شریعتی و نقد حاتم قادری در بنیاد باران | سید جواد میری (مجازی ـ تیر ۱۳۹۵)
شریعتی و نقد حاتم قادری در بنیاد باران
سیدجواد میری
منبع: مجازی
تاریخ: تیر ۱۳۹۵
«… نکته اینجاست که بسیاری از مشکلات، معضلات و پیچیدگیهای جامعه امروزی ایران را بسیاری از اندیشمندان و دانشگاهیان به شریعتی نسبت میدهند. بعد وقتی به این کارها رجوع میکنید، چون این افراد از اهالی علم و آکادمیک هستند، باید کتابی نوشته باشند و نقد شریعتی را به صورت سیستماتیک و نظاممند انجام داده باشند و بر اساس آن نگاه و آن رویکرد به این نتیجه رسیده باشند که بله مثلاً امروزه واپسگرایی در جامعه ایران وجود دارد و اگر رادیکالیزم، بنیادگرایی، مبارزه با نظام سرمایهداری یا پسرفت در جامعه ایران وجود دارد یا بسیاری از مشکلات دیگر، ربط وثیقی به گفتمان شریعتی دارد. باید بتوانند این ادعاها را به صورت علمی و مستدل نشان دهند، اما حقیقت امر این است که بسیاری از دوستان مثلاً آقای قادری و حتی کسانی نظیر دکتر آشتیانی و دیگرانی که به نقد شریعتی میپردازند، به صورت مستدل و نظاممند به آثار شریعتی ارجاع نمیدهند.»
- آقای قادری در جایی میگویند که شریعتی در حدودی بورژوازی رمانتیک عصیانگر است، یعنی در کل شریعتی را در سه کلمه توصیف مینمایند. راجع به چنین توصیفی نظرتان چیست و به نظر شما این توصیف تا چه حد به شخصیت و ماهیت آقای شریعتی نزدیک است؟
اینکه بالاخره هر متفکر یا اندیشمند، تعریفی از یک پدیده داشته باشد، امری بدیهی است و چندان اشکالی بدان وارد نیست. اما گمان میکنم مطلب مهمی که در صحبتهای آقای قادری حائز اهمیت است و باید بیشتر روی آن تفکر نماییم، قسمتی است که ایشان به شریعتی منتصب میکند و میگوید شریعتی اجازۀ اندیشیدن به ما را نمیدهد، یعنی به گونهای میگوید که شریعتی باعث بسیاری از عقبماندگیهای ما است.
- یک جا میگویند خود شریعتی هم فرصت اندیشیدن نداشت.
بله میخواهم دقیقاً عین کلام خود ایشان را بگویم. جایی میگوید باید اجازه بدهیم جوانان خود با واقعیت روبرو شوند و مانند یک فرد مهربان بالای سر او نباشیم. جایی دیگر میگوید شریعتی اصلاً اجازۀ تفکر به ما نمیدهد و بعد میگوید من معتقدم باید او را مورد نقد قرار داد. در بسیاری دیگر از گزارهها که حاتم قادری در مورد شریعتی در آن سخنرانی یا نشست بنیاد باران به آن میپردازد، نکته بسیار جالبی وجود دارد و فقط اگر تنها به مختص به آقای قادری بود نیازی نداشت راجع به آن صحبت کنیم، اما در بسیاری از نشستها و بررسیها و گفتگوهای آکادمیک، شاهد این موضعگیری بودهام و گمان میکنم نیازمند آنیم که بر روی این مطلب مداقه نماییم. نکته اینجاست که بسیاری از مشکلات، معضلات و پیچیدگیهای جامعه امروزی ایران را بسیاری از اندیشمندان و دانشگاهیان به شریعتی نسبت میدهند. بعد وقتی به این کارها رجوع میکنید، چون این افراد از اهالی علم و آکادمیک هستند، باید کتابی نوشته باشند و نقد شریعتی را به صورت سیستماتیک و نظاممند انجام داده باشند و بر اساس آن نگاه و آن رویکرد به این نتیجه رسیده باشند که بله مثلاً امروزه واپسگرایی در جامعه ایران وجود دارد و اگر رادیکالیزم، بنیادگرایی، مبارزه با نظام سرمایهداری یا پسرفت در جامعه ایران وجود دارد یا بسیاری از مشکلات دیگر، ربط وثیقی به گفتمان شریعتی دارد. باید بتوانند این ادعاها را به صورت علمی و مستدل نشان دهند، اما حقیقت امر این است که بسیاری از دوستان مثلاً آقای قادری و حتی کسانی نظیر دکتر آشتیانی و دیگرانی که به نقد شریعتی میپردازند، به صورت مستدل و نظاممند به آثار شریعتی ارجاع نمیدهند. برای مثال آقادی قادری میگوید اولین بار در سخنرانی «آری چنین بود برادر» با شریعتی آشنا شدند. هر متفکر، اندیشمند و نظریهپردازی ساحات مختلفی از کنشگری دارد. چرا که عادت کردیم و نگاه غالب در آکادمی این است که یک شخصیت آکادمیک داریم و بعد در اتاقهای خود به مطالعه و پژوهش و نوشتن مقالات علمی پژوهشی میپردازیم و سعی میکنیم به مراتب بالاتر ارتقا پیدا کنیم یا به پستی مدیریتی در پژوهشگاهها یا دانشگاهها دست یابیم. عادت نداریم که ببینیم میتوانیم متفکرانی داشته باشیم که در ساحات مختلف بتوانند دست به کنشگری بزنند یعنی process و عملشان تک ساحتی و یک بعدی نباشد. شریعتی اندیشمندی بود که هم خطابه میکرد و هم تحقیق، فعالیت آکادمیک، فعالیت سیاسی و اجتماعی و هم عالمی روشنفکر بود، اما چون در ذهن و ضمیر و زبان ما یا در ورای ذهن ما از فردی آکادمیک فقط یک الگو وجود دارد و اساساً آن رسالت پیامبرگونه یا رسالت اجتماعی روشنفکر برای ما مطرح نیست، هنگامی که با شریعتی روبرو میشویم، نمیدانیم چگونه باید او را مورد خوانش قرار دهیم. درست است که شریعتی «آری این چنین بود برادر» را گفته است، اما این تنها قسمتی از خطابههایی بود که وی در برههای از زمان برای تهییج اجتماعی مثلاً برای اینکه مردم بتوانند برای احقاق خودشان حرکتی جنبشی ایجاد نمایند، این سخنرانی را انجام داد. اما شریعتی «آری این چنین بود برادر» نبود؛ بلکه شریعتی کتاب تاریخ و شناخت ادیان را در دو جلد نوشت. در این کتاب وی نگاه یا منظری دارد مبنی بر اینکه دین به مثابه پدیدهای جهانی است که در برهههای مختلف تاریخی بروز و ظهور داشته است. در آنجا با شریعتیای مواجه هستیم که چینشناس، هندشناس و … است که مسیحیت را به مثابه یک دین نه از منظر تئولوژی، بلکه از منظر فلسفی مورد بررسی و تحقیق قرار میدهد. وقتی یهودیت را مورد بررسی قرار میدهد، گویی یک محقق یهودی دارد به عرفان کابالا مینگرد. شریعتی دارای چنین ابعادی است، اما در کلام آقای قادری، غیبتی در مورد شریعتی وجود دارد که اتفاقاً مخرج مشترک بسیاری از منتقدین شریعتی است و آن این است که به تز اصلی شریعتی هیچ توجهی نشده است. باید از خود بپرسیم که آیا شریعتی یک برنامه یا پروژه تحقیقی برای خود تعریف کرده بود یا خیر؟ صراحتاً میتوان گفت که بسیاری از دانشگاهیان ما پروژه تحقیقاتی ندارند، بلکه روی یک موضوع کار میکنند و سپس روی موضوعی دیگر، یا مقالهای مینویسند و سپس مقالهای دیگر حتی با دانشجویانشان. اما اینکه پروژۀ تحقیقاتیای انجام دهند که نه تنها منجر به تولید علم، بلکه منجر به خلق جنبش اجتماعی یا روندهای پیشرونده جامعه بشود به چشم نمیخورد. شریعتی از معدود اندیشمندانی است که در این دیار از تغییر و تحولات اجتماعی مبنی بر پروژۀ تحقیقاتی خویش سخن میگوید. این پروژه چه بوده؟ اولین پرسشی که یک روشنفکر باید از خویش بپرسد این است که ما در چه قرنی زیست میکنیم؟ برای پاسخ به این پرسش مسئلهای را مطرح میکند که بسیار کلیدی است و آن تمایز میان بودن و زیستن در یک قرن است. وی میگوید برای مثال قبیلهای در آمازون از نظر فیزیکی در قرن بیست و یکم زندگی میکند اما آیا این بدین معناست که زیست او نیز در قرن بیست و یکم است در حالی که از تکنولوژی، شعر و ادبیات، معماری، شهر و شهروندی و … بیبهره است. اگر میان بودن و زیستن تفکیک قائل شویم، پرسش بعدی این است که ایران یا سوژۀ جهان اسلام امروزه در چه قرنی زیست میکند؟ در بهترین حالت باید بگوییم انسان ایرانی در قرن سیزدهم یا چهاردهم میلادی در حال زیست است و انسان ایرانی یا سوژۀ ایرانی در قرن بیست و یکم زیست نمیکند. عواطف، احساسات، تمایلات، نحوۀ نگرش به هستی، نگرش به طبیعت، نگرش به دیگری، نگرش به خود، رابطه خود با تاریخ، رابطه با هستی، قدرت و نظمی که به دنبال آن است، در تلاش است که نظمی قدسی را ایجاد نماید که اساساً در چهارچوب قرون سیزده و چهارده میلادی اروپا در حال زیست است. اگرچه از منظر فیزیکی در قرن بیست و یکم هستیم، اما از منظر زیستی یعنی آنچه که زیست بوم و زیست جهان و دنیای درون ما را تحت سیطره خود و تحت تسخیر خویش قرار داده است، مؤلفههای انسان قرن بیست و یکم نیست. برخلاف آنچه که آقای قادری به آن اشاره نمود که شریعتی اجازه تفکر به ما نمیدهد، باید این پرسش را مطرح کنیم که اگر این تفکیک و تمایز میان بودن و زیستن در قرن و عصر ما صحیح باشد، میتوانیم این مفروض را بپذیریم که حالا قدم بعدی چیست؟ قدم بعدی این است که اگر بخواهیم تغییر و تحول در جامعۀ خودمان ایجاد کنیم، به جای آنکه از سخنان مارکس، ژیژک، چامسکی و … و ترجمۀ آخرین کتابها سخن بگوییم، باید ببینیم که در قرون سیزدهم و چهاردهم میلادی چه عنصر مهمی در جامعه اروپا وجود داشت که توانست تاریخ این کشور و سرزمین را در حدود هزار سال در جمود نگه دارد؟ امروزه نیازمند متفکرانی نظیر کالون و لوتر هستیم که توانستند پویایی، حرکت، شادابی و رهایی را به جامعه اروپایی برگردانندو در چنین حالتی یک فضای فکری و اندیشهای برای ما ایجاد خواهد شد که در آن بستر این پرسش میتواند مطرح شود که آیا این همانندسازی که شریعتی میان تاریخ ایران و تاریخ اروپا مطرح میکند، آیا این همانندسازی درست است یا خیر؟ آیا اساساً شاکله دین مسیحیت با شاکله دین اسلام و نهادهای مذهبی مسیحیت با نهادهای دینی اسلام همانندی دارند یا خیر؟ این امر میتواند موضوع تحقیق باشد، اما این پرسش که ما برای حرکت و پویایی جامعه خودمان نیازمند خلق تفکر هستیم و باید در افکار و آثار شریعتی که همچین مواردی موج میزند، اجتهاد نماییم. برای مثال خویش را نقد قدرت نماییم، شریعتی را نقد کنیم و بگوییم تمامی مصائب امروز نه تنها ایران، بلکه جهان اسلام و بنیادگرایی در ایران و جهان اسلام، همه در تفکر شریعتی ریشه دارد یا کسانی که مانند شریعتی میاندیشند یا آنچه که روشنفکری دینی است موجب بنیادگرایی شده است. میتوان گفت این تقریباً دور از تحقیق علمی و روحیه علمی است. نکته دیگری که باید به آن توجه نمود و به نظرم در میان صحبتهای آقای آقاجری هم ذکر شد این است که ما مفاهیم را به دلخواه استفاده میکنیم. برای مثال آیا بنیادگرایی مترادف همان فاندامنتالیسم است که در چهارچوب حرکتها و جنبشهای دینی مسیحی ریشه دارد. برای مثال وقتی از افراطیگری و حرکتهای خشونتزا در چهارچوب مذهبی و دینی صحبت کنیم، باید بنگریم که آیا ریشه در نگرشهای گروههای تندروی اسلامی دارند و تروریستی که در جهان اسلام در حال فعالیت است آیا ریشه حرکتهایشان به معنای بنیادگرایی به معنای مسیحی است یا ریشه در علل دیگری دارد؟ موضوع دیگری که فکر میکنم در مورد شریعتی باید به آن توجه بیشتر یداشته باشیم این است که هنوز بعد از چهار دهه پس از شهادت شریعتی، آثار شریعتی هنوز به صورت آکادمی در دانشگاهها و دانشکدههای جامعهشناسی و علوم اجتماعی مورد خوانش قرار نگرفته است. در اینجا تقصیر از جامعهشناسی در ایران است و جامعهشناسان به گونهای در این سهو و قصور مقصرند. در این حوزه به غیر از چند تنی که به صورت ذوقی وارد این حوزه شدند و این کار را ادامه ندادند و به صورت یک پروژه تحقیقاتی و به صورت واحدهای درسی و گسترده در حوزۀ دانشگاهی دنبال نکردند. یعنی امروز شریعتی هنوز ناشناخته است. برخی میگویند شریعتی پدر ایدئولوژی بود، برخی میگویند شریعتی جامعهشناس نبود، برخی معتقدند شریعتی روشنفکر دینی بود و برخی دیگر میگویند اصلاً روشنفکر نبود. اساساً در مورد شریعتی تحقیقی مسنجم در دانشگاههای ما انجام نشده است و افکار و آثار شریعتی به صورت یک واحد درسی تدریس نمیشود و این یک معضل است. در اروپا یک کتابخانۀ تحقیقی و حوزۀ علمی تعریف شدهای داریم که در آن از فرومشناسی، فرویدشناسی، مارکسشناسی و … سخن گفته میشود، اما در ایران چیزی با نام شریعتیشناسی و جریانهایی که به انحای مختلف در رابطه با شریعتی بپردازد، هنوز چنین چیزی وجود ندارد و این به آن معناست که شریعتی هنوز خوانده نشده است. بنابراین نیازمند آنیم که گفتمان شریعتی را بازخوانی و بازتفسیر نماییم و شریعتی رو دوباره بشناسیم. باید از این شعارزدگیها که شریعتی به ما اجازۀ تفکر و نقد نمیدهد و شریعتی تفکر ما را به محاق برده است و … باید از چنین شعارزدگیهایی دوری جوییم.