Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


هجرت، زمینه‌ساز جهان‌بینی باز

هجرت، زمینه‌ساز جهان‌بینی باز

در نظر بعضی از علما که از زاویه‌ی به‌خصوصی به مذهب می‌نگرند (مادیون و…) مذهب سفره‏ای است که رویش سیاه و عامل سکون جامعه و عامل انجماد و توقف و رکود تاریخ است و آن‌چه بشر را از کوشش و مثبت بودن عاجز و فلج می‌کند مذهب است. اما کسانی را می‌بینیم که دارای یک مغز مترقی و روشن هستند و مسائل دیگری را در سطح بسیار عالی طرح می‌کنند و معلوم می‌شود که آدم کودن و مبتذل با بینش تنگ نیستند و در یک سطح بسیار متعالی فکر می‌کنند ولی به مذهب به نظر مثبت و مترقی می‌نگرند. این اختلاف دو مذهب (زشت و زیبا) مربوط به زاویه‌ی دیدی است که افراد برای نگاه کردن به مذهب انتخاب کرده‏اند. زاویه‌ی دید انتخاب کردن نشانه‌ی فرهنگ یک انسان است. درجه‌ی اختلاف افراد انسانی از نظر علمی، فکری، انتلیژنزیا، قوه‌ی مغز و قوه‌ی تعقل مستقیماً به زاویه‌ی دیدی که در زندگی مادی و معنوی‏شان دارند، بستگی دارد.

ارنست رنان که ضدمذهبی معروف قرن نوزده است، مناظره و مصاحبه‌ی جالبی با سیدجمال افغانی دارد. ارنست رنان پس از مصاحبه و سخنرانی‏های سیدجمال جمله‏ای می‌گوید که بسیار پرمعنی است. می‌گوید: «درجه‌ی عمق و جلال هر مذهبی بستگی دارد به درجه‌ی عمق و جلال فکری و روحی کسانی که آن مذهب را می‌فهمند». بنابراین اگر می‌بینیم مذهب ما منحط است، به خاطر این است که خودمان منحط هستیم و زاویه‌ی دیدی را انتخاب کرده‏ایم که متناسب با انحطاط فکری ماست. ما هر چیزی را که نگاه کنیم منحط می‌بینیم نه تنها مذهب را. مگر هنر جدید را منحط نکرده‏ایم؟ یا شعر نو را به ابتذال نکشانده‏ایم؟ یا اگزیستانسیالیسم را به صورت ابتذال و فکاهی درنیاورده‏ایم؟ اگر مکتب‏های سیاسی، اقتصادی، فلسفی بسیار مترقی وقتی در قالب‏های مغزی و فهمی ما قرار می‌گیرد به صورت زشت و تیره و متعفن درمی‏‏آید، به خاطر خود این مسائل نیست بلکه به خاطر زاویه‌ی دیدی است که ما نسبت به این مسائل داریم.
برداشت و فهمیدن هر چیزی (چگونگی مذهب، فرهنگ، هنر و…) بستگی به چگونگی دید و زاویه‏ای دارد که از آن‌جا بدان امر توجه می‌کنیم. مثلاً پرستش گاو در مذهب ودا منحط‏ترین چیزی است که به چشم می‌خورد ولی وقتی هست که افراد عامی گاو را می‌پرستند که نهایت ابتذال است ولی وقتی غیرعوام آن را می‌پرستند، درست همان‌گونه آن را می‌پرستند که ما خدا را می‌پرستیم و برای آن‌ها یک حالت ماوراءالطبیعی و فوق‌العاده دارد و اصلاً پاک و مقدس است. همین گاوپرستی را که از نظر ما نفرت‏آور است، گاندی توجیه می‌کند و این توجیه به قدری عمیق و فلسفی است که انسان تا حد ایمان آوردن متزلزل می‌شود. می‌گوید: پرستش ماده‌گاو پرستش مقدس‏ترین اصلی است که در تاریخ بشر از نظر انسانیت وجود دارد. تقدس گاو ماده یعنی جاوید کردن خاطره‌ی مقدس پیوند میان انسان و حیوان. همچنین بزرگ‌ترین تجلی روح اخلاقی انسان در سپاس‌گزاری از دنیای حیوانات است که مظهرش گاو ماده است. همچنین سپاس از حیوانات عبارتست از تذکر دائمی به انسان، که انسان حیوان و حتی موجودات غیرجان‌دار را لایشعر، بی‏احساس و بی‏درک تصور نکند و بداند که غیر از انسان همه‌ی مظاهر طبیعت هم دارای شعور، اصالت و هدفند. بنابراین گاو سمبل سپاس‌گزاری انسان از کسی است که هم به کمک او این تمدن ساخته شده و این نسل‏های پی‌درپی آمده‏اند و هم به کمک او انسان توانسته زمین را شخم بزند و به کمک او به فرزند و خودش غذا بدهد و هم به کمک او توانسته این جهان‌بینی بزرگش را همیشه یادآوری کند که عالم اصولاً دارای یک روح است و انسان یک موجود جدا از هستی نیست و با همه‌ی مظاهر طبیعت که برجسته‏ترین آن گاو ماده است پیوند دارد.
از این موضوع نتیجه می‌گیریم که مسأله‏ای که از نظر ما موهوم و زشت است، وقتی یک متفکر از یک نقطه نگاه می‌کند تا چه حد با مردم عامی که از نقطه‌ی معمولی که همه ایستاده‏اند نگاه می‌کند، تفاوت دارد. در همین موضوع که زشت و مبتذل است عالی‌ترین احساس‏های انسان به چشم گاندی دیده شده اما همین منظره در چشم ماها که مخالفیم و در چشم آن‌ها که موافقند و می‌پرستند، مسأله‌ی بسیار مبتذلی است. نباید تصور کرد که ما گاوپرست نیستیم و سطح فکرمان بیشتر از آن‌هاست، بلکه هر دو در یک سطح هستیم با این تفاوت که ما گاو نمی‏پرستیم و آن‌ها می‌پرستند. یک عده ضدمذهبی و یک عده مذهبی هستند. هر دو شناخت‌شان از مذهب یکی است یا شناخت‌شان مبتذل است، منتها یکی به این ابتذال معتقد و یکی مخالف آن است. این‌که مخالف است دلیل نیست که روشنفکر است بلکه روشنفکر کسی است که مذهب را قبلاً بشناسد و بعد با آن مخالفت کند. گاندی که طرفدار گاوپرستی است در یک صف است اما مخالفان او در صف ضد آن هستند. ماها که مخالفیم و کسانی که گاو می‌پرستند، هر دو مسأله را به اندازه‌ی هم درک می‌کنیم.
مسأله‏ای که روی آن باید تکیه کرد زاویه‌ی دید، بینش، جهان‌بینی و متد است زیرا این‌ها هستند که یک جامعه‌ی مترقی می‌سازند، روشنفکر به وجود می‌آورند و… و مسائل دیگر بعد از این‌ها قرار می‌گیرند. امکان ندارد با میلیون‏ها تقلید و آوردن تمام صنایع ماشینی، ادبیات و… و به طور کلی با آوردن هرچه مظهر تمدن اروپایی است و طرز زندگی آن‌ها، ما از حالت انحطاط درآییم زیرا آوردن کلیه‌ی مظاهر تمدن به کشوری که زمینه ندارد مثل این است که زمینی را در مدت چند روز با درختان باغ دیگری به باغ تبدیل کرد. این باغ عبارت خواهد بود از تمدنی که در کشورهای آسیایی و آفریقایی است. زیرا تمام مظاهر تمدن اروپایی را در بر دارند اما بدون زمینه هستند. مسلم است که درست کردن باغ زمینه‌ی قبلی لازم دارد و زمین باید ساخته شده باشد، در این صورت زمین به صورت باغ درخواهد آمد اما اگر به زمین، آب و هوا و… کاری نداشته باشیم، هرچه رنج و زحمت بکشیم بی‌نتیجه خواهد ماند. بعد از شصت سال که از تقلید و آشنایی ما با تمدن اروپایی می‌گذرد می‌بینیم که هیج چیز نداریم.
چه چیزی زمینه می‌آورد؟ چه جامعه‏ای تبدیل به جامعه‌ی فرهنگ‏زا و تمدن‏زا می‌شود؟ چه اجتماعی بارور می‌شود؟ تغییر جهان‌بینی انسان که بدون آن هیچ راهی به تمدن وجود نخواهد داشت. تاریخ نشان نداده است هیچ ملتی را که بدون این‌که حادثه یا عامل عظیم مؤثری جهان‌بینی را در آن تغییر داده باشد دارای فرهنگ و تمدن بزرگ شده باشد. حتی یک مثال در طول تاریخ وجود ندارد. همیشه مکانیسم پیدایش تمدن در طول تاریخ به نظر من این است که یک قوم وحشی، منحط و… که قرن‌ها یک نوع زندگی می‌کرده، همیشه دارای یک نوع هنر، مذهب، فکر و… بوده و هیچ تغییری در آن داده نشده و همه‌ی آن‌ها در طول قرون ثابت بوده زیرا جهان‏بینی‏اش عوض نشده، یکی عاملی که پیدا شود (آن عامل هرچه باشد) و به آن‌ها جهان‌بینی تازه بدهد، این جامعه خودبه‌خود عوض می‌شود. هر انسانی وقتی جهان‏بینی‏اش، عقیده‏اش، طرز فهمیدن مسائل زندگی‏اش تغییر پیدا می‌کند، خودش تغییر می‌یابد، حتی نژادش عوض می‌شود. هر کسی تابع نژاد فکری، معنوی و انسانی خویش است و تأثیر نژاد سیاه، سفید، زرد و سرخ مبتذل است. جهان‌بینی که عوض می‌شود بلافاصله ایمان به وجود می‌آید. امکان ندارد بدون تغییر جهان‌بینی ایمان در کسی به وجود بیاید. از خصوصیات جهان‌بینی تازه، ایجاد یک روح شدید مهاجم و متعصب ایمان است. بنابراین اول جهان‌بینی به وجود می‌آید.
جهان‌بینی را معانی دیگری هم می‌توان کرد که این کلمه اهم از همه است: «ایدئولوژی». مثلاً کسی یک‌مرتبه طرفدار اگزیستانسیالیسم می‌شود و عقاید مذهبی و فلسفی خود را رها می‌کند جهان‏بینی‏اش عوض شده و ایدئولوژی تازه پیدا کرده و این ایدئولوژی تازه ایمان را در او به وجود آورده است. برخلاف سابق که ایمان هنری، مادی، فلسفی و… داشت و کار خودش را می‌کرد، با عوض شدن جهان‏بینی‏اش یک‌مرتبه انرژی تازه در او به وجود آمده و همه‌ی نیروی او به طرف ایمان و ایدئولوژی تازه‏اش معطوف شده است. جهان‌بینی تازه همیشه ایمان نیرومند به وجود می‌آورد. وقتی کسی مذهبش عوض می‌شود جهان‌بینی تازه‏ای پیدا می‌کند. قریش قبل از تغییر مذهب جهان را تقسیم شده به میلیون‏ها قسمت می‌دانست که مثلاً هر قسمت بت مخصوص به خودش را دارد اما پس از تغییر مذهب است که جهان را به صورت واحد و یک امپراتوری با یک امپراتور بزرگ معنوی می‌بیند و این تغییر باعث می‌شود که بت‏ها را بشکند و رسالت در او به وجود بیاید. چرا قریش قبل از تغییر مذهب همه غارت‌گر و کاروان‏دار بودند؟ چرا بعد از ده سال به نیروی مهاجم و قوی مبدل می‌شوند و در برابر ایران می‌ایستند؟ این از جهان‌بینی تازه است.
داستان مغیره‏ی مسلمان با جهان‌بینی مخصوص خودش و رستم فرمانده‌ی سپاه ایران. مغیره در جواب رستم که می‌گوید اگر پول می‌خواهید بگویید تا به شما بدهم و دنبال کارتان بروید، می‌گوید: ما آمده‏ایم شما را از بردگی یکدیگر برهانیم و به بندگی خداوند برداریم و از ذلت زمین به عزت آسمان بالا ببریم. وقتی اسکندر با سپاهیان بی‏چیز خود به ایران می‌آید و تخت جمشید را می‌گیرد، دستور می‌دهد سفره‏ای به سبک داریوش و کورش بچینند ولی از آن نمی‏خورد و دستور می‌دهد غذای معمولی خودشان (آش جو سیاه) که بسیار ناچیز بوده است بیاورند. بعد اسکندر این جمله را می‌گوید: کسانی که این آش جو سیاه را می‌خورند، هرگز از کسانی که بر سر چنین سفره‏ای می‌نشینند شکست نخواهند خورد. به وجود آمدن این‌گونه ایمان قدرتی بوده است که در طول تاریخ جامعه‏ها را ساخته است. یک جا نمی‏بینیم که بدون این ایمان جامعه‏ای چیز تازه‏ای ساخته و سرش را در تاریخ بلند کرده باشد. نسل بی‏ایمان همواره نسل برده بوده است و برعکس. بنابراین تمام زندگی بشر بازی ایمان‏ها با یکدیگر است. این ایمان عبارت است از زمین حاصل‌خیز و زمینه‏داری که حتماً در آن باغ به وجود خواهد آمد؛ بعد از جهان‌بینی که لازمه‌ی طبیعی‏اش ایمان است. خودبه‌خود همیشه انسان دلواپس این است که جهان‌بینی تازه‏ای پیدا کند و جهان‏بینی‏ای که در راهش فعالیت می‌کند درست باشد.
در طول تاریخ هر عقیده‏ای که ایمان در پی‏اش بوده، حادثه و تاریخ به وجود آورده است. به نسبت بی‏ایمانی، هر ایمانی دارای ارزش است ولو منحط باشد. روشنفکری که ایمان ندارد از لحاظ انسانی به نظر من از انسان جاهلی که به چیز موهومی ایمان دارد پایین‏تر است. زیرا کسی که هیچ ایمانی ندارد هرگز انسان سازنده نخواهد شد اما آن کسی که ایمان موهومی دارد ممکن است احتمالاً عقیده‏اش را تغییر بدهد و بعد ایمان در راه درست رهبری‌اش کند. اما کسی که ایمان ندارد چه درست و چه غلط بیندیشد بی‏ارزش است، چه انسان اگر ایمان و تعصب نداشته باشد اساس انسان بودنش را از دست داده است. حمله کردن به تعصب و از بین بردن آن عاملی است که بردگی و استثمار به دنبال دارد و با فرو ریختن دیوارهای تعصب است که مملکتی بازار فروش می‌شود. می‌بینیم که در یک سال و یک زمان به تعصب حمله می‌شود، اما در کجا؟ تنها در کشورهای آسیایی و آفریقایی نه در اروپا. زیرا با وجود تعصب راهی برای استعمار و استثمار باز نیست. برخورد شاه اسماعیل و نمایندگان خارجی که پس از چند ماه معطلی بار می‌یابند یا وضع و شرایط مخصوص داستان کریم‌خان و طرز برخورد او با نمایندگان نشانه‌ی بارز خودآگاهی و تعصب ملی است در زمانی که ما، خودمان، بوده‏ایم.
در وضعی که ما هستیم ضرورت جهان‌بینی کاملاً مشهود است. تغییر جهان‌بینی‏مان کاملاً لازم است. ای کاش به جای این همه ماشین، فرم زندگی امروز، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطیت که به کشورهای آسیایی آمد، آن چیزی که در فرانسه یا دیگر کشورها باعث شد که آزادی، دموکراسی، مشروطیت به وجود آید به کشورهای ما می‌آمد. آن کتاب‌ها و آن نوشته‏ها بود که جامعه‌ی اروپا را عوض کرد. ولی حیف که ما از صد سال قبل با اروپا ارتباط داریم اما هنوز چنین آثاری را نمی‏شناسیم، در صورتی که می‌بایست صد سال پیش این کتب و روش‌ها به این‌جا می‌آمد. چون ترقی و پیشرفت از آن‌وقت در اروپا شروع شد و ما برعکس شروع کرده‏ایم. این است که ما انقلاب مشروطیت را به تقلید فرانسه به وجود آوردیم، در صورتی که انقلاب فرانسه را فرهنگ و جهان‌بینی انقلابی‏ای که وجود داشت به وجود آورد، در صورتی که ما فقط یک انقلاب مشروطیت به وجود آوردیم و بعد چند کتاب راجع به قوانین ترجمه کردیم. تمدن یک کالای صادراتی نیست که وارد یا خارج کشوری بشود بلکه باید از درون متمدن شد زیرا برون خودبه‌خود متمدن خواهد شد. جهان‌بینی اروپا همان‌طور که همه‌ی جهان‏بینی‏ها در طول تاریخ بشر عوض شده است، عوض شد. علت‌العلل اساسی عوض شدن جهان‌بینی هجرت است و بقیه‌ی عوامل فرعی هستند.
از قدیمی‌ترین تمدن‌هایی که در تاریخ بشر به وجود آمده تا جدیدترین تمدن‏هایی که می‌شناسیم (من به‌دقت بررسی کرده‏ام)، بدون استثنا (تنها قانونی که می‌تواند بدون استثنا باشد) مهاجرت همیشه در طول تاریخ باعث تغییر جهان‌بینی و به وجود آمدن تمدن جدید و آثار و اساطیر بوده است. تاریخ نشان می‌دهد که قدیم‌ترین تمدن‏هایی که ما خوب می‌شناسیم (تمدن‏های بین‌النهرین: آکادی، بابلی، سومری، آشوری) از نژاد آرامی بوده‏اند که سه چهار هزار سال پیش از میلاد وارد بین‌النهرین شدند و اسکان یافتند و بزرگ‌ترین تمدن‏های تاریخ را به وجود آوردند. آخرین تمدن که امروز وجود دارد تمدن آمریکاست. بین این تمدن‏های قدیمی و جدید عامل اساسی مشترک پیشرفت تمدن‏ها مهاجرت بوده است بدون استثنا.
تمدن جدید اروپا نیز معلول مهاجرت است. دو عامل اساسی تاریخی تمدن جدید اروپا را به وجود آورد: 1- جنگ‏های صلیبی (بعضی‏ها این عامل را تنها عامل تمدن جدید می‌دانند) 2- مسافرت‏ها و کشفیات جغرافیایی در قرن چهارده و پانزده (این دو قرن در تاریخ به نام کشفیات جغرافیایی است).
بعد از جنگ‌های صلیبی است که جهان‌بینی و نیز مذهب پروتستان در اروپا به وجود می‌آید (پروتست یعنی اعتراض) و همه چیز عوض می‌شود. مطالبی که گفته شد دلایل تاریخی من برای اثبات عامل هجرت است به عنوان عامل سازنده‌ی فرهنگ و تمدن جدید. دلیل دیگر این است که ممکن است اعتراض شود که این نژادی که مهاجرت کرده است به خاطر مهاجرت نژاد تمدن‏ساز نبوده بلکه به خاطر این‌که لایق بوده تمدن به وجود آورده که مثلاً پس از آمدن به ایران و هند تمدن‏هایی به وجود آورده است. در جواب باید گفت اگر این‌ها نژادهای تمدن‏ساز بودند پس چرا قرن‌ها که در سرزمین‏های اولیه‌ی خودشان زندگی می‌کردند، کوچک‌ترین اثر و نشانه و کوچک‌ترین علامت لیاقت و بینش تمدن‏آفرینی نداشتند؟ چرا هرگز یک پیغمبر بزرگ در بین‏شان به وجود نیامد؟ اما می‌بینیم پس از این‌که نژاد آریا به ایران می‌آید، آن همه فلاسفه و پیغمبران و اساطیر بزرگ از همین مردمان به وجود می‌آیند. در طول مدتی که آنان در سرزمین دیگری بودند، یک اثر از یک آدم حسابی که نوشته باشد یا به وجود آورده باشد به وجود نیامده است. آیا امکان دارد که افراد عظیمی چون بودا و زرتشت و… در نژاد آریا قبل از هجرت به وجود آمده باشند اما اثر و نشانه‏ای از آن‌ها باقی نمانده باشد؟ بنابراین اگر موضوع لیاقت و تمدن‏سازی بود، می‌بایست این نژاد (آریا) قبل از آمدن به ایران آثار و تمدنی نزدیک به تمدن ایران بعد از آمدن‌شان داشته باشند . هیچ ملتی قبل از این‌که مهاجرت کند هیچ اثری از تمدن ندارد.
ممکن است ایراد دیگری گرفته شود و آن این‌که بله نژاد تمدن‏ساز نیست بلکه محیط تمدن‏ساز است. آمدن به محیط تازه و برخورد با آن تمدن به وجود می‌آورد. در جواب این ایراد باید گفت که قبل از این‌که مثلاً نژاد آریایی به ایران یا هند مهاجرت کنند، در این سرزمین‏ها بومیان و انسان‌هایی زندگی می‌کرده‏اند. اگر محیط مؤثر بوده چرا این بومیان تمدنی به وجود نیاورده‏اند؟ مگر لیاقت نداشته‏اند یا انسان نبوده‏اند یا نوع دیگری از بشر بوده‏اند؟
بنابراین متمدن شدن و عامل تمدن را در علل زیر جست‌وجو باید کرد:
1- هیچ تمدنی وجود ندارد که متعاقب یک هجرت نباشد.
2- هیچ قومی قبل از آن‌که از سرزمین خودش به هجرت دست زده باشد ولو قرن‌ها در سرزمین خودش زیسته باشد، دست به ایجاد تمدن تازه و فرهنگ تازه نزده است. به عبارت دیگر هیچ قومی در سرزمین اصلی خود متمدن نبوده است.
مهاجرت بزرگ‌ترین عاملی است که جهان‌بینی قوم را تغییر می‌دهد. در حال حاضر بدون مهاجرت امکان ندارد جهان‌بینی را تغییر بدهیم و در گذشته تغییر جهان‌بینی به وسیله‌ی مهاجرت‏ها به وجود آمده است. در اسلام مهاجرت است که یک عده عرب بیابانی و زندانی‌شده در مکه را (زیرا جز مکه و صحاری اطراف آن جایی را ندیده است) چنان نیرومند و متمدن می‌کند. پس از مهاجرت دیگر عرب فکر نمی‏کند که مکه وسط عالم و لات و عزی بزرگ‌ترین بت دنیاست. مهاجرت است که انسان اندک و کوچک را تبدیل به انسان عظیم و مشرف بر تاریخ و بر همه‌ی انسان‏ها می‌کند. تا جهان‌بینی عوض نشود، متمدن شدن به معنی واقعی کلمه پدید نمی‏آید.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : می 16, 2021 1140 بازدید       [facebook]