Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


Sufis and Anti – Sufis | Elizabeth Sirriyeh | 1999

شريعتی و تصوف

 

Sufis and Anti – Sufis

Elizabeth Sirriyeh

Curzon Publishing, 1999

 

متنی که در پیش روی شماست ترجمه بخشي از فصل «تصوف و تصوف ستيزان معاصر» از كتاب صوفيان و صوفي ستيزان Sufis and Anti – Sufis است که توسط خانم اليزابت سريه Elizabeth Sirriyeh نوشته شده و انتشارات Curzon آنرا در سال 1999 منتشر كرده است. آقای منصور معتمدي این متن را ترجمه کرده و پیش از این در تاریخ ۱۳۸۰/۳/۳۱در روزنامه ایران منتشر شده است.

 

علي شريعتي در مشهد، و در محضر پدري كه با پايبندي به تجدد به تفسير دين مي پرداخت پرورش يافت. وي سي سال از ابوالاعلي مودودي كوچكتر بود و در مقايسه با اين احياگر سني اهل پاكستان روابط كمتري با طريقه هاي صوفيان داشت. بار خاطر پدرش، بازگرداندن جوانان تحصيلكرده امروزي به ايمان و رهايي آنان از ايدئولوژي هاي غربي بي ارتباط با نيازهاي جهان سوم بود و در عين حال، مي خواست راه حل هاي اسلامي يي ارايه كند كه براي مشكلات زندگي در جهان جديد مناسب تر از دين غامض گراي [برخي از] روحانيان باشد و علي در اين راه يار شاطر پدر شد. به نظر او، تصوف ركن اين غموض گرايي و مظهر كناره گيري از درگيري فعال و ضروري براي برقراري نظام اسلامي بوده است. در سياهه اسامي كساني كه شريعتي آنان را به عنوان طلايه داران اصلاحات انقلابي اسلامي در طول دو قرن گذشته تحسين مي كرد نام عده يي از بارزترين مصلحان تصوف و بازانديشان در نقش اجتماعي آن به چشم مي خورد. وي از عبدالقادر الجزايري، سيداحمدخان، سيدجمال الدين، عبده، سلفيه، حسن البنا و اقبال به خوبي ياد مي كند.(1) با اين همه، از آنجا كه شيعه است ابن عبدالوهاب را در زمره اين قهرمانان پرآوازه اصلاح قرار نمي دهد بلكه وهابيان را همتراز بابيان و بهاييان كه مرتكب ايجاد بدعت در اسلام شده اند ذكر مي كند. لذا، با وجود موضع صوفي ستيزانه يي كه وهابيان داشتند شريعتي در كنار مصلحان مذكور جايي براي آنان قايل نمي شود.از ميان اصلاحگراياني كه شريعتي زبان به ستايش از آنان مي گشايد سيدجمال و اقبال از جايگاه ممتازي برخوردارند و گويا قويترين تأثير را براو گذاشته اند. او از جمال الدين به علت اينكه از استغراق در «كشف و كرامات عرفاني و مقامات زهد و رياضت و تحقيقات عميق و موشكافي هاي دقيق در كلام و اصول و فقه و ادب و حكمت» (2) تن زده است با احترام سخن مي گويد. به اقبال هم به ديده تصويب مي نگرد چون از جامعه كنار نكشيد و در تحصيلاتش كه تا اخذ مدرك دكتري فلسفه پيش رفت خود را در زير انبوه مطالعات فلسفي و عرفاني و وقتگذراني با سقراط و ارسطو و افلاطون و ابن سينا و ملاصدرا و جلال الدين مولوي مخفي نكرد.وي بر همين مردم مبعوث است، فلسفه «خودي» او يك تئوري فلسفي تخصصي نيست، يك روح انقلابي است كه بايد در كالبد جامعه بدمد. (3)شريعتي جايگاهي بس والا براي اين فيلسوف شاعر قائل است و او را الگويي بزرگ مي بيند و چنان مي نمايد كه احساسات مشتركي با او داشته است. شريعتي نيز از سال 1338 تا 1342 / 1960 تا 1964 براي اخذ دكتري در اروپا، در دانشگاه پاريس تحصيل كرده بود. وي در اين دانشگاه رساله دكتريش را كه تصحيح و ترجمه فضائل البلخ، كه يك متن فارسي قديمي است، ارايه كرد، اما مي توان گفت كه مطالعات شخصيش در جامعه شناسي تأثير ژرف تري بر او نهادند و نزد عموم مردم هم معروفترند. در فرانسه هم به محض ورودش در سال 1338 / 1960 با تأسيس «نهضت آزادي ايران در خارج» و كمك به انتشار نشريه ايران آزاد كه مخاطبانش ايرانيان اروپا بودند، به فعاليت سياسي در مبارزه با شاه پرداخت. لذا جاي شگفتي ندارد كه مي بينيم همين كه به ايران برمي گردد دستگير و شش ماه در مرز ورودي بازداشت مي شود. پس از آزادي تنها كاري كه توانست پيدا كند تدريس در دبيرستان بود ولي بعداً به مدت كوتاهي در برنامه هاي درسي شبانه دانشگاه مشهد هم به تدريس پرداخت. اما از سال 1347 / اواخر دهه 1960 كه از او براي ايراد سخنراني در مؤسسه حسينيه ارشاد تهران دعوت به عمل آمد صيت شهرتش فراگير شد و سخنوري پرشورش خيل عظيم جمعيت را به آنجا مي كشيد.(4) حسسينيه ارشاد با حسينيه هاي رايج در ميان شيعيان كه درآنها با ذكر مصيبت شهادت امام حسين [ع] در كربلا به سال 61 ق. / 680 م. احساسات حضار را برمي انگيزند تفاوت بسيار زيادي داشت. غرض از تأسيس حسينيه ارشاد، بيشتر انجام كارهاي آموزشي و پژوهشي براي تبليغ نوعي تشيع تجددخواه بود. شريعتي شمع محفل و ماه مجلس حسينيه ارشاد شد و آماج دشمني شاه كه بر استبداد و فساد رژيم او بطور غيرمستقيم مي تاخت و هدف خصومت متدينان محافظه كار گرديد. بسياري از آثار منتشر شده اش حاصل سخناني است كه در حسينيه ايراد كرده و در جملاتي كه بر مسلك [برخي از ] روحانيان مي كند تصوف را هم به عنوان بخشي از آن مسلك محكوم مي دارد. سرانجام، خودشاه در سال 1351 / 1972 فرمان تعطيلي حسينيه را صادر كرد و مجدداً شريعتي به حبس افتاد. پس از رهايي از زندان به اميد آنكه بتواند در يكي از دانشگاههاي الجزاير به تدريس پبردازد راهي انگليس شد، ولي در ساوت همپتون (5) به علت عارضه حمله قلبي در 29 خرداد 1356/19 ژوئن 1977 درگذشت، هر چند، هوادارانش مدتها احتمال مي دادند كه ساواك، سازمان امنيت شاه، در مرگ او دست داشته است.

آنجا كه شريعتي با نفي و انكار از تصوف سخن مي گفت و كراراً هم اين كار را مي كرد، محسنات عرفان را يكسره ناديده نمي گرفت بلكه تصوفي را رد مي كرد كه در كنار و همراه مذهب روحانيان مرتجع رشد كرده و «مذهب منحط و خواب آور» بود و اين مذهب را مخالف «مذهب بيدار كننده مترقي» مي ديد. (6) او در عين حال كه اقرار مي كرد كه جوامع پيشرفته صنعتي براي غلبه بر محيط مادي زده خود به معنويت و عرفان نيازمندند معتقد بود كه [عرفان آن چنان براي] جهان سوم و جوامع اسلامي حداقل اهميت را دارد و دلسپردگي افراطي به چنين اشتغالاتي ممكن است كه بهترين اذهان را از اينكه فعالانه در مسائل اجتماع درگير شوند منحرف سازد. اين را كه غالب جوامع، در طول تاريخ يا دنيا زده يا زهد زده شده اند فاجعه تاريخ مي دانست و بر آن بود كه انسان هميشه به توازن ميان اين دو نياز داشته است. انسانها بايد قادر باشند كه فعاليت مسؤولانه در دنيا را با بعد معنوي وجود خويش برآميزند تا به شأن بالقوه و حقيقي خود كه مقام خليفة اللهي است فعليت بخشند. (7) صوفيان كه از ايفاي وظيفه اول يعني انجام اعمال مسؤولانه در دنيا بازمانده و زندگي سراسر عزلت گزينانه يي در پيش گرفته اند در راه خطا گام زده اند.

شريعني در مورد هر صوفيي موضعي جداگانه داشت. آنان را كه در سنت اصلاحگري جديد دستي دارند مثل مجاهد الجزايري، عبدالقادر، تحسين مي كند چرا كه اينان به هر دوبعد مادي و معنوي در زندگي توأماً توجه مي كنند. از شخصيتهاي متقدمتر ديگري نظير مولانا جلال الدين (1273/672)يا ملاصدرا (1050ق1641/) نيز گاهي با احترام نام مي برد و آرايشان را باارزش مي خواند. ازاين رو، در تفسير آيه72 از سوره احزاب با مولانا جلال الدين هم رأي است. در اين آيه از اعتماد خداوند بر انسان، خليفه خدا بر زمين، سخن مي رود كه نشان مي دهد انسان اراده آزاد و قدرت انتخاب دارد به گونه يي كه مي تواند برخلاف طبيعت و غريزه خويش عمل كند. (8) ملاصدرا را نمونه انديشه و ارزشهاي اصيل اسلامي ـ ايراني مي داند. (9) اما، شهيد رنج كشيده در راه حب الهي يعني حلاج (309ق922/) را به ديده منفي مي نگرد و از او تصوير مردي را ترسيم مي كند كه جانش مشتعل از شعله عشق الهي است ولي به هيچ وجه حس مسؤوليت اجتماعي ندارد.

حسين بن منصور حلاج… همواره غرق در سوختن ياد خدا است كه البته در آن رشته و آن مقام عالي است، اما جامعه ايران را درنظر بگيريد كه 25ميليون منصور حلاج داشته باشد، يك ديوانه خانه درست مي شود. (10)

شريعتي درخاتمه مي گويدكه جامعه يي كه الگويش حلاج باشد راهي جز «بدبختي و هلاكت» پيش رويش نيست.

با اين همه، در عين حال كه شريعتي به خطرات حاد زهدگرايي افراطي و زياده روي در توجه به احوال جذبه آميز براي جامعه تفطن دارد مع الوصف، سخناني در تأييد عرفان تجددطلب اسلامي كه معتقد است با تصوف تفاوت دارد ايراد مي كند. (11) برخلاف نظر مودودي، وي بدن را زندان روح مي داند و از لزوم رهايي انسان از اين واپسين زندان باتوسل به قدرت عشق سخن مي گويد. البته منظورش از عشق، عشق صوفيانه يا عارفانه نيست:

عشق بدين معني كه، يك نيروي مقتدر، بالاتر از عقل محاسبه گر و مصلحت پرست بايد كه در ذات من، من انسان، در عمق فطرت من، من را منفجر كند واز درون، عليه خويشتنم، مرا بشوراند […] از درون بايد عليه من عصيان شود. چون زندان چهارم جزو درون من است، از درون بايد مشتعل بشوم. چگونه؟ چرا به صورت آتش؟ چرا با عقل منطقي […] نمي شود از چهارمين زندان درآمد؟ چرا؟ (12)

ليكن به هنگام سخن از لزوم آزادي «من» از زندان انانيت، لحن كلامش كاملاً همان است كه از صوفيان معهود است و در حقيقت حال و بوي كلام حلاج را دارد و يادآور سرگذشت حلاج در واپسين روزهاي عمر قبل از شهادت است. حلاج كه شهيد شد خودش و زندانش [=نفسش] با هم نهان شدند چرا كه او پيشتر بر اين زندان نفس فائق آمده بود. اما جاي تعجب بسيار دارد كه شريعتي نمي تواند خود را راضي كند تا به يك چنين منبع الهامي اشاره بنمايد بلكه براي تأييد سخنان خويش نظر به نمونه يي از غير مسلمانان دارد و مي گويد كه انسان «به منظور رهايي از زندان نفس، به قول رادها كريشنان (13) «به دين و عشق نيازمند است». (14)

گرايش بي سابقه شريعتي به عرفان اسلامي (15)، البته اگر چنين عنواني درست باشد، گرايشي است به جنبه جمعي و همچنين فردي آن. وي در اين رأي با نظر مودودي و شايد بيشتر، با عقيده ضيا گوكالپ (16) اشتراكاتي داشت. احتمالاً روشنترين موضعش در اين مورد را دركتابي با عنوان كوتاه حج (17) آورده باشد. در توصيف حالي كه در حج بر حجگزار عارض مي شود آن را يك تحول پرشور اجتماعي مي خواند. حاجيان در اين حال سوداي رهايي از قواي شر را كه جانشان را به قيد اسارت كشيده است در سر مي پرورند. در تقلا براي رهايي از روادع و هوا جس دنيوي كه نماد اين رهايي قربان كردن تمام دلبستگهايشان است (همانگونه كه ابراهيم نبي [ع] پسرش، اسماعيل را قربان كرد) به صورت جمعي تزكيه مي شوند و حال كه خود را اعضاي يك جامعه اسلامي و داراي احساس اوج گرفته مسؤوليت اجتماعي مي بينند به خدا نزديكتر مي شوند. يك نوع احساس دروني رازآميزي ايشان را به سوي فعاليت و اداي خدمت در جميعت سوق مي دهد و راه تفريد را كه برخي براي ذوق مواجيد شخصي، اختصاصي و انتقال ناپذير در پيش مي گيرند سد مي كند.برخلاف مودودي كه تشكيلاتي اسلامي راه انداخت علي شريعتي هيچ سازماني بناننهاد اما با وجود اين، طنين صدايش نه تنها در حلقات پيشرو ديني ايران، بويژه در ميان جوانان، به گوش مي رسد بلكه احياگران سني و شيعه در جاهاي دورتر، وعده يي از صوفيان مكتبي (18) تركيه و آسياي مركزي و عده يي از فعالان مسلمان كه به نظرات نقادانه اش در موردتصوف گرايش دارند به آن گوش سپرده اند.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : می 27, 2015 1986 بازدید       [facebook]