دستاوردهای هشت دهه علوم اجتماعی در بيرون از دانشگاه | سارا شریعتی (۲ تیر ۱۳۹۴)
دستاوردهای هشت دهه علوم اجتماعی در بيرون از دانشگاه
همایش هشت دهه علوم اجتماعی ایران
سارا شریعتی
منبع: روزنامه اعتماد
تاریخ: ۲ تیر ۱۳۹۴
جامعهشناسي پوبليك در امريكا را نيز – جامعهشناسي مردم مدار- ميتوان واكنشي به اين دانش محصور دانست. پديدهاي كه قبل آن، در دورهاي كه دانش اجتماعي در پيوند و در جهت مسائل اجتماعي بود و جامعه شناسان هر كدام در حوزه عمومي نيز حضور داشتند، پديد نيامد. مقصودم البته از حضور در حوزه عمومي، صرفا از طريق سياست نيست. سياست هم البته هست اما فقط سياست نيست. دريدا با مشاركت در قانون آموزشي فلسفه، يا بورديو با انتشار فلاكت جهان، و در ايران، سعيد مدني در پژوهشهاي وسيع خود در زمينه آسيبهاي اجتماعي، در نقش سياسي نبود كه حضور يافتند و شريعتي نمونه خوبي از اين موقعيت «در- خارج» از دانشگاه است.
گزارش روزنامه اعتماد از سخنراني سارا شريعتي در همایش هشت دهه علوم اجتماعی ایران:
هشت دهه علوم اجتماعي در دانشگاه تهران، فراخواني به تامل در اين پيشينه است. اين هشت دهه چه دستاوردهايي داشته است؟ آيا اين دستاوردها را ميتوان در درون دانشگاه محصور كرد؟ آيا ميتوان از اين دستاوردها خارج از دانشگاه نيز سخن گفت؟ «در- خارج» از دانشگاه چگونه موقعيتي است؟ علوم اجتماعي در اين موقعيت، چه بيانهايي مييابد؟ نگاهي به تجربه شريعتي (مرحوم دكتر علي شريعتي)، در و خارج از دانشگاه ميتواند طرح پاسخي باشد.
از ما پرسيده شده است دستاوردهاي هشت دهه علوم اجتماعي در دانشگاه چه بوده است؟ تمايل دارم پيش از هر چيز به اين سوال پاسخ دهم كه نخستين دستاورد، همين هشت دهه است. هشت دهه وجود، به معناي هشت دهه پايداري است. هشت دهه پايداري در جامعه بيثبات ما. اين دستاورد كمي نيست. در جامعهاي كه جوانمرگي در دورههايي به قاعده بدل ميشود – جوانمرگي آدمها، نشريات، نهادها و در مواردي رشتهها… – ٨٠ سالگي اين رشته، خود دستاورد مهمي است. در عين حال ميتوان به دستاوردهاي مهم ديگري نيز اشاره كرد: شكلگيري رشتههاي متمايز دانشگاهي، به وجود آمدن جمعي از اصحاب علوم اجتماعي، انتشار نشريات پژوهشي، ساخت انجمنهاي علمي… به يمن اين دستاوردها، علوم اجتماعي امروز از پيشينه، ساختارها و نهادهاي كم و بيش تثبيت شدهاي برخوردار است. در اين هشت دهه، پژوهشهاي ملي متعددي انجام شده كه سرمايه ارزشمندي هستند و بايد بيشتر به كارشان انداخت، به حرفشان گرفت و تواناتر از آن بهره برد. هر چند طبيعت اين علوم همچنان موضوع مناقشه است و حتي گاه در مظان اتهام، اما ميتوان خوشبينانه گفت كه همين امر نيز، در تامل بيشتر و در نتيجه تقويت و توانمندي نظري علوم اجتماعي موثر بوده است.
اما عنوان بحث من، «هشت دهه علوم اجتماعي» در- خارج دانشگاه است و ميخواهم از اين فرصت استفاده كنم تا توجه علوم اجتماعي دانشگاهي را به حاشيه اين علوم در خارج دانشگاه جلب كنم. به موقعيت «در- خارج» بودن، به داخل و خارج، به درون و بيرون. ميخواهم از نسبت دانشگاه و علوم اجتماعي دانشگاهي با جامعه صحبت كنم، از ضرورت گشايش دانشگاه به سمت جامعه و از كاربست اين علوم در جهت فهم مسائل اجتماعي. پرسشم اين است: دستاوردهاي علوم اجتماعي در- خارج دانشگاه چيست؟ هر سال، هر ترم، صدها و هزاران دانشجوي علوم اجتماعي، از دانشگاه فارغالتحصيل ميشوند، اين فارغالتحصيلان علوم اجتماعي، پس از دانشگاه، به كجا ميروند؟ پس از خروج از دانشگاه، چه نقشي در علوم اجتماعي ايفا ميكنند؟ برخي پس از تحصيل در درون دانشگاه مشغول به كار ميشوند اما اغلب به متن جامعه بازميگردند. يا در نهادهاي اجتماعي، مشغول به كار ميشوند يا در خانه مشغول خدمت. به اين ترتيب، فارغالتحصيلان علوم اجتماعي، علوم اجتماعياي منتشر، سيال و خارج از نهاد دانشگاه را عموميت بخشيدهاند. اين نيروهاي علوم اجتماعي در خارج دانشگاهند كه دانش علوم اجتماعي را به يك مطالبه مدني بدل كرده و در ترويج ادبيات، مفاهيم و تحليلهاي آن موثر بودهاند و در حالي كه ما در درون دانشگاه، بيشتر درگير مسائل اداري، تمايزات رشتهاي يا امواج فكري هستيم، آنها، مستقيم و بيواسطه با مسائل اجتماعي درگيرند و به عنوان فارغالتحصيلان علوم اجتماعي، در معرض پرسشها ومسائل واقعي هستند.
با اين وجود به نظر ميرسد دانشگاه به اين سرمايه عظيم انساني، بيتوجه است. اصولا دانشگاه به اين موقعيتهاي «در- خارج دانشگاه» بدبين است، آن را به رسميت نميشناسد. فعاليتهاي خارج از دانشگاه دانشجويان و اساتيد خود را نيز ناديده ميگيرد، حتي گاه توبيخ ميكند. دانش دانشگاهي را در محدوده كلاس درس، چاپ مقاله علمي-پژوهشي و نشر كتاب ترجيحا در انتشارات دانشگاهي، ارجحيت ميدهد و در اين صورت است كه ارزشگذاري ميكند. به نظر ميرسد كه استاد و دانشجو، با تمركز فعاليت خود در درون دانشگاه، هم از منزلت علمي بيشتري برخوردار ميشوند و هم از امنيت اجتماعي و سياسي بيشتري. اين وضعيت، به بسته شدن هر چه بيشتر دانشگاه و تخصصي شدن دانش دانشگاهي انجاميده است. اما به ميزاني كه دانشگاه به يك نهاد بسته، منفك از جامعه و محصور در خود بدل ميشود، همزمان نياز به خروج از اين محدوده و كاربست دانش تخصصي نيز افزايش يافته است. پديدههايي چون موسسات آموزش علوم انساني كه در سالهاي گذشته خارج از دانشگاه به وجود آمدهاند، يا «آكادمي موازي» كه درمتن دانشگاه شكل گرفت وحتي مواردي چون دعوت از اساتيد علوم انساني تا رشتههاي خود را دريك روز، يا طي يك وركشاپ، تعليم دهند…، همه در واكنش به دانشگاهي بسته و دانشي به افراط تخصصي شده است. جامعهشناسي پوبليك در امريكا را نيز – جامعهشناسي مردم مدار- ميتوان واكنشي به اين دانش محصور دانست. پديدهاي كه قبل آن، در دورهاي كه دانش اجتماعي در پيوند و در جهت مسائل اجتماعي بود و جامعه شناسان هر كدام در حوزه عمومي نيز حضور داشتند، پديد نيامد. مقصودم البته از حضور در حوزه عمومي، صرفا از طريق سياست نيست. سياست هم البته هست اما فقط سياست نيست. دريدا با مشاركت در قانون آموزشي فلسفه، يا بورديو با انتشار فلاكت جهان، و در ايران، سعيد مدني در پژوهشهاي وسيع خود در زمينه آسيبهاي اجتماعي، در نقش سياسي نبود كه حضور يافتند. شريعتي نمونه خوبي از اين موقعيت «در- خارج» از دانشگاه است. مقصودم فرد علي شريعتي است و نه انديشه وي. علي شريعتي، نخست دانشجوي فلسفه دانشگاه تهران و بعد دانشجوي ادبيات دانشگاه مشهد. رتبه اول ميشود و به عنوان بورسيه براي اخذ دكترا به خارج ميرود و در بازگشت، پس از دوره دبيري، استاد تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد است. قبل و بعد دانشگاه، همواره خارج از دانشگاه حضوري فكري، اجتماعي و سياسي نيز داشته است. از زمان ورود به دانشگاه، به عنوان نويسنده و مترجم شناخته ميشده است و همچنين به عنوان زنداني سياسي. در طول زندگي دانشگاهياش همواره به دليل فعاليتهاي فكري خارج از دانشگاه، تذكر دريافت كرده، در مواردي توبيخ شده يا از آن ممانعت به عمل آمده است. در نهايت در جريان جشنهاي دو هزار و ٥٠٠ ساله، اجبارا به بخش تحقيقاتي وزارت علوم به تهران منتقل ميشود و بعد بازنشستگي اجباري در سي و چند سالگي. از اينجا زندگي پس از دانشگاه شريعتي شروع ميشود. و اگر پيش از آن كل فعاليت خارج از دانشگاه شريعتي به چند سخنراني در ديگر دانشگاهها محدود بود، با خروج از دانشگاه اين فعاليتها بسط و گسترش چشمگيري مييابد. شريعتي امكان ورود به حوزه عمومي را با خروج-اخراج از دانشگاه يافت و اجبارا زيرزمين ارشاد را به كلاس درس بدل كرد. يك آكادمي موازي، يك جامعهشناسي پوبليك. اما اين دانشگاه بود كه مسبب و مولد اين جريان موازي شد. اين دانشگاه بود كه اخراجيهايش را آفريد. هنوز هم ميآفريند. اين دانشگاه بود كه با شكل دادن به آكادميسمي محصور و با طرد و توبيخ كردن هر نوع خروج از محدوده و گرايش به سمت جامعه، دو گانه آكادميك- روشنفكر را ايجاد كرد. به نظر ميرسد در ايران – بر خلاف امريكا كه رياست انجمن جامعهشناسياش به عنوان نهاد مشروع علم، نظريه پرداز جامعهشناسي مردممدار ميشود- پوبليك شدن جامعهشناسي به قيمت خروج از دانشگاه است. گويي شرط ورود به جامعه، خروج از دانشگاه است. جمعبندي ميكنم: دانش علوم اجتماعي در جهت تحليل مسائل اجتماعي و فهم جامعه امروز يك نياز است. اگر دانشگاه با ارجحيت دادن فعاليتهاي درون دانشگاهي و به رسميت نشناختن هرگونه موقعيت «در- خارج» از نهاد، نتواند يا نخواهد به اين نياز پاسخ دهد و ميان دانش تخصصي و مسائل اجتماعي رابطه برقرار كند، در بهترين حالت، اين روشنفكران منتقد خارج از دانشگاهند كه به اين نياز پاسخ خواهند داد و بار ديگر دوگانه آكادميك-روشنفكر در درون و در خارج دانشگاه ساخته خواهد شد. اين دو گانه خوبي نيست. اين دوگانه به نوعي نشاندهنده خنثي بودن دانش آكادميك، ناكارآمدي آن و محصور و منزوي بودن اين دانش است. اين دوگانه نشان از ناتواني دانش دانشگاهي در جهت برقراري ارتباط با متن جامعه دارد. تصور غلطي است اگر فكر كنيم كه اصل «خنثي بودن ارزشي» به دانشي بيشناسنامه، بيمصداق، ناكارآمد و ضرورتا بيربط با متن جامعه ميانجامد. ميتوان به شكل موردي، نشان داد كه همه جامعه شناسان بزرگ، چطور با مهمترين پروندههاي اجتماعي جامعه خود درگير بودند. گفتم كه در بهترين حالت اين روشنفكران منتقدند كه به نياز كاربست دانش اجتماعي در متن جامعه پاسخ ميدهند اما در بدترين حالت، اين عوامفريبانند كه به نام عموميت بخشي به علم، آن را تملك ميكنند، از ادبيات علوم اجتماعي استفاده ميكنند تا ناكارآمدش كنند. در اين ميان، البته كه مردم نيز نقشي ايفا ميكنند. مردم همواره مصرفكننده نيستند. آنها هم براي فهم مسائل اجتماعي، جامعهشناسي خود را، جامعهشناسي مردم را شكل ميدهند. يك جامعهشناسي مردم، توسط مردم و براي مردم! اين چگونه جامعهشناسياي است؟ اين همان تحليلهاي اجتماعي است كه هر روز از مردم ميشنويم، در تاكسي، در صف، در خيابان. ظهور اين اشكال دانش اجتماعي، شايد نشاني از همان «بحران مرجعيت» دانشگاه و جامعهشناسي باشد كه عنوان سخنراني دكتر قانعيراد بود و متاسفانه از آن محروم شديم. اينها انواع دانش خودآموخته اجتماعي است و نشان از يك نياز اجتماعي دارد. انواع دانش خودآموختهاي كه در جامعه ما دارد شكل ميگيرد و عموميت مييابد، اگر دانشگاه همچنان به عنوان يك نهاد بسته و منفك از جامعه عمل كند، اگر دانشگاه نتواند در نقش مرجع فكري حضور پيدا كند.
دریافت فایل پیدیاف صفحه اول روزنامه اعتماد
دریافت فایل پیدیاف گزارش روزنامه اعتماد