اسطوره حسین در میانه دو ادعا: حافظه یا تاریخ | سوسن شریعتی (سخنرانی در مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی در اصفهان ـ شهریور ۱۳۹۷)
اسطوره حسین در میانه دو ادعا: حافظه یا تاریخ
سوسن شریعتی
منبع: سخنرانی سوسن شریعتی در مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی «چشم دگر بده که تماشا کنم تو را »، اصفهان
تاریخ: شهریور ۱۳۹۷
از اسطوره های دینی ـ تاریخی هر بار میشود سوالی پرسید و پاسخی را ممکن دانست. کاربردشان همین است: تا بی نهایت تفسیر و استخراج روایت.
شریعتی چهل سال پیش تلاش کرد با طرح پرسشی تاریخی چگونگی شهادت حسین را به چرایی شهادت او بدل کند: چرا حسین قیام کرد؟
۱- در کتاب «حسین وارث آدم»، او خروج حسین را از صف، نه دعوا بر سر قدرت، نزاعی فرقه ای، قبیلگی و مبتنی بر ژن برتر بلکه انتخابی میداند تاریخی و طرح افکنی نوعی فلسفه تاریخ و نتیجه میگیرد حسین قیام کرد تا علیه سه چهره همیشگی سلطه: زر و زور و تزویر شهادت بدهد.
۲-در کتاب «یاد و یادآوران» شریعتی به حسین در مکه و نه حسین در کربلا اشاره میکند: یعنی امام حسین پیش از شهادت، قبل از اینکه به کربلا برسد، هنگامی که حج را نیمه تمام میگذارد و رو به کربلا راه میافتد. سنت آبا و اجدادی را نیمه رها میکند تا نشان دهد در زمانی که قدرت نیز ردای دین به تن کرده نمی شود تابع فرمی مشترک و وحدت کلمه بود و باید قبله ای دیگرگشود تا دینداری ای دیگر ممکن گردد. پرسش اصلی در این کتاب در نتیجه این است : چرا حسین حج را نیمه رها کرد؟ معنای این حرکت چیست و چرا مهمتر است از شهادت و با این نتیجه گیری به پایان میرسد: کدام حسین؟
3- در کتاب «شهادت» اما شریعتی به حسین در صحرای کربلا پرداخته است: چرا حسین مردن را انتخاب میکند؟ اصلا آیا رفته بود که بمیرد و یا رفته بود که تدارک سرنگونی یزید و تدارک قیام را ببیند؟ چون نگذاشتند برگردد مجبور به مردن شد ودر این صورت یعنی «قربانی» و یا چون خواست بمیرد به کربلا رفت علی رغم اینکه در اقلیت بود و در صورت یعنی قهرمان. مردن همچون استراتژی آگاهی بخش و یا خروج مسلحانه؟
۴- در کتاب «پس از شهادت» اما موضوع اصلی این است: پس از شهادت چه باید کرد؟ زنده ها، برجای ماندگان، وارثین چه باید بکنند؟ پیام رسان باشند؟ نگذارند فراموش شود؟ روایت کنند چگونه مرد و یا بگویند چرا مرد؟
امروز اما پرسش این است: بر اساس کدام یک از این تفاسیر ممکن میتوان حسینی بود؟ (البته اگر قرار باشد حسینی باشیم):
– طرح افکنی دینداری ای دیگر؟
-تدارک سیاستی دیگر ؟
-گسترش مناسک های یاداوری ؟ زنده نگهداشتن یاد یک قهرمان یا سوگواری برای یک قربانی؟
علاوه بر این پرسش ها امروز وضعیت دیگری هم به وجود آمده است: ازدحام سوء استفاده از پتانسیل اسطوره ها و در نتیجه این تردید: اصلا شاید لازم باشد از اساس اسطوره ها را با تاریخی سازی شان به ساحت قصه ها راند و دعوت به خاموشی کرد و درس آموزی از آن ها را رها کرد. ما همچنان و مثل همیشه مشغول دو کار هستیم: اسطوره ها را شبیه خودمان کنیم و پاسخی برای سوالات خودمان پیدا کنیم. هم کاربرد اسطوره ها این بوده است و هم خصلت تفسیر تاریخی همین است.
تذکر شریعتی تذکر مهمی است: تا قبل از دینی شدن قدرت ( با عصر صفویه) وظیفه مومن یادآوری است تا فراموش نشود و این یعنی وظیفه ای که حافظه بر دوش دارد. ادعای حافظه مبارزه با فراموشی است از طریق یادآوری. هویت بخشی است از طریق به یادآوردن عناصری از گذشته. حافظه از خلال یک سری بازنمادها و تصاویر ذهنی و روایت ها عمل میکند تا بتواند برای خود هویتی بسازد، هویتی که با تکیه بر آن بتوان واقعیت تملک کرد. احتیاج به هویت، نیاز به داشتن احساس تعلق به یک «ما»ی ریشه دار است برای استفاده رساندن به اکنون ما و تولید ارزش های مشترک. شیعه به کمک حافظه توانسته است تا زمانی که در مقام اقلیت بود هویت خود را تضمین کند و بقای خود را. طی چنین مکانیزمی بوده است که طی قرون اسطوره های ملی و مذهبی هویت ساز ما با یکدیگر در گفتگو قرار گرفته اند و به همدیگر بدل شده اند. ( به عنوان مثال سیاوش به حسین )به این ترتیب است که مومن با یادآوری شهادت حسین و آنچه بر او گذشته است از رنج ابزار بسیج، تکیه گاه هویتی و مناسک جمعی ساخته و با تقسیم آن تداوم تاریخی خود را به مثابه اقلیت تضمین کرده است و ای بسا بر همین منوال کسب قدرت را نشانه رفته است. (خسته از قربانی بودن)اما پس از به قدرت رسیدن تشیع، اقلیت، اکثریت شده است و مظلومیت ابزار قدرت و مشروعیت. حسین قهرمان و یا حسین قربانی توسط قدرت های سیاسی مورد بهره برداری قرار میگیرد و ابزار مشروعیت بخش شده است: متولیِ شیعه رنجور، قربانی ، مظلوم و در پی آن مطالبه قدرت .
چه باید کرد؟ اسطوره ها را فراموش کرد؟ خاموش نگه داشت؟ به نفع این یا آن جبهه استخراج معنایی کرد؟ صرف رویکرد حافظه –محور و یادآوری آیینی و مناسکی قیام تاریخی کربلا هویت ساز نیست، به تعبیر ریکور اگر هم باشد در معرض «مجبور شدگی، دست کاری شدگی، مهندسی شدگی…» خواهد بود و از همه مهمتر میدان ی برای جنگ و کارزار با دیگر حافظه ها و اسطوره ها(کوروش در برابر حسین).
ایمانی که عمدتا خود را مبتنی بر حافظه(یاد) تعریف میکند شکننده است و هویتی میسازد شکننده تر. تنها راه، شناخت است و فهم حقیقت تاریخی چرایی این حادثه .
اما به تعبیر پل ریکور «حافظه» و «تاریخ» هر دو مدعی اند و معلوم نیست این ادعاها تا کجا قطعی باشد: حافظه از طریق یادآوری مدعی مبارزه با فراموشی است و تاریخ ادعای آن دارد که قرار است حقیقت را پاس بدارد و جانبداری را رها کند.
واقعیت این است که نه حافظه کاملا وفادار است و نه تاریخ کاملا بی جانب. حافظه آنچه را به یاد میآورد همیشه بخشی از حقیقت است و معمولا دست خورده و گزیش شده و تغییر ماهیت داده و به یمن فراموش کردن بخش دیگر واقعیت ممکن میگردد. تاریخ نیز همواره تفسیری است از امر گذشته و هر تفسیری تفسیری است معاصر. هم گذشته ای که فراخوانده میشود گزینشی است و هم هویتی که بر آن اساس ساخته میشود سیال است و هر بار جوری تعریف میشود. این است که حسینی که حافظه های سیال مومنین به یاد میآورند هر بار به شکلی است و تفاسیر تاریخی ای که قیام امام حسین در پی داشته است هر بار معاصر. اقلیت قربانی جوری به یاد میآورد و جوری تفسیر میکند و اکثریت سیاسی به گونه ای مدیریت و بسیج میکند. حسین من، حسین ما و حسین آن ها: کدام حسین؟
حسین شهید باید در میانه این دو ادعا بار دیگر بازخوانی شود. در میانه حافظه های ما مومنین از یک سو و وعده ای که رویکرد تاریخی میدهد. تاریخی سازیِ انتقادیِ حافظه تنها امکان تغییر نسبت ما مومنین با زمان است ، با ایمانی که خود را از خلال گذشته و زمان دیروزی تعریف میکند. این بازخوانی باید این بار به چه کار ما بیاید؟ مشکل ما چیست؟ قربانی هستیم و نمی خواهیم باشیم؟ کربلا است و به دنبال آب هستیم؟ عاشورا است و نمی خواهیم بمیریم؟
مشکل ما از یک سو دینداری ای است که مدام خود را بر محور مرگ، رنج و گذشته تعریف میکند و از حافظه هویت ساخته است و از سوی دیگر قدرتی که خود را متولی مظلومیت معرفی میکند. هم مومن و هم سیاستمدار مشروعیتشان را از خاطره یک رنج میگیرند و مظلومیتی که شده است ابزار بسیج ، کسب قدرت و هویتی که گاه مغرور است به جسارت حسین و گاه گریان بر مظلومیت یک قربانی: هم این و آنی که یا میمیرد یا میمیراند.