Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


«همه‌ی هستی‌ی من آیه‌ی تاریکی‌ست» | مسعود میری (29 خرداد-1403)    

«همه‌ی هستی‌ی من آیه‌ی تاریکی‌ست»
مسعود میری
منبع : کانال تلگرامی ایران فردا
تاریخ: 29 خرداد 1403 

 

 

این شعر از فروغ یک داستان بزرگ در خود پنهان کرده. ما در سرگذشت خود این فرجه‌ی تاریک را تجربه می‌کنیم. انبوه خورده‌ روایت‌هایی که یک آدم را پس از مرگ  می‌سازد ، همان آه‌هایی است که در آیه‌ی تاریکی می‌جوییم و در آن جسته می‌شویم. ما را چه کسی خواهد جست و اصلا جای یافتن ما در کجاست ؟ این اقلیم همان تاریکی‌ست ، نه معنای مصطلح سیاهی ، که به معنای لوگوس ، کلمه ، ظلمات فهم‌های کارساز.

 

این روزها هیچکس مایل نیست دیگر در باره‌ی شریعتی ، شاملو ، طالقانی ، منتظری، بازرگان و امثال این بزرگان چیزی بنویسد. ترس از اینکه مبادا از چشم بیفتند زیرا  پسند روزگار دیگر شده‌است. اما سزاوار است یاد بگیریم ساختن بنیاد یک تفکر پهلوهای بسیار دارد و فرهنگ چند پهلو می‌تواند ما را سیراب از عیون فهم‌های بزرگ بسازد . امروز یاد شریعتی با مرگ یا شهادت او به نسیان برده شد. دریغم آمد در این سکوت بمانم.

صدا :

هر وقت صدای شریعتی را می‌شنوم از یاد می‌برم که نقدهای جدی و بنیان‌برافکنی به اندیشه‌های او پیدا کرده‌ام. این صدا برای نسل من به اعماق اشاره دارد. ژرفای آب و مغاک خاک هر دو اعماق هستند. من وقتی به تاریخ پدیدآیی‌ی دین زرتشت می‌نگرم ، بلافاصله از خود می‌پرسم آیا ظهور زرتشت که موجب خاتمه یافتن نظام پهلوانی و پاش‌خوردن یکپارچگی ی کیانیان شد ، چیز خوبی بود؟ سپس از پی جویی‌ی  این پرسش بنا به ملاحظاتی چشم پوشی می‌کنم زیرا در اعماق و ژرفا صدای او در بافت فرهنگ ما گوارده شده‌است.

 

 برای این صداها که گاه فارغ از درونه‌ی ایدئولوژی‌‌ها،در طنین خود دوام دارد ، دلیلی عجیب پنهان است : وجهی از وجود ما این صداست و همچنین بدین صدا اشتیاق شنیدن دارد. صدای شریعتی فارغ از آموزه‌های او ، پژواک یک تمنای سرکوب شده است. صدای تمنای انسانی که در وسط چهارراه دین و دنیا ، اسطوره و واقعیت ، غرب و شرق ، عرفان و فلسفه ، تمدن و سنت ، تجدد و کهن ، ایرانی‌ای است ایستاده در بحران ، اما یک ایرانی‌ی حیرت زده و اندوهگین. این صدا در نهاد خود پرسش‌گر است و در نهاد پرسش خود گنگ خواب دیده. نفی و انکار این صداها ممکن نیست زیرا وقتی انکار صدای حلاج توسط او بی‌اثر می‌شود، نفی صدای او هم توسط ما در یک زمانی مخدوش خواهد شد. شریعتی در خورده روایات تاریکی ، در حُطام و خرده شیشه‌های کلمات ، زیر پای ماست ، همانطور که اندوه بی‌نهایت یاس و حزن حنجره‌ی قوال را می‌خراشد ، آن صداهای شکسته در کلمات پاهای رهگذران شنوای مشتاقش را هم مجروح می‌کند. صدای او امروز دارد گم می‌شود ، گویی «عالم تمام کر» ، اما هر صدایی که شنیده شده باشد ، دال بر سمع ثقیل آینده نخواهد بود ، و حتما فردای دیگری سراغش را خواهند گرفت ، زیرا حقیقت صد چهره در نقاب دارد و

«رگ رگست این آب شیرین واب شور/در خلایق می‌رود تا نفخ صور»

من این صداها را از پسند خاص و عام مردمان بیرون می‌گذارم ، از نقد زمانه‌ی اهل فضل و سیاست هم دور می‌گذارم ، زیرا  در هر غریو صدایی حقیقتی خفته است که از همان هسته‌ی مذاب “ظلمات” فهم‌های آدمی می‌تراود. امروز شریعتی سنگ می‌خورد ، خودم هم گاه سنگ ملامتی به سمت او پرتاب می‌کنم ، که هر گوینده‌ای باید بپذیرد ، اما نمی‌توان صدایی را که شنیده‌ام ، به شرنگ نیوشیدنش بهت زده شده ام ، گاه گرسته گرسته شب‌ها به صبح رسانده‌ام ، و گهی خواب از سرم پرانده از پژواک پراکنده‌ی موسیقی ی کلامش ، انکار کنم ، هر چند اقلیم‌های ما جزیره‌هایی دور از هم باشد . بگذار این صدای بزرگ در ضبط صوت خیالم ذخیره بماند.

آشوب :

این‌اسطوره‌ی «ظلمات» همیشه بر اسطوره‌ی «آشوب» واقع است و در «آستانه‌ی آشوب » و در “رخداد”ی مستحیل می‌شود. دگرگونی، پود آشوب است و در استعاره‌ای که به تحول و انهدام واصل می‌گردد ، آستانه‌ی آشوب یک درگاه یا یک آغاز نیست ، بلکه یک جریان و یک «در راه» است. اینجا ظلمات‌ را برابر نور نباید پنداشته شود ، چنانکه مثلا «فنادی فی‌الظلماتِ…» ذوالنون در قرآن ، بلکه آن چیزی ببینید که در اسطوره‌ی پایان یک نظم روی می‌دهد. شریعتی مظهر آن آستانه‌ی آشوب در ایرانِ عصر خود شد. فهم ما از آشوب ، آشفتگی نبایست بوده باشد ، بلکه تکانه‌ی عظیم روح جمعی در چیزی است ، چیزی که نه در حق می‌گنجد و نه در باطل مندرج است تو گویی نبا عظیم بوده باشد. این چیزی که غالباً نافهما و در ناشناختگی باقی می‌ماند ، از نیازی خبر می‌دهد که نهان روح جمعی از ظلمات وام می‌گیرد.

آن وجه غلیان احساسات و عواطف و هیجانات فکر ، که ناگهان فرا می‌رسد و نمی‌دانیم به کجا و چه سرانجامی می‌انجامد. همواره این سِفْرها به اسفار رنج کتابت می‌شود و پیامبرانی که در آستانه‌ی آشوب زاده می‌شوند ، مشقت شماتت قوم را بر دوش می‌کشند. اگر قوم در بودن دشوار خویش مردد است و قصد گذار از آن میدان وجود و بود را دارد ، لابد است که جسارت بودن و شدن را دریابد. نمی‌توان شریعتی را به سنگ ملامتی زد که روح جمعی  آن را در رودخانه‌های مواجِ صیرورت خویش صیقل داده ، بلکه باید در سیر و سلوک  رودخانه‌های وجودی‌ی مردم توغل کرد تا دریافت که آن صیرورت ارجمند است یا ناارجمند .

آن شریعتی که در داستان «اسطوره‌ی آشوبِِ» انقلاب ‌های عصر خویش در آستانه، ایستادن گرفت ، جهانِ سپهرهای هستیده‌ی قوم را یادآوری می‌کند. برای فهم «قهرمان» که در آستانه‌ی آشوب ایستادن می‌گیرد ، سزاوار نیست در عصر عسرت و بلایا به داوری برآمد. نقد من به شریعتی همچنان برجاست ، لیکن ذرات وجود «ما» همه در پدیده‌ی ذروه‌ی «منِ» شریعتی حضور داریم.

آیا شریعتی ، فارغ از داوری‌های ما ، همچون یک نیرو برای آستانه‌ی آشوب (به معنای عصرهای تحول و دگرگونی‌ی بزرگ) درس‌هایی برای ما ندارد؟ برای خواندن اوراق ناتوانی‌ی خود در دستیافت به امکان تغییر ، در وقت انسداد راه حرکت به جانب افق‌های تازه‌ ، ناچاریم به این آزموده‌های «در آستانه» توجه کنیم.

شریعتی تنها مظهر چیزی نیست ، معبر راهی هم هست. این معبر را نمی‌توانیم از خاطر ببریم ، مادام که دینیاری همچنان بخش عمده‌ای از جامعه را معنی دار می‌کند.

*به مناسبت چهل و هفتمین سالیاد دکترعلی شریعتی



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : جولای 6, 2024 290 بازدید       [facebook]