ساعات انقلاب و اصلاحات | احسان شریعتی (بنیاد فرهنگی شریعتی ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵)
ساعات انقلاب و اصلاحات
احسان شریعتی
منبع: سخنرانی در مراسم سی و نهمین سالگرد شهادت شریعتی
تاریخ: ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
واقعیت این است که در باب اصلاحات و نسبتش با شریعتی قبل از هر چیز باید پرسید که منظور از اصلاحات چیست. تردیدی نیست که میان اصلاح سیاسی با اصلاح دینی مد نظر شریعتی ارتباط وثیقی وجود دارد چنانکه میان روشنفکری (بهمعنای «اینتلیجنسیا») و روشنگری (به معنای کانتی کلمه)، چنین ربطی وجود دارد. تجربهی غرب پس از قرون وسطا نسبت وثیق میان دو مسیر اصلاح سیاسی (رفرمیسم دموکراتیک) و اصلاح دینی (رفرماسیون پروتستان) را نشان میدهد: تفاوت صیرورت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی میان کشورهای کاتولیک و پروتستان پس از رفرماسیون و رنسانس (قرون پانردهم و شانزدهم میلادی) این پیوند را تصدیق میکند.
جنبش اصلاحات در ایران نیز که از مقطع انتخابات دوم خرداد ۷۸ به وجود آمد، پیش از آنکه تصمیمی از بالا گرفته یا مدیریتشده باشد، انتخاب ملت بود و از همین رو موجب شکافی در گفتمان حاکم شد.
از نظر من جنبش اصلاحات سه عرصه دارد:
• مردم: این پرسش که مردم چه میخواهند. مردم همانی را میخواهند که از زمان مشروطیت تا حالا در ادوار مختلف خواستهاند؛ عدالت، قانون، آزادی. و این جنبشها و نهضتها همه با هم پیوستگی دارد.
• منابع فکری جنبش: که انتلکتوئلها، روشنفکران و به طور کلی نواندیشان دینی هستند که چه پیش از انقلاب و چه پس از آن که در پروژهی اصلاحات از منابع تئوریک مهم محسوب میشوند. بین همهی گفتمانها، نواندیشی دینی که نمایندگانش پیش از انقلاب چهرههایی همچون طالقانی، بازرگان، سحابی و بهخصوص شریعتی بودند؛ در دههی پنجاه، موثرترین این منابع فکری هستند. از چهرههای روشنفکری دینی پس از انقلاب هم بیتردید امثال دکتر سروش (حلقهی کیان)، و.. نقش مهمی بر عهده داشته اند؛ هرچند که این نقش عمدتاً در کادر نظام مطرح بوده باشد.
• تحولات جناحبندیهای نظام حاکم: تاثیرات آن مطالبات مردم و این منابع فکری بر نظام، لایهی سوم جنبش اصلاحی محسوب میشود. مسائل مربوط به آن، از جمله این که چون این نظام نظامی دینی-روحانی است باید بررسی کرد که نظام و روحانیت چه تاثیر متقابلی بر یکدیگر داشتهاند؟ نسبت روحانیت و حکومت پس از انقلاب چه بوده است و…؟ اینها موضوعاتی هستند که باید بهتفصیل پیرامونش پژوهش کرد (در حوزهی نظری هم دربارهی تنش میان سنتگرایان، بنیادگرایان و روشنفکری دینی در درون نظام پس از انقلاب، و..).
مقصود اینکه هر جنبش اصلاحی از اجزا و لایههای متفاوتی تشکیل میشود. بنابراین باید در ابتدا پرسید مرجع فکری این جریان کدامست؟ اگر مهمترین منبع فکری جنبش اصلاحطلبی اخیر را همان «نواندیشی دینی» (که در نقطهی مقابلش سنتگرایی و بنیادگرایی است)، بدانیم پس چهرههای نمادین روشنفکری دینی پیش از انقلاب – که در رأساش شریعتی قرار دارد- قاعدتاً در این جریان حضور داشته باشند. به طورکلی، هر پروندهی سیاسی-اجتماعی که از اول انقلاب تا کنون مطرح شده است، یک بُعد فکری داشتهاست. یکی از بحثهای مهمی که پس از انقلاب مطرح شده، بحث نوگرایی دینی در برابر سنتگرایی است. در خود روحانیت هم گرایشهای نواندیشانه محسوس است (از سنت حمایت روحانیون نجف از صدرمشروطیت گرفته تا نهضت ملی و چهرههایی چون مدرس و طالقانی و زنجانی و..، تا تغییر رویکرد آیت..منتظری و…) و به هر حال اینها جریاناتی هستند که به هم ربط تاریخی دارند.
حالا مسألهی اصلی چیست. چون بههر حال در این میان جهتگیریها مهم است. اتفاقی که افتاده راست افراطی آمده گفتمان چپ انقلابی را تصاحب کرده و این باعث شده دافعهی شبه-نولیبرال در جوانان پیدا شود که بهطورکلی شرایط ایران را از کل منطقه متفاوت ساخته است؛ مثلاً مسئلهی لیبرالیسم و سوسیالیسم، که لیبرالیسم الان تبدیل به یک نوع محافظهکاری جهانی شده و در ایران هم طرفدارانی دارد. جریانی که ضد آموزههای شریعتی است، چون شریعتی را وابسته به یک جریان مدافع چپ و عدالتگرا میداند. آنها معتقد به اقتصاد آزاد و پیوستن به بازار جهانی و اندیشه واحد و..، هستند. به عنوان مثال دکتر شایگان که به نقد دکتر شریعتی میپردازد که اشتباه کردیم و حتی آن معنویتگرایی قبل از انقلابمان هم اشتباه بود و در کتاب «یک انقلاب مذهبی چیست؟» میگوید حالا باید رویکرد نئولیبرال بیابیم و به بازار جهانی بپیوندیم و از اصول مدرنیسم پیروی کنیم. مشابه همین تفکر، تا حدی در آموزهی دکتر سروش هم هست و… بنابراین سمتگیریهای اجتماعی-اقتصادی مهم اند. امسال در سالگرد آیت..مطهری دکتر روحانی به «اسلام انقلابی» حمله کردند و بهنقل از استاد مطهری فرمودند که طرفدار «انقلاب اسلامی» هستیم و نه اسلام انقلابی! استاد مطهری در آنزمان منظورشان از اسلام انقلابی جریاناتی مثل مجاهدین و فرقان و..، بهطورکلیتر شریعتی و چپ مذهبی.. بود. اسلام انقلابی از اصطلاحاتی است که از جمله شریعتی آنرا پرورانده بود؛ انقلاب اسلامی در کلام استاد مطهری در برابر مبنا و معرف جمهوری اسلامی بهمعنای کنونی است با مشخصههای بارزی چون نظارت تئوکراتیک روحانیون بر مردمسالاری و..
حالا باید پرسید جنبش اصلاحات در تحلیلنهایی میخواهد سمتگیری دموکراتیک بیابد یا تنها به اصلاحات تئوکراتیک بسنده کند؟ یعنی میخواهیم تئوکراسی را اصلاح دموکراتیک کنیم یا چنانکه دکتر آقاجری گفت گفتمان شریعتی در بافتار یا کانتکست تغییر-و-تحولخواهی اساسی معنا-و-مصداق خود را مییابد؟ یعنی هر وقت چنان موقعیت و شرایطی پیش آید، گفتمان شریعتی نیز باز خواهد گشت. یعنی هر وقت مردم بخواهند تغییر و تحولی جدی وجامع در همه عرصهها (بویژه بینشی و منشی و روشی) ایجاد شود، گفتمان شریعتی دوباره طرح شده و خواهد شد.
هماز اینرو این پرسش طرح میشود که معنا یا جهت کلی اصلاحات چیست؟ و معطوف به کدامیک از آن سه ضلع است؟ آیا میخواهد مبانی نظمهای گذشته حفظ شود؟ مانند سرمایهداری که خود را تا کنون بارها رفرم کرده و توانسته سرپا بماند؟ میدانیم که وجه منفی و خطر رفرمیسم سیاسی اینست که نظم و نظامات نادرست گذشته نیز میتوانند توسط چنین تمهیداتی استمرار یابند و تجدیدتولید شوند. هر نظام هوشمندی میتواند با رفرماسیون مستمر خود را تثبیت کند. در دوران رفرماسیون دینی اروپا مسئولین کاتولیکها جریان «ضدرفرم» را دامن زدند که بنوبه خود اصلاحاتی بود برای حفظ و دوام کلیسا و واتیکان. همین هم البته دستاورد خوبی است اما در کنارش استمرار نظم قدیم را هم دارد.
خلاصه در نهایت میخواهیم به سمت حل مسئله برویم یا چانهزنی دایم از بالا؟ چون اگر واقعاً بخواهیم مسئلهی دموکراسی را در ایران حل کنیم زمانی خواهد رسید که انتخابهای اساسی پیش رو مطرح میشوند: دموکراسی ایرانی-اسلامی میخواهیم یا تئوکراسی شبه-دموکراتیک (مانند سانترالیسم «دموکراتیک»)؟ دو سیستم مختلف که در نظام و قانون اساسی ما هر دوی آن مطرح و دوگانه است و همین تا به حال بارها باعث ایجاد تنشهای مزمن و ادواری شده است. آقای خاتمی این مسئله را مطرح کرد که باید بالاخره یک جایی رفراندومی باید برگزار شود تا بسیاری از این تناقضها حل شود.
اینجا دو نوع درک از رفرم مطرح میشود: یکی، سازشکاری با قدرتها و حفظ نهادها بههر قیمت (برای نمونه، پیش از انقلاب هم شاه دیرهنگام میخواست اصلاحاتی انجام دهد اما پس از کودتا و سرکوب)؛ و یا انتخابهای تحولطلبانهی اساسیتر (اگر نگوییم رادیکال انقلابی).
دوگانهی «انقلاب-اصلاح» در اندیشهی شریعتی به نظر من وجود ندارد. بهاین معنا که شریعتی نه بهلحاظ ایدئولوژیک و نه بهشکل استراتژیک، انقلاب را در معنای «مُدرن»، مورد نقد هانا آرنتی، نمیپذیرد. انقلاب مدرن میکوشد نظم قدیم را با خشونت ریشهکن کند و با گسست کامل با گذشته، جای نو را با کهنه بهشکل بنیادین عوض کند. از اینرو، موجب و مسبب خشونت و نوسازی اقتدارگرا و اتوریتر میشود. از سوی دیگر مشی شریعتی نمیتواند اصلاحطلب (به معنای این که سیستمها را از بالا اصلاح کنیم) باشد. چون نگاه شریعتی به تغییرات از پایین معطوف است. و معتقد است تلاش باید معطوف به رفع نهایی اشکال زر و زور و تزویر باشد و این نگاهیست رادیکال اما بلندمدت. پس او صحبت از راه سوم میکند، و تعبیر «بعثت» را بهکار میبرد که ما امروز آنرا مشی «آگاهیِ رهاییبخش» مینامیم. برای اینکه ما بخواهیم بهمعنای مثبت کلمه اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی کنیم ، یعنی گسست از گذشته و انتخاب راه تازه، از همین تغییرات گامبهگام و کوچک اصلاحی باید آغاز و آنرا تقویت کنیم، مرجح است تا اینکه بهشکل خشن و دفعتی دست به اقداماتی بزنیم که در طول تاریخ نتایج معکوس و نقض غرض اولیه را بروشنی دیدهایم. در کشورهای عربی هم الان شاهدیم که شعار إسقاط و براندازی نظامها به شیوهی مسلحانه، چه نتایج و پیآمدهایی داشت و اگر بههمان شیوهی «انتفاضه» از پایین و بهاصطلاح «اصلاحات گورباچفی» از بالا انجام میشد، احتمالا نتایج بهتری میداشت.
در ایران هم با استفاده از تجارب گذشته و حالمان باید از این اصلاحات گامبهگام و مسالمتآمیز استقبال کنیم. بهخصوص که ما در شرایط حاکمیت دینی هستیم و دین امریست صعب و مستصعب و غامض که به نواندیشی دینی تدریجی و رسیدن مردم به بلوغ فکری و وضوح ایمانی نیازمندست. بحث بر سر انواع دیکتاتوری سیاسی یا نظامی کلاسیک نیست.
از سوی دیگر، وقوع اصلاحات یا انقلابات، به نظرم هیچوقت تصمیم صرف اصلاحطلبان و انقلابیون نبوده، بلکه زمانمندی خاص پویش واقعی تاریخی تعیینکننده است. رخدادهای بزرگ ساعت یا تایمینگ یا گاهشناسی و کرونولوژی خودشان را دارند (به تعبیر تروتسکی اگر یک روز پیش یا پس، آن شب ۶ تا ۷ نوامبر ۱۹۱۷، قیام اقدام کرده بودیم، شکست میخوردیم! نقل به مضمون ). این نشان میدهد که تاریخ همیشه یک وجه سوبژکتیو دارد (اراده و عمل انقلابیون) و یک وجه اوبژکتیو (زمان مناسب). این شعار که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»! به این دلیل دیگر جواب نمیداد که زمانش گذشته بود. حتا اگر خود شاه هم میپذیرفت، نتیجه نمیداد و دست آخر مجبور میشد فرار کند، به این دلیل که جنبش به نقطهی بازگشتناپذیری رسیده بود و دیگر اصلاحی متصور و ممکن نبود! هرچند هنوز هستند سلطنتطلبانی که خود را مشروطهخواه میدانند و میخواهند چیزی را اصلاح کنند که دیگر وجود خارجی ندارد و منتفی به انتفاءموضوع است!
تا وقتی میتوان اصلاحطلب بود که موضوعیتی داشته باشد. به قول دکتر آغاجری نباید مفاهیم و مسایل را غیرتاریخی دید. نیچه هم گفته بود که گناه کبیرهی فلاسفه اینست که مثولات و مفاهیم را غیرتاریخی تحلیل میکنند. مفاهیم و مسایل همه تاریخیاند، یعنی «تاریخ مصرف» دارند. انقلاب تمام شده و از آن به بعد بحث اصلاحات پیدا شده. اصلاحات هم تا زمانی معنا دارد که بشود چیزی را اصلاح کرد. زمانِ تاریخی وجه مهمی است. یک زمانی انقلاب لازم است و یک زمان إصلاحات. خوشبختانه ما هنوز در فاز اصلاحات هستیم. به همین دلیل با این جنبش همسو هستیم و از آن استقبال و در آن مشارکت میکنیم. مهمتر اما اینست که آن را بیاندیشیم و نقد کنیم. در مقام نقد از روشنفکران باید گفت که در این جنبش روشنفکران نقشی را که میبایست و میشایست را ایفا نکردهاند. کاری که مارکوزه و سارتر در جنبش ۴۸ کشورهای غربی کردند، وارد گفتگو با دانشجویان شدند، خودشان شدند تئوریسینهای جریان. الان هم أمثال ژیژک و نگری و..، تلاش میکنند افقهای تازهای برای جنبشهای «جهانِ دیگرخواه» ترسیم کنند. کاری که شریعتی در زمان خود به نحو احسن کرد. افقهایی را ترسیم کرد که طبقه متوسط شهری و جوانان و روشنفکران امید بستند به آن پرسپیکتیوها. اما در جنبشهای اخیر این نوع مشارکت و هماندیشی از سوی روشنفکران کشورهای مسلمان و ایران دیده نشد. بهخصوص ما که خود را «نوشریعتی» میخوانیم، وظیفه داریم به این پدیدهها بیندیشیم و اگر مذهبی هم هستیم باب این تفهیم و تفهم و مفاهمه را در همهی اوزان و قالبهای فعل «فهم» را با جامعه و نهاد دینی باز کنیم، تا این مفاهمه و همرایی و اجماع شکل بگیرد که دموکراسی بهترین راه است برای حفظ ایمان و ارزشهای عقیدتی. دموکراسی دینی هم وجهی لیبرال دارد هم وجهی سوسیال. خطر داخلیای که اکنون با آن مواجهیم برداشت نولیبرال محافظهکارانهای است که بر گفتمان اصلاحات غالب شده و این بهانه را به دست راست افراطی میدهد که همهی شعارهای عدالتخواهانهی انقلاب را تصاحب کند و بهشکل پوپولیستی به مردم بگوید من بدیل این وضعیت فلاکتبار هستم. در حالیکه بحران اقتصادی و اختلاف طبقاتی و..، به چنان حد شرمآوری رسیده که کسی که داعیهی مسلمان بودن دارند و واردکنندهی ماشینهای آخرین برند میشوند و کاخها و..، در همان حال که کارگران را به حکم قانون شلاق میزنند! اتفاقی که حتا در زمان شاه جسارت اعلام نداشت. نخستوزیر شاه سوار پیکان میشد که تظاهر کند «سادهزیست» است. پارادایم آن موقع انقلابیگری و سادهزیستی بود و یادمان میرود که خود شاه هم میخواست «انقلاب» شاه و ملت کند! الان پارادایم غالب اصلاحات است و همه اصلاحطلب شدهایم، و با وامگیری از تعبیر امام راحل، میگوئیم خود خدا هم رحمان و رحیم، یعنی اصلاحطلب است! و این در حال عادی درست است، البته تا اطلاع ثانوی؛ و اگر کاری نکنند که خداوند روی دیگر خودکه «جبار قهار منتقم» است را نشان دهد!
مطالب مرتبط:
سی و نهمین سالگرد شهادت شریعتی (بنياد فرهنگي شريعتي ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵)