شریعتی: عنوان یک فصل | کاظم سامی (ویژهنامه اولین سالگرد شهادت دکتر کاظم سامی ـ مرداد ۱۳۵۶)
شریعتی: عنوان یک فصل
کاظم سامی
منبع: ویژهنامه اولین سالگرد شهادت دکتر کاظم سامی (۱۳۶۸)
تاریخ سخنرانی: مرداد ۱۳۵۶
آنچه در پی میآید چکیدهٔ سخنرانی «دکتر کاظم سامی» در اربعین شهادت دکتر علی شریعتی در مشهد و در منزل استاد شریعتی است.
دوستی آشنا به ضرورتهای معرفی انسانی، به بزرگی و ارزش «او» میفرمود که «دکتر» را باید کسانی معرفی کنند که با او حشر و نشر بیشتری داشتهاند، با او بودهاند و با او بزرگ شدهاند. در جریان زندگیاش، طرز تفکرش و کوششهایش، از نزدیک بودهاند ـ گرچه حق با ایشان بود و هست ـ من حدسم این است که در بین ما هستند کسانی که چنیناند و «دکتر» را آنطور که باید و یا ابعادی از شخصیت دکتر را آنچنان که بود، میشناسد ولی بهتر دیدم که در این فرصت کوتاه «دکتر» را بهوسیلهٔ خودش، یکبار دیگر از زبان خودش به شما و به همه معرفی کنم ـ چرا که این درستترین و واقعیترین چهرههای «دکتر» خواهد بود ـ در شناخت او مصلحتاندیشی و جهتگیری خاصی ضرورت ندارد، چرا که قصدمان این نیست که تنها از او تجلیل کنیم. شناختن مردانی مانند «دکتر شریعتی» شناختن یک شخصیت فردی نیست، شناختن یک مکتب و شناختن یک ایدئولوژی است و شناختن شرایط اوضاع و احوال خودمان است.
دکتر شریعتی «عنوان یک فصل است و ما با شناختن او و اگر مانندی داشته باشد، مثل او، وارد متنی میشویم که عنوانش شخصیت او است و متنش خود ما، اندیشهٔ ما، و مشکلات و راه حلهای ما است. و به گفتهٔ خود او شناختن سیدجمال و شناختن اقبال و حالا شناختن دکتر شریعتی، در زمان ما شناختن اسلام، شناختن مسلمانان و شناخت زمان حال و آینده است» دکتر شریعتی در معرفی خودش میگوید:
«من به عنوان یکی از هزاران، که در این مملکت و در این قسمت از زمان و از زمین ایستادهاند و به سرنوشت خود و آیندهشان و وضع موجود جهان و وضعیت خودشان میاندیشند و ناچار در جستجوی راه حل و نجاتی هستند سخن میگویم.»
دکتر شریعتی یک «مظهر» بود، در این سرزمین و در این سرزمین بایر و در این «کویر» آشوبنده و طوفانکنندهٔ زمان ما، که یک اندیشمند تشنهٔ جستجوگر، به هر مکتب و مذهبی که روی میآورد و به هر راه حلی و به هر فکر و طرحی که رو میکند سیراب نمیشود، «او» به عنوان مظهر نسلی بود که در روزگار کنونی ـ تنها در چهارچوب مملکت خودش، جامعهٔ خودش، و تاریخ خودش زندگی نمیکرد ـ و این گفتهٔ خود او است که
«من از یکسو وابسته به قرن بیستم هستم ـ در عین حال که من خود، در قرن بیستم زندگی نمیکنم ـ دردها و مشکلات و جریانهای قرن بیستم روی من و احساس من و سرنوشت من و جامعهٔ من تأثیر دارد.
و از سوی دیگر من یک انسان هستم و در این طبیعت و در این جهان بزرگ باید بدانم که به نام یک «موجود انسانی» چهکاره هستم؟ چه جور باید زندگی کنم و سرنوشت و سرگذشت من چه بوده است و سرشت من چیست؟ برای چه آمدهام و برای چه باید زندگی کنم و معنای آفرینش و روح و تدبیری که بر آفرینش تسلط دارد چیست؟
و از طرف دیگر وابسته به یک منطقهای هستم از زمین بنام شرق، با گذشتهاش و حالش و آیندهاش که هر سه تأملانگیز و هر سه وسوسهانگیز و دردآور است.
و هم چنین وابسته به جامعه و امتی بهنام امت اسلامی هستم که سرشتم و سرنوشتم و احساسم و تربیتم با این امت پیوند دارد و این امت در وضعی است و از عواملی رنج میبرد که من نمیتوانم در برابرش بیمسئولیت بمانم.»
ـ و این معرفی دکتر شریعتی است از خودش، انسانی است برخاسته از شرق و در میان امت اسلامی و در قرن بیستم، و مسؤول.
«او»، انسان شرقی مسلمان در حالی که همهٔ پریشانیها و دردهای قرن بیستم را با مظاهر مادی و روحی تمدن جدید در خود احساس میکند، دردها و پریشانیهای یک جامعهٔ عقبمانده را، گرسنگی را، جهل و بدبختی را نیز باید احساس کند، و احساس میکند، و خود را مسؤول میشناسد و درصدد پاسخگویی برمیآید، به این سؤوال که «چه باید کرد؟» و «از کجا باید آغاز کرد؟»
«او» هم آگاه است و هم دردمند و هم مسؤول، و در عین حال هم مسلمان و هم شرقی. بعنوان بزرگترین بنیانگذار نهضت اسلامی «سیدجمال» را میشناسد و در مسیر تکاملیاش به اقبال میرسد و سرانجام خود بر تارک این کمال مینشیند و نه تنها با افکارش بلکه با وجودش به این پرسشها و دیگر پرسشها پاسخ میدهد.
«او» خود یک «انسان تمام» و یک الگوی متعالی و یک انسان نمونه بود، همانکه در بیان یکی از معانی امام آمده است.
«او» ابعاد اصیل انسان نمونه را که در شخصیتهای تربیتشدهٔ مکتب: علی(ع)، ابوذر، عمار، حجربن عدی و … به صورت واقعی و عینی وجود داشت نه به صورت سمبل و اسطوره و افسانه، که به صورت حقیقی، در شخصیت خود جمع داشت، و با شناخت و بازشناخت شخصیتهائی از این دست ـ ابوذر، حجر و … ـ این شخصیتها و مکتبها تربیتی آنان را تجدید بنا کرد.
دکتر شریعتی در کار تجدید ساختمان مکتب، با فرهنگ خودمان آشنا شد و به همهٔ معانی و معارفی که موجود بود و به همهٔ اسناد و تاریخ و شرح حال و عوامل و عناصر شناخت فکر و شخصیت دست یافت و عناصر اساسی را انتخاب کرد و کتاب بههم ریختهٔ مذهب را که هر فصلش و هر ورقش در دست کسی بود شیرازهبندی کرد و از نو چون اول تدوین کرد و بر این شد که باز انسان نمونه بسازد.
«او» میدید که اسلام کنونی به ما تحرک نمیدهد بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت میدهد ـ به معنای قناعت و صبری که خودمان میگوئیم، به معنای ناامیدی از آنچه هست و بدبینی به طبیعت و به زندگی و به جامعه و حیات اسلام ـ و رنج میبرد و میپرسید چه وقت این روح به صورت اولیهاش درمیآید؟ و خود جواب میداد که: «وقتی که این کالبد و این اندام تجزیهشده در طول تاریخ سیاه قرون وسطائی دوباره تألیف و تجدید بنا شود تا این روح، به آن کالبد درستش برگردد و به جای تخدیر فعلی تبدیل شود به روحالقدس. و چون صور اسرافیل بر جامعههای مرده بدمد و حرکت به بار آورد و قدرت و روح و معنی.
ـ و این مهم را، تجدید حیات شخصیت نمونهٔ انسان مسلمان را، در قرن ما در وجود خود متجلی کرد.
«او» بیداری سیاسی زمان را در خود داشت. بطوری که در سالهائی از توقف او در اروپا مظهر یک چهرهٔ سیاسی و یک مبارز ضد استعمار بود و هم در اندیشیدن فلسفی و علمی به پایهای که اروپا در غرب بیشتر یک متفکر و فیلسوف میشناسد. چنانکه «سارتر» گفته است، و در تاریخ اسلام فراتر از بزرگانی صاحب نام، و در عین حال کوشندهای که نه به صورت تفنن و علمی و به قول «سارتر» به شکل تظاهرات روشنفکرانهٔ چپنماهای سیاسی بلکه به صورت یک انسان متعهد و ملتزم به اوضاع جامعهٔ بشری و اسلامی و جامعهای که در آن زندگی میکند، میاندیشد و برای نجات و بیداری و آزادیش جهاد میکند.
دکتر شریعتی به اروپا رفت، مکتبهای فلسفی اروپا را شناخت و شناساند، اما تسلیم غرب نشد، غرب را تسخیر کرد. با یک اندیشهٔ انتقادی و یک قدرت انتخاب در قرن بیستم و در تمدن غربی زیست، و آنگاه به شرق آمد ولی در شرق هم این بینش را دنبال کرد. و از آنها که گفته بودند: «زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز» گریخت و به آنها که میگفتند: «زمانه با تو نسازد تو با زمانه بستیز» پیوست.
دکتر «علی» شریعتی آنچنان که خود معیار میدهد انسانی بود بر انگارهٔ «علی(ع)» ـ یعنی انسانی با دل شرق، با دفاع غرب، مردی که هم درست و عمیق میاندیشد و هم زیبا و پرشکوه عشق میورزد ـ مردی که با دردهای روح آشنا است و هم با رنجهای زندگی، کسی که هم خدا را میشناسد و هم خلق را، پارسای پاکبازی که درخشش نور معرفت و سوزش آتش عشق و ایمان دارد، لحظهای پردهٔ سیاه غفلت و جهالت نسبت به سرنوشت ملتهای دربند، جلو چشم تیزبین او را نمیگیرد و خلاصه انسانی که توانست براساس همهٔ شناختهائی که براساس فرهنگ غنی جدید و قدیم دارد خود را براساس الگوئی که مکتب اعتقادی او یعنی «اسلام» داده است بسازد یعنی انسانی بر انگارهٔ «علی(ع)».
دکتر شریعتی، این ساختن را و این خودسازی را آغاز کاری، میدانست که هر روشنفکر مسلمان بعنوان بزرگترین مسؤولیت در ساختمان جامعهٔ خودش دارد و گرچه «سیدجمال» را به عنوان اولین کسی که این خفتهٔ عظیم چندین قرن را بیدار کرد میشناخت ولی بحق او بزرگترین الگو و سرمشق بسیار شورانگیز در این تجدید ساختمان و رنسانس فکری و مذهبی شد.
«او» با همهٔ بزرگیش و با همهٔ بزرگی کارش خود را تنها روشنفکری آگاه و مسؤول میشناخت که باید رسالتش را به پایان برد و این کلام او گواه من:
«در جامعهٔ من اسلام، هم ایمان توده است، قدرت نیرومند اجتماعی است، هم تاریخ است و هم فرهنگ ملی و هم در ذات، سازنده و آگاهیبخش و عدالتخواه و ضد استبداد و معتقد به عزت انسانی و اجتماعی و مادی پیروانش، نفهمیدن این واقعیات، یعنی نفهمیدن هیچچیز. اگر من روشنفکر بتوانم این منبع سرشار و عظیم فرهنگی را استخراج کنم، اگر به مردمی که به اسلام ایمان دارند، آشنائی و آگاهی اسلام بدهم و اگر چشم آنان را نیز مانند قلبشان به این تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم، رسالت خویش را به عنوان یک روشنفکر آگاه انجام دادهام، روشنفکر جز این رسالتی ندارد که براساس فرهنگ و شخصیت معنوی و ملی یک جامعه بدان خودآگاهی ملی یا طبقاتی بدهد، رهبری سیاسی کار خود مردم است.»
دکتر شریعتی نه تنها کوشید تا ابعاد تجزیهشده و اعضای متلاشیشدهٔ ایدئولوژی اسلامی را که در طول تاریخ بهوسیلهٔ خدعههای سیاسی و یا گرایشهای ضد و نقیض فلسفی و اجتماعی قطعه قطعه شده است و هر قعطهای از آن در میان گروهی نگهداری میشود، جمع کند، تألیف کند، تجدید بنا سازد، نه تنها مردم مکّارش کتاب «اسلامشناسی» و دیگر آثارش: شهادت، حج، امت و امامت، و … دهها کتاب و مقالهٔ دیگر است بلکه مرد مکار … بزرگترین ساختن شخصیت بدیع و تمام خود «او» است، تجدید بنای یک «مسلمان تمام» در شخصیت خودش.
او به مدد راهنمائیهای بزرگ و گرانبهای پدر بزرگوارش و با استعانت از شناخت درستی که از مکتب یافته بود توانست از روی طرحهائی که اسلام از یک مسلمان داده است «خود را بسازد».
«او» در یک دوباره تولدی انقلابی، از یک مسلمان زادهٔ خانوادهٔ فضل و تقوی، یک جوان فرنگرفته و تحصیلکرده در فرانسه، یک دکتر جامعهشناس از سوربن، یک معلم دلسوز، یک روشنفکر ضد استعمار در یک کشور زیر سلطهٔ استعمار، تبدیل شد به یک «مسلمان تمام»، به یک «علی(ع)» گونه در قن بیستم، به دکتر علی شریعتی، و شاید انتخاب نام «علی» برای دکتر شریعتی بهترین و بهحقترین نام ممکن بود ـ چرا که او نه در سال ۱۳۵۶ شمسی که از همان آغاز و از سالهائی که من و ما در کنار او به مدرسه میرفتیم، چنین خصایصی را و چنین طرز تفکری را دنبال میکرد ـ به این قسمت از نوشتهٔ او توجه کنید:
«تابستان سال ۱۳۳۶ است، ـ (درست ۲۰ سال قبل) ـ دست حادثه یک چند، مرا به خلوت آرام و پاکی کشانده بود ـ از آن خلوتهائی که در آن میتوان به کام دل، شبها و روزهای پیوسته را با خویش دیدار کرد و با خویشی که در زندگی همواره در دیگرها و دیگران گم میشود همدم بود و به گفتگویی آشنا و صمیمی پرداخت، با هم عهد کرده بودیم که چون از این «سرخه حصار» رها شویم ـ برای رهائی زندانیان عزیزتری که در «سیه حصار» زندانهای بیرحمتری اسیر جهل خویشاوندان و بستگانشان کشتهاند، تلاش کنیم.
اینان قهرمانان راستین و ارجمندی هستند که در حصار تاریخ زندانی شدهاند و از یادها رفتهاند و چه نامردمی است، بزرگ مردانی را که به سرگذشت و سرنوشت ما روح و نیرو و معنی دادهاند، در کنج زندانهای تاریک تاریخ اسیر داشتن، و نامشان را بر زبان نراندن، و یادشان را در خاطر نداشتن، و چه زبون ملتی که تنها کسانی را میشناسد که تاریخ، ـ این زندانبان حقکش دروغزن دژخیمخوی ـ میشناساند، و تنها به کسانی میاندیشد که تاریخ، ـ این پیر غلام خانهزاد زر و زور ـ از آنها سخن میگوید.
بر این قرار که آنجا با خویش گذاشتم، من «ابوذر» این نخستین فریاد آزادی محرومان و قربانیان ستم و بهرهکشی در تاریخ اسلام را آزاد کردم و «سلمان پاک» این نخستین شکوفهٔ معنویت اسلام ایران و زادهٔ پاک اهورایی و زیباترین سیمای آریائی در طلوع اسلام را، و «بلال» این بردهٔ سیاه حبشی را که ایمان و وفا در خون پرشور و تندش چنان حلول کرده است که آهنگ روحبخش اذانش را هنوز آسمان این جهان در گوش دارد. خاطرهٔ پاک و زیبای آن ایام پر از شگفتی را هرگز از یاد نبرده است که وی روی در روی قریش بر بام کعبه پرید و علیرغم روزگار، شعارهای آتشینش را بر سقف بیگانهٔ آسمان مکه مینواخت و یا در جمع مهاجران و انصار، در مسجد مدینه پیش روی محمد(ص) اذان میگفت و خدا چنانش دوست میداشت که سینش را شین میشنید، و «عمار» و «سمیه» و «یاسر» را، این خاندان عزیزی که پدر و مادر پیر در زیر شکنجه ساکت جان سپردند و پسر جوان مرگ آن دو را دید و صبر کرد و پنجاه سال دیگر هم چنان شمشیرش را در راه آرمان بزرگش آخته بر سر دست نگاه داشت و اکنون «محمد(ص)» را بنیانگذار عظیمترین مدنیت و کاملترین فرهنگ تاریخ بشری که در میان پیروانش از همه محبوبتر است. (اسلامشناسی و خاتم پیمبران). و امیدواریم از این پس نیز، تا آنجا که در توان دارم این چهرههای پر از قدرت و زیبائی و راستی را از پس پردهٔ کهنه و آلوده بیرون کشم.»
و دیدیم که این کار را کرد و چه به کمال و زیبائی تمام و حالا دیگر ما کمبودی را که «دکتر» در جوابگوئی به «دانشجویان» داشت، نداریم. که وقتی میپرسیدند، برای شناخت پیمبر چه کتابی بخوانم، برای علی(ع)، برای فاطمه(ص)، برای حسین(ع)، برای ابوذر، برای سلمان، برای مطالعهٔ قرآن، برای تاریخ و فرهنگ اسلام، برای امام زمان، برای شناختن اسلام، برای شناختن اجمالی تشیع؟، باید یا هیچ را و یا کتابهائی از غیرمسلمانان و اسلامشناسان ناآگاه غربی را ـ نشان میداد ـ و حالا کار سترگ دکتر شریعتی و مجموعهٔ گفتهها و نوشتههای او به عنوان فرهنگی جامع و جوابگو در دسترس همه است و این برای یادآوری از «او» و پایداری قدر او در این مختصر و تنگی مجال شاید کافی باشد.
یادش گرامی باد