خطای گرامری شريعتی | سروش دباغ (روزنامه هممیهن ـ ۱۳۸۶)
خطای گرامری شریعتی
سروش دباغ
منبع: روزنامه هممیهن
تاریخ: ۱۳۸۶
چگونه میتوان درباره دینشناسی دكتر علی شریعتی سخن گفت؟ به نظر من پاسخ به این پرسش احتیاج به مقدمهای دارد.
از هر متفكر یا روشنفكری كه صحبت كنیم میبایست میان دو مقام، تفاوت قائل شویم.
زمانی از متفكری صحبت میكنیم كه دستگاهی فكری –فارغ از انسجام یا عدم انسجام آن- دارد و در این دستگاه فكری دست به ابداعات تئوریك زده است. مفاهیم جدید معتنابهی ابداع كرده یا به مفاهیم قدیمی معنایی جدید داده و از خلال آنها دستگاهی نظری ساخته است.
اما دسته دیگری از متفكران هم وجود دارند كه به عنوان مثال اسلامشناس یا فیلسوف یا روانشناس هستند و در درون روش و قواعد آن علم فعالیت نظری میكنند و فعالیت نظریشان متضمن آشنایی با سنت و ادبیات پیشین آن علم است. و بر اثر این آشنایی احیانا نكاتی بدیع را در قالب مقالات و كتب محققانه و آكادمیك عرضه میكنند.
در باب دكتر شریعتی فكر میكنم او را باید در دسته اول قرار داد. از این جهت فكر نمیكنم كه در روشنفكر بودن و خالق بودن وی تردیدی شود. شریعتی مفاهیم نوینی خلق كرد كه پیش از او نبود، یا دستكم معنایی كه از این واژگان مراد میكرد وجود نداشت.
مفاهیمی مثل تشیع صفوی در برابر تشیع علوی، استضعاف و… تماما ابداعات تئوریك او بود. از این حیث در روشنفكری او شكی نیست. به علاوه كه او خصوصیات دیگری كه موید روشنفكری باشد را هم در خود داشت. اگر روشنفكری را متضمن شناخت سنت و مدرنیته و برساختن پلی میان این دو بدانیم مسلما شریعتی یك روشنفكر بود.
علاوه بر این، عناصری از نقد اجتماعی كه لازمه كار روشنفكری است به وضوح در آثار و افكار او وجود دارد. (اگرچه نمیخواهم عناصر روشنفكری را محدود به این عناصر بدانم) مضافا بر این، آشنایی او با ادبیات و رمان ویژگی دیگری بود كه از او روشنفكر میساخت. بسیاری از جوانان انقلابی و مسلمان از طریق او با رمان و ادبیات مدرن آشنا شدند.
این عناصر را برشمردم تا نشان دهم شریعتی قطعا روشنفكر بوده و از این حیث كه مفاهیم دینی را به استخدام میگیرد و ابدعات تئوریك به دست میدهد و طرح جدیدی در میاندازد، روشنفكر دینی محسوب میشود. اما اگر گفته شود او اسلامشناس بوده و نوآوریهایش متتبعانه و معطوف به سنت و ادبیات پیشین دینشناسی و اسلامشناسی بوده است من با چنین رایی موافق نیستم. اسلامشناسی و دینشناسی مستلزم آشنایی معتنابهی با فقه، تفسیر، كلام، عرفان اسلامی، فلسفه اسلامی و تاریخ اسلام است.
تصور نمیكنم دكتر شریعتی به جز آشنایی با تاریخ اسلام، در حوزههای دیگر علوم اسلامی آشنایی عمیقی داشته باشد. نه آثار او چنین گواهیای میدهند نه خود او چنین ادعایی داشته است. به گمان من نوآوریها و ابداعات دكتر شریعتی بیشتر در حوزه روشنفكری است و از این حیث خیلی در بند فعالیت آكادمیك و محققانه نبوده است.
آثار شریعتی را هم نباید با اسلامشناسان در معنای دانشگاهی كلمه مقایسه كرد. البته شریعتی در دانشگاه سوربن درس خوانده بود اما بنابه توضیحی كه در كتاب «مسلمانی در جستوجوی ناكجا آباد» هم آمده آن زمان نیز چندان دل در گرو درس دانشگاهی نداشته است.
چرا كه اعتقاد چندانی بدان امور در آن موقعیت زمانی نداشت و بر این باور بود كه مسائل مهمتری در میان است كه باید به آنها پرداخت. شور و شوق انقلابی تمام وجودش را پر كرده بود. از این جهت نه با فیلسوفان و نه با عرفا كه دغدغه اجتماعی نداشتند بر سر مهر نبود و به آنان طعن میزد. چنانكه فیلسوفان را پفیوزان تاریخ میدانست و مرگ كسی چون حلاج را مرگی پاك در راهی پوك میخواند.
در این گرایش البته تربیت او در مشهد بیتاثیر نبود، چه در مشهد از قدیم سنت ضدفلسفی قوی وجود داشته است. با این مقدمه، پرسش از دینشناسی دكتر شریعتی را به این سوال تبدیل میكنم كه آیا از مجموعه آرا و اندیشههای او، نوعی دینشناسی قابل استقصاء است یا نه؟ پاسخ من به این سوال مثبت است.
بیتردید او –چنانكه دیگران هم گفتهاند- دیسكورس دینی جدیدی در انداخت. این دینشناسی حول مولفههایی چون انقلاب، سوسیالیسم و برابری شكل میگیرد. دینشناسی شریعتی به شدت حركتمحور است. حركتمحوری را در برابر حقیقتمحوری قرار میدهد. این دینشناسی در بستر هژمونی تفكرات چپ و ماركسیستی و فضای اواخر دهه 60 میلادی شكل گرفت.
در آن سالها شریعتی از سویی تحت تاثیر مكتب فرانكفورت و از سوی دیگر متاثر از جامعهشناسان چپگرا بود كه در آثارش به آنها ارجاع داده است. در این سالها چهره اروپا دگرگون شده بود و كسانی چون كاسترو و چهگوارا، دیسكورس انقلابی را در تمام جهان جاری و ساری كرده بودند و جامعه ایران هم البته از این فضا متاثر بود. در این فضا شریعتی سعی كرد با ماركسیسم –یا به قرائت خویش از ماركسیسم- مبارزه كند و تبیینی انقلابی از اسلام ارائه دهد.
در این میان عناصری چون نگاهی ایدئولوژیك به دین كه متضمن نوعی حركتمحوری باشد تا حقیقتمحوری، استخراج و تصفیه عناصر فرهنگی، توصیه به بازگشت به خویشتن و سنت ستبر ما تماما منظومه معرفتی منسجمی را فراهم میآورد. قرائت ایدئولوژیك وی از دین به نحو مبسوطی توسط داریوش شایگان و عبدالكریم سروش مورد نقد واقع شده است.
ذكر این نكتهای در اینجا خالی از لطف نیست. پارهای از منتقدان شریعتی با توجه به قرائت انقلابی او از دین، وی را ذیل بنیادگرایان دینی قراردادهاند. به گمانم چنین صورتبندیای درست نیست. دست كم در مقام عمل اگر به گروندگان اندیشه شریعتی توجه كنیم میبینیم كه اكثر كسانی كه از او تاثیر جدی گرفتند هیچ كدام در عداد بنیادگرایان در نیامدند.
مقایسه شریعتی و دیگرانی كه تحت عنوان بنیادگرا در جهان اسلام ظهور كردهاند به خوبی این مطلب را نشان میدهد. به نظر میرسد یكی از علل اصلی آن پارادكسیكال و جذاب بودن شخصیت او است. جهان شریعتی جهان فراخی بود.
در آن هم ابوذر، میگنجید، هم بودا، هم ماسینیون و… به نظر من یكی از درسهایی كه میتوان از شریعتی آموخت این است كه میتوان دیندار بود و در این جهان به نحو مومنانه زیست و در عین حال جهان بزرگی داشت. جهانی كه در آن بسیاری از شخصیتهای معنوی هم حضور دارند و میتوانند فرد را مدد رسانند. نوعی آشتی و همزیستی با سایر دستاوردهای انسانهایی كه در ذیل سایر فرهنگهای دینی زیستهاند، از تعلیمات شریعتی است.
از دین ایدئولوژیك كه بگذریم به نظرم عناصری در اندیشه دكتر شریعتی وجود دارد كه همچنان قابل تامل است. از جمله بصیرتهایی كه دستگاه نظری شریعتی در اختیار ما قرار میدهد یكی نگاه او به تاریخ دین و تلاشاش برای اسطورهزدایی و زمینی كردن شخصیتهای دینی است.
درست است كه او شخصیتهایی چون پیامبر اسلام(ص)، علی(ع)، حسین(ع)، فاطمه(س) و ابوذر را در چارچوب دریافتی انقلابی از اسلام مورد توجه قرار میداد اما این كار متضمن اسطورهزدایی و نگاهی تاریخی به دین بود. نگاه تاریخی او متضمن این بصیرت بود كه ما میبایست با تاریخ واقعا موجود اسلام و نه تاریخ اسطورهای آن تعامل داشته باشیم.
این نگاه اگرچه حداقلی بود و شریعتی نتوانست تمام لوازم و پیامدهای این نوع نگاه را استخراج كند اما همین نگاه آن زمان برای بسیاری از دینداران تاملبرانگیز بود كه از این منظر با شخصیتهای دینی رودررو شوند. به این معنا میتوانیم بگوییم جدی گرفتن تاریخ و نگاه تاریخی به دین، بخش مهمی از میراث شریعتی است.
این نگاه تاریخی در پروژه خود شریعتی واجد پیامدهای پلورالیستی است. شریعتی چه در دروس اسلامشناسی در مشهد و چه در آثار دیگرش در نقل مطالب تاریخی به منابع مختلف از جمله منابع اهل سنت رجوع میكند و روایتی تكثرگرایانه از تاریخ اسلام ارائه میدهد.
اما از سوی دیگر میتوان به لحاظ متدولوژیك بر كار روشنفكرانه او نقد وارد كرد. اگر روشنفكر را كسی بدانیم كه بر مرزهای معرفتی جهان قدیم و جهان مدرن حركت میكند و سعی میكند از گسست معرفتی میان این دو جهان سراغ گیرد و ربط و نسبت میان این دو را بكاود، شریعتی هم تلاش میكرد چنین بكند.
شریعتی به زمانهای تعلق داشت كه شاید بتوان آن را دوران استخراج نامید. در این دوران وی در عداد سایرین میكوشید در برابر مفاهیم مدرنی كه آنها را دلربا مییافت همچون سوسیالیسم، آزادی و ارزشهای انقلابی، مفاهیمی متناظر در سنت دینی استخراج كند.
به این ترتیب شریعتی حركت روشنفكرانهاش را كه معطوف به گسست میان جهان سنت و جهان مدرن بود حولوحوش استخراج چنین مولفههایی سامان داد. شریعتی فكر می كرد با استخراج مولفههای مدرن از دل سنت، چنین گسستی را میتواند از میان ببرد.
سازوكار چنین استخراجی البته این مشكل را داشت كه مفاهیم سنتی را از مفهوم خود خالی میكرد و با معانی كاملا مدرنی پر میكرد. اشكال متدولوژیك شریعتی را با تمسك به برخی آموزههای فلسفه زبان میتوان توضیح داد.
لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف مشهور تحلیلی، در كتاب «درس گفتارهایی در باب روانشناسی، باور دینی و زیباییشناسی» به نكتهای در باب زبان دین اشاره میكند كه میتوان آن را در مورد شریعتی هم روا دانست. ویتگنشتاین در این كتاب از پدر اوهارا از آبای كلیسا انتقاد میكند كه برای مستحكم و موجه كردن مدعیات دینی از استدلالات علمی مدد میجوید.
این كار نوعی خطای گرامری (Gramatical Mistake) در معنای فلسفی كلمه است. یك مفهوم در كنار تعدادی مفهوم دیگر یك ریسكورس را میسازد و در یك زمینه Context معنا میدهد. وقتی یك مفهوم را از زمینهاش بیرون میآوریم و در زمینه دیگری قرار میدهیم، یا به تعبیر دیگری، مفهومی را از یك بازی زبانی به بازی زبانی دیگری میبریم، خطایی متدولوژیك رخ داده است كه ویتگنشتاین آن را خطای گرامری مینامد.
ویتگنشتاین در همان كتاب این نقد را به پدر اوهارا دارد كه مفاهیم را از بازی زبانی علمی وارد بازی زبانی دین میكند.از این حیث شاید به شریعتی هم این انتقاد وارد باشد كه نحوه استخراج مفاهیم توسط او از یك بازی زبانی و به كار بستن آنها در بازی زبانی دیگر بدون عنایت به اینكه این مفهوم در تلائم با شبكهای از مفاهیم است كه افاده معنا و معرغت میكند، مرتكب خطای گرامری شدن است.
این نقد البته بر مهندس بازرگان هم وارد است. او برای به دادن تبینی علمی از آموزههای دینی در برخی از آثار خویش چنین میكند.تلاش برای پر كردن شكاف میان سنت و تجدد به طریقی كه ذكر آن رفت هنجار روشنفكرانه آن زمانه بود. نرم و هنجاری كه روشنفكری ما از آن گذر كرده است.
به طوریكه برابر آن نرم استخراج میتوان نرم و هنجار روشنفكران دینی فعلی را نرم سازگاری خواند. در دیسكورس جدید روشنفكران دینی كه دستكم قدمتی 15-10 ساله دارد، ما بیش از استخراج، از عنصر سازگاری سخن میگوییم. صورت مساله در این چارچوب مطرح میشود كه آیا مسلمانان در عین حفظ دینداریشان میتوانند با آموزههای مدرن هم كنار بیایند یا نه؟
امتناع استخراج مفاهیم مدرن از سنت به معنای ناتوانی مسلمانان در سامانبخشی نسبتشان با جهان مدرن نیست. روشنفكران متاخر در پی فهمیدن میزان سازگاری این دو جهان هستند. روش كار چنین روشنفكرانی آن است كه حتی موارد ناسازگار میان جهان سنت و مدرن را بیابند و سپس با پرهیز از رفوگریهای جزیی، راهحلی اصولی و بنیادین بیابند.
مثلا جناب دكتر كدیور در باب نسبت حقوقبشر و احكام دینی به جای نشان دادن نقاط تلائم، در شش محور، نقاط افتراق این دو را طرح میكنند و پس از به رسمیت شناختن و مشخص كردن سرچشمه افتراق، سعی میكند راهحلی ارائه كنند كه آن راهحل نیز متكی بر استخراج نیست بلكه مبتنی بر اجتهاد در اصول است.
بحث را با اشاره به نكتهای كوتاه به پایان خواهم برد. از شریعتی چه مانده است؟ چرا هنوز او بهرغم تمام نقدهایی كه بر او وارد میدانیم همچنان برای ما جذاب است؟
فكر میكنم دلیل اصلی این جذابیت پارادوكسها و تناقضاتی باشد كه در وجود او قرار داشت. شریعتی در عین آنكه در سودای حركت اجتماعی و به دست دادن تفسیری انقلابی از دین بود، واجد دغدغههای اگزیستانسیل است. این دغدغه بیش از همهجا در كویریات او جلوهگر شده است. به نظرم این بخش از آثار او همچنان قابل تامل باشد.
شریعتی از معدود روشنفكران معاصر ماست كه احوالات شخصی و اگزیستانسیل خود را بر آفتاب افكنده و در باب آنها به صراحت سخن گفته است. اشارهاش به دوبار قصد خودكشی و یا پارهای از ادعاها كه حاكی از احوال خوش و اذواق و مواجید معنویاوست (كه موجب خشم پارهای از متدینان شد) یا پرده برداشتن از فصول سرد و زمستانی روحی حیاتش تماما مواردی است كه از روشنفكری كه حیات فكریاش سمت و سوی دینی هم دارد كمتر انتظار میرود.
معجزه سیاه خواندن كویر از سوی برخی منتقدان ناشی از همین است. توجه به تابوشكنیها و خلافآمدهای او در زندگی شخصیاش هم مجموعا تصویری از شخصیتی میسازد كه همچنان حتی پس از آنكه ایدئولوژیاندیشی از رونق افتاده است جذاب است.
این شخصیت تنها كه خود را در كویریات و در گفتوگوهای تنهایی نشان میدهد چیزی كاملا متفاوت با شخصیت انقلابی و ایدئولوگ اوست. این پارادوكس شخصیتی بر آثار او هم تاثیر گذاشته و از این حیث به گمان من نسبتی منطقی میان كویریات و اسلامیات او وجود ندارد.
در انتها تاكید بر این نكته ضروری است كه آن بزرگوار حق بزرگی به گردن نواندیشی و روشنفكری دینی دارد. مبادا با انتقاداتی احیانا از او میكنیم، جایگاه رفیع او و خدمات شایانی كه او به فرهنگ این دیار كرده است را نادیده بگیریم. چنین مباد.
آنچه میخوانید حاصل گفتگویی با دكتر سروش دباغ است كه به صورت گفتار تنظیم شده است.