چرا بازگشت به شريعتی؟ | عظیم محمودآبادی ( اعتماد ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۴)
چرا بازگشت به شريعتی؟
عظیم محمودآبادی
منبع: روزنامه اعتماد
تاریخ: ۳۰ خرداد ۹۴
اباذري گفت به شريعتي و آل احمد برگرديد چون ميداند حرفهاي آنها فهميده ميشود و هنوز هم ميتوانند دغدغه بخشهاي قابل توجهي از جامعه باشند. او گفت شريعتي بخوانيد چون ميداند شريعتي هنوز هم بعد از ٣٦ سال آثارش شانس بيشتري براي خوانده شدن دارد تا جدالهايي كه بر سر ميزان ارزش «جامعه باز و دشمنانش» پوپر و دلايلي كه بر له يا عليه آن اقامه ميشود.
«بيسواد بود»، «اصلا جامعهشناس نبود»، «گندهگويي ميكرد»، «پوپوليست بود»، «سطحي بود»، «عميق نبود»، «ايدئولوژي زده بود» و… اينها تنها بخشي از اتهامات رنگارنگي است كه روشنفكران امروز ما نثار شريعتي ميكنند و در يكي، دو دهه اخير اين كار به يك «مُدِ» روشنفكري تبديل شده است. گويي اگر كسي خلاف اين نظري داشته باشد حتما بيسواد يا ايدئولوژي زده است! در اينكه هيچ كسي به ويژه آنكه در ساحت تفكر فعاليتي دارد مصون از نقد نيست ترديدي وجود ندارد و به طريق اولي شريعتي هم از اين قاعده مستثني نخواهد بود. اما اينكه با چه سازوكاري و چه سطحي از استدلال بايد به نقد او پرداخت نكتهاي است كه به نظر ميرسد در شيوه برخي منتقدان او كمتر مورد توجه قرار ميگيرد. اينكه بعد از ٣٨ سال از مرگ شريعتي در نقد او گفته شود او فرد مغروري بود چرا كه در انتهاي يكي از سخنرانيهايش در حسينيه ارشاد گفته بود «ميخواهم به شيوه خودم دعا كنم» و بعد نتيجهگيري شود كه اين نشاندهنده آن است كه شريعتي شيوه دعا كردن مردم را تحقير ميكرد پس او آدم مغروري بود (خشايار ديهيمي در گفتوگو با سالنامه روزنامه اعتماد، ١٣٩٤)، چنين نقدي را واقعا چقدر ميتوان بر پايه برهان و استدلال دانست؟ چقدر بايد از چنين نقدهايي انتظار پيشرفت داشته باشيم؟ و از همه مهمتر اينكه ماحصل اين نقدها براي جامعه ما چه بوده است؟ جامعه هيچ! اصلا خود جريان روشنفكري ما چقدر توانسته از رهگذر اين دست انتقادات رشد كند و به پويايي برسد؟ آيا الان روشنفكري ما واقعا كاري بزرگتر از شريعتي دارد انجام ميدهد؟…
يوسف اباذري در همايش هشت دهه علوم اجتماعي ايران گفته بود كه «بايد به شريعتي و آل احمد بازگرديم و تصريح كرده بود: «آموزش به نفع تحقيق از بين رفت. اين تحقيق هم مربوط بود به پروژههاي دولتي كلان كه پس از انجام، بايگاني ميشوند و معلوم نيست چه ميشوند… دانشجوي امروز، عمله تحقيق است»…
شريعتي خود، نسبتش را با مخاطبهاي آشنايش مشخص كرده است. «… بهجاي آنكه در رشته علميام تحقيق كنم و در سطح آرا و افكار امروز علمي و دانشگاهي جهان به كار تخصصيام، در علوم انساني غرق باشم و تنها با متخصصان و منتقدان علمي و دانشمندان متخصص علوم اجتماعي در تماس، به خاطر مسووليت اعتقادي، ناچارم با مردم حرف بزنم…»
از دست شريعتي نميتوان فرار كرد. بالاخره روزي به شريعتي برخورد خواهي كرد. حتي وقتي شريعتي را از دانشگاهها و محافل علمي و آكادميك، اخراجش كردند، باز كمتر متفكر و استاد و دانشجو و محققي يافت ميشود كه پا از دانشگاه بيرون گذاشته باشد و با شريعتي مواجه نشده باشد. گريزي از روح ناآرام شريعتي كه بيرون هر دانشگاهي ايستاده، نيست؛ روزي بايد تكليفت را با او روشن كني. يا قبولش كني يا طردش كني، يا به نحوي با او و آثارش وارد گفتوگوي انتقادي شوي. به همين دليل است كه شريعتي، به نحوي از انحاي يادشده، در غالب آثار و كتب نويسندگان و اساتيد جوان هم حضور دارد. از هاشم آقاجري گرفته كه قبولش ميكند، تا سيدجواد طباطبايي كه يكسره طردش ميكند يا عبدالكريم سروش كه با شريعتي، وارد گفتوگوي انتقادي شده است. سه نمونه يادشده، تنها مشتي از خروار فكري- نظري ايران معاصر است؛ نويسندگان، كتابها و مقالات متعددي را ميتوان ليست كرد كه بهنوعي، هريك درگير شريعتي شدهاند، يا درستتر بگويم، شريعتي با آنها درگير شده است. اين درگيري از فوت شريعتي تا دو دهه پس از آن، يك برنده هميشگي داشت و آن خود شريعتي بود. شريعتي تا اوايل دهه ۷۰، تقريبا يكهتاز عرصه روشنفكري ايران بود. گرچه ديگر متفكران زنده و مردهاي هم بودند كه در اين مدت نامي براي خود دستوپا كرده بودند، اما اعتبار شريعتي به حدي بود كه كافي بود حرف يا نظريهاي را به نحوي به او منتسب كني تا خيالت از اثبات و برهانهاي بعدي، راحت شود. همان زمان ميشد حدس زد كه تا آخر همين نميماند. چون بخشي از اين اعتبار، مربوط به حواشي زندگي و آثار شريعتي بود كه او را جذابتر ميكرد و مشخص بود رفتهرفته اين حواشي رنگ ميبازد و تنها ميماند آثار و نوع نگاه شريعتي به پديدههاي اجتماعي، ديني و كويري. اين اتفاق هم افتاد، عدهاي بر اين انحصار شوريدند و عليه شريعتي قد علم كردند كه چرا بايد شريعتي را بزرگ داشت و برايش بزرگداشت گرفت؟ چرا بايد او را جدي گرفت و آثارش را خواند؟ و… دلايل اين مخالفان زياد است و متنوع، اما آنهايي كه اينگونه به ذم و نفي شريعتي پرداختند، در دو مورد مشترك بودند:
۱- مباحث شريعتي، غيرآكادميك بود و غيرعلمي و چون ما ميخواهيم علمي حرف بزنيم، پس از شريعتي صرف نظر ميكنيم.
۲- مباحث شريعتي، ايدئولوژيك بود و چون عصر ايدئولوژيها سر آمده، پس دوران شريعتي هم سرآمده است.
اين دو از مهمترين بهانهها، براي پروژه شريعتيزدايي از محافل بود كه البته با ادبياتهاي مختلفي بيان ميشد. البته برخي اين دو را يكي ميگيرند و ميگويند چون شريعتي ايدئولوژيك بود، غيرعلمي بود؛ يا بالعكس. اما از آنجايي كه خاستگاه مخالفان با استدلال نخست متفاوت از خاستگاه مخالفان با استدلال دوم است، ما آنها را تفكيك كرديم تا تبيينش نيز بهتر و سادهتر باشد.
زمين بازي شريعتي كجاست؟
دسته نخست موجب شدند زمين بازي شريعتي اشتباه تعريف شود. خودشان در اين سوي ميدان ايستادند و گفتند شريعتي، علمي نيست و همين باعث شد عدهاي نيز به آن سوي ميدان بروند و بگويند مباحث شريعتي، علمي هست. گرچه اگر قرار باشد بين اين دو به قضاوت بنشينيم، حق با گروه دوم است. خيلي از مباحث شريعتي، خصوصا در حوزه اسلاميات، منطبق با اصول و موازين علمي است، چنانچه در يك مورد، نگارنده در همين روزنامه (مقاله «حسين شريعتي كيست؟» منتشرشده در شماره ۳۱۰۰) اين موضوع را نشان داده و آمده بود كه تحليلهاي شريعتي از يك واقعه تاريخي، مثل عاشورا، صرفا ذوقي و شوقي نبوده و منطبق با موازين علمي مربوط به بحث است كه مشخصا در موضوع ياد شده، او از ابزارها و روشهاي پذيرفتهشده در فلسفه تاريخ و جامعهشناسي سياسي استفاده كرده است. اما بگذريم، چون در اين نوشته، در پي آن نيستيم كه موارد ديگري از نگاه و روش علمي شريعتي را شرح دهيم كه اگر منظور اين بود، باز دستمان خالي نبود، ميتوانستيم از كارهاي ارزشمند شريعتي ياد كنيم كه همچنان پابهپاي علميترين كتب و آثار منتشر شده پيش ميآيند. كارهايي مانند: روش شناخت اسلام، بازشناسي هويت ايراني-اسلامي، اسلامشناسي مشهد، جهتگيري طبقاتي اسلام، انسان و اسلام و مكتبهاي مغربزمين، اگزيستانسياليسم، اسيميله، انقطاع تاريخي، وجدان تاريخي و…
اما همانطور كه گفته شد نهتنها چنين قصدي نيست، بلكه برعكس ميخواهيم بگوييم زمين بازي اشتباه تعريف شده است. اساسا اهميت شريعتي به علمي بودن آثار و مباحثش نيست كه اگر عدهاي پيدا شدند و گفتند شريعتي علمي نيست، ما بگوييم شريعتي اهميتش را دارد از دست ميدهد، سريعتر كاري كنيم و در آثارش بگرديم و چند نكته علمي جامعهشناسانه، تاريخي، كلامي، فلسفي و… پيدا كنيم تا شريعتي همچنان در ميدان باقي بماند. خير، اين زمين بازي شريعتي نيست. اصلا مگر قرار بوده شريعتي براي ما حرفهاي علمي بزند كه حالا محكومش كنيم به خلف وعده يا ارجش نهيم به آكادميك بودنش. او خود، نسبتش را با مخاطبهاي آشنايش مشخص كرده است. «… بهجاي آنكه در رشته علميام تحقيق كنم و در سطح آرا و افكار امروز علمي و دانشگاهي جهان به كار تخصصيام، در علوم انساني غرق باشم و تنها با متخصصان و منتقدان علمي و دانشمندان متخصص علوم اجتماعي در تماس، به خاطر مسووليت اعتقادي، ناچارم با مردم حرف بزنم…»
(با مخاطبهاي آشنا، ۳۰) يك نويسنده از اين واضحتر نميتواند بگويد كه چه توقعي از من داشته باشيد. اگر دنبال آخرين يافتههاي علوم انساني و متون تخصصي جامعهشناسي هستيد، خود شريعتي ميگويد سراغ من نياييد. اگر سراغ شريعتي ميرويد، نرم و آهسته برويد تا مبادا تركي بردارد شيشه نازك تنهايي اجتماعياش. «تنهايي اجتماعي» چيست؟ همان چيزي است كه ملكيان ميگويد فردگرايي كه فيلم جمعگرايي را بازي ميكند. دغدغه مردم، آنطور كه در بالا به نقل از خود شريعتي آمد، گاه او را از كارهاي تخصصي دور ميكند و گاه او را از علايقش (تنهايي) دور ميكند. «من اهل محفل و مجلس و هياهو و حتي معاشرت نيستم؛ گرچه هميشه در كارهاي اجتماعي و سياسي بودهام، اما جنس روحم با انزوا و خاموشي سازگار است.» (نامهها، ۴۱) از همين جنس روح است كه كويريات سر ميزند كه كثيري معتقدند اگر قرار است به شريعتي بازگرديم، بايد به كويريات شريعتي بازگرديم.
اما از اين بحث هم بگذريم. صرفا اشارهاي بود براي تذكري، چراكه تنهاييدوستي شريعتي و بحث كويريات او مفصل است و حتما طرح آن نياز به نوشته مستقل ديگري دارد. ما اينجا در تلاش براي تنظيم توقعات از شريعتي هستيم كه خلاصه آن چنين است، بار زيادي بر دوش شريعتي نگذاريم كه توان راه رفتن و ما را با خود بردن، از او سلب شود، چون آنچه شريعتي به ما ميدهد، كم نيست و از اينرو نبايد با انتظارات نابجا از او، بارش را سنگينتر كرد و رفتنش را دشوارتر. اگر دنبال مباحث علمي جامعهشناسي و علوم انساني هستيد، اين همه كتاب تاليفي و ترجمهاي، چرا آثار شريعتي؟ آيا كتابهاي شريعتي هم قرار بود در كنار ديگر جزوات درسي و تحقيقات سفارشي قرار بگيرد؟ سخنراني يوسف اباذري در همايش هشت دهه علوم اجتماعي ايران را خوانده بوديد؟ در بخشي از همان سخنرانياي كه گفته بود «بايد به شريعتي و آل احمد بازگرديم» تصريح كرده بود: «آموزش به نفع تحقيق از بين رفت. اين تحقيق هم مربوط بود به پروژههاي دولتي كلان كه پس از انجام، بايگاني ميشوند و معلوم نيست چه ميشوند… دانشجوي امروز، عمله تحقيق است. تحقيقات ميلياردي وجود دارد كه دانشجو بايد برود آنها را انجام دهد تا پولي گيرش بيايد.» (روزنامه اعتماد، شماره ۳۲۳۲) اين هم سرانجام همان جامعهشناسي آكادميك، اما اين بار از زبان كسي كه خود از بزرگان آكادميهاي ايران است. با استفاده از ادبيات يوسف اباذري ميتوان نقد مخالفان را اينگونه بازنويسي كرد: «چرا شريعتي، عمله تحقيق نبود؟» اين موضوعي است كه خود شريعتي هم بدان واقف بوده و از آن گريزان. جالب است مشابه آنچه كه اباذري در اوايل سال ۹۴ گفته شريعتي در اوايل سال ۵۵ (در «دو وصيت») گفته است. «من ميدانستم كه بهجاي كار در فلسفه و جامعهشناسي و تاريخ، اگر آرايش ميخواندم يا بانكداري يا گاوداري و حتي جامعهشناسي «بهدردخور» آنچنانكه جامعهشناسان نوظهور ما بر آناند كه فلان ده يا موسسه يا پروژه را «اتود» ميكنند و تصادفا به همان نتايج علمي ميرسند كه صاحبكار سفارش داده، امروز وصيتنامهام بهجاي يك انشاي ادبي، شده بود صورتي مبسوط از سهام و املاك و منازل و مغازهها و شركتها و دمودستگاهها…» بگذاريد يكبار ديگر نقد مخالفان دسته نخست را، اين بار با ادبيات خود شريعتي بازنويسي كنيم: «چرا شريعتي «جامعهشناسي بهدردبخور» بلد نيست؟»
ما در اين بخش، بيشتر توجهمان روي «شريعتي، به چه كار نميآيد» بود. براي اينكه متوجه شويم، شريعتي به چه كار ميآيد، ابتدا بايد به نقد و تبيين قسم دوم مخالفان بپردازيم؛ همانهايي كه به خاطر نقص و عيب ايدئولوژي، چوب حراج به شريعتي زدهاند.
چرا بايد به شريعتي ايدئولوژيك بازگشت؟
معمولا اهل افراط و تفريطيم. در گذشته هيچ حرف و نظري، تا لباس ايدئولوژي بر تن نميكرد، ديده نميشد، حالا برعكس، تا صحبت از ايدئولوژي ميشود، هركس به گوشهاي پناه ميبرد تا خداي ناكرده، برچسب ايدئولوژيك نگيرد. رفتهرفته «ايدئولوژي» تبديل شد به يك دشنام فكري و نظري، به طوري كه براي محكوم كردن هر كسي كافي است بگويي فلاني ايدئولوژيك است، ديگر تمام است. اينطور كه پيش ميرود، ميتوان پيشبيني كرد در آيندهاي نه چندان دور، كودكي كه خواهان تبلت است، به والدينش تهمت ايدئولوژيك بودن بزند تا آنها هم مجبور شوند براي كودكشان سريعتر تبلت موردنظر را ابتياع كرده و در خدمت كودك دلبندشان قرار دهند تا در ميهماني و مراسمي، كودكشان دوباره بحث ايدئولوژيك بودن والدين را مطرح نكند. در چنين فضايي ادعاي ما اين است: شريعتي به كار ميآيد چون ايدئولوژي دارد. بله، درست خوانديد، كارايي شريعتي، در همان ايدئولوژياش است. لوگوي روزنامه را دوباره نگاه نكنيد، برخي از همان تيتر مطلب كه فهميدند، موضوع شريعتي است، رفتند صفحه بعد، اما در ميان شما كه خوانديد و تا اينجا مطلب را دنبال كرديد، احتمالا باز هم ريزش خواهيم داشت، عدهاي ديگر ميگويند «اين ديگر خيلي پرت است، در قرن ۲۱ همچنان از ايدئولوژي دفاع ميكند. باشد اشكالي ندارد، از شريعتي بگو، ولي از ايدئولوژيك بودن وي نگو.» اين عده هم ميروند، اما عده كمي كه ميمانند، ميتوانند بفهمند چرا در اين نوشته، از ايدئولوژيك بودن شريعتي دفاع ميشود و اساسا منظور ما از ايدئولوژي چيست و ايدئولوژي و بالطبع شريعتي به چه كار ميآيند؟ نكاتي كه در ادامه ميآيد، پاسخ به سوالات مطرح شده است كه در نهايت اختصار است. بديهي است، پاسخ مبسوط، خارج از حوصله اين نوشتار است.
۱- تفكيك نظر از عمل: اين تفكيك بسيار مهم است. خوب يا بد بودن ايدئولوژي، بدون اين تفكيك، پاسخ روشن و دقيقي ندارد. ايدئولوژي بد است، اگر في بادي النظر باشد و خوب است، اگر در عمل باشد، يا بهتر بگوييم، در عمل، گريزي از ايدئولوژي نيست. شما در عالم نظر ميتوانيد و بايد غيرايدئولوژيك باشد، اما در عمل، قدم از قدم نميتوانيدبرداريد، تا يك ايدئولوژي مشخصي داشته باشيد. ژان بشلر، نويسنده كتاب «ايدئولوژي چيست؟» نيز به اين موضوع اذعان دارد. اين كتاب گرچه ايدئولوژي را سراسر منفي و تباهكننده ميبيند، اما درعين حال معترف است: الف) «عمل» سياسي لازمه زندگي انساني است و ب) ايدئولوژي هم براي عمل سياسي لازم است. مشابه اين نظر، در بيان يك ضدايدئولوژي ديگر، ريمون بودن، آمده است كه جامعه بدون ايدئولوژي غيرقابل تصور است. (عليجاني، ايدئولوژي: ضرورت يا پرهيز و گريز، صص ۲۲، ۱۷۸) معناي ديگر اين حرف و اين تفكيك اين است كه اگرچه اهميت، جايگاه، نقش، تاثير و اصالت علم بر كسي پوشيده نيست، اما علم براي نظام بخشيدن به زندگي و جامعه انساني، بهتنهايي كافي نيست (توسلي، همان، ص۹۸) و نياز به يك ايدئولوژي است براي عمل اجتماعي و سياسي، خصوصا در جوامع مدرن. اتفاقا در جوامع سنتي اين نياز، كمتر احساس ميشود، چون اتفاق آرا در جوامع مدرن نسبت به بسياري از جامعههاي سنتي، كمتر است و نياز بيشتري به ايدئولوژيهاي سياسي و فرهنگي دارد (محمدالخامس رباط، همان، ص ۱۳۸) با اين حساب، ايدئولوژي نهتنها در مورد عملهاي سياسي بزرگي چون انقلاب يا تعويض يك رژيم سياسي لازم است بلكه براي انتخابهاي كوچك نيز مصداق دارد، مثلا اينكه ما خطمشيهايي را برگزينيم كه در كوتاهمدت بيكاري كمتر و تورم بيشتر را به همراه دارند يا خطمشي بيكاري بيشتر و تورم كمتر نيز نيازمند ايدئولوژي و انتخاب ايدئولوژيك است. (علوي تبار، همان، ۱۶۳) شريعتي، خود نيز متوجه اين تفكيك بوده و ميگويد: «جامعه با قدرت و وحدت سياسي و اخلاقي رشد ميكند، اما با وحدت فكري رو به سقوط و انحلال ميرود.» جمعبندي اين بخش اينكه بهمحض آنكه پاي عمل به ميان ميآيد، لزوم بهرهگيري از يك ايدئولوژي نيز ضرورت پيدا ميكنيد چون بالاخره بايد به سويي رفت و رفتن به كدام سو را ايدئولوژي، مشخص ميكند. حالا ميتوان به سوال اول بازگشت: شريعتي به چه كار ميآيد؟ شريعتي چون ايدئولوژياي را براي ما ترسيم ميكند، به آن نيازمنديم. در عمل، بدون شريعتي (و شريعتيها) نميدانيم به كدام سو برويم و همين باعث ميشود از گرسنگي و تشنگي بميريم.
۲- تفكيك ايدئولوژي از استراتژي: منتقداني مثل عبدالكريم سروش كه شريعتي را بهواسطه ايدئولوژي و ايدئولوژي را به خاطر ناسازگاري با دوران استقرار، نفي ميكنند، تفكيك ايدئولوژي از استراتژي را ناديده ميگيرند و با خلط اين دو، شريعتي را به نقد ميكشند و عدهاي هم در ادامه، از اين مقدمه نادرست ناكارآمدي شريعتي در دوران استقرار را نتيجه ميگيرند، در حاليكه از نظر شريعتي ايدئولوژي در زمانها و موقعيتهاي مختلف ميتواند يكي باشد اما استراتژي و نحوه عمل الزاما فرق خواهد كرد. بنابراين از نظر شريعتي، در دو دوران تاسيس و استقرار، ايدئولوژي يكي است اما استراتژي متفاوت خواهد بود. (محدثي، همان، ۲۸۲) بر اساس اين تفكيك ميتوان گفت ايدئولوژي هم براي دوران نهضت، زماني كه خود شريعتي بود و هم براي دوران نظام، دورهاي كه ما الان در آن هستيم، ضروري است، همچنانكه استراتژي لازم است و بايد پس از آن، سراغ اين رفت؛ آن ثابت است و اين متغير. خود شريعتي هم ميگفت: «من فكر ميكنم كه در ذهن كساني كه چنين سوالي برايشان به وجود آمده، نوع مسووليت يا استراتژي و اهداف استراتژيك كه برحسب زمانها و نظامها متغير است، با ايدئولوژي مشتبه شده است. » جمعبندي اين بخش هم اين باشد كه گرچه استراتژي لازم است، اما استراتژي ما را از ايدئولوژي بينياز نميكند. هريك بدون ديگري كميتمان را در عمل لنگ ميگذارد.
۳- دين و ايدئولوژي: از مورد نخست، نتيجه شد كه ايدئولوژي براي عمل سياسي، لازم است، اما چرا براي فهم دين نياز به ايدئولوژي هست؟ به دو دليل: دليل مستقيم و غيرمستقيم.
۳-۱- دليل غيرمستقيم: اين دليل را ميتوان با دو مقدمه به نتيجه رساند:
الف- بخشي از اديان مرتبط با مسائل اجتماعي و سياسي است.
ب- در هر عمل سياسي و اجتماعي، سروكار ما به ايدئولوژي ميافتد.
← ايدئولوژي به دين نيز ميرسد و بخشي از دين با استفاده از ايدئولوژي قابل فهم و استفاده است.
از بين دو مقدمه فوق، توضيح گزاره «ب» آمده است و درباره گزاره «الف» بحثي نشد كه جهت پرهيز از اطاله، از توضيح و اثبات آن صرفنظر كرديم، ولي نكتهاي است كه تقريبا در خصوص همه اديان صادق است، خصوصا اديان ابراهيمي و در بين اديان ابراهيمي نيز اسلام و يهوديت، آشكارتر در مسائل اجتماعي و سياسي، ورود دارند. شايد عدهاي اين موضوع را نپسندند، اما چه ميتوان كرد؟ آنطور كه علوي تبار، در پايان مقاله «دين، ايدئولوژي و تعبير ايدئولوژيك از دين» مينويسد: «در پايان آيا به يك پارادوكس نرسيدهايم؟ تفسير و تعبير ايدئولوژيك از دين نسبتا غيرقابل قبول است، اما گريزي از آن نيست» (همان، ۱۵۳)
۳-۲- دليل مستقيم: علاوه بر دليل فوقالذكر، خود دين و مشخصا قرآن، از بيان و ادبيات ايدئولوژيك استفاده كرده است. آياتي كه مقصود فراستخواه به عنوان نمونه در مقاله «نقد و نظري بر نقاديهاي اخير در ايدئولوژي» آورده، عبارت است از: السبا/۳۵-۳۴؛ الزخرف/۲۳؛ هود/۲۷ و۴۴ و۵۲ و ۵۹ و ۶۱ و ۸۵-۸۴ و ۸۹-۸۸؛ نوح/۲۱؛ الشعرا/۲۲ و ۱۱۱ و ۱۳۰-۱۲۸ و ۱۲۵-۱۵۱ و ۱۸۳-۱۸۱؛ النمل/ ۴۵؛ الاعراف/ ۷۶-۷۴؛ النحل/۳۶؛ طه/۲۴-۱۱ و ۴۷؛ الدخان/۱۸
طبق احصاي فراستخواه، الشعرا، ايدئولوژيكترين سوره قرآن است و پس از آن سوره هود. نتيجهاي كه نويسنده مقاله ياد شده در پايان گرفته است، وافي به مقصود موردنظر اين بخش است: دين مساوي و معادل با ايدئولوژي نيست و اعم از آن است ولي رسالتها و اديان توحيدي فحوا و بردار ايدئولوژيك داشتند» (همان، ۲۳۰) خود شريعتي هم دين را فربهتر از ايدئولوژي ميدانست و ميگفت: «هيچكس نيست كه بتواند بگويد ما واقعيت اسلام را تا آخرش ميدانيم. آدم باشعور هيچوقت چنين غرور ابلهانهاي پيدا نميكند. براي اينكه هر روز ميبيند اين دايره بهقدري وسيع و عميقتر ميشود كه آدم واقعا احساس عقبماندگي ميكند.»
۴- آگاه به خطرات ايدئولوژي: تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه به هر ترتيب ايدئولوژي، لازم است، چه در عرصه سياست و اجتماع و چه در فهم بخشي از دين. اما ايدئولوژي هم مثل هر امر لازم ديگري، در خطر فهم ناصواب و كاربست نادرست است؛ به همين دليل خود شريعتي زنهار داده تا بتوانيم از بروز فاجعههاي ايدئولوژيك جلوگيري كنيم.
۴-۱- توتاليتاريسم از مهمترين آفات ايدئولوژي است. شريعتي اين خطر را گوشزد ميكند و از توتاليتاريسم سنگين و خشن و چندبعدي ناشي از حاكميت مطلق دياماتيسم در بلوك شرق نام ميبرد. (عليجاني، همان، ۱۷۰)
۴-۲- اختناق، از ديگر امراضي است كه ممكن است به بهانه ايدئولوژي دامنگير جامعه شود اما شريعتي به اين نكته نيز واقف بوده و ميگويد: «اختناق فكري و انحصار افكار و عقايد در چارچوب اعتقادي رسمي بيشك عامل مرگ فكر و محروميت جامعه از استعدادهاي بسيار و انديشههاي نوين است و جنايتي از اين شومتر در تاريخ بشريت قابل تصور نيست.» ۴-۳- يكي از خطرات ايدئولوژي، ناديده گرفتن اصالت انسان است. «از فاجعههاي جديد، فاجعههاي ايدئولوژيك است. در اينجا، ايدئولوژي را به معناي وسيعتر آن به كار ميبريم: ايدئولوژيهاي گوناگون جديد كه مدعياند بر مبناي علوم جديد استوار شدهاند همه انسان را به عنوان يك اصالت نفي ميكنند، حتي آنها كه بهشدت از اومانيسم، دم ميزنند.» پيش از آنكه اين بخش را تمام و به بخش بعد عبور كنيم، متذكر ميشويم، براي تكميل نكات فوق، مطالعه كتاب «ايدئولوژي، ضرورت يا پرهيز و گريز» بسيار سودمند است و همانطور كه در متن نيز مشاهده كرديد، خيلي از نكات برگرفته از مطالب اين كتاب بود. ضمن اينكه ما بيشتر پرداختيم به وجوه صلبي ايدئولوژي در نگاه شريعتي و براي اينكه بدانيد ايدئولوژي در نگاه شريعتي، مشخصا چه معنا و كاركردي دارد، علاوه بر رجوع مستقيم به آثار شريعتي، مطالعه كتاب ياد شده، خالي از فايده نيست.
شريعتي به چه كار ميآيد؟
از دو بخش اول اين سوال شكل ميگيرد، شريعتياي كه علمي نيست و ضمنا ايدئولوژيك هم هست، به چه كار امروز ما ميآيد؟ پاسخ ما به اين سوال كلي است: شريعتي به ما يك پرسپكتيو (perspective) ميدهد، به معناي شيوهاي از فكر كردن و نگريستن. منظورمان وقتي روشنتر ميشود كه به ريشه لاتين perspective، كه معناي look through ميدهد، بازگرديم: «نگاه كردن از طريق». فايده شريعتي در همين است. كسي كه با شريعتي آشنا ميشود، ميتواند از طريق شريعتي، يك بار ديگر به پديدههاي پيرامونياش نظر كند و نتايجي جديد و شايد متفاوتي بگيرد. شريعتي ميتواند چشمها را بشويد تا جور ديگر ديدن را تجربه كنيم. آيا اين مهم، ارزش آن را ندارد كه از لزوم بازگشت به شريعتي بگوييم؟ شريعتي علاوه بر آنكه موضوعات و نكات بديعي را در تكتك آثارش مطرح كرده و آموزش ميدهد، اما مجموع آثارش نيز اين خاصيت را دارد كه به مخاطبش، ديدگاه و نظرگاه تازهاي اهدا ميكند. به عبارتي مجموعه آثار شريعتي، جمع جبري آثار وي نيست، چيزي فراتر از آن است. چنانچه در بخش اول اين نوشتار آمد، شريعتي در پي ارايه مباحث آكادميك و جزوهگويي نيست، او افقهاي جديد ميگشايد، كاري كه پيامبران ميكنند و از همين روست كه او جنس روشنفكري را مشابه پيامبري ميداند و ميگويد: «روشنفكر، پيامبر زمان خويش و جامعه خويش است.» يعني همانطور كه وظيفه اصلي پيامبران، شرح و توضيح قوانين طبيعت و آموزش هيئت و نجوم نيست و اگر نكتهاي در اين باب گفتهاند، عرضي بوده، وظيفه روشنفكران هم تدريس نظريههاي جامعهشناسي و روانشناسي نيست. باز براي آنكه منظور، روشنتر شود، در ادامه دو مثال ميآوريم، يكي تجربه خود نگارنده و ديگري تجربه احمد زيدآبادي؛ دو حس مشترك، از يك اثر (آري، اينچنين بود برادر) در دو نسل متفاوت.
۱- «آري، اينچنين بود برادر» باب آشناييام با شريعتي بود، وقتيكه ۱۶ سال داشتم. مثل اكثر همسن و سالانم، خردي و عظمت پديدهها را كمّي ميديدم و تنها آنچه را كه ميديدم، ميديدم. تا اينكه نامه شريعتي به برادرانش را در تاريخ خواندم. آنگاه فهميدم در پس هر عظمتي، بزرگي نيست، چهبسا رنج و دردهايي باشد كه با چشم شريعتي ميتوان آنها را ديد. وقتي او به اهرام ثلاثه مصر نگاه ميكرد و ميگفت: «چقدر با آن عظمت و شكوه و جلال بيگانهام. يا نه، چقدر به آن عظمت و هنر و تمدن كينه دارم كه همه آثار عظيمي كه در طول تاريخ، تمدنها را ساختهاند بر استخوانهاي اسلاف من ساخته شده است. ديوار چين را پدران برده من بالا بردند و هركه نتوانست سنگيني سنگهاي عظيم را تاب بياورد و در هم شكست، در جرز ديوار گذاشته شد.» شريعتي، نقاط توجه را جابهجا ميكند. ميگويد عظمت هرم مسحورت نكند، دخمه درون هرم را هم ببين كه گور دستهجمعي بردگان و كارگران هرم بوده است، همانهايي كه برادران من و تو بودند. آنهايي كه «آري، اينچنين بود برادر» را خواندهاند، ميدانند كه شريعتي احوال اين طبقه را در تاريخ پي ميگيرد تا به محمد ميرسد. براي من، هنوز هم، محمدِ «آري، اينچنين بود برادر» دلنشينترين و صميميترين محمد است. محمدي كه مانند من «يتيمي بوده است و… كاخش چند اتاق گلي بود كه خود در گل و خاك كشيدن شركت كرده بود و بارگاه و تختش تكه چوبي بود انباشته از برگهاي خرما! اين همه دستگاه او بود، و همه فشاري بود كه براي ساختن خانهاش بر مردم وارد كرد!»
۲- احمد زيدآبادي سال ۸۶ در پاسخ به برخي مقالات انتقادي اكبر گنجي، يادداشتي منتشر كرد با عنوان «چرا شريعتي را ستايش ميكنم؟» يادداشتي كوتاه و مهربان بود. همانطور كه از عنوان يادداشت برميآيد، زيدآبادي در اين نوشته، از دليل و سابقه علاقه خود به شريعتي ميگويد، وقتيكه كودكي بوده و مجبور شده بوده براي ادامه تحصيل از روستايي در كوير، به شهر بيايند و در منطقه فقيرنشين شهر ساكن شوند. فقري كه به قول خود زيدآبادي ميتوانسته او را بهسوي كينه طبقاتي و ماترياليسم سوق دهد، اما «آري، اينچنين بود برادر» شريعتي مانع شده بوده، به طوري كه زيدآبادي، در ادامه مينويسد: «اما هنگاميكه آري اينچنين بود برادر را خواندم، زلزلهاي در اعماق روح من پديد آورد و به من آموخت كه ميتوان براي عدالت و رفع ستم و فقر تلاش كرد، بيآنكه لزوما ماترياليست بود… من با مطالعه حريصانه آثار شريعتي نه فقط دچار دگماتيسم ماترياليستي مد آن روز كه در يك قدميام بود، نشدم، بلكه توانستم با مهار كينه طبقاتي خود، شخصيت خود را در محيطي سرشار از بدبختي و فلاكت بازيابم.» زيدآبادي نيز پرسپكتيوي از شريعتي گرفته بود كه «شريعتي به من آموخته بود پرسشگر و نقاد باشم، از همين رو، به هر سمتي كه رفتم، آموزههاي آنها را به باد پرسش گرفتم و به چون و چرا در مضمون اظهاراتشان پرداختم… حقا كه شريعتي آموزگار خردورزي و نقادي بود و من ميدانم كه اگر آثار او نبود، به عنوان جوانك خامي كه علايق اجتماعي به هم زده بود، جذب يكي از گروههاي رنگارنگي كه هر كدام فقط اطاعت محض و كوركورانه را طلب ميكردند، ميشدم و به راه آنها ميرفتم.»