شريعتی، امتداد پروژه بازرگان | علیرضا رجایی (اندیشه پویا ـ بهمن ۱۳۹۷)
شريعتی، امتداد پروژه بازرگان
عليرضا رجايی
منبع: انديشه پويا (شماره ۵۶)
تاريخ: بهمن ١٣٩٧
رادیکالیسم ضد استیلا و استبداد ستیز بازرگان،نقطه کانونی فکر مذهبی او بود و هیچچیز بیش از این شریعتی را به بازرگان نزدیک نمیکند و از همین نقطه بود که هر دو،با دستگاه مَدرَسی و اسکولاستیکی و نظاممندِ موجود،مواجههی انتقادی پیدا کردند.”تقدیس”و”تبعیت مطلق”بارها در آثار بازرگان در معرض نقد افشاگرانه قرار گرفتهاست و از آنجا که موضع فکری_سیاسیِ او بیش از هرچیز منشاءِ ایمانی داشت،از اینگونه مواجهات هراسی به دل راه نمیداد.براحتی میتوان تشابهات فراوان فکر بازرگان و شریعتی را تا آنجا که به درک ضد استیلای آنها از فکر دینی باز میگردد،در آثارشان یافت و بدون هیچ تردیدی اذعان کرد شریعتی امتداد پروژه فکری_سیاسیِ بازرگان است.
بازرگان و همفکرانش آنگاه که به شکل روشنتری پی به قدرت برانگیزانندگیِ فکرِ مذهبی در تحولات اجتماعی و سیاسی ایران بردند،در ابتدای دهه ۴۰ مبادرت به تشکیل سازمان مستقلّی کردند که نام آن از سه واژهی “نهضت”، “آزادی” و “ایران” تشکیل شده بود و این اقدامی انقلابی از سوی گروهی از روشنفکران و نو اندیشان دینی بود که تاثیرات تاریخی آن همچنان ادامه دارد.این گروه بوضوح دریافتند که تاریخ ایران در مواجهات ضد استبدادی خود در گیرودار یکجنبش و نهضت دامنهدار است و اینواقعیت اجتماعی باید در یکتشکّل سیاسیِ مشخص،تعیّن یابد.چنین اندیشهای در تبار تاریخی مذهبی اندیشانِ پس از مشروطه چندان هم بیسابقه نبوداما هیچ یک نه تا به این اندازه از انسجام فکری_برنامهای برخوردار بودند و نه امتداد و تاثیرات تاریخیِ مشخص و مستمرّی داشتند و ناگزیر در لابهلای انبوه حوادث ابتدای قرن بیستمِ ایران ناپدید شدند.آثار بازرگان در دوران زندان نیز نشان میدهد که او و همفکرانش برای درساموزی مبارزاتی هرچه بیشتر،به نهضتهای آزادیبخش جهان سوم توجه استراتژیک داشتند و احتمالاً ایران را نیز بخشی از بدنهی جهانیِ نهضتهای آزادیبخش میدیدند و قابل تامّل این که علیرغم تجربه منفی بازرگان از چپرویهای حزب توده در جریان نهضت ملّیِ دکتر مصدق،وی از منابع و تحلیلهای دستچپی نیز بهره میبرده چنان که در گزارش مربوط به نهضت آزادی هندوستان،به نوشته شارل بتلهایم،مارکسیست فرانسوی و در توضیح انقلاب کوبا به کتاب”جنگ شکر “ژانپل سارتر چپگرا رجوع کردهاست.
به طور کلّی در آثار و نوشتههای بازرگان بوضوح تلقّی مبارزهجویانه از مذهب توحیدی دیده میشود.برای نمونه وی به نقل از یک نویسنده عراقی،”شیعه را اقلیّت مبارز مسلمان”تعریف میکند”که تمام خصوصیات مبارزات زیرزمینیِ انقلابهای جدید در سنتهای آن”جمع است و درس بزرگ عاشورا را نیز”آموزش صبر و شیوههای مقاومت در مقابله با حکومتهای جور”و”نفی مشروعیت”آنها میداند.بنابراین چندان عجیب نیست که گروهی از جوانان نهضت آزادی این مسیر را به شیوه خود ادامه دادند و در پاسخ به بنبستهای زمانهی خودسازمان”مجاهدین خلق ایران”را تاسیس کردند.گذار از نهضت به سازمان در واقع تاکید بیشتری بود بر تئوری تشکیلات و افزایش انضباط و انسجام سیاسی.واژه مجاهدین،از ضرورت افزایش و تعمیق مبارزه مخاطرهامیز و واژه خلق هم از توجه رادیکالتر به قشربندی اجتماعی حکایت داشت.میدانیم که از یکی از بنیانگذاران سازمان یعنی سعید محسن نقل شدهاست که وی کتاب”راه طی شده”بازرگان را بدون اغراق یکصد بار خوانده و تمامی آن را حفظ کرده و بازرگان را نیز پدر معنوی و فکری مجاهدین خلق دانستهبود.
به این ترتیب پیش از این که به گسست میان رویکرد بازرگان با رادیکالیسمهای پس از او بیندیشیم،ضروری است بهچگونگی بسط رادیکالیسم از بازرگان به نحلههای نواندیشیِ پس از وی توجه کنیم.این توجهی صرفاً معرفتشناسانه و متنمحور نیست بلکه کوششی است در توضیح تاریخ معاصر ما و ضربآهنگ رادیکال و غیر قابل مهاری که در ذیل هر تلاش اصلاحطلبانهای نیز به یک باره خود را برملا میکند.به یک اعتبار این مواجههی اجتنابناپذیری است میان ساختمان کلاسیکِ نظری و تاریخیِ ایرانزمین با تجدد که انقلابی را برپا کردهاست که حتی ظهورات لیبرال آن نیز از بروز انقلابی پرهیز نمیکند و این طبیعت هر آغازِ به سوی تجدد است که تاریخهای پیشامدرن را درگیر دو انقلاب دموکراتیک و انقلاب صنعتیِ قرون جدید میکند.بازرگان و شریعتی نیز فرزندان همین مواجهه هستند که اولی بیشتر با باطن انقلابهای دموکراتیک و دومی با تئوری نقد “طبقات اجتماعیِ”ناشی از انقلاب صنعتی نزدیکتر است. به بیان اندکی فضلفروشانه و کاملاً پرمسامحه،اگر کانت را بدرستی از سراغازهای اصلی فکر روشنگری بدانیم،به جهت نظری بازرگان به نقد اول کانت و توجه به اصول خرد و شریعتی به نقد سوم کانت و اصول زیباییشناسی نزدیکتر است ولی هردو در نقد دوم، در نقد عقل عملی،یعنی اخلاق به وحدت میرسند.
اگر چنین تعبیری درجهای از صحّت داشته باشد بیوجه نخواهد بود که این گفته ارنست کاسیرر را دربارهی نقد سوم کانت نیز یاداور شویم که: “نقد قوهی حُکم بیش از هر اثر دیگری عصب زمانهی خود را تحریک کرده است”.