جلال؛ روشنفكر بیدكان | عظیم محمودآبادی (روزنامه اعتماد ـ ۱۳ آذر ۱۳۹۸)
جلال؛ روشنفكر بیدكان
عظیم محمودآبادی
منبع: روزنامه اعتماد
تاریخ: ۱۳ آذر ۱۳۹۸
«دلیر باش در به كار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشننگری». ایمانوئل كانت(1)
شاید كمتر كسی باشد كه تردید كند در اینكه روشنفكری ما دستكم نسبت به دهههای پیش و به ویژه قبل از انقلاب تبدیل به جریانی نحیف و ضعیف شده است. اقبالی كه نسبت به سخنرانیهای شریعتی و كتابهای آلاحمد میشد كجا و تیراژ كتابهایی كه امروز نام و نشان روشنفكران بر تاركشان میدرخشد كجا؟ حتی در دهههای نخستین پس از انقلاب نیز شاهد بروز و ظهور برخی چهرههای روشنفكری چون دكتر عبدالكریم سروش بودیم كه گرچه تاثیرشان در جامعه نسبت به سلف خود كمتر بود، اما در اصل تاثیرگذاریشان نمیتوان تردید و تشكیك كرد.
روشنفكرانی مشهور و محبوب اما بیاثر
حال اما با جریانی از روشنفكری مواجه هستیم كه چهرههای آن هر چند به غایت مشهور و حتی محبوب هستند، اما این مشهوریت و محبوبیت فاقد كمترین اثرگذاری جدی در صحنه واقعی جامعه است.واقعیت این است كه این نوع از شهرت و محبوبیت كه در شماری از چهرههای امروز جریان روشنفكری میبینیم بیشتر از جنس شهرت و محبوبیت سلبریتیهاست كه حداكثر نقش زینتالمجالس را ایفا میكنند. چهرههایی كه بیشتر از آنكه به كار «روشننگری» جامعه بیایند، با حضورشان به گرم كردن محافل، مراسم، جشن تولدها، تشییع جنازهها، به صف ایستادن روی سنها برای اهدای جایزهها و… میپردازند. البته در خلال این مهمانیها و جشنها و عزاها، سخنرانیهایی را هم انجام میدهند و به بحث در مورد فلسفه، اخلاق، دین، روانشناسی، سیاست و… میپردازند.
چرا روشنفكری ما اثرگذاری خود را از دست داده است؟
اما چرا روشنفكری ما به اینجا رسید؟ چه شد كه از یك نیروی مهم فكری – اجتماعی تبدیل به عناصری مشهور اما ناكارآمد شد؟ نیروهایی كه نه قادر به نقشی تعیینكننده در تحولات سیاسی – اجتماعی هستند و نه به لحاظ فكری توانستهاند گرهای از كار فروبسته جامعه بگشایند؟
این در حالی است كه به لحاظ حجم و تنوع موضوعات، احتمالا میتوانیم روشنفكری امروزمان را بسیار پركارتر از گذشته بدانیم. در میان این جریان میتوان چهرههایی را یافت كه به كمتر حوزهای از حوزههای فكری، فلسفی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، روانشناختی، هنری، زیباییشناختی و… ورود نكردهاند، اما با این وجود شاهد عقیم بودن جریان روشنفكری دستكم در مقایسه با زایشهای این جریان در دهههای گذشته هستیم.
اما اگر بخواهیم جوابی برای این پرسش مهم پیدا كنیم – كه چرا روشنفكری امروز ما به جریانی تقریبا بلااثر تبدیل شده است؟- باید آن را در نیرو و توان این جریان برای نقش اصلیاش یعنی هدایتگری جامعه یا همان «روشننگری» بجوییم.
نقشی كه شاید بتوان گفت دیری است از دست این جریان خارج شده و گویی به جای هدایتگری بیشتر درصدد دنبالهروی از امواج اجتماعی است.
افكاری كه در خدمت شهرت گرفته میشوند
این در حالی است كه در مورد روشنفكرانی نظیر شریعتی و آلاحمد عكس آن را شاهدیم. این كتابهای آل احمد و سخنرانیهای شریعتی بود كه تكلیف بدنه اجتماعی آنها را در نوسانات سیاسی و اجتماعی معلوم میكرد.
آنها اگر شهرتی داشتند جز این نبود كه در خدمت افكارشان قرار گیرد. اما در مورد بسیاری از چهرههای روشنفكری امروزمان میتوان به راحتی ادعا كرد كه این افكار آنهاست كه در خدمت شهرتشان قرار گرفته است و نه بالعكس.
روشنفكری ما عوامزده است
شهرتطلبی نیز از مهمترین آفات كار فكری است كه میتواند جریانی را از پیشرو بودن و نقش هدایتگری به پسرو شدن و جریانی دنبالهرو تبدیل كند.
از دست دادن نقش هدایتگری جامعه كه زمانی دامن روحانیت را گرفت – تا جایی كه مرحوم استاد مرتضی مطهری را با همان صراحت لهجهای كه در او میشناسیم- به تذكار وا داشت و گفت: «روحانیت ما عوامزده است.» امروز نیز بلای جان جریان روشنفكریمان شده است. بهطوری كه بر همان سیاق میتوان گفت روشنفكری ما نیز عوامزده است!
اما اینكه چرا روشنفكری امروز ما از امكان هدایت جامعه و «روشننگری» برخوردار نیست، شاید جز این دلیل نباشد كه از تولید فكر محروم و خود تبدیل به مصرفكننده افكار دیگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است. روشنفكری ما بلوغ خود را از دست داده؛ او این متاع ارزشمند را به بهای ناچیز آسودگی فروخته است. این جریان، سالهاست شهامت مواجه شدن با مدهای فكری را ندارد و همان را میگوید كه سلیقه زمانه اقتضایش را دارد و همانطور مسائل را میبیند كه عوامالناس میبینند و در تریبونهایش در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی همان سخنان را میگوید كه مخاطبانش میپسندد. البته آنها از امكان عقلانی و به اصطلاح «rationality» كردن آن گفتهها برخوردارند و این هنر را به هنرمندانهترین شكلش به كار میبندند و برای مخاطبان خود این تصور – و ای بسا توهم – را به وجود میآورند كه كسب آگاهی كردهاند. این همان آگاهی كاذب یا شبه آگاهی است كه در روند رشد جامعه تاثیر معكوس دارد؛ آگاهی كاذب به جای پیشرفت، پسرفت و به جای اعتلا، انحطاط را برای جامعه رقم میزند. تاثیر مخربتر آگاهی كاذب این است كه جامعه هدف روشنفكری، خود را محتاج آگاهی نمیداند، چراكه به اندازه كافی از آگاه بودن خود مطمئن است و تكلیف همه چیز برایش روشن است. بنابراین مترصد فرصتی است كه عرصه عمل برایش گشایش یابد. اگر این عرصه برایش باز شد كه نقش خود را ایفا خواهد كرد. در غیر این صورت به مبل خود تكیه میزند و پایش را روی پایش میاندازد و با نگاهی عاقل اندر سفیه به تماشای اوضاع مینشیند و رنجی كه از مرارت جامعه میبرد را با فوت كردن شمع تولدی یا خوردن شیرینی انتشار كتابی دفع میكند!
اگر این زینت المجالس شدنها و فراغت یافتنها برای رفتن به جشنهای تولد و مهمانیهای روشنفكری و … نشانه نابالغی این جریان نیست پس نشانه چیست؟ اوضاع و احوال چهرههای روشنفكری امروز را با شریعتی مقایسه كنید كه حتی وقتی از قلم یا بیانش تعریف و تمجید میشنید چهره در هم میكشید و آن را دون شأن خود میدانست. شأنی كه رسالتی برای خود قائل بود و آمده بود تا كاری كند.
مساله كمسوادی آلاحمد و شریعتی
در نقد آلاحمد و شریعتی در طول دهههای گذشته كم گفته و نوشته نشده است. از قضا به «كمسوادی» و «بیمایهگی»شان هم خرده گرفتهاند. شاید هم حق با همان منتقدان باشد. شریعتی و آلاحمد مثل آنها ذهنشان آنقدر از سخن فلان فیلسوف انگلیسی و فلان روانپزشك امریكایی و… پر نبود كه از ضرورت «بازگشت به خویشتن» حرف نزنند. روشنفكری برای آنها، كسب و كاری نشده بود كه چشمشان را روی نقاط ضعف این جریان در تاریخ معاصرمان ببندند و از «خدمت و خیانت»شان چیزی نگویند.
آری شریعتی و آلاحمد آنقدر «باسواد» نبودند كه در نوشتهها و سخنرانیهایشان، «استناد» را بر جای «استدلال» بنشانند.
در یك كلام شریعتی و آلاحمد همان روشنفكرانی بودند كه به تعبیر دقیق كانت «دلیری» و شهامت داشتند.
اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سیاسی كه این جهاد اصغر آنها بود، بلكه جهاد اكبرشان همانا درافتادن با مدهای فكری زمان بود كه در نقدش به لكنت نمیافتادند و ابایی نداشتند از اینكه یافتههای خود را با شفافیت تمام به مخاطبانشان منتقل كنند؛ «بازگشته از جهاد اصغریم / با نبی اندر جهاد اكبریم» (2)
امالرذایل جریان روشنفكری
بر همین اساس بود كه شریعتی بر دموكراسی متعهد تاكید میكرد و دموكراسی غربی را «دموكراسی راسها و نه دموكراسی رایها» میدانست. آلاحمد نیز بر خطر ترویج دموكراسی غربی و نسبت آن با استعمار هشدار و جریان روشنفكری را به این خطر بزرگ تا حدودی مبتلا میدانست؛ «روشنفكر در حوزه دموكراسیهای به اصطلاح غربی (اروپایی و امریكایی) كه چه بخواهد و چه نخواهد بر محمل استعمار میراند و گرچه وجدان ناآرام تمدن غرب هم باشد باز از معامله استعمار بهره میبرد.» (3)
این «بهره»مندی به تعبیر جلال و در حد فروتر آن یعنی «آسودگی» به تعبیر كانت همان علتالعلل اختگی و امالرذائل جریان روشنفكری ماست.
جریانی كه نمیتواند مولد باشد؛ چراكه مقهور اندیشههای روز و مرعوب اسمهای بزرگ است. از سوی دیگر امروز روشنفكران ما گویی تبدیل به یك صنف و طبقه شدهاند كه بر آن منافعی مترتب است. صنفی شدن جریان روشنفكری، چابكی و حریت را از آنان ستانده است؛ مصالح صنفی از سویی و مرعوب و مقهور شدن مدهای فكری روز از سویی دیگر چنان آنها را به غل و زنجیر كشیده است كه گویی هرگز نمیتوانند پایشان را از این دایره تنگ بیرون گذارند.
افضلالفضایل آلاحمد و شریعتی
اما وقتی برمیگردیم و به عقب نگاه میكنیم، شریعتی و آلاحمد را میبینیم كه اساسا روشنفكریشان از گونهای دیگر بود؛ درافتادن با رژیم پهلوی كه مشروعیت خود را نه از مردم ایران بلكه از رضایت و حمایت قدرتهای بزرگ جهانی میگرفت، حتما برای آلاحمد و شریعتی فضیلت است. اما افضلالفضایل آنها شهامتی است كه در رودررویی با مدهای فكری زمانه و به تعبیر جلال «بازی»های دوران خود داشتند.
چنانكه مرحوم آلاحمد – كه این یادداشت به مناسبت نودوششمین سالروز تولدش نگاشته شد- با انتقاد از رویه سلف خود (روشنفكران قبل از شهریور سال 1320) میگفت: «… چه بازیها كه به راه انداخته شد. از زردشتیبازی بگیر تا فردوسیبازی و كسرویبازی؛ بهاییبازی هم كه سابقه طولانیتر داشت. من به یكییكی این بازیها كه هر كدام یا ادای روشنفكری بوده است یا ادای مذهب، یا جانشین قلابی این هر دو، خواهم رسید.» (4)
آلاحمد البته این – به تعبیر خودش – «بازیها» را نتیجه دوره «كمخونی» و «بیرمقی» جریان روشنفكری ایران در سالهای قبل از شهریور 1320 (دوره سلطنت رضاشاه) میداند. (5)
او در تبارشناسی ضعف روشنفكری ایرانی، البته از كودتای 1299 هم عقبتر میرود و ریشههای این معضل را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار میجوید. جایی كه به احتمال او اولین جرقه زردشتی بازی زده شد؛ «نخستین آنها، زردشتیبازی بود. به دنبال آنچه در حاشیههای پیش گذشت در سیاست ضد مذهبی حكومت وقت و به دنبال بدآموزیهای تاریخنویسان غالی دوره ناصری كه اولین احساس حقارتكنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ و ناچار اولین جستوجوكنندگان علت عقبماندگی ایران، مثلا در این بدآموزی كه اعراب تمدن ایران را پامال كردند یا مغول و دیگر اباطیل … در دوره بیست ساله [20 سال قبل از شهریور 1320 و دوران حكومت رضاشاه] از نو سر و كله «فروهر» بر در و دیوارها پیدا میشود كه یعنی خدای زرتشت را از گور در آوردهایم.» (6)
آلاحمد بازی دوم را «فردوسی»بازی میدانست؛ «به چه خون دلها از پدرها پول میگرفتیم و بلیت میخریدیم برای كمك به ساختمان مقبره آن بزرگوار كه حتی دخترش غم آن را نخورده بود… .» او البته جانب انصاف را فرو نمیگذارد و جرعه صحبت را به حرمت مینوشد و بر اینكه قصد اسائه ادب به ساحت حكیم طوس ندارد، تاكید میورزد؛ «و من اگر این داستان را فردوسیبازی میگویم هرگز به قصد هتاكی نیست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعری چون فردوسی. فردوسی را منِ فارسیزبان برای ابد در شاهنامه حی و حاضر دارد و در دهان گرم نقالها و این نه محتاج گور است و نه نیازمند كلیددار و زیارتنامهخوان و متولی.»
آلاحمد بازی سوم را «كسرویبازی» میدانست؛ «حالا كه بهاییها فرقهای شدهاند دربسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو كرده و دیگر كاری از ایشان ساخته نیست چرا یك فرقه تازه درست نكنیم؟ این است كه از وجود یك مورخ دانشمند و محقق كنجكاو، یك پیغمبر دروغی میسازند، اباطیل باف و آیه نازل كن؛ تا فورا در شربالیهود پس از شهریور 20 در حضور قاضی دادگستری ترور بشود و ما اكنون در حسرت بمانیم كه تنها تاریخنویس صالح زمانه، پیش از اینكه كارش را تمام كند، تمام شده است». (7)
توجه به این نكته ضروری است كه آنچه هدف این نوشته است نه لزوما مدلولات اصلی سخن آلاحمد بلكه نحوه مواجهه دلیرانه او با جو زمانه و اتمسفر حاكم بر فضای روشنفكری آن دوره است.
باید پرسید این صراحت بیان و جسارت قلم در نسلهای بعدی روشنفكری ما چقدر حضور داشته است؟ بر زبان آوردن این انتقادات در دهه 40 – آن هم از جانب كسی كه سری در میان سرهای روشنفكران دوران خود بوده- ساده نیست. درست مثل اینكه یكی از روشنفكران دوران ما بخواهد با مدهای فكری امروز از قبیل جهانی شدن، هماهنگی با دنیای پیشرفته، «لیبرالبازی» و «جهان وطن» اندیشی و … در بیفتد.
اما آلاحمد و شریعتی از تبار روشنفكران بیدكان و دستگاه بودند و روشنفكری كسب و كارشان نبود. فروشندگی نمیكردند كه محتاج جلب سلیقه مشتری باشند. وگرنه عافیتطلبی، آسودگی و زینت عروسی و عزا بودن كه محتاج این همه «دلیری» نبوده و نیست.
روشننگری چیست؟
به همین دلیل است كه از بین این همه جریانهای روشنفكری راهی به «روشننگری» نمیبریم! راستی «روشننگری» چیست؟ شاید تعریف و تبیین دقیق این مفهوم، عیاری برای سنجش جریان روشنفكری امروز ما باشد.
در مورد «روشننگری» افراد و شخصیتهای بزرگ و كوچكی در غرب و شرق گفتهاند و نوشتهاند اما شاید هیچ تبیینی گویاتر و دقیقتر از چیزی نباشد كه ایمانوئل كانت نوشته است. هم او كه در اوان این نوشته جمله طلاییاش را آوردیم و اصلیترین پیام روشننگری را «دلیر» بودن نه در خواندن، گفتن و نوشتن كه در «به كارگیری فهم خویشتن» میدانست. هم او كه میگوید گاهی آدمها كتاب میخوانند كه فكر نكنند؛ درست مثل مسیحیانی كه نزد كشیش میروند تا لازم نباشد خودشان را به زحمت بیندازند و وجدانشان را به كار گیرند؛ «دلیر باش در به كار گرفتن فهم خویش!» این است شعار روشننگری. تنآسایی و ترسویی است كه سبب میشود بخش بزرگی از آدمیان، با آنكه طبیعت آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام مقیم ایشان بركشانند. نابالغی آسودگی است. تا كتابی هست كه برایم اسباب فهم است، تا كشیش غمگساری هست كه در حكم وجدان من است و تا پزشكی هست كه میگوید چه باید خورد و چه نباید خورد و … دیگر چرا خود را به زحمت اندازم؟ اگر پولش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این كار ملالآور را برایم [و به جایم] خواهند كرد.» (8)
این همان متاعی است كه شریعتی و آلاحمد داشتند اما غالب روشنفكران امروزی ما از آن محروماند. البته به جایش چیزهای دیگری دارند كه در صدر آنها همان «آسودگی» است. آسودگی از دغدغههایی كه میتوانست خواب را بر شریعتی و آلاحمد حرام كند چه برسد به اینكه آنها را به جشنهای تولد و رونمایی از كتاب و… سرگرم كند.
اگر جریان امروز روشنفكری ما بهرغم اینكه دهها تریبون دارد – از كتاب و سخنرانی گرفته تا مطبوعات و انواع شكبههای اجتماعی – مجازی و … اما تاثیرگذاری چندانی ندارد، دلیل آن را نباید در بسته بودن فضای جامعه و سختگیریهای سیاسی دانست كه اینها آدرس غلط دادن است، بلكه این بیرمقی را باید در بیحرفی آنها جست. بیحرفی در عین پرگویی!! چهرههایی كه تعداد فایلهای سخنرانیهایشان از شبكههای مجازی سریز شده و دیری است كه عكس و اسمشان زینتبخش همیشگی مطبوعات است و كمتر حوزهای وجود دارد كه به آنها سركی نكشیده باشند، اما با این وجود نه تنها نمیتوانند قدمی رو به جلو بردارند، بلكه مدتهاست از ذخیرههای پیشین خود ارتزاق میكنند و به اصطلاح از جیب میخورند.
البته این چهرههای روشنفكری ما به هیچوجه بازار مخاطبانشان كمرمق و بیرونق نیست و تعداد «ممبر» كانالهای منتسب به ایشان گوش فلك را كر و چشم حسود را كور میكند. در واقع این چهرهها و مخاطبان امروزینشان كاركردی برابر برای هم پیدا كردهاند. آنها چیزهایی میگویند كه مخاطبانشان میپسندند و شنیدنش را خوش میدارند و نوعی آسودگی را برایشان فراهم میكنند كه از رنج تامل و تفكر معاف شوند. حرفهای دهان پركن یاد میگیرند و خود را سالك طریق «عقلانیت و معنویت» مییابند و از خوان «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» متنعم میشوند. از سوی دیگر آن چهرهها هم به بركت گفتن و تكرار همان نكتهها، روز به روز بر شمار مخاطبان و «ممبر»هایشان میافزایند و درخواستها و تقاضاها برای حضور در این مهمانی، آن جشن تولد، رونمایی از این كتاب و شركت در آن تور بازدید از قونیه و … بیشتر و بیشتر میشود.
وضعیتی كه ظاهرا همه از آن راضی هستند؛ هم گویندگان و هم شنوندگان. هم مهمانان و هم میزبانان. هم هدیهبگیران و هم اهداكنندگان. هم ناظران و هم ناشران و هم حاكمان و هم محكومان. همه چیز در این معركه بجاست؛ كتاب و كیك و كادو و شمع و شاهد و شوق و شعر و شور – و انشاءالله شعور- جمله مهیاست.
اما آنچه یافت مینشود همان «روشننگری» است كه بازارش در این روزگار بس كساد است؛ نه گویندگان انگیزه گفتنش و نه شنوندگان حوصله شنیدنش را دارند.
این وضعیت آنقدر طبیعی شده است كه وقتی یكی از روشنفكران – استثنائا- «روشننگر» برجسته (دكتر عبدالكریم سروش)، «دلیری» میكند و بر اساس تشخیص خود و با به كارگیری «فهم خویش» در پاسخ به سوالی سیاسی، با «روشننگری» رایی صادر میكند كه موافق طبع مخاطبان جریان روشنفكری نمیافتد، بر او میشورند كه چرا چنین گفتهای و آنچه ما میپسندیم را نگفتهای؟ البته آن هجمه جاهلانه نتوانست سروش را به عقب براند و تسلیم منویات خود كند، بلكه او با بیان بلیغتر و استدلالاتی محكمتر بار دیگر ادعای خود را تكرار و بر خالی بودن دست مخالفانش از دلیل اصرار كرد و تسلیم این صحنهگردانی خطرناك جهال نشد.
این نمونه میتواند تبیینكننده تمهیدها، تمجیدها و تشویقهای سایر چهرههای روشنفكری ما باشد.
بنابراین اگر روزی شهید مرتضی مطهری در مورد «مشكلات اساسی در سازمان روحانیت» گفت و عبدالكریم سروش «حریت و روحانیت» را نوشت امروز باید كسی دست به قلم ببرد و در مورد حریت روشنفكری و مشكلات اساسی در صنف روشنفكران بگوید و سوالی را بپرسد كه آلاحمد حدود 50 سال پیش پرسیده بود؛ «اكنون باید دید كه روشنفكر ایرانی كجاست؟» (9)
منابع:
1- ایمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از كتاب «روشننگری چیست، روشنیابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرینپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم 1394، صص33و34.
2- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش76.
3- در خدمت و خیانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص106.
4- همان، ص153.
5- همان، ص153.
6- همان، ص154.
7- همان، ص 157.
8- ایمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از كتاب «روشننگری چیست، روشنیابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرینپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم، 1394، صص33و34.
9- در خدمت و خیانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص 103.
مطالب مرتبط:
با میراث روشنفکری خود بر سر مهر بیاییم | نرگس سوری
دلبسته ميراث روشنگریام | سروش دباغ (روزنامه اعتماد ـ ۷ دی ۱۳۹۸)