مرثیهای برای «باباعلی» | م. ف. آدم
مرثیهای برای «باباعلی»
شعری از م. ف. آدم
تقدیم به تمامی «احسان»ها
زمان سنگین و غربت، استخوانسوز و زمین تنگ است
چو سوهان مرگ آن با خلق خویشاوند
به جان رهروان چنگ است
چراغ کلبهها کور است
و سوسوی مهآلود ته جاده
تو گویی تا ابد دور است.
***
کجا باور توانم کرد
که ما خاموشی «بابا علی» را اشگریزانیم
هوا باران سوزن بارد و ما، در عزای او
به این ناشاد راحت سرزمین پست
ز سرب تیر ابلیسان گریزانیم.
***
کجا باور توانم کرد
که در تاریخ آن غمگین خرابآباد
دل هر صفحه با خون خوردن «بابا علی»ها آشنا باشد
و هیهات ارکه این دیرین حکایت را
به جز سنگلاخ جاده بتوان گفت
که در این روزگاران شرف بر باد
جدا از ریشهها با خویش نالیدن
بهای عشق ورزیدن به واحد بودن خلق و خدا باشد.
***
ترا او چشم در ره بود
که میراث عزیز و پر شکوهت را
به فرزندت رسانی باز
و در پست و بلند جاده صد پیچ عشق و داد و آزادی
نگردی هرگز آلوده
به زهر باک.
***
ترا او چشم در ره بود
که در ایام سامانسوز غربتساز
شوی با سنّت «باباعلی» دمساز
همان آیین و قانونی که در بودن، نهال آنچه خواهد بود
یا تواند بود میبیند
ترا او چشم در ره بود
که چون خویشان پیشین
تا دم آخر
فرو ننشینی از پرواز.
م. ف. آدم