نامه به آیتالله سیدمحمد هادی میلانی (۱۳۵۱)
نامه به آیتالله میلانی
تاریخ نامه: ۱۳۵۱
این نامه خطاب به آیت الله هادی میلانی نوشته شده است. تاریخ تقریبی این نامه به آخر تابستان یا مهر پاییز ۱۳۵۱ بر می گردد، قبل از بسته شدن حسیینه ی ارشاد در آبان ۱۳۵۱. شریعتی در نامه به فتوای آیت الله اشاره می کند و تاریخ این فتوا ۲۰ مرداد ۱۳۵۰ است.
حضرت آیتالله العظمی جناب آقای میلانی
گمان نمیکنم ارادت من، پدرم و همهی کسانی که چون ما میاندیشند نیاز به یادآوری داشته باشد، زیرا از آن چند صباحی بیش نگذشته است.
ما، یعنی کسانی که در جامعهی فعلی پایگاه سومی هستند میان مذهبیهای سنتی و موروثی و روشنفکران غیرمذهبی متجدد، از آن رو که نمیتوانستیم و نمیتوانیم نسبت به سرنوشت مذهب در این زمان بیاعتنا بمانیم – زیرا بنیاد همهی عقاید و عواطفمان مذهب است- ورود شما را به ایران و بهویژه سکونتتان را در مشهد مژدهای بزرگ برای آرزوهای مردم و آبرویی بزرگ برای اسلام و جامعهی علمی اسلام تلقی کردیم و دیدید که حتی جوانان سختباور و دیراعتقاد نیز تا چه اندازه مقدم شما را گرامی داشتند و مقام شما را ارجمند یافتند.
برای همهی ما که همیشه چشمانتظار جامعهی روحانیت بودیم و هستیم تا برای اسلام کاری بکند، بهخصوص که همیشه چشمانتظار اسلام بودیم و هستیم تا برای مردم ما کاری بکند، شخصیت شما تکیهگاه امید و ایمان ما شده بود، بهخصوص که گذشتهی شما در خارج گذشته بود و گذشته از آن، هنگامی به میان ما آمدید که بیش از هر وقت به شخصیتی روحانی که پناه آوارگیهای جوانان و نومیدیهای مؤمنان و بدبینیهای روشنفکران باشد محتاج بودیم و علاوه بر این دو در برابر رقیبی قرار گرفتید که هر کسی به اسلام و حوزهی علمی و روحانی اسلام دلبستگی داشت موفقیت شما را در قبال وی آرزو میکرد. همهی این شرایط موجب شد که شخصیت شما برای ما – پیش از همه- تجلی و تقدس یابد و شدت ایمان و ارادت ما به شخص شما تا بدانجا رسد که حتی در سالهای سخت و سیاهی که ما به چشم خویش شاهد بودیم که در پیرامون شما چهها میگذرد و چگونه ماهرانه و بسیار طراحیشده و پخته و محکم رفتهرفته دارید «احاطه میشوید»، ما دندان غفلت بر جگر نهیم و لااقل به تقوای شخصی شما دل بندیم و به استقلال اخلاقیتان دل خوش کنیم و بر ارادت خویش بمانیم.
حضرت آیتالله…
ما ایامی را هنوز به شما ارادت میورزیدیم که آن حلقهی محاصرهای که شما را چون نگین در میان گرفته بود، چندان تنگ شده بود که دیگر شما با دنیای آزاد رابطهتان قطع شده بود و محرمترین مشاور خاصتان… و نیز تنها سخنگوی رسمی دستگاهتان… بودند و با این همه ما شما را گوهر پاکی میدیدیم که در مرداب افتاده و یا مقتدای پارسایی که زندان پلیدان شده است! خار در چشم و استخوان در حلقوم صبر کردیم و رنج بردیم و به شما باز هم ایمان داشتیم.
این است که تصور نفرمایید که از دست رفتن چنین ایمانی برای ما بسیار تأسفآور و دردناک نبوده است و اکنون قلب خود را جریحهدار نمییابیم.
شک نیست که شما از اینکه گروهی چون ما – که فقط ایمان و اخلاص داشتیم تا نثار حضرتتان کنیم- از دست رفته باشند تأسفی ندارید، زیرا خوشبختانه امروز کسانی به آستانتان راه دارند و رجالی به آن مقام تقرب یافتهاند که شما را از ارادت مردم بینیاز میسازند، چنانکه شخصیتهایی روحانی چون حضرت آیتالله کفایی و حضرت آیتالله بهبهانی را دیدهایم که قریب یک قرن در همین جامعهی کنونی و همین زمان فعلی به آقایی و عزت و قدرت و راحت زندگی کردند و ریاست داشتند و به عقاید مردم هم احتیاجی نداشتند، زیرا وقتی مرجعی بزرگ – مرجع دینی یا ملی- در خانهاش به روی عموم بسته میشود، از پشتِ خانه در دیگری به روی خواص گشوده میشود و این به اندازهای بدیهی و تکراری است که به صورت یک قاعده درآمده است و از این روست که طبیعی خواهد بود اگر یأس ما و از دست رفتن ما گرد کدورتی هم بر خاطر خطیر شما ننشاند و این را نشان دادهاید و عملاً ثابت کردهاید که کوچکترین کنجکاوی هم ندارید از اینکه امروز مردم نسبت به شما چگونه میاندیشند و یا هر قدم یا قلم شما در سالهای اخیر در ایمان و امید مردم چه انعکاسی داشته است.
ولی مردم وقتی در خانهی امیدشان را بسته مییابند، وقتی مجسمهی ایمان و اعتقادشان در برابر چشمشان درهم میشکند و فرو میریزد، وقتی میبینند قبلهی آمال و آرمانشان از دست رفته است، نمیتوانند بهسادگی تغییر ماهیت بدهند و جهت عوض کنند و همهی خصایص وجودیشان را تغییر دهند و این است که نمیتوانند متأسف نباشند و این مصیبت بزرگ قلبشان را سخت به درد نیاورد.
و این است که هماکنون شاید شما شاد هم باشید که مرا – که قریب بیست سال است با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شدهام و در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار، با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیت علمی و اجتماعی شما بودم- در سِلک ارادتمندان نمیبینید و حتی با فتوایی که علیه او صادر فرمودهاید و به دست جناب تیمسار معاون محترم وزارت جنگ سپردهاید، یک معلم، نویسنده یا سخنران بیزر و زوری را کوبیدهاید، ولی باور کنید که من هماکنون که این نامه را به محضر مبارکتان مینویسم از شدت رنج ناتوان شدهام و دستم از بیتابی دل میلرزد زیرا برای من از دست رفتن شما فاجعهای است که نمیتوانم جبرانش کنم و زندگیام و سرنوشتم گواه است که نتوانستهام به جای دیگری تکیه کنم و به راه دیگری قدم برگیرم.
حضرت آیتالله!
امروز دیگر مردم «عوام کالانعام» نیستند، هم آگاهی اجتماعی پیدا کردهاند و هم غالباً با کتاب سروکار پیدا کردهاند. وقتی نامهی حضرت مستطاب عالی رسید که در آن تصریح فرموده بودید «به حسینیهی ارشاد نروید…»، همه از خود با تعجب میپرسیدند که امروز دیگر این طرز حرف زدن بسیار کهنه شده است. امروز حتی به معلم کودکستان، به مادر یک بچهی سه چهار ساله میگویند به بچه «فتوا» مده! امر و نهی مکن، تشریح کن، استدلال کن، آگاه کن، بگذار سؤال کند، انتقاد کند، علت هر امر یا نهی را خود درک کند، مگو چون پدرت هستم، مادرت هستم، معلمت هستم، بزرگترت هستم میگویم، بشنو، عمل کن، فضولی موقوف! آنگاه چگونه یک عالم بزرگ دربارهی یک مؤسسهی علمی، یک اثر علمی فتوا میدهند و علت فتوا و ملاک و مدرک و دلیل و منطق و موردی را ذکر نمیکند؟ بیشک اگر همه بدانند که آقا این مؤسسه را ندیده و آن کتاب را نخوانده فتوا دادهاند تعجبشان بیشتر خواهد شد.
همه از خود میپرسند چگونه است که شخصیت بزرگ علمی و مرجع عالی فقهی ما حتی به آنچه خود تکرار میکنند و یک اصل کلی و بدیهی است، در این مورد خاص عمل نمیکنند و مگر نه این است که تعیین موضوع در شأن فقیه نیست؟ فقیه فقط حکم را اعلام میکند، قانون کلی شرع را بیان میفرماید و تشخیص اینکه فلان جا و فلان کس مصداق آن هست یا نیست با مردمی است که حکم را از فقیه آموختهاند و موضوع را خود میشناسند و با آن سروکار دارند و دربارهاش تحقیق درست و دقیق کردهاند. چه علتی موجب شد که ناگهان در همین ایامی که حلقومهای خاصی به افترا و اتهام علیه ارشاد و شخص اینجانب از همه سو باز شد، حضرت آیتالله هم که باید در ورای این مسائل قرار داشته باشند، آنها را یاری فرمودند و با عناصری شناختهشده و بیاعتبار همآواز شدند و حتی برای کوبیدن این مؤسسه – که هر کسی میداند چرا باید کوبیده شود و از کجا- تعیین موضوع فرمودند و آنچه را در شأن یک فقیه نیست انجام دادند؟
همه از خود میپرسند و من نیز با اینکه همیشه از خود چنین سؤالی را میکردم، اما ناچار به خاطر ارادتی که به شخص شما داشتم، به این سؤال که همه جا و همیشه طرح بوده و هست به گونهای توجیهکننده اما قانعنکننده جواب میدادم که امروز حضرت آیتالله در مسند نیابت امام زمان نشستهاند، مرجع و مسئول امتاند. هشت سال هفتصد هزار ارتش فرانسه بر سر مسلمانان الجزایر آتش ریخت و شکنجهها کرد و قتلعامها و مسلمانان جهادها و دلاوریها، حتی کشیشهای روشن و انسان مسیحیت در خود فرانسه با آنها همدردی کردند و گاه همکاری. سارتر مادی و خانم سیمون دوبووار ضدمذهب از آنها دفاع کردند و جان خود را به خطر انداختند. هانری آلك، کمونیست فرانسوی، به آنها پیوست و در وفاداری نسبت به مجاهدان مسلمان شکنجههایی را تحمل کرد که از آن فیلم ساختند، رهبر شیعه و پیشوای روحانی مسلمین حتی یک اعلامیهی خشک و خالی در همدردی آنها صادر نکردند.
بیست و چند سال است مسلمانان در فلسطین چهها که از یهود و نصاری نمیکشند! جنایت چنان هولناک است که حتی جوان ژاپنی در دفاع از آنها جانبازی افسانهای میکند و رهبر روحانی مسلمین ما یکهزارم حساسیتی که در کوبیدن ما نشان دادهاند، نسبت به اسراییل نشان ندادند و نمیدهند!
چگونه است که این همه به نام دین و شیعه و مسجد و منبر و وعظ و تبلیغ و ولایت و روحانیت، خلافگوییها و خلافنویسیها و خلافکاریها میشد و میشود و یک بار حضرت آیتالله نفرمودهاند که این حرف، آن عمل غلط است، با مبانی شیعه سازگار نیست؟ چگونه است که این همه مسائل ضد مذهبی، فجایع ضد اخلاقی، ماجراها و نقشهها و توطئهها در همین عصر و در برابر چشم سرکار میگذرد و یک بار کسی نشنیده است که حضرت آیتالله عکسالعملی نشان دهند.
و ناگهان درست اندکی پس از آنکه قرار میشود مؤسسهای کوبیده شود و نویسندهای لجنمال، فتوای آیتالله پشت سر هم صادر میشود و حتی مأموریت داده میشود که این فتوا منتشر شود و مطرح شود و همه جا علیه آن مؤسسه بسیج شوند.
چگونه است که میبینیم پریروز مرا خواستهاند که تو «عنصر نامطلوب» شناخته شدهای، دیروز حکمی به دستم میدهند که صلاحیت تدریس نداری و امروز فتوای حضرت آیتالله از مشهد میرسد که: ای مردم، به حرفش گوش ندهید، کتابش را مخوانید، که تو «ولایت» نداری!
حضرت آیتالله
به خدا سوگند که ترس از فتوای سرکار و بیم زیان و خطری که ممکن است متوجه من شود مرا به نوشتن این نامه وا نداشته است که علت نوشتن این نامه احساس این درد بزرگ است که میبینم شما را چنان زندانی منافع خویش کردهاند و در حصاری تنگ گرفتهاند که تنها راه ارتباطتان به عالم خارج فقط از طریق یکی دو نفری است که جز اتصال سببی با شخص شما هیچگونه تجانسی ندارند و از شما ماشینی میخواهند بسازند برای صدور فتوا علیه و له هر که و هر چه میخواهند.
برای ما سخت ناگوار است که مرجع بزرگ علمی و دینی ما امروز بر کتاب راه بهشت و شجرهالانسان که مینویسند: «پیغمبر فرمود هر که خربزه بخورد به بهشت میرود»! تقریظ مینویسند و خواندنش را بر مسلمین توصیه میفرمایند و آنگاه بعثت و ایدئولوژی مهندس بازرگان و یا اسلامشناسی مرا تحریم و تکفیر میکنند؟!