تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن | سید محمد خاتمی (کیهان هوائی ـ ۲۷ خرداد ۱۳۶۶)
تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن
حجةالاسلام دکتر سید محمد خاتمی
منبع: کیهان هوائی (شماره ۷۳۰)
تاریخ: ۲۷ خرداد ۱۳۶۶
در آستانه سالگرد رحلت معلم شهادت دکتر علی شریعتی قرار گرفتهایم و این در حالی است که پدر بزرگوار و استاد ارجمندش ـ استاد محمدتقی شریعتی ـ نیز به لقاءاللّه پیوست. آنچه در پی میآید متن سخنرانی دکتر سید محمد خاتمی ـ وزیر ارشاد اسلامی ـ است که در هفتمین روز رحلت استاد شریعتی در مسجد ارگ تهران ایراد شده است.
در بینش اسلامی، عهد پایانی تاریخ، عهد دین است. بدین ترتیب اسلام دو راه طلائی خود را در آینده مینگرد و نه گذشته. اگر به گذشته نگاه دارد به خاطر این است که گذشته ظرف زمان نزول وحی است و وحی حق است که از کانون حق مطلق، صادر شده است و تحت تأثیر زمان و مکان نیست و همواره هست و همواره تازه هم هست. اما در زندگی، رو به آینده دارد و تلاش مینماید که در سایه آن، این حق در جامعه و زندگی انسانی پیاده شود. این وعده و اراده خداست و مشیت خداست که دین او بر سراسر زمین و بر همه انسانها حاکم شود.
البته در جریان استقرار دین خدا و در جریان استقرار عدل الهی، یک عامل اساسی به نام خواست و اراده انسان وجود دارد. در جریان این حرکت عظیم، انسان یک ابزار منفعل نیست، یک عالم مؤثر و فعال است که به همان میزان که رشد فکری و قدرت اراده بیشتری پیدا بکند، به آن عهد نهایی تاریخ و استقرار و حاکمیت عدل الهی و دین خدا نزدیک میشود انسان خود عامل اصلی است که باید در این جریان حضور داشته باشد، بخواهد، تلاش کند تا آنگاه که حاکمیت دین خدا تأمین شود.
ادیان الهی بر دو پایه حرکت انسان را به سوی آینده شکل دادهاند. یکی «وحی» است که در سایه وحی، آن شکل «جهان»، که در سایه آن، اصول و معیارها و ارزشهای وحی در جامعه پیاده میشود. البته دوران وحی با رحلت رسول اکرم (ص) به پایان میرسد. ولی خود وحی میماند و از آن پس، اصل «امامت» تضمین کننده حفظ و تبیین وحی است و در زمان غیبت معصوم، «جهاد اصیل اسلامی»، تئوری نظم مورد توجه خدا را برای زندگی انسان براساس معیارها و ملاکهایی که در فقه و فکر اسلامی قوام یافته است، استخراج میکند و به دنبال آن، جهاد مستمر برای استقرار وحی.
در طول تاریخ، اسلام با این خصوصیتها، درگیر یک مبارزه عمیق و اساسی با جور و جهل حاکم بر انسانها بوده است. همواره در هر کجا که جور و جهل در تاریخ اسلام بوده است، اسلام و پیروان واقعی آن در مقابل جور و جهل ایستادهاند و در اغلب لحظات تاریخ، جهاد و اجتهاد در یک جا جمع شده است. یعنی پیشاپیش حرکت جهادی اسلامی، مجتهدان و عالمان و متفکران اسلامی حضور داشتهاند. موید این حرکت، اجتهاد اسلامی بوده و در طول تاریخ این مبارزه فکری و مبارزه علمی وجود داشته است.
اما در زمان ما، خصوصیتی وجود دارد که به کلی شکل و نحوه این مبارزه، این جهاد و اجتهاد با آنچه در گذشته بوده، تفاوت اساسی دارد. در گذشته ستم بوده، حاکمیت جور بوده، دنیاپرستان بودهاند که بر مردم حکومت میکردند و «دین» هم با آنها مبارزه میکرده است، اما عهد، عهد بیدینی نبوده است، یعنی حتی حاکمان ستمگر و بیدادگر هم نگفتهاند که زمان، زمان دین نیست. بلکه به نام دین بر مردم حکومت میکردهاند. از دین برای حکومت بر دنیای مردم سوءاستفاده میکردند و برای تبیین پایههای قدرت و تثبیت حکومت خود، از آن افکاری که در حوزه دین بوده و میتوانستهاند از آن سوءاستفاده بکنند، حداکثر بهره را میبردند. و تصادفی نیست اگر میبینیم در حکومتهای اموی و عباسی، مذهب جبر، مذهب رسمی حکومت است، برای این که وضع موجود را توجیه کند و هر گونه مقابله با آن را، مقابله با مشیت و اراده خدا بداند.
در گذشته جور وستم بوده، اما اعلام نمیشده که دوران دین به پایان رسیده است. اما ما در زمانی زندگی میکنیم و در زمانی باید مبارزه خود را ادامه بدهیم که آغاز شکلگیری آن، با اعلام پایان دوران «دین و عهد دین» بود.
یکی از بزرگترین سخنگویان تمدن و تفکر جدید «اگوست کنت» با تقسیم دورههای فکری بشری به دوره ربانی و دینی و فلسفی و علمی، عصر جدید را عصر حاکمیت علم، آن هم معنای تجربی آن میداند و عهد علم را فاسخ عهد دین و عهد ربانیت و عهد فلسفی میداند.
آغاز دوران جدید با اعلام پایان دوران دین شروع میشود. و حکومتهای ضد دینی یا بیدینی از مظاهر عصر ما هستند. ما در زمانی باید از دین دفاع بکنیم و برای دین مبارزه بکنیم، که در دنیا از سیصد، چهارصد سال پیش، پایان دوران دین، یا دست کم پایان نفوذ دین در سرنوشت بشری و اجتماعی بشری، اعلام شده است. و در دو جبهه باید یک مبارزه اساسی انجام داد: یکی با عناصر وابسته به استعمار و استکبار و حاکمان جور، جهل و ستم، یکی با امواج سهمگین بیدینی و الحاد، در همه اشکال و وجوه آن.
استعمار که حاصل عهد و عصر جدید بود، وقتی به تسخیر سرزمینها رو آورد، تنها در صدد تجاوز به منافع مادی و طبیعی ملتها برنیامد، بلکه در صدد خشکاندن ریشههای قومی، ملی و دینی جوامع برآمده استعمار همانطور که میآمد، مانند سیل بر منافع اقتصادی و سیاسی ملتها چنگ میافکند، همه عوامل معنوی موجود در سر راه خود را نابود میکرد. به ویژه در دنیای اسلام، وقتی که با یک مکتب بسیار نیرومند ـ که بالقوه میتوانست بزرگترین رقیب او باشد ـ برخورد کرد، در صدد رواج بیدینی و نابودی پایههای دین برآمد و باز تصادفی نیست که میبینیم استعمار ـ به خصوص در ایران و در ترکیه ـ به حرکتی پست و زشت و خطرناک برای رواج بیدینی و نابودی دین دست زد، حرکتی از طریق رضاخان در ایران و از طریق آتاتورک در ترکیه و این، به خاطر خصومتی بود که با این دو کشور اسلامی داشتند. ترکیه پایگاه خلافت عثمانی بود ـ هرچند عثمانی از اصول و معیارهای اصیل اسلامی منحرف بود، ولی بالقوه نیرویی بود که میتوانست جهان اسلام را در برابر غرب متحد کند ـ و ایران به خاطر آن پایگاه رفیعی که معارف اسلامی به خصوص در حوزههای شیعی ما داشت. تلاش برای نابودی دین، از کارهای اساسی استعمار بود و طبعاً در زمان ما، مبارزه به اسم تلاش برای استقرار دین، در دو جبهه مبارزه فکری و جهاد علمی میبایست شکل بگیرد. و انصاف این است که حوزه علمی شیعی یکی از بزرگترین پایگاههای مبارزه با استعمار و الحاد تجاوز بیگانه ـ چه در زمینههای فکری و چه در زمینههای عملی بوده است.
نمیخواهم بگویم که در طول جریان مبارزه، حتی حوزههای شیعی هم اشتباه نداشتند ولی پایگاهی که سنگر اصیل مبارزه با فکر الحادی و تجاوز سیاسی بیگانه بود، حوزههای علمی ما بودند و از متن این حوزهها بود که روح اسلامخواهی و حفظ آن عهد الهی با انسان، یعنی «مکتب» مصون و محفوظ ماند. البته علماء اسلامی حوزههای اسلامی، شیوههای گوناگونی در برخورد با این موج ویرانگر استکبار و استعمار داشتهاند، اما کارسازترین، تواناترین و منطقیترین و اسلامیترین شیوه مبارزه همان شیوهای بود که میگفت باید درصدد سرنگونی حکومتها وابسته به بیگانه و استقرار حکومت اسلامی بود. همانگونه که در زمان ما منادی و پیشوای آن امام بزرگوار امت بود. این جریان اصیل که عاقبت هم پیروز شد و در میان ناباوری همه شرق و غرب، حکومت اسلامی را در سرزمین اسلامی ایران مستقر کرد، جریان اصیل، عمیق و بنیادینی بود که میگفت تنها با نفی استکبار و عقبنشینی سنگر به سنگر در مقابل استکبار نمیشود از حیثیت و کیان و اصالت اسلام دفاع کرد و بدتر از آن با سازش با دستگاههای جور، با سازش با دست نشاندگان بیگانه و بده بستانهای مصلحتی، نمیشود در مقابل این موج ایستاد و رسالت تاریخی اسلامی را ادا کرد، بلکه باید در فکر سرنگونی حکومتها بود حکومت اسلامی را مستقر کرد.
این اصیلترین و منطقیترین و اسلامیترین جریان فکری و جهادی اسلامی بود که در زمان ما، امام امت در رأس آن و انبوه امت مسلمان در متن آن، این انقلاب را تحقق بخشیدند و حکومت اسلامی را مستقر کردند به هرحال، در طول تاریخ مبارزه و در طول تاریخ اسلام حوزههای شیعی مهمترین پایگاه دفاع از اسلام و جهاد برای استقرار اسلام بودهاند. هنگامیکه استعمار آمد، همراه خود موج فکری بیدینی و حکومتهای وابسته دستنشانده و یکی هم از طریق نیروهای فکری غربزده، جریانات فکری غربزده و روشنفکرنمای غربزده دو دسته بودند: یک دسته آنهایی که رسماً و عملاً وابسته به سازمانها و محافل استعماری و استکباری بودند و هم از نظر مادی و هم از نظر سیاسی ـ فکری، از کانونهای استکباری جهانی تغذیه میشدند. یک عده هم کسانی بودند که وابسته نبودند،شاید هم سوءنیت نداشتند، ولی مرعوب و مسحور در برابر پیشرفتهای دنیای غرب بودند. ابتدا مسحور میشدند و از اصل خویش واماندند و بعد تبدیل به بلندگوهای بسیار رام و تسلیمی در برابر ارزشهایی که اتحاد شرق و غرب را در دنیای سوم به ویژه در دنیای اسلام آنها ترویج میکرد، میشدند.
دنیای اسلام و مخصوصاً دنیای سوم، با دو جریان رو به رو شد. یکی حکومتهای دستنشانده و یکی جریانات روشنفکرنمای الحادی بیدین که سرچشمه آن در غرب بود.
غرب خواهان پیروی از الحاد و ولنگاری و آن اخلاق ضد الهی و ضد بشری و ضد انسانی رایج در غرب بود. با رواج مکتبهایی که علنا از نظر فلسفی مدعی الحاد و کفر بودند و در غرب حاصل شدند و در گوشه دیگر دنیا استقرار پیدا کردند، به این عمل دست زد. این روشنفکرها به صحنه آمدند و در کنار حکومتها شروع به نابود کردن دین کردند اما مسالهای که وجود داشت این بود که این جریانات روشنفکری، جایی در میان مردم به ویژه در دنیای اسلام و بالاخص در ایران که عمیقترین فرهنگهای اسلامی در آنجا بود نداشتند و از مردم بیگانه بودند.
بیمردم نمیشد کار کرد و بیپایگاه نمیشد به آن اهداف شوم رسید، از این روی با کمک استعمار و با کمک حکومتها درصدد تاسیس پایگاههای نفوذ برای خودشان درآمدند که اندک اندک این پایگاهها هم میتوانست مقاومت مردم را درهم بشکند و هم اندک اندک نیروها را به سوی آنها جذب بکند. تاسیس مدارس و دانشگاههای جدید در ایران و در بسیاری از کشورهای اسلامی، برای اشغال علم و تکنولوژی و دانش غرب نبود (چیزی که در جای خود ارزشمند است اسلام هم با علم و فکر نه تنها هیچگونه تضاد و تعارضی ندارد که خود پرورندهی بزرگترین دانشمندان عالم است و با سعه صدر و آغوش باز فکر منطقی و علمی را میپذیرد) بلکه مدارس جدید، پایگاههای روشنفکری الحادی، برای برداشتن آخرین مقاومتهای دین در مقابل تفکر و تمدن ضد دینی و ضد خدایی استکبار و شرق و غرب بود. و قهرمان این صحنهها و این پایگاهها، روشنفکران بیدین، غربزده ملحد کشورهای جهان اسلام و مخصوصاً ایران بودند. درست در همین نقطه است که ارج و مقام والای شخصیتی مثل استاد بزرگوار، علامه محمدتقی شریعتی معلوم میشود.
جهاد عظیم افرادی نظیر استاد شریعتی، که واقعاً از قهرمانان والا مرتبه آن جهاد بودند، انکارپذیر نیست. استاد پرورده حوزههای علمیه است. استاد همه معرفت خود را نسبت به جهان و انسان و تکوین و اسلام، در حوزههای علمی اخلاقی فراگرفته است. استاد نمونه علم و تقوایی است که در دورن حوزههای علمیه اسلامی حاصل شده است و شگفتیهایی هم در طول تاریخ اسلام داشته است. اما افراد و جریاناتی نظیر استاد شریعتی تصمیم میگیرند، بدون این که پشت به مبارزه خود بکنند، با حفظ همان روحیه و هویت اسلامی و حوزهای، هجوم و حمله میکنند با پایگاهی که استعمار و استکبار برای نابودی کشورهای ما ایجاد کرده بود.
استاد شریعتی از دامن مادر، که حوزههای علمیه است جدا شد، اما دل او با مادر بود تا برود در متن کانونهایی که برای گسترش و ترویج کفر و الحاد ایجاد شده بود، به صورت خاری در چشم تاسیس کنندگان این دستگاهها دربیاید. خود استاد نقل میکند در یک سفر که حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی به مشهد مشرف شده بودند، ایشان هم خدمت آیتالله بروجردی با همان کت و شلوار و با همان لباسی که داشته میرسد (چون استاد شریعتی معمم نشد) یکی از آقایان میآید میگوید که آقای شریعتی از فضلا و اندیشمندان اسلامی هستند و ما تقاضا میکنیم از حضرت آیتالله که به ایشان امر بکنند که ملبس و معمم بشوند، ایشان مقام علمیشان بالاست و اگر معمم بشوند، یکی از استوانهها در مقام ثبوت و اثبات و از استوانههای حوزههای علمیه میشوند. میگوید آیتالله بروجردی رو کردند به من و بعد رو کردند به او، گفتند: اجازه بدهید که آقای شریعتی به همین وضعی که خود تشخیص داد ه است و میداند بماند و وجود او، اینطور میتواند مؤثرتر باشد و بعد شروع کردند به دعا کردن برای آقای شریعتی.
شریعتی هم اگر مجتهد در تحصیلات حوزهای میشد، یک مجتهد، یک مرجع بزرگ و یک مدرس نامآور در حوزههای علمیه بود. از اقران خود هیچ کم نداشت، با استعداد وسیع و با تلاش گسترده. اما او باید برود در همان پایگاههائی که برای کفر و الحاد ساختند و چه کسی میتواند نقش عظیم کانی مثل استاد شریعتی را در تحول معنوی در درون نسل جوان و تقویت مبانی اسلامی در درون مدارس جدید و دانشگاه اسلامی، انکار بکند؟
استاد شریعتی، با قرآن به دانشگاه میرود تا خود همین دانشگاهها و مدارس جدید را به صورت عواملی علیه نفوذ بیگانگان، (نفوذ فکری، علمی و سیاسی بیگانگان) در بیاورد. البته انسانی که یک عمر با تمام وجود تلاش میکند، ممکن است جائی کارش هم ایراد داشته باشد، همه ایراد داریم، مهم جهت کار است. مهم جوهر و نتیجه و حاصل کار است، همان چیزی که در فرزند برومندش مرحوم دکتر شریعتی هم میبینیم.
دکتر شریعتی در شرائط دیگری، از اسلام در کانون محافل جدید دفاع کرد، که ولنگاری اخلاقی و رفتاری، و اخلاق ضد اسلامی کانونش دانشگاههای ما بود و نیز افکار الحادی در اوج اقتدار بود، به طوریکه بچههای مسلمان ما جرأت نداشتند که ابراز عقیده کنند.
دانشگاهها مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند به ویژه الحاد مارکسیستی، که همه امکانات تبلیغیاش را در همه دنیا و از جمله در ایران بهکار گرفته بود. برای این که بگوید من فکر انقلابیم، من فکر توام، من فکر علمی و جدید هستم. بچه مسلمان ما هنوز، نسل امروز یادشان است که یک مسلمان در دانشگاههای ایران قاچاقی زندگی میکرد.
شریعتی دو کار عمده کرده است که همین دو ارزش کار او را نشان میدهد. (هرچند که ممکن است او هم مثل هر متفکری، دچار اشتباهات فکری شده باشد) یکی این که آن رعب و هیمه دروغین الحاد را در دانشگاه شکست. شریعتی بود که در سایه تهاجم هنرمندانه و متفکرانهاش به مبادی الحادی مدرن زمان، بچههای ما را در دانشگاهها و محافل علمی قدرت داد. دیگر از اسلام دم زدن، نه تنها ترس نداشت افتخار بود. و مسأله دیگر، روشنفکری غربزده و الحادی که نسل تحصیلکرده ما را اندک اندک از تودههای میلیونی مردم جدا کرده بود و در نتیجه با این اختلاف و با این جدایی، هر کاری که میخواست، بکند. شریعتی هنر بزرگش این بود که دل و ذهن روشنفکر مسلمان را با دل و ذهن تودههای مسلمان که فطرت پاکشان اساس هر حرکتی بود و قوام هر انقلابی هستند، نزدیک کرد. در دانشگاههای ما سخن از شهادت بود، همچنانکه در مجالس روضهخوانی ما سخن از شهادت است. از ایثار سخن میگفت، از حاکمیت دین خدا، عرفان و معرفت الهی و از نیایش و دعا صحبت میشد. همه چیزهایی که برای مردم عادی ما آشنا بود، احساس میکرد که بچههای جوان و تحصیلکردهاش هم همان حرفها را میزنند و این نزدیکی، خود عامل مؤثری بود در کل حرکت و انقلاب ما، دیدیم که امام امت ـ که محور و مدار آن حرکت اصیل بود و از آغاز میگفت باید حرکت به سوی ایجاد حکومت اسلامی باشد ـ از این عوامل کمک گرفت و این انقلاب به رهبری ایشان صورت گرفت.
امروز نسلی بهوجود آمده که نه تنها مملکتش را از لوث وجود بیگانه پاک کرده، بلکه کل مستکبرین دنیا را به زبونی و حقارت کشانده است. امروز دیگر آمریکا و شوروی نیست که سرنوشت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مملکت ما را تعیین کنند. این مائیم که موضع، حرکت و عمل ما آمریکا را در موضع عکسالعملی قرار میدهد. شوروی و امریکا باید ببینند در ایران، رهبری ایران، مقامات و مسئولین چه موضعی در فلان موضوع میگیرند تا بعد خودشان را تطبیق دهند.
این افتخار و عظمت، افتخار و عظمت بزرگی است، که در زمان ما نصیب شده است.
گفتم که در نظر اسلام، عهد پایانی تاریخ، عهد حاکمیت دین است و انقلاب اسلامی ما، انقلابی است که در زمان اوج بیدینی و اعلام پایان عهد دین، به نام دین و برای استقرار دین تحقق پیدا میکند. بنابراین، با انقلاب ما، عهد جدیدی در تاریخ و در زندگی ایجاد میشود.
ما دوران جدید را برای تاریخ بشر آغاز کردهایم. به همین جهت، کل استکبار ـ که اساس حاکمیت آن بیدینی است ـ در مقابل ما صف کشیده است. امروز، وقتی که ما داریم حکومت میکنیم دیگر تعارض شرق و غرب با ما فقط در برنامههای اقتصادی، سیاست خارجی، فرهنگ و آموزش ما نیست. تعارض یک تعارض اصولی است. به همین دلیل هم میبینید که تنها با این که ما میخواهیم از نظر سیاسی، اقتصادی آزاد باشیم، آنها را برآشفته نمیکند. تنها نگرانی و خشم استکبار این نیست که ما میخواهیم سیاست مستقل ملی داشته باشیم. از سیستم حقوقی و قضایی ما هم رنج میبرد. ما بخواهیم بر طبق اصول ارزشهای خود، یک نظام خانوادگی خاص خود، را که غرب و شرق نمیبیند پیاده کنیم ناراحت میشود. اختلاف دو عهد است نه دو کشور، نه دو قدرت عهد بیدینی با عهدی که میگوید. اساس زندگی باید وحی خدا باشد و هیچ قدرتی نباید جز خدا بر انسانها حاکم باشد. در طرف مقابل ما هم تنها دعوای سیاسی، اقتصادی و نظامی با غرب نداریم. پیداترین وجه دعوای ما دعوای سیاسی اقتصادی و نظامی است، ما هم بر سر مبادی و اصول دعوا داریم.
ما فقط نمیخواهیم شاه و مستشاران آمریکایی را بیرون بکنیم. ما آزادی میخواهیم، آزادی مطابق معیاری اسلامی و قرآنی. غرب هم حرکتش به سوی آزادی بود، واقعاً هم آزادی میخواست، اما چون حاکمیت قرون وسطی، حاکمیت انحرافی دین بود، اندک اندک و عملاً مسیر آزادی در غرب، سیر به سوی آزادی از دین و آزادی در اعمال هوس تبدیل شد.
اما وقتی که من انقلاب اسلامی کردم و آزادی میخواهم، آزادی اسلامی در سلطه بر هوس است که تأمین میشود، در تسلیم نسبت به حق است که آزادی در اسلام تحقق مییابد، نه رها کردن نیروی هوی و هوس. ما استقلال میخواهیم، استقلالی مطابق معیارها و فرمولهای اسلامی و این استقلال حاکمن نمیشود مگر در سایه پذیرش ولایت خدا، و نه ولایت شیطان، ما با دنیا دعوای اصولی و مبنایی داریم و ما که آغاز کننده عهد دینیم علاوه بر میل سیاسی و نظامی، در میدانی بسیار عمیقتر و وسیعتر باید مبارزه کنیم.
باید این اصول را تثبیت کنیم و البته که ما هم در خلاء زندگی نمیکنیم. دیگران هستند دیگران هم فکر دارند.
اسلام باید در جریان یک برخورد منطقی میان افکار حقانیت خود را به اثبات برساند. خیال نکنید که با رفتن شاه کار ما تمام شد. با رفتن شاه کار ما آغاز شد. خیال نکنید که اگر فکر مخالفی ظهور و بروز نداشت، ما فائق شدهایم و به سرانجام رسیدهایم. فکر را اگر مخفی کنی، نابود نمیشود، به صورت دیگری بروز میکند. در میدان مبارزه فکری، فکر باید با فکر روبرو شود.