نقد خشن و بيموقع | احمد زیدآبادی (روزآنلاین ـ ۱۳۸۶)
نقد خشن و بیموقع
نقد مقاله یوتوپیای لنینیستی شریعتی
احمد زیدآبادی
این مقاله را آقای دكتر احمد زیدآبادی در پاسخ به مقاله آقای اکبر گنجی نوشته است.
سوژههای زیادی برای نوشتن در باره آنها در ذهنم خلجان میكرد، اما نمیدانم كدام حس غریزی در این شرایط وانفسا كه هر لحظهاش خبر دستگیری عزیزی، یا محدود كردن رسانهای و یا اعدام و سنگسار افرادی به گوش میرسد، مرا به سمت پاسخ دادن به مطلب دوست عزیزم آقای اكبر گنجی در باره زنده یاد دكتر علی شریعتی سوق داد.
بدون شك گنجی میداند كه من خود منتقد پارهای از دیدگاههای مرحوم شریعتی هستم و در عین حال، از نقد او نیز آزرده خاطر نمیشوم. به گمانم سایر دوستداران دكتر شریعتی به ویژه در بین نیروهای ملی – مذهبی نیز چنین شیوهای دارند.
نقدهای گنجی از شریعتی اما همیشه آزار دهنده بوده است، البته نه از این رو كه دوستداران شریعتی بیتحملاند، بلكه به نظرم به این علت كه گنجی اصولا در نوشتههایش لحن و كلام آزار دهندهای دارد. تا آنجا كه من میدانم گنجی واقعا نمیخواهد با نقدش از اندیشههای افراد، آنها یا طرفدارانشان را بیازارد، اما در عمل لحن و كلامی را به كار میگیرد كه دیگران را رنج میدهد و به واكنش میاندازد. این مطلب منحصر به نوشتههای گنجی در باره دكتر شریعتی نیست، بلكه شامل نقدهای دیگر وی نیز میشود.برای نمونه، من میدانم كه گنجی به آقای سعید حجاریان ارادت و علاقه خاصی دارد، اما هر كس كه نقدهای گنجی در باره نوشتههای آقای حجاریان را بخواند، نه فقط بوی علاقه كه حتی رنگ بیطرفی هم از آن احساس نمیكند و نوعی خصومت پنهان را در آن میبیند، در حالی كه واقعا خصومتی در آن نیست.
از این رو، اگر گنجی علاقمند است كه نقدهای او با واكنشهای تند مواجه نشود، به نظرم بهتر است زبان خود را تلطیف كند، زبانی كه در نقد و بررسی افكار دیگران، بیش از اندازه خشن جلوه میكند، حال آنكه شاید جمله خشنی به صورت مستقیم در آن نتوان یافت.افزون بر این، متد و روش نقدهای آقای گنجی هم به سختی دلآزار است. او اغلب سعی میكند با ردیف كردن نقل قولهایی از یك متفكر، اندیشهای را به او نسبت دهد. از نظر گنجی، این روش ظاهرا علمیترین و دقیقترین روش برای شناخت افكار یك اندیشمند است، اما از نظر من، این شیوه میتواند بسیار گمراه كننده باشد.
به یاد دارم كه روزگاری آقای گنجی با ردیف كردن جملاتی از مرحوم آیتالله خمینی، تلاش كرده بود تا اندیشه آن مرحوم را كاملا دمكراتیك نشان دهد، كاری كه در مطلب اخیرش در باره مرحوم مطهری هم كرده و او را به لیبرالیسم متهم كرده است! گفتم متهم، زیرا از نظر من، كسی كه مجموعه كتابهای جهان بینی مرحوم مطهری را بخواند متوجه خواهد شد كه نسبت دادن لیبرالیسم به مرحوم مطهری اتهامی هم علیه مطهری و هم علیه لیبرالیسم است!
با این حال، آنچه كه من پی به رازش نبردهام این است كه چرا وقتی گنجی به شریعتی میرسد، فقط جملاتی كه آن مرحوم در نقد و یا نفی لیبرالیسم و دموكراسی گفته است، به چشمش جلوه میكند و جملات بیشماری كه شریعتی در رثای آزادی و حقوق مردم گفته است، به نظرش نمیرسد.بدون شك با ردیف كردن جملاتی از دكتر شریعتی در ستایش آزادی و حقوق مردم، میتوان او را بزرگترین مدافع دمكراسی از بدو پیدایش انسان تا كنون لقب داد، اما مسلما دكتر شریعتی نه پرشورترین مدافع دمكراسی در تاریخ بشر بوده است و نه آنطور كه گنجی مدعی است، دارای اتوپیایی لنینیستی.
شریعتی در عمر كوتاه خود مجموعه عظیمی از نوشته و سخنرانی بر جا گذاشته و در آنها به هر موضوعی اشارهای كرده و به هر اندیشهای زخمی زده است. به گمانم، بركشیدن چند جمله از این مجموعه ناهمگن و فرو گذاشتن باقی آن، ناموجهترین شیوه معرفی افكار و اندیشههای او باشد.به كار گیری این شیوه در باره هر متفكر دیگری هم ناصواب است، زیرا میتوان از جان لاك پدر لیبرالیسم نیز نقل قولهایی در باره حقوق اقلیتهای مذهبی و بیگانگان پشت سر هم ردیف كرد و او را دشمن بشریت لقب داد!
بنابراین، به نظر من روش بهتر بررسی و نقد اندیشههای یك متفكر آن است كه ابتدا نگاه كلی او به مسائل مورد بحثش شناخته شود و آنگاه میزان انسجام یا عدم انسجام اندیشهاش با ارائه نقل قول از او به محك گذاشته شود. منظورم در واقع شبیه كاری است كه مرحوم استاد حمید عنایت در كتاب “اندیشه سیاسی در اسلام معاصر” انجام داده است.البته مرحوم عنایت نوشته خود را تنها بر پایه كتاب اسلام شناسی تحریر كرده و به سایر نوشتههای مرحوم شریعتی اشارهای نداشته است. با این حال شرح و نقد او از شریعتی منصفانه به نظر میرسد.
از این گذشته، گنجی در برخورد با آثار یك مولف به گونهای برخورد میكند كه گویی در صدد كشف رمز از آن آثار است و از همین رو، گاهی بر خلاف وضوح آنچه نویسنده گفته و یا فهم متعارف از آن استنباط میكند، اندیشه آیتالله خمینی را دمكراتیك، اندیشه مطهری را لیبرالیسم و اندیشه شریعتی را توتالیتاریانیسم معرفی میكند.
قطعا عیبی ندارد كه یك منتقد در صدد برآید كه از یك اندیشه برداشت شاز و نادر كند و به نقد آن بنشیند، اما آن منتقد باید خود پیامدهای چنین برداشت و نقدی را هم در نظر داشته باشد و از نقدهای تند دیگران علیه خود نرنجد و زبان به شكوه و شكایت نگشاید.با این همه، یكی دیگر از دلایلی كه مرا بر آن داشت تا نسبت به نوشته گنجی واكنش نشان دهم این است كه به نظرم میرسد او در نوشتههایش ملاحظه استراتژیك ندارد.
به سخن دیگر، گنجی شرایط مكان و زمان نوشتههای خود را در نظر نمیگیرد و به تاثیر آنها در یك فضای خاص چندان نمیاندیشد. البته اگر گنجی اندیشهورزی منزوی بود و تنها خود را به بیان آنچه «حقیقت» میداند، ملتزم میدانست، جای خرده گیری بر او نبود، اما گنجی به ادعای خودش پروژهای اجتماعی را پیگیری میكند و در پی بهبود شرایط جامعه ایران از طریق نقادیهای خود است.به گمان من، كسی كه پروژهای اجتماعی یا سیاسی را دنبال میكند، باید به شدت مراقب تاثیر و پیامدهای عینی و ذهنی حرفی كه میزند، باشد.
چند سال پیش گنجی با نوشتن مانیفست در زندان، واكنشهای زیادی له و علیه خود برانگیخت. او در مانیفست نیز با ردیف كردن برخی احكام فقهی مدعی شده بود كه اسلام اصولا با دمكراسی ناسازگار است. چندی پیش البته از او مطلبی دیدم كه با ردیف كردن برخی دیگر از موضوعات دینی، از سازگاری اسلام با دمكراسی سخن گفته بود.
حال فرض كنیم كه اسلام با دمكراسی ناسازگار باشد، بیان این مساله در آن شرایط، چه كمكی به ما كرد؟ كدام مانع را از سر راه دمكراسی در ایران برداشت؟ كدام جنبش فكری سكولار را دامن زد؟ در حال حاضر نیز، متهم كردن شریعتی به توتالیتاریسم و دفاعش از نظریه فقهی آیتالله خمینی، با هدف حل كدام مشكل از مشكلات جامعه ایران مطرح میشود؟ آیا اگر جمعیت حزباللهی و دوستان آقای مصباح یزدی از زبان گنجی بشنوند كه شریعتی مورد غضب آنها، مدافع ولایت فقیه بوده است، از حمایت از این مساله دست خواهند كشید؟ آیا طرفداران دكتر شریعتی در شمار دشمنان دمكراسی قرار دارند كه لازم باشد در باره چهره مورد علاقه آنان دست به افشاگری زد؟ آیا نظام جمهوری اسلامی با بازتولید اندیشههای دكتر شریعتی بر مدار خویش میچرخد كه چنین نقد خشنی از او ضرورت یافته است؟
به نظر من، نوع نقد گنجی از دكتر شریعتی، نه فقط مشكلی از مشكلات این جامعه را حل نمیكند، بلكه بر حجم معضلات ما میافزاید.