نامه به علیاصغر حاجسیدجوادی ( اسفند ۱۳۵۴)
«سوگند بر مرکب و بهقلم و بهآنچه مینویسند»
اسفند ۱۳۵۴
علیاصغر حاجسیدجوادی در سال ۱۳۵۴ اولین فردی بود که نامهی سرگشادهی انتقادیای خطاب به محمدرضا شاه منتشر کرد و پس از آن تا انقلاب اسلامی مخفیانه زندگی کرد. پخش گسترده این نامه شجاعانه بازتاب فراوانی در میان صفوف اپوزیسیون به دنبال داشت و علی شریعتی در نامهای خطاب به او از وی همچون «حجت زمان» یاد میکند.
نامه بهعلیاصغر حاج سید جوادی
1. تردیدی که درباره مرگ یا زندگی این ملت داشتم از میان رفت.
2. در فرهنگ اسلامی ما ـ به ویژه شیعه ـ اصطلاح «حجت» به خصوص در اطلاقش بهانسان معنی شگفت، عمیق و کاملاً بدیعی دارد. گمان نمیکنم در دیگر فرهنگها معادلی داشته باشد. یک انسان در یک عصر برای یک مکتب، مذهب، نهضت یا ملت بهیک «حجت» بدل میشود. با توجه بهمعانیای که از ریشه لغوی این کلمه برمیآید که مفاهیمی است مطلقاً ذهنی و مجرد و از مقولۀ مسائل علمی و اصطلاحات صرفاً عقلی و منطقی، تبدیل وجودی انسان بهآن، نه تنها از تصعید ذاتی و معراج جوهری انسان در مجالی بهوسعت لایتناهی و فراختر و فراتر از «بودن» و حقیقتی شریفتر از آنچه «واقعیت» میتوان، خبر میدهد که مسئله «مسئولیت انسانی» و «وضع» و «نقش» شخصیت و امکانات، تعهدات و بهطور مشخصی «علیت فرد» را در جامعه، تاریخ و در سلسلۀ علت و معلول حاکم بر طبیعت و بر انسان، بدیعتر و عمیقتر و بسیار دقیقتر از تمامی فلسفهها و ایدئولوژیهایی که از اصالت انسان و مسئولیت فکر، اراده، علم، ادبیات و هنر سخن میگوید طرح کرده است و من با اینکه بهعمق و غنا و تازگی این اصطلاح پی بردهام و با شگفتی و حیرت بسیار بهاین کیمیاگری در جوهر وجودی آدمی میاندیشم که در آن «فرد» به«حجت» بدل میشود، تنها امروز بود که بهراستی معنای آن را دریافتم و مصداق آن را یافتم.
3. قرآن ـ بهخلاف آنچه روشنفکران اهل قیاس میپندارند ـ در متن جهان توحیدی و جهانبینی عینی، بهانسان اصالتی خدایی میبخشد و او را حامل روح خدا، همانند خدا و بالاخره جانشین خدا در طبیعت مادی مینماید. اما آنچه برایم در عین شگفتی مبهم بود تعبیر حیرتانگیز قرآن است از جایگاهی که یک فرد میتواند در نردبان تکامل وجودی خویش کسب کند. و این تکامل نه یک تکامل مجرد و منفرد است، که تکامل وی در رابطه با زمانش و با جامعهاش و بهتعبیر دقیقتر تکامل نقش اجتماعی و رسالت انسانی فرد مقصود است و در اینباره است که از امکان تبدیل «فرد» به«جامعه» سخن میگوید. شگفتا! فرد از یک سو جانشین خدا میشود ـ در طبیعت ـ و از سوی دیگر جانشین جامعه ـ در تاریخ ـ !
کان ابراهیم امهً قانتا
من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا
چگونه میشود! در فلسفه میفهمیم که فرد با کلی خویش برابر است. اما در انسانشناسی و جامعهشناسی چه ایدئولوژی بوده است که انسان را در ارزش با تمامی انسانها برابر میگیرد، یک فرد را در ارتقاء وجودی و تحمل بار سنگین مسئولیت یک «امت» میخواند؟! امروز من پاسخ این سئوالها را دریافتم. دیدم!
4. شهید در فرهنگی اسلامی ـ بهویژه در تشیع که تاریخش بر شهادت بنا شده است ـ هم از نظر لغت و هم معنا خصایصی دارد که بههیچ زبانی ترجمهپذیر نیست. معادل آن در فرهنگ غربی و حتی مسیحیت که تکیهگاهش شهادت است، MARTYR، که از ریشه MORT بهمعنای مرگ و فوت و وفات است و شهید درست برعکس بهمعنای «حی و حاضر» است. «مارتیر» یک صفت منفی است، یک صفت توصیفی و انفعالی (Passif) است. شهید، نه تنها بهمعنای زنده است، نه تنها بهمعنای حاضر است در برابر مرده و در برابر غایب از صحنه، که یک صفت فعلی و فاعلی و اثباتی است. گواهیدهنده است. حضرت امیر در بیان فلسفه احکام میگوید: «والجهاد عز الاسلام و الشهاده استظهار اللمجاهدات» جهاد دیگر است، و شهادت دیگر. شهادت یک حکم مستقل است نه حالتی فردی که بر یک مجاهد ممکن است عارض شود؛ نقش خاص و فلسفۀ خاص و هدف خاص خویش دارد. مسئلۀ کشتهشدن نیست، نوعی انتخاب و نوعی عمل است. و کذلک جعلناکم امهً وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً. شما را امتی در وسط زمان و زمین و متن صحنه و میانه درگیریها و رویدادها بهحرکات جهان و انسان قرار دادیم تا شما بر مردم شهید باشید و رسول بر شما شهید باشد. جان دادن یکی از اشکال شهادت است، چه کسی از علی شایستهتر است تا فلسفه این حکم را تفسیر کند؟ شهادت، رسواگری، افشاگری و روشنگری و پردهدری و پیداسازی است، عیانکردن و بیانکردن و برملا کردن و آشکار ساختن تمامی آن چیزهایی است که انکار کردهاند، بهفراموشی سپردهاند، و از آن سخن نمیگویند، قربانی توطئه سکوت کردهاند. کمکم میخواهند بگویند اساساً چنین چیزی و این جور چیزها وجود ندارد تا چندی که گذشت نه تنها ديگر حرفش را نزنند که فکرش را هم نکنند. و اندیشهها بههر چیزی و چیزکی مشغول باشند، درگیر باشند و سرگرم و سربند باشند، الّا آن فاجعهها که گذشته و میگذرد، الّا آن حقيقتها كه كتمان شده و از ياد ميرود، الّا آن دردها، نیازها و آرمانها که از عمق اندیشه و احساس و وجدان جامعه ریشهکن شده و تلفظش و تصويرش نیز جرم، و الّا آن خواستها که انسان بودن انسان بدان است و پنهانکاران و دسیسهبازان و قدارهبندان و آدمخواران همانها را در نفس انسانها و در نفسانیات جامعه انسانی میکشند و این از کشتن انسان و قتل نفس و قتلعام فجیعتر است، و شهادت که جهاد حقپرست است در عصر نتوانستنها، عصری که حق خلع سلاح است و خلق زبون و پریشان و خو کرده بهظلمت و ظلم و قربانی خاموشی و فراموشی و لاجرم هر کس پوزه در خاک میچرد و سر در آخور فرو برده میخورد و نه تنها «چگونه زیستناش» که «چگونه بودناش» را نیز همچون پالان و افسار بر او بار میکنند و چون معتادی که زوال و اضمحلال وجودی خویش را میبیند و بهآن عادت کرده و تن بهمرگ داده است آزادی و خشم و خروش و رهایی و زندگی و سلامت و سعادت را بر زبان نیز نمیآورد و بر خیال نیز نمیگذارند.
در چنین امنیت سیاه و آرامش مرگ و سکوت گورستانی که هر وجودی تابوتی شده است و هر روحی جنازهای و تنها متولی قبرستان است که کر و فر میکند و عساکرش: جنازهکشان و مردهشوران و کفندوزان و گورکنان و لحدتراشان و تلقیندهندگان و نماز میّت خوانان و گدایان و قاریان و کفتاران، ناگهان یکی تابوتش را بشکند، گورش را برشورد، هستیاش را صوری کند و در آن اسرافیلوار بدمد و فریادی در سکوت مرگ برکشد و روح را فرا خواند و نام زندگی را بر زبان آورد…، شهید است.
آسمان شو، ابر شو، باران ببار ناودان آبش نمیآید بهکار
آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسایه در جنگ آورد
هان که اسرافیل عصری ای عزیز رستخیزی کن تو پیش از رستخیز
او چه بمیرد و چه زنده ماند شهید است و من امروز معنای شگفت و شکوهمند این توصیف پیامبر را از یک صحابیاش دانستم که گفت: «هر کس دوست دارد در چهره شهیدی که زنده در خاک گام برمیدارد بنگرد در چهره وی بنگرد!»
5. و نیز امروز دانستم که «افضل الجهاد…» چیست و چرا؟ امروز رمق بهدست و پایم آمد، نه تنها دلگرم که پشتگرم شدم؛ احساس میکنم که دیگر تنها و بیکس و غریب زندگی نمیکنیم، گمنام و خاموش و پنهان نخواهیم مرد. زبان داریم، وکیل مدافع داریم، با نام و ناموس و جان و مالمان با تفنن، خاطر جمعی و بوالهوسی بازی نخواهند کرد. دستمريزاد! «سوگند بر مرکب و بهقلم و بهآنچه مینویسند»، که سخن پیامبر ما راست است که «مرکب انسان آگاه از خون شهید قیمتیتر است»، راست گفت ابوبکر: «تا وقتی که در میان این امت، چون تو ای بیادب جسور، ای مسلمان، کسانی باشند که خلیفه را هنگامیکه کج میرود با شمشیر خویش راستش کنند، امت محمد بهذلت و ضلالت نخواهد افتاد، نخواهد مرد». آفرین امت و من و آفرین تو ـ «وجود بیارزش و آلودۀ تو» ـ که یک امت شدی.
و اما من! خدا، زمان، زندگی، و آنها که بهجای عقده شعور دارند و عملۀ آماتور ظلمه نمیشوند، از من دفاع خواهند کرد.