ثار (۱۳۵۵)
ثار
نوشتهای که در پیخواهد آمد با همین عنوان در مجموعه آثار(۱۹)به نام « حسین وارث آدم» و به عنوان دفتر دوم منتشر شده و شفاهی است .
فلور وقتي ميگوييم، من سيلان شط طلايي را حس ميكنم، از كلمهي فلورانس، از كجاش؟ از خود آهنگش ببينيد شناخت يك كلمه چقدر دقيق و چقدر عميق و چقدر با ارزش است، ثوره، يكي از همين كلمات است،بعضيها ميگويند يك بيوگرافي هم دارد و آن اين است كهفلورانس در عين اينكه اسم يك مكاني است كه همه ميشناسند، در عين حال كه براي يك شاعر، موزيكش معناي يك چيز ديگري را ميدهد، يك بيوگرافي هم دراد، آن بيوگرافيش مربوط به رابطهاي است كه اين كلمه با يك داستان دارد، با يك قضيه دارد. مثال ميزند كه نيز «فلورانس» اسم زني عفيف بود، كه زيبا بود و اكدامن بود، فلان و فلان و در دورهي كودكي ما اين يك شخصيت خيلي محبوبي و من در بچگي از او يك بتي از عفت، از زيبايي و از شرم ساخته بودم و اين يك رابطهي اختصاصي است كه من در خودم احساس ميكنم بين فلورانس و ان داستان كه پيوند پيدا كرده با اين كلمه و بنابر اين يك كلمه، يك بيوگرافي هم دارد، در فرهنگهاي غني خيلي مهم است، مثلاً كلمهي «رند» اصلاً معناي مافوق عالم، دانشمند و عاقل ميدهد، حتي يك چيز خاصي است.
ثوره يك بيوگرافي تاريخي دارد و آن اينكه همين رابطهاش با آن قضيه جامعهشناسي و تاريخي است كه به اين كلمه يك غناي بيش از حد ميدهد در اين جاست كه معني كلمه از محدودهي وجودي خود كلمهي خيلي فراتر ميرود، كلمهاي داريم بنام ثار. ثار كه در دعاها ميخوانيم، يا ثارا… و ابن ثاره، به خود امام حسين (ع) ميگوييم كحه تو ثار خدا هستي، ثار چيست؟ اصلاً در جامعهشناسي عرب، اساساً در فرهنگ عرب، پيش از اسلام در قبايل، نظام، نطام قبايلي است. بزرگترين كار انقلابي اسلام، تبديل يك نظام قبايلي است به يك نظام اجتماعي، يعني از مجموعهي قبايل كه خودش يك زيربناي اجتماعي خاصي است پيغمبر اسلام در ظرف چند سال كه چنين حادثهاي در تاريخ امكان ندارد- براي اينكه اين كاري است كه در طول چندين قرن آن هم با تغيير زيربناي اقتصادي و سياسي عميق بايد شكل بگيرد- و پيغمبر اسلام در يك نسل اين تبديل زيربنايي بزرگ انقلابي را انجام داده و آن تبديل يك نظام قبايلي، به يك نظام اجتماعي كامل، يك امت، يك جامعه، يك سوسيته ساختن است. در نظام قبايلي عرب رسمي بوده كه در تمام نظامهاي قبايلي دنيا وجود دارد و آن اينكه هر قبيله، يك شخص واحد است، يعني فرد وجود ندارد- در نظام قبايلي- بلكه قبيله وجود حقيقي دارد، هر فرد خودش هيچ نيست، در عين حال تمام قبيله است، در بعضي از دهات خيلي پرت كه هنوز اين تمدن نجس ما به اونجاها نرفته- شما يك بيگانهايد، وارد ده ميشويد همهي كساني كه در جلو دروازه در راه شما هستند شما ميبينيد همه جمع شدند و شما را به يك منزلي دعوت ميكنند؛ خواهش ميكنم بفرماييد يك امشب اينجا تشريف داشته باشيد، يك امشبي اينجا اسرتاحت كنيد. در صورتيكه منزل مال اينها نيست مال هيچكدام نيست، صاحبش اصلاً تو صحراست و يا اصلاً توده نيست، براي چي؟ براي اينكه آن روح ما، اصالت ما، اصالت قبيله خودش را در اينجا نشان ميدهد. شما يك بيگانهاي هستيد، وارد شديد مهمان هستيد مهمان كي؟ مهمان حسن، حسين، اما آن حسن و حسين چون فرديست در اين جامعه، در اين امت در اين قبيله مساويست با تمام قبليه يعني شما مهمان قبيلهايد، بنابراين هر كسي خودش را صاحبخانه ميداند و ميزبان شما و چون هر كسي خانهاي مطابق شان شما ندارد آن خانهاي را كه تناسب بيشتر با شخصيت شما دارد شما را به آن خانه دعوت ميكد ولو آنكه صاحبش هم نباشد، مجاز هم هست اينكار را بكند، اجازه هم دارد و اين معلوم ميشود كه هنوز مالكيت فردي به اين صورت كه در نظام اجتماعي كه فرد شخصيت مستقل ميگيرد از لحاظ روحي لااقل به وجود نيامده يعني همه چيز مال قبيله است، شخصيت هم همين طور است شما به يك فرد اگر توهين كنيد هرگز قبيله احساس نميكند كه تنها به آن توهين كردهايد، تمام وجدان اين جمع جريحهدار ميشود و همه خودشان را متهم و دشنام ديده و شنيده احساس ميكنند و در صدد عكسالعمل برميآيند و شما بايد از طايفه عذرخواهي بكنيد. در صورتيكه در يك جامعه، شما به يك فرانسوي توهين كنيد، به يك آمريكايي توهين كنيد، به خود آن بابا توهين كردهايد، آن آمريكايي ديگر هيچگونه عكسالعملي نشان نميدهد. يا به يك تهراني شما توهين كنيد يا به يك مشهدي توهين كنيد، هيچوقت مشهديهاي ديگر، تهرانيهاي ديگر احساس نميكنند كه آنها مورد اهانت واقع شدهاند، هر كسي حساب شخصي خودش را دارد ولي در جامعهي قبيلهاي يك شخص وجود دارد به اسم قبيله، كه معمولاً رييس قبيله، تو تم قبيله آن خداي قبيله، تجسم آن روح جمعي است يك روحي كه افراد گوناگون، تنهاي گوناگون دارد، هزار تا، دو هزار تا، حالا هرچي. از لحاظ حقوق هم اين مسئله وجود داشته، حقوق قبايلي يك حقوق جمعي است و آن اينكه اگر يكفردي از قبيلهي مثلاً بني غطفان، فردي را از قبيله بينزهره كشته باشد، قاتل او قاتل نيست، مقتول هم مقتول نيست، بلكه قاتل بني غطفان است مقتول بنيزهره، اصلاً تماماً يعني هر فردي از بنيغطفان قاتل است و كشنده است بنابراين براي انتقام گرفتن، كافيست كه هر يك از افراد بني زهره هر وقت دستشان رسيد به هر فردي از افراد بنيغطفان كه قاتل جزو آن قبيله است آن را بكشد اين انتقام گرفته شده ولو فرد كشته شده هم هيچ ربطي به قاتل نداشته و يا اصلاً نشنيده باشد هيچ تقصير هم نداشته باشد ولي به هر حال عضو آن قبيله است يعني قبيله يك خون، طلب دارد و آن قبيله است كه يك خون را ريخته. افراد از لحاظ قبايلي شخصيت حقوق ندارند براي اولين بار اسلام آمد كه مسئلهي فديه و مسئلهي حقوق را فرديش كرد به خاطر اينكه جامعه ميخواست بسازد، بهخاطر اينكه روابط قبيلهاي را ميخواست نابود كدن يكي از راههايش هم ايجاد حقوق فرديست كه قاتل همان كسي است كه دستش بخون آلوده است و صاحب خون، همان كسي است كه پيوند خانوادگي دارد با مقتول، باباش است، پسرش است، هر كه هست. حالا اين زيربناي اجتماعي قضيه است، اينجا درست دقت كنيد چقدر قضيه زيبا ميشود و چقدر عميق ميشود. يك فردي از يك قبيلهي ديگر را كشت آن قبيلهاي كه يك كسي از افرادش كشته شده صاحب خون است، آن كشته ثار اين قبيله است درست روشن است كشته ثار اين قبيله است. ما يك قبيلهاي هستيم يكي از افراد قبيلهي دشمن آمده يكي از بچههاي ما را كشته، اين، باباش يا مادرش يا پسرش صاحب خون نيستند. ماها همه صاحب خون هستيم آن ثار خانوادهاش نيست، ثار پدرش، ثار مادرش، ثار پسرش ثار پسر بزرگش نيست، ثار قبيله است، ثار ماست. خوب، يعني چه، يعني ما يك خون طلب داريم از دشمن. غيرت، يعني تحمل نكردن اين بار ثار بردوش خويش. غيرت قبيلهاي يعني هر كس ثار را ببخشد يا در صدد انتقام برنيايد معلوم ميشود كه ناموسش را هم ميفروشد. كسي كه خودش را بفروشد، ناموسش را هم ميفروشد، دينش را ميفروشد، غيرت ندارد.
بنابراين هر قبيلهي غيرتمندي وقتي يك ثار دارد حتماً بايد انتقام آن را از دشمن بگيرد.
در اين جا يك افسانهاي هم هست كه در عين حال كه دروغ است، از اين راستتر حقيقتي در تاريخ انسان نيست. و آن اين است كه- چقدر حقايق گاهي به صورت افسانه، اساطير بيان ميشود و آدم بايد آن را بفهمد، گاهي در اساطير مطالبي هست كه از مطالب تاريخ ما حقيقت بيشتري دارد، همه بلايي به سرش آوردهاند، اما اساطير عبارتست از همهي آن حقايق و آرزوها و آن اصولي كه انسانيت به آن معتقد بوده ولي تحقق پيدا نكرده به صورت افسانه بيان كرده- چقدر عاليست! ميگويد وقتي يك فردي از قبيلهي ما كشته ميشود روح اين قبيله به صورت چادر نشين است كوچ ميكند، ييلاق ميكند، قشلاق ميكنند، خونش ميريزد. اما روح او به صورت پرندهاي ضجه كنان شب و روز در پيرامون قبيله و دور سر يكايك جوانهاي قبيله، زن و مرد قبيله ميچرخد و ضجه ميكشد و شكنجه ميبيند و فرياد ميكشد و افراد قبيلهاش را به انتقام ميخواند و هيچوقت آرام نميگيرد اين مرغ، اين پرنده، تا وتق انتقامش از دشمن گرفته شود. درست روشن است؟ اين افسانه؟ بنابراين وقتيكه قبيلهاي يك ثار دارد و بايد از قبيلهي دشمن بگيرد ثارش را و انتقامش را، اين، احساس ميكند تا وقتي يك خون را از دشمن نريخته، انتقام را نگرفته، اين يك موجمود ملعوني است كه دايماً پرندهي ثار برگرد سرش شب كه ميخوابد، توي خانهاش كه ميرود، مسافرت كه ميرود، مشغول عيش و عشرت كه هست، غذا كه ميخورد، نماز كه ميخواند، هركاري در هر حالي كه هست رهايش نميكند و فرد قبيله اگر غيرت داشته باشد و حميت، صداي ضجه و دعوت آن مرغ را بگوشش ميشنود. اين يك رابطه قبايلي است و يك سنت قبايلي است در مسئله ثار. خوب، يك انقلاب بزرگ فرهنگي فكري كه پيغمبر اسلام كرده- يك جاي ديگر اشاره كردهام- و آن اين است كه بسياري شده كه فرهنگ و سنت رايج جامعهاش را گرفته كه حتي جاهلي بوده اما در آن در درون اين تعبير در درون اين سنت در درون اين فكر و فرهنگ يك محتواي نوعلمي انقلابي انساني ريخته و آن اينكه ثار قبيلهاي را تبديل كرده به يك ثار ايدئولوژيك، به يك ثار انساني، همچنان كه رابطه اخوت بين قبايل را تبديل كرد به اخوت بين انسانهاي همفكر به جاي همخون، همانطور كه پيوند بين افراد يك قبيله را- ولايت قبيلهاي را- تبديل كرد به يك ولايت سياسي فكري انساني، همانطور كه بيعت يك فرد را با رييس قبيله، تبديلش كرد در حج به بيعت هر فرد با حجرالاسود، به عنوان رمزي از دست راست خداوند و ميدانيم كه هر كسي كه در بيعت يك رييس قبيلهاي هست در بيعت يك قبيلهاي است، تابع آن رييس است و وقتي به بيعت يكي ديگر درميآيد همهي بيعتهاي قبليش حذف ميشود يعني بيعت جديد در عين حال كه يك بيعت جديد اثباتي است جنبهي تعيني نفيي هم دارد و آن هم نفي كننده و نهي كننده و مسخ كنندهي تمام بيعتهاي قبلي است. از آنها آزاد ميشود، بنابراين تمام افرادي كه در بيعت قبيلهاي هستند در بيعت در برابر خان يا رييس قبيله هستند بعد از بيعت با خدا در عين حال كه به صورت يك مولا يا يك بنده يا يك عضو قبيلهي خدا ميشوند در عين حال از همهي پيوندهها و بيعتهاي قبايلي و جاهلي آزادند. ميبينيم اينها همه سنتيابي است كه در جامعه هست، از صورتمنحط جاهلي قبايلي تبديلش ميكند به عاليترين و نوترين و انقلابيترين مفاهيم كاملاً تازه و از فرهنگ استفاده ميكند. يك انقلابي سطحي بيريشه نيست كه مجموعهاي از مفاهيم من درآوردي نوظهور را بخواهد تحميل كند و ديكته كند بر يك مردمي كه در برابر اين مفاهيم اين اصطلاحات، اين دستورها، اين فرمانها هاج و واج ماندهاند كه يعني چه؟ از ريشهي زندگيشان و واقعيت تاريخشان و فرهنگشان بيرون ميكشد و مفاهيم و يك سنت و يك فرهنگ اين همه عميق كه تا مغز استخوان مردم و سنت و تاريخشان و فرهنگشان و غيرتشان و خونشان فرو رفته با همهي اين روابط تبديل ميكند به ثار فكري، به رابطهي دو قبيله اما نه قبيلهي نژادي بلكه قبيلهي فكري، قبيلهي طاغوتي و قبيله الهي. اين دو قبيله است اين دو قبيله را به رسميت ميشناسد.
قرآن، اسلام، همه و همه دعوت بر اساس يك نظام قبيلهاي جديد است در تاريخ بشر يك قبيله با خدا بيعت كرده، يك قبيله با طاغوت بيعت ميكند، اين دو قبيله همان رابطهاي كه قبايل جاهلي با هم داشتند به خاطر ثار، اين دو تا هم سر ثارشان دارند و همان خونخواهي ثار كه دايما بيخ گوش تو هي ضجه ميشد و انتقام ميطلبد به صورت اين ثار در ميايد و سنگيني مسئوليت خونخواهي آن ثار به گردن يكايك افراد قبيلهي خدا ميافتد و هر كه غيرت دارد مسلماً اين صدا را دايما ميشنود.
بنابراين آيا فكر نميكنيد كه در كلمهي ثوره بيش از آنچه كه رولوسيون يا كلمهي انقلاب كه فقط زر و روشدن يك نظام اجتماعي را بيان ميكند و هيچ محتواي ديگر ندارد مفهوم ثار هم از اين ريشه خفته است؟ و در اين جا ديگر ثوره تنها يك شورش در يك برهه از زمان از طرف يك گروه در برابر يك نظام نيست بلكه ثوره عبارتست از قيام افراد قبيلهي خدايي در هر نسل براي انتقام گرفتن از آن قبيله طاغوتي كه از آنها يك خون به گردن دارد و يك خون طلب دارد، ثوره، از اينجاست كه كلمهي ثوره با خون پيوند پيدا ميكند، كلمهي ثوره با تسلسل تاريخي پيوند پيدا ميكند، كلمه ثوره با مسئوليت مستمر انسان در طول تاريخ پيوند پيدا ميكند. عجيب است كه از اين كلمهي ثار تمام فلسفهي تاريخ اسلام را در ديد شيعي به خصوص كه يك فلسفه تاريخ كامل است ميشود استخراج كرد، براي اينكه اگر نگاه كنيم فلسفه تاريخ بشر، فلسفه تاريخ انسان اساساً در ديد شيعي اسلام عبارتست از آدم تا آخرالزمان. اين طول فلسفهي تاريخ است كه اسلام در ديد شيعي عرضه ميكند، تفسير ميكند، توجيه ميكند و آن اين است كه ميبينيم. عجيب است اولين قدمي كه تاريخ بشر با آن قدم شروع ميشود با يك ثار شروع ميشود. هابيل، يعني اولين آدم، انسان، حقيقت انسان يعني پدر همه، آدم پدر هر دو قبيله است، اما بعد از آدم، انسان دو قبيلهاي ميشود قبيلهي طاغوتي، قبيلهي الهي، آن تقسيم بندي قبايلي كه اسلام قبول دارد آن دو قطبي شدن انسان كه در طول تاريخ همواره وجود دارد و بدون آن اصلاً اسلام را نميشود فهميد، تسلسل امامت را نميشود فهميد، اساساً مكتب ابراهيم را نميشود فهميد، ميبينيم كه بعد از آدم تاريخ انسان شروع ميشود. آدم جز تاريخ بشر، جز تاريخ نيست آدم حقيقت انسان است، كليت انسان است اما بعد از آدم است كه جامعهي بشري تشكيل شده، انسان، اجتماع، زندگي، روابط انساني به شكلي كه اكنون ميبينيم در محدودهي بسيار كوچك شكل گرفته يعني دو قطبي شدن جامعه انساني شروع شده و اولين بار كه شروع ميشود با يك ثار شروع ميشه يعني قبيلهي قابيلي يك خون ميريزد از قبيلهي هابيلي و بعد اين وراثت آغاز ميشود. يك رابطهاي بين وراثت و ثار وجود دارد كه اين دو تا مفهوم فلسفه ي تاريخ انسان را در اسلام ميسازند معني ميكنند اين كلمهي وراثت همانطور كه در دعاها زياد داريم، راجعبه خود امام حسين به خصوص، زيارت وارث داريم كه اساساً بر اساس وراثت است، اينها را به ما درس دادهاند، اينها چيزهايي نيست كه ما حالا بفهميم و يا از خودمان بسازيم، اينها چيزهايي بوده كه در مكتب ما خيلي روشن بوده منتهي ناآگاهي رابطه را قطع كرده والا زيارت نشان ميدهد كه من، امام حسين را به عنوان يك حلقه از اين زنجير طولاني كه از آدم تا آخرالزمان به هم پيوسته است و به هم ارتباط دارد ميشناسمش و به همان دليل با او حرف ميزنم و به آن عنوان در برابرش قرار گرفتهام و تلقياش ميكنم و ميشناسمش كه كيه و كارش را هم به همان دليل ميگويم. بنابراين در فلسفهي تاريخ ما بشر شروع شد با يك ثار، قبيلهي هابيلي يك خون اكنون طلبكار است از قبيلهي قابيلي، و بنابراين وراثت از همين اينجا شروع ميشود اين وراثت در اشكال مختلف، تعبيرهاي مختلفي در روايات، قرآن، احاديث، فرهنگ اسلامي، تاريخ همه هست، حتي سعي شده است كه به عناوين مختلف، به صورت شجرهنامه، به صورت حتي يك وسيله، يك ابزار، يك سمبل و امثال اينها پيامبران را به هم ارتباط بدهند، به عنوان يك تسلسل و يك پيوستگي جريان واحد، يك وحدت تاريخي ميخواهد درست كند كه به صورت مجرد، حادثههاي گوناگون در زمينها و زمانهاي مختلف تلقي نكنيم، يك جريان واحد و آن اين است كه حتي در داستان حضرت يوسف نقل ميكنند كه عصايي چوب دستي از او ميماند و بعد حضرت شعيب ميگويد خواهش ميكنم اثاثيه حضرت يوسف را كه تقسيم ميكنيد، عصايش همين چوبش را بدهيد به من يادگاري، ميبينند كه چوبش به درد نميخورد ميدهند به او اين چوب دستيش است به عنوان يادگاري چقدر معني دارد، اينها از هزار كتاب تاريخ مستند ارزشش بيشتر استف روح و معني تاريخي در آن است آنها ملفوظات و حوادث است. بعد اين باغي درست ميكند، در باغش مشغول آبياري است بعد ميخواهد مثلاً فلان درخت را بكارد چوب دستش بود توي زمين گل فرو ميكند تا كارش را انجام دهد ميرود و برميگردد مييبند كه از اطراف شاخه زده و ريشه رسته و هر كار ميكند، كنده نميشود ولش ميكند بله با همين شگفتي و همين ابهام ميگذارد، معلوم ميشود يك جرياني است. ول كرد و رفت مدتها ميگذرد تا موسي گذرش به آنجا ميافتد و به صورت كارگري در آنجا ميآيد در خدمتش، بعد همينطور كه توي درختها ميگردد چشمش به اين درخت ميافتد، رمزهايي روي درخت ميشناسد، ميفهمد، ميبيند، ميخواند، ميفهمد اين چيست، مثل مويي كه از خميري بيرون بكشند اين درخت پر ريشه و محكم را كه شعيب آن همه زور زد تكونش نداد، مثل مويي از توي خمير ميكشد بيرون، و بعد ميبيند چيز خوبي است دور و برش را صاف ميكند و ميبيند يك چوب دستي خوبي است و بعد با همان چوبدستي كه ميرود و فرعون را درازش ميكند. چقدر عاليست واقعاً و چقدر درسهاي عميقي در اينهاست، ميبينيم ميخواهد پيوند بزند رسالت موسي را به رسالت يوسف كه از لحاظ ظاهر تاريخ پيوندي و رابطهي متصل در آنها نميبينيم اين اتصال ميدهد، يك اتصال معنوي از اينهاست از اين چيزها هست و خيلي نمونههاي زياد وجود دارد، در نگينهاي انگشتر و غير و نشان ميدهد در فرهنگ ما تلاش زيادي است براي اينكه تمام اينها را به هم پيوند بدهيم در يك سطح تمام بشريت و ما متاسفانه آنقدر جهان بينيمان كوچك است كه تمام عاشورا تازه از از روز تاسوعا شروع ميشود و بعد از ظهر فردا هم تمام ميشود و بعد ديگر خبري نيست. در تاريخ تا روز چهلم كه باز اربعين است و شلهاي و بعد قضيه تمام شده است تا سال بعد يعني يك روز و نيم، در صورتيكه مسئله يك روز و نيم نيست مسئله ابديت تاريخ است، مسئله ابديت تاريخ است، در اين همه وسعت و واقعاً اگر فرصتي بود اين جهانبيني فلسفه تاريخ را بانوترين و علميترين فلسفه تاريخي كه الان داريم در تلقي عموم روشنفكران دنيا مقايسهاش ميكردم آنوقت ارزش اين، نسبت به آن فلسفهي تاريخي كه بر اساس ديالكتيك ابزار توليد بنا شده، اختلافش معلوم بود كه اين فلسفه تاريخ اسالمي از اول با خود آگاهي و مسئوليت خودآگاهانه انسان بنا شده، آن فلسفه جبر تاريخ ماركسيتي بر اساس بازي جبري مادي ابزار توليد، تحول پيدا ميكند تا بالاخره جبراً به خود آگاهي انسان ميرسد يعني در اينجا انسان، مسئوليت تاريخي انسان و خودآگاهي انسان معلول جبرمادي، توليدي، اقتصادي است، در فلسفه جبر و حتميت تاريخي اسلامي بر روي خودآگاهي انسان و براساس خطاب به انسان خودآگاه است از همان اول انسان ار ميگويد تو صاحب خوني، بايد از طرفت خونت را بگيري دركي؟ چه وقت؟ فرصت از آغاز تاريخ بشر تا انتهاي تاريخ، تمام، مجال خونخواهي انسان است، فرصت خونخواهي انسان است.
ميبينيم اولين ثار كه بين اين قبيله به وجود ميآيد و به گردن بينهابيل است در برابر بنيقابيل، براساس آن وراثت است، اين خون همينطورارث ميرسد نسل به نسل، چنانكه آن خونريزي نيز، اين وراثت كه در رابطهي ثار و انتقامگيري ثار بنا شده، شروع شده و تداوم دارد، كي به انتها ميرسد؟ باز با ثار. براي اينكه آخرالزمان قيام جهاني، نجات بشري، تحقق عدالت، صلح و برابري، اينها همه هست اما بزرگترين لقب آن نجات دهندهي آخرين انسان از اين رابطهي ثار و ثاركشي كه همهي تاريخ بشر را شكل ميدهد اسمش منتقم است، منتقم، انتقام چه چيز را ميگيرد؟ همه ميگويند انتقام قاتلين سيدالشهدا نه!! انتقام ثاري كه به گردن بنيهابيل است و اين ثار، هر نسل هر نسل يك رابطهي پيچيدهاي پيدا ميكند و آن اينكه هر نسل به دعوت آن روح كه به افراد قبيله هر جا ميروند و هر كاري كه ميكنند و در هر حالي ضجه ميكند و دعوت ميكند به خونخواهي، در هر نسل غيرتمندان و احرار و صاحبان فتوت و حميت آن فتيهها، اينها به خونخواهي پا ميشوند و در هر قيام به خونخواهي براي گرفتن ثارشان بازخوني ميدهند و باز ثار ديگري بر ثار پيش اضافه ميشود و باز به گردن نسل وارث بعد ميافتد، نسل وارث بعد باز بايد انتقام دو خوني را كه طلب دارد از بنيقابيل بگيرد از قبيلهي دشمن بگيرد، از قبيلهي طاغوت، باز در اين قيام خونخواهي باز خونهايي ميريزد و خونهايي ريخته ميشود و اين ثارهايي باز بر ثار افزود و باز اين خونهاي روزافزون، قرن افزون، نسل افزونباز به گردن نسل بعد، نسل بعد… مي بينيم ثار در طول تاريخ اسلام در فلسفهي تاريخ ما ثار در تزايد است، ثار بر روي ثار، ثار بر روي ثار و هر نسلي آن ضجهها را كه ثارهايش او را به خونخواهي و انتقام از دشمن فرا ميخواند شديدتر ميشود، شديدتر ميشود، به طوريكه اگر غيرت و حميت و آگاهي وجود داشته باشد تمام فضاي تاريخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهي ثارهاست. ثارهاي ما، اما اين ثارها ثارهاي قبيلهاي نيست، ثار الله است، اينها «ثار الله» ها هستند كه بايد از قاتلين بني طاغوت گرفته شوند و اما جبرش از كجاست؟ تاريخي كه اينقدر بر خونخواهي و رسالت و آگاهي و دعوت ما مبتني است بنابراين بر اساس ارادهي ماست اما در عين حال تاريخ جبرا به خونخواهي كامل و تمام و خاموش شدن و آرام شدن و پيروز شدن و خشنودي همهي ثارهاي خدا در طول تاريخ بشر خواهد انجاميد و تاريخ به انتقام مطلق و جهاني همهي ثارها خواهد انجاميد و اين قطعي و جبري است. ميبينيم يك جبر تاريخي است كه بر اساس دعوت از انسان به خونخواهي مبتني است، ميبينيم مفهوم ثار همراه با وراثت مجموعهي تاريخ انسان و فلسفه تاريخ انسان را در ديد شيعي اسلامي تفسير ميكند با ثار شروع ميشود و تداوم و تكامل و توسعه پيدا ميكند. تا وقتي به انفجار ميرسد و انفجار عبارتست از گرفتن انتقام از بني طاغوت و آنجاست كه گردن قبيلهي هابيل از اين بار سنگين اين همهي خونهايي كه به وراثت همينطور نسل به نسل برگردنش مانده آزاد ميشود و در آنجاست كه بشر به نجات، صلح و عدالت ميرسد و تا آن روز تمام داستان زندگي انسان داستان تلاش براي خونخواهي است، از آدم تا آخرالزمان و حسين وارث يكي از ورثه است كه خودش به صورت يك ثار درآمد و فرزندش و باباش اينها همهي ثارهاي خداي هستند و پدر ثارهاي خدا و پسر ثارهاي خداست به هر حال ثار و ثوره در اين ديد، آنوقت ثوره در اين ديد چه معني عميقي پيدا ميكند، ثوره: تلاش، يورش، قيام همه چيز معني دارد اما هدف چيست؟هدف انتقام كشيدن از بنيقابيل است كه آنهمه دستش به خون ثارهاي عزيز ما آغشته است و اين همه جواب گفتن به دعوت آن پرندههايي است كه بر گرد سر قبيلهي ما دايماً ما را ميخوانند و ضجه ميكشند و ما را به انتقامخواهي و خونخواهي فرا ميخوانند. ثوره، ثار، وراثت، داستان شروع تاريخ، يعني اولين ثار هابيل و بعد آخرالزمان يعني تحقق انتقام جهاني، مجموعاً فلسفهي تاريخ اسلام را در ديد شيعي آن تفسير ميكند.
يا ثارالله و بن ثاره