انتظار فقرا: مذهب اعتراض یا حفظ وضع موجود؟ | فهیمه بهرامی (ایران فردا ـ ۱۵ خرداد ۱۳۹۴)
انتظار فقرا: مذهب اعتراض یا حفظ وضع موجود؟
فهیمه بهرامی
منبع: ایران فردا (شماره ۱۲)
تاریخ: ۱۵ خرداد ۱۳۹۴
از نظر شریعتی، (اعتقاد به غیبت ) انتظاری است که میتواند «مذهب اعتراض» باشد. آنهم به واسطه چند ویژگی که یکی از آنها همان چیزی است که دروش بعدها از آن با عنوان «دیالکتیک امید» نام برد و شریعتی نام «سنتز میان واقعیت و حقیقت» را بر آن گذاشته بود.
فهیمه بهرامی[1]
- هانری دروش، در کتاب خود «جامعهشناسی امید»، آنجا که فراز و فرودهای امید جمعی را برمیشمرد، از «انتظار» به مثابه یکی از جلوههای متعالی امید سخن میگوید. هرچند، انتظاری که او از آن سخن میگوید و مارسل موس را به عنوان مرجع بحث خود انتخاب میکند، تا حدی فراتر از «انتظار موعود» به مثابه یک امر مذهبی است، اما نقطه متمرکز بحث او در مورد انتظار و امید، همان وجه موعودگرایانه آن است. او در همین رابطه به دو تمایز مهم میپردازد. اولین تمایز، میان ایدهآل و واقعیت موجود است که دروش نام آن را «دیالکتیک امید» میگذارد. این دیالکتیک، میان آن چیزی که فرد میل دارد به آن برسد، یعنی آن «باید»هایی که به صورت سوبژکتیو تعین پیدا میکنند و واقعیت ابژکتیو یا امکانات موجود برای رسیدن به آن، یک نوسان ایجاد میکند. تمایز دوم، میان انتظار متوقفکننده و انتظار اعتلابخش است. از نظر او، انتظار هم میتواند برانگیزاننده، بسیجکننده، ایجادکننده انقلاب و قیام باشد و هم متوقف کننده، راکدکننده، ویروسی برای ضعیفتر کردن جامعه آنومیک، تجزیه شده و پر از شکست. (Desroche, 1979: 22)
- تمایزی که دروش میان دو جلوه از یک واقعیت، یعنی «انتظار» میگذارد، ما را به یاد تمایز دیگری میاندازد که دکتر علی شریعتی در کانتکست شیعی از آن با عنوان «انتظار مثبت» و «انتظار منفی» یاد میکند. شریعتی هفت سال پیش از دروش این دوگانه را ساخته و پرداخته بود. در معنای منفی «اعتقاد به غیبت، اعتقاد به انتظار و اعتقاد به نجاتبخش غیبی، بزرگترین سلاح برای دفاع از وضع موجود و بزرگترین عامل برای توجیه فسادی است که با یک منحنی تصاعدی روز به روز بالاتر میرود و همچنین بزرگترین عاملی است که به مردم بباوراند که به ظلم تن دهند و با فساد خو بگیرند. و به اینکه زندگی اجتماعی به سراشیبی میرود، مومن شوند که این ناموس خلقت و طبیعت و مشیت خداوند است تا وقتی که نجات در آخرالزمان پیش بیاید و نه حال، و آن هم به دست «او» و نه من و تو!» (شریعتی، 1380: 265) اما انتظار در معنای مثبت آن از نظر شریعتی، انتظاری است که میتواند «مذهب اعتراض» باشد. آن هم به واسطه چند ویژگی که یکی از آنها همان چیزی است که دروش بعدها از آن با عنوان «دیالکتیک امید» نام برد و شریعتی نام «سنتز میان واقعیت و حقیقت» را بر آن گذاشته بود. از نظر شریعتی، حقیقت، آگاهی و عدالت و نجات و آزادی مردم را شعار میدهد و تضمین میکند، اما واقعیت، ضد عدالت و ضد مردم و ضد علم و آگاهی است… این تضاد میان «واقعیت باطل حاکم» و «حقیقت نجاتبخش محکوم» را جز «انتظار» به پیروزی جبری و قطعی حقیقت نمیتواند حل کند… منتظر کسی است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد. پس انتظار یعنی نه گفتن به آنچه که هست… ایمان به آینده است و لازمهاش انکار «حال». شریعتی همچنین، آنجا که از انتظار با عنوان «جبر تاریخ» یاد میکند، به دیدگاه بلوخ تن میزند، آنجا که بلوخ مسیانیسم و مارکسیسم را به واسطه جبرگرایی مستتر در هر دوی آنها هم پیوند زده و میگوید: امید مسیانیسم به آمدن منجی موعود است و امید مارکسیسم به آمدن انقلاب. در هر دوی آنها، پایان تاریخ بازگشت به آغاز آن است. در مسیانیسم بازگشت به بهشت و در مارکسیسم بازسازی جامعه کمونیستی (هرچند این بار در شکل صنعتی شده آن). (Goldstein,2001:247)
- «دیالکتیک امید» دروش و «سنتز انتظار» شریعتی، هر دو به ما میگویند که چگونه میان حقیقت ایدهآل و واقعیت حاکم تضاد شکل میگیرد و امید بلوخ و مذهب اعتراض شریعتی نشان میدهند که چگونه سرانجام حقیقت پیروز خواهد شد. اگر انتظار، در معنای مثبت آن در ذهنهای مردم وارد شود و آنان را از تسلیمشوندگان وضع موجود، به شورشگران علیه وضع موجود تبدیل کند. شورشگرانی که میخواهند واقعیت را به نفع حقیقت که عدالت است و برابری و آزادی تغییر دهند، اما در این میان یک علامت سوال، یک حلقه مفقوده دیده میشود. چرا آنانی که همواره در طول تاریخ از ستمکشان جامعه بوده و به انحاء مختلف مورد آزار و آسیب و ظلم و تبعیض قراره گرفتهاند و از هر جهت تحت فشار و سرکوب بودهاند و همواره چه از سوی سیاست، چه از سوی جامعه طرد شده بودهاند، آنهایی که شاید بیش از هر کس دیگری نیاز به آن عدالت و آزادی داشته باشند، در این میان غایبند؟ اگر مروری بر انقلابهای تاریخ معاصرمان داشته باشیم، انقلابهایی که همواره مذهب به عنوان ایدئولوژی آنها را همراهی میکرده و یکی از عناصر اصلی آن هم تلاش برای تعجیل فرج امام زمان (یا تلاش برای ساختن همان اتوپیا، همان بهشت روی زمین) بوده است، خواهیم دید که چگونه جای همین گروه در این انقلابها خالی است. بسیاری معتقدند در همه جای دنیا، این «محرومیت نسبی» است که انقلابها را رقم میزند و نه محرومیت مطلق! تا وقتی دغدغه معیشت و رفع گرسنگی و دیگر نیازهای پایهای به عنوان اصلیترین دغدغه زندگی انسان مطرح باشد، جایی برای فکر کردن به دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی باقی نخواهد ماند. انتظار زمانی میتواند مذهب اعتراض باشد که افراد حدی از نیازهای پایهای خود را رفع کرده و توانسته باشند به قدری از آگاهی دست پیدا کنند. اما آیا این بدان معنی است که امام زمان برای این گروه از جامعه وجود ندارد؟ برعکس، شاید وجود او برای آنان بسیار پررنگتر و حساستر از دیگر اقشار جامعه باشد. چرا که امام زمان برای آنان صرفاً یک هدف نیست، بلکه همه زندگی است. آنان بسیاری از حاجات اساسی زندگی خود را از طریق او به دست میآورند و از بسیاری خطرات به واسطه توجه او عبور میکنند. پس او باید باشد، نه برای اینکه روزی ظهور کند و جهان را پر از عدل و داد کند، بلکه برای آنکه در همین دنیای موجود دستشان را بگیرد و اندکی، تحمل بار فقر و محرومیت را برایشان آسانتر کند.
انتظار برای این قشر از جامعه، افرادی که از زمانی که چشم باز کردهاند خود را در فقر دیدهاند و فقر را به عنوان سرنوشت محتوم خود پذیرفتهاند، جنبه اتوپیایی خودش را از دست میدهد. چرا که اتوپیا، زمانی معنا پیدا میکند که «امید به تغییر» وجود داشته باشد و به بیان دروش، اتوپیا، امید پیروز شده است. امیدی که سرانجام به مقصود میرسد و جهانی ساخته میشود که در آن از فقر و گرسنگی و مرگ در اثر محرومیت خبری نیست. اما چنین تصوری برای این قشر، جز یک تخیل موهوم و در مواردی فریبکارانه چیز دیگری نیست. برای آنان چنین اتوپیایی نمیتواند محقق شود چرا که آنچه واقعیت موجود از ابتدا به آنها گفته است همین بوده. اینجاست که بار دیگر میتوان به دیالکتیک امید بازگشت و با دقتی ژرفتر این نتیجه را دریافت که تا هنگامی که کوچکترین تغییری در واقعیت موجود به سمت امر مطلوب صورت نگرفته باشد و آنچه «هست» هر روز چهرهای زشتتر و کریهتر از خودش را در برابر فرد به نمایش بگذارد، هر نوع امیدی برای آنچه «باید باشد» به شدت توسط واقعیت پس زده میشود و خطر اینکه «شاید بالا رفتن از پله امید منجر به سقوط شود» رخ مینماید. پس چه بهتر که آنچه هست را محکمتر چسبید و نگذاشت بدتر از این شود. انتظار این افراد از امام زمان نیز در همین حد خلاصه میشود. چرا که زندگی حساس و شکننده آنان توانایی ریسکپذیری امید (در معنای دکارتی آن) و یا آنچه که بلوخ از آن با عنوان «مخاطره عدم قطعیت» نام میبرد ندارد. به این ترتیب انتظاری منفی از مهدی(ع) برای حفظ وضع موجود شکل میگیرد، اما نه آگاهانه و نه از روی اختیار. بلکه کاملاً جبری و ناآگاهانه.
[1]. کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه تهران