما شریعتی به سرعت از این نوع دانش هم عبور کرد و گفت این روشها هم به مثابه تاریخ علمی هرگز قابل دفاع نیستند ما باید جریان اصلی تاریخ را پیدا کنیم.
یعنی شریعتی از حوزه یک آکادمیسین تاریخی آشکارا عبور کرد و به سمت فیلسوف نظریهپرداز تاریخی رفت، میدانیم که ادعای فیلسوف به مراتب بالاتر از مورخ است، مورخ کمتر جرات میکند چنین پرسشهای هراس انگیز و مهمی مثل اینکه تاریخ چیست چه هویتی دارد، مکانیسم حرکت آن کدام است و غایت آن چیست و مانند آن را مطرح کند.
شریعتی مدل با برداشتی خاص از ایدههای هگل و مارکس درباره فلسفه جوهری تاریخ و آمیختن آن با ایدههای شیعه در چارچوب منازعه بین خیر و شر، هابیل و قابیل، امام حسین(ع) و یزید چنین القا کرد که تاریخ علمی در این فضا معنا پیدا می کند.
به نظر من صحبت اخیر دکتر میری هم برهمین اساس بود. شریعتی معتقد بود ما باید جریان کلی تاریخ را بشناسیم، اگر مکانیزم حرکت تاریخ و روند حرکت تاریخ را شناختیم به یک رشته قوانین جامعه شناختی جهان شمول دست خواهیم یافت. درست در همین وضعیت است که ما منطق کلی تاریخ را میفهمیم آن زمان میتوانیم دچار جهش شویم و این شکاف تمدنی را طی کنیم.
اما آیا این واقعاً شدنی است و میتوان از یک نمونه منحصر به فرد به نام تاریخ جهان، این گونه قوانین را کشف کرد و آن را در اختیار جامعه قرار داد؟ این پرسشی است که خود شریعتی نتوانسته هیچ نمونهای از آن ارائه کند. اتفاقا او در این حوزه تحت تأثیر نسل اول جامعه شناسانی مثل اسپنسر، جان استوارت میل، اگوست کنت و دیگر متفکران پوزیتویست تطورگرا و تکامل گرا قرار داشت که ایدههای داروین را به عرصه اجتماعی آورده بودند. شریعتی میخواست این تفکرات را در اختیار دانش تاریخ ما قرار دهد و این کار را هم انجام داد.
شریعتی از مطالعات خُرد تاریخ سرخورده بود و متوجه بود که هر چه ما درباره مباحث خرد تاریخ مطالعه کنیم، از این راه هرگز حرکت به سمت آینده، جنبشگری و خروش تاریخی بر نمیخیزد
اما اینکه آیا واقعا این قوانین را میتوان شناخت و چرا شریعتی نمونهای در این باره ارائه نداده است؟ این نشان میدهد که شریعتی از این مطالعات خُرد تاریخ سرخورده بود و متوجه بود که هر چه ما درباره مباحث خرد تاریخ مطالعه کنیم از این راه هرگز حرکت به سمت آینده، جنبش گری و خروش تاریخی بر نمی خیزد لذا این نوع تاریخ پردازی را رها کرد و هّم خود را مصروف فهم مکانیزم و روح تاریخ کرد.
زیرا می دانست از پس رخدادهای خرد که موضوع علم تاریخ و جامعه شناسی است، قوانین استخراج نمیشود ما باید از اینها عبور کنیم و روح کلی رخدادها و تاریخ را ببینیم و مجموعه آنها را در یک قالب موجود زنده و به تعبیر شریعتی رودخانه ببینیم.
حال پاسخ پرسش شما این است که ما امروز به متفکرینی از سنخ شریعتی سخت نیاز داریم اما طبیعی و بدیهی است که موضوع تفکر و مسئلهای که این متفکر امروز به آن نیاز دارد از سنخ مسائلی که شریعتی با آن مواجهه بود، قطعاً نیست البته ماهیتا یکی است اما تجلیات و بروز تاریخی آن یکی نیست.
ما امروز در چارچوب یک حاکمیت اسلامی قرار داریم. در اینجا قرار است رفتارها، باورها، نظام و علم و هزاران چیز دینی دیگر که شریعتی حرفش را میزد تحقق دینی یابد، نمیدانم چقدر از اینها محقق شده اما متفکر امروزی باید به نقد رفتارها و باورهای حکومت گران، علما، روشنفکران دینی و نظام های برآمده از آنها بپردازد و به عنوان منتقد راه و عمل حکومتگران، راه را برای اصلاح باورها و قوانین و نگرشهای نو باز کند و جامعه را به سمت جلو پیش ببرد.بنابراین من فکر میکنم متفکری از سنخ شریعتی باید همین رفتارها را انجام دهد و در عین حال در این چارچوب بیاندیشد.
*جناب میری نظر شما در این باره چیست؟
میری: به نظر من این پاسخ مستلزم این است که ما بدانیم شریعتی چه متفکری است ظاهرا در ذهن شما چنین چارچوبی مشخص است…
*به هر حال با توجه به بحثهایی که کردیم شریعتی اقیانوسی سطحی از علوم بود و شاید فرصت مطالعه به قول دکتر ملایی نداشت که عمیق شود…
میری: من تصور میکنم این نکته باید باز شود که برخی متفکرین اجتماعی به دنبال این بودند که عمل اجتماعی داشته باشند برخی هم از دستهای بودند که اساسا به دنبال نظر هستند مثلا یک کار تحقیقی و پژوهشی انجام دهند دیگر با روندهای اجتماعی، تاریخی و سیاسی و فرهنگی کاری ندارند حال اگر کسی که فعال سیاسی است به شریعتی نگاه کند ممکن است دیدگاههای او را منسجم نبیند و بگوید که مشخص نیست، شریعتی چه میکند اما از بُعد پژوهشگری باز هم ممکن است او را غیرمتعارف بدانند، از این سو اگر کسانی که مثلا صحبت از بحث دانشگاهی میکنند و شخصیت آکادمیک هستند و در حوزه علم خود تخصص عمیق دارند و بعد رسالتشان تحقیق در این حوزه تخصصی است، در مقابلشان هم افرادی ممکن است به دنبال تخصص و تحقیق در آن حوزه کار خود نباشند بلکه بیشتر به دنبال رسالتی هستند.
آکادمیهای امروز ما در دنیا بین رسالت و مسئله پژوهش تمایز شدیدی قائل شدند و نهایتا یک دسته خود را در چارچوب کارمندوارگی ترجمه و تفسیر میکنند و رسالتی برای خود در آکادمی قائل نیست و عده دیگر تمایز بین تئوری و عمل قائل میشوند اینها هم در مواجهه با شریعتی مقداری دچار تردید و دودلی میشوند.
پس یک قسمت باز میگردد که مدل معرفتی شریعتی تمایز تئوری و عمل نیست اما در حوزه آکادمیک هم بین رسالت پیامبرگونه و رسالت آکادمیک تمایزی قائل نمیشود این مدلها فقط در ایران نیست بلکه معضلی جهانی است و ما باید در فضایی جهانی بیاندیشیم. به عنوان مثال، اریک فروم هم تمایزی بین رسالت پیامبرگونه و دانشگاهی قائل نبود به همین خاطر هم دانشگاهیها او را طرد کردند و هم معتقدان به فعالیتهای دینی و نوع دوستانه او را تئوریک میخواندند.
آیا واقعا چنین چیزی بدین معناست که این افراد بی ربط صحبت میکنند یا اینکه در پارادایمی هستند که هنوز زمان آن نرسیده است؟ به نظر میرسد جامعه ما به سمتی میرود که مدلهایی که امروز ما در آن هستیم آرام آرام تبدیل به موزه میشود شما اگر نگاهی به وضعیت جهان امروز با فجایع، مشکلات محیط زیست، داعش و تروریست بیاندازید میبینید که فقط تحقیق صرف بدون رسالت و فقط رسالت بدون تحقیق بی نتیجه و کاری عبث است.
به نظر میرسد جامعه ما به سمتی میرود که مدلهایی که امروز ما در آن هستیم آرام آرام تبدیل به موزه میشود
در نهایت علوم انسانی به این معنا که ما در آن زیست میکنیم به بن بست رسیده است.
یک علتی که ما امروز نمیتوانیم شریعتی را بپذیریم همین است که مدل آکادمی ما با آن زمان متفاوت است. دکتر ملایی درست میگوید که مدل روسی هم در حوزه دانشگاهی وجود دارد؛ بله درست است ما مدل روسی هم داریم اما منظور من این بود که نهضت دانشجویی که ایران از اواسط دوران قاجار تا الان شکل داده، بیشتر دانشجو به فرانسه، انگلستان، آلمان و آمریکا فرستاده و منظور از عقلانیت فرانسوی یا انگلیسی کشورهای آنها نیست، بلکه سنت و تفکراتشان است.
در آن دوره آموزش عالی ما به این سمت و این عقلانیت میرفت اینکه تحت تأثیر جریانات روسی یا سوسیالیسم و کمونیسم و مائوئیستی بوده غیر قابل انکار است اما در جامعه آکادمیک مخصوصا بعد انقلاب ما دیگر جایی برای کمونیسم و سوسیالیسم نبود.
حال درباره شریعتی هم باید بررسی کنیم که چرا نمیتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم در کتاب «فقر تئوریک در علوم انسانی ایران» اشاره کردم و خلاصهاش این است که ما اساساً نوع رویکردمان به منظومه معرفتی اروپامدارانه یا یورسنتریک بدین گونه است من مقداری از استعاره فقهی استفاده میکنم مثلاً میگویند این منظومه معرفتی نص است و ما مقلد هستیم و مقلد که نمیتواند به عنوان مثال نص را تغییر دهد، باید تقلید کند، یعنی سعی کند چارچوبها و پارادایمها را رعایت و اعمال کند یک چیز دیگر هم هست که در مقابل نص نمیتوان اجتهاد کرد.
یکی از عللی که ما نمیتوانیم با این متون ارتباط برقرار کنیم این است که ما نمیتوانیم با این متون مقابله کنیم هنوز ما به این فراست نرسیدیم که شریعتی یک تئوریسین اجتماعی است، یعنی کسی که چشم اندازی دارد و سعی دارد از تمام آبشخورهای علوم مختلف استفاده و نظریه کلان داشته باشد و براساس آن نظریه کلان سعی میکند راهکار ارائه دهد و افقی را پیش روی ما باز کند.
اما اینکه باید به او انتقاد و نقد کنیم درست است ما زمانی میتوانیم شریعتی را نقد کنیم که متنش را بخوانیم نه اینکه از رو بخوانیم ما هنوز یک فضایی ایجاد نکردیم که چند واحد در دانشگاه همانطور که کانت و گیدنز و افرادی مثل هگل را میخوانیم شریعتی را هم بخوانیم و بررسی کنیم که اساس تفکر او بر چیست.
ما هنوز فضایی در دانشگاه برای مطالعه چند واحد شریعتی مثل کانت، گیدنز و دیگر متفکران ایجاد نکرده ایم تا بتوانیم اساس تفکر او را دریابیم
*نکته پایانی برای تکمیل صحبتهایتان دارید؟
ملایی: به نظر من اگر تیپی مثل شریعتی امروز در فضای اجتماعی یا دانشگاهی ما بود،
دو رفتار متفاوت البته معنادار و به هم پیوسته از خود نشان میداد: یکی به عنوان منتقد اجتماعی، متفکر دینی و معترض به شرایط ناعادلانه وقتی میدید که نابرابریهایی موجود با برداشت او از اسلام تعارض دارد با آن وارد چالش میشد و آن را نقد میکرد و زیر سوال میبرد و یک حرکت اعتراضی پدید میآورد.
خب البته این کار خیلی پرهزینه است. اما در داخل دانشگاه او تعهد را با تخصص میآمیخت چرا که یکی از پیچیدهترین و مهمترین مفاهیم شریعتی به هم پیوستگی تخصص و تعهد است چیزی که در جریان نظام دانشگاهی امروز ما از هم گسیخته است و انسانهایی از این سنخ به قول دکتر میری باید به موزهها بروند.
شریعتی اگر امروز بود درس جامعه شناسی یا تاریخ را کاملا با رسالت اجتماعی پیوند میداد با آگاهی بخشی و بیدار کردن و ایجاد خودآگاهی این دوگانگی بین تخصص و تعهد را از بین میبرد و از این درسها یک عبرت اجتماعی و نتیجه عملی میگرفت که آن باعث هوشیاری جامعه و شاگردانش میشد.
میری: یک نکتهای شریعتی در کتاب انسان مجموعه آثار خود دارد بدین مضمون که هر طبقه نگرش خاص خود را به انسان دارد، طبقه اشراف، متوسط و رنجبر که هر کدام از این طبقهها نگرش خاصی هم به دین دارند در نظامی که امروز ما خلق کردیم باز این نوع نگاه میتواند جواب دهد که امروز طبقه اشراف نوع نگاه به دین، انسان، روابط انسانی چیست.
درست است که نظام شاهنشاهی رفت و اسلام آمد اما آیا نظام طبقاتی هم با این رفتن رفت، یا نه؟ نظام شاهنشاهی رفت اما آن طبقات خود را بازسازی کردند و بعد به عنوان مثال طبقه متوسط و رنجبر چه جایگاهی دارند. هر کدام از اینها به نظر من در نگاه شریعتی باز امروز جای کار دارد.
اینکه آیا امروز شریعتی به درد ما میخورد یا خیر، باید گفت درست است که خیلی چیزها ممکن است تاریخش بگذرد اما برخی مفاهیم اگر نگوییم لازمان و لامکان هستند که به گونهای جهان شمولاند، نوع نگاه شریعتی به انسان و اینکه جامعه سالم چه جامعهای است، این را باید مقداری بیشتر توجه کنیم.