بازگشت به ابراهیم: معبری برای گذر به دموکراسی معنوی؛ نرگس سوری (دانشگاه اصفهان ـ آذر ۱۳۹۷)
بازگشت به ابراهیم: معبری برای گذر به دموکراسی معنوی*
نرگس سوری
مکان: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان
زمان: ۲۱ آذر ۱۳۹۷
شریعتی در تداوم سنت سیدجمال، عبده و اقبال و نیز در پیوند با جریان اصلاحدینی که در دورهی معاصر به عنوان آلترنتایوی در واکنش به “دیگریِ غرب” در جوامع اسلامی سربرآورد، از ضرورت تعقیب پروژهی رفرم دینی و تجدید حیات مذهب دفاع سخن به میان میآورد. از نظر او اصلاحدینی پروژهای فینفسه و نابگرا که صرفاً سودای احیای امر دینی ناب و خالص را داشته باشد نیست بلکه اصلاحدینی را میبایست در ربط با امر اجتماعی قرار داد به نحوی که بتوان نوعی رابطهی اینهمانی بین آن دو برقرار کرد. از این جهت اصلاحدینی در تلقی شریعتی به گفتمان الهیات رهاییبخش نزدیک میشود زیرا دین را با هدف رهایی “دیگریِ انسانی” در عرصهی حیات اجتماعی-سیاسی احضار میکند. اصلاحدینی در نزد او وجوه متفاوتی پیدا میکند به گونهای که میتوان نوعی الهیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اگزیستانسیالیستی را در آن یافت که هستهی اصلی آن را رهایی انسان در اشکال مختلف تشکیل میدهد. بنابراین شریعتی از لزوم اصلاحدینی با این تمهید دفاع میکند که زمینهساز تغییر اجتماعی و تاریخی شود. باید تجدید حیات دینی به تعبیر او تجدید حیات اجتماعی و احیای امر دینی، احیای انسان الینه شده را به دنبال داشته باشد. در این بحث سعی بر آن است به صورت مشخص پیوند اصلاحدینی شریعتی با پروژهی رهاییبخشی از مجرای تأکیدی که او بر کارکتر ابراهیم دارد، مورد تحلیل قرار داده شود.
شریعتی در کتاب “میعاد با ابراهیم” نهضت تمام پیامبران را در تداوم نهضت ابراهیم میبیند و بر این باور است که پیامبران دیگر تنها در مقام تجدید حیات و بازگشت به سنت او قرار میگیرند و مبدع دین جدیدی نیستند. دیگر پیامبران در واقع “اصلاحگرانی” محسوب میشوند که درصدد برآمدهاند تا آیین ابراهیم حنیف را که طی سیر تاریخی دچار انحراف و تحریف شده بازسازی کنند. این دینپیرایی تا دورهی خاتمیت بر عهدهی پیامبران بوده و بعد از این هر جریان اصلاحدینی میبایست در تدوام سنت پیشین، احیای نهضت ابراهیم را در دستور کار خود قرار دهد. بدین ترتیب شریعتی بنیان پروژهی اصلاحدینی خود را بازگشت به سنت ابراهیم تعریف میکند و این بازگشت را امری حیاتی برای جامعهی کنونی میداند زیرا از نظر او “بتوارگی” ویژگی بارز جوامع مدرن است. او بازگشت به ابراهیم را گذشتهگرایی و سنتگرایی که موجب توقف تاریخی در برههای از زمان شود، در نظر نمیگیرد بلکه آن را بازسازی و بازآفرینی روح و معنای این نهضت متناسب با شرایط اجتماعی-تاریخی کنونی قلمداد میکند. نهضت ابراهیم، نهضتی الهیاتی و استعلایافته که یکسره گسسته از واقعیت بشری باشد، نیست بلکه بنا به تأکید شریعتی نهضتی است که میخواهد بشریت را نجات دهد؛ از این جهت بازگشت به ابراهیم احیای نهضتی است که میتواند راهی به رهایی انسان در زمانِ اکنون بگشاید نه اینکه صرفاً تقدسگرایی تاریخی-الهیاتی را احیا کرده باشد. اما پرسشی که مطرح میشود این است: شریعتی به تکیه بر چه میانجیهایی نهضت ابراهیم را نهضتی رهاییبخش تلقی میکند؟ چه سازوکارهایی سنت الهیاتی ابراهیم را در پیوند با امر واقع بشری قرار میدهد که میتواند نقش الهیات رهاییبخش را ایفا کند؟ این رهایی چه صورتبندی خاصی در این سنت پیدا میکند؟
شریعتی نهضت ابراهیم را بازگشت به توحید میداند و از این مجرا است که آن را سنتی رهاییبخش محسوب میکند. ابراهیم به توحید فرامیخواند و بدین طریق راهی به سوی رهایی بشریت از اسارت باز میکند. به زعم شریعتی توحیدِ ابراهیم در تقابل با بتپرستی قرار میگیرد و تنها در صورتی میتوان پیوند آن را با رهاییبخشی دریافت که در مفهوم رایج توحید و بتپرستی بازاندیشی صورت گیرد. بتپرستی تنها اعتقادی ذهنی که قائل به تکثر خدایان و رابطهی ابژهوار انسان در رابطه با یک شی باشد، نیست بلکه وجهی اجتماعی دارد و در ارتباط با تبعیض، نابرابری و بردگی در واقعیت انسانی قرار میگیرد. او بتپرستی را توجیه وضع اجتماعی-طبقاتی به واسطهی دین میداند؛ به همین جهت مسئله انقیاد انسان در برابر اشیاء و خدایان نیست بلکه مسئله سرسپردگی انسان در برابر دیگریِ انسانیِ سلطهگر است که او را در رابطهی “ارباب و برده” وارد میکند. در بتپرستی انسان در رابطهی ابژهوار با یک شی قرار نمیگیرد بلکه در رابطه ابژهوار با انسان قرار میگیرد و بدین گونه سلطه اجتماعی تولید و بازتولید میشود. خدایان آسمانی، خدایان زمینی را در جایگاه خویش تثبیت و تبعیض اجتماعی را بدل به امری ماوراءالطبیعی میکنند. بنابراین اینکه خودویژگی نهضت ابراهیمی مبارزه با بتپرستی است بیش از هر چیز به معنای مبارزه با ریشههای اعتقادی است که اساس تبعیض و بردگی اجتماعی را تشکیل میدهد. اینجاست که فراخوان ِتوحید سویهای اجتماعی مییابد. شریعتی تأکید میکند برخلاف تفاسیر مرسوم، توحید امری ذهنی، کلامی و فلسفی نیست بلکه وجهی اجتماعی دارد و تبعات عینی برای کلیت نظام اجتماعی به دنبال میآورد. قائل بودن به وحدانیت خدا در جهان، وحدت بشری بر روی زمین را موجب میشود و این به معنای برانداختن هرگونه تبعیض طبقاتی، نژادی و سلطهی اجتماعی است. توحید نابرابری بشری را که به نام خدایان متکثر توجیه یافته از میان برمیدارد و برابری انسانی را جایگزین آن میکند. به همین دلیل شریعتی، نهضت ابراهیم را بازگشت به برابری، رهایی و عدالت بشری تلقی میکند.
توحید تسلط انسان بر انسان را در صور مختلف آن از میان برمیدارد و جامعهای ایدهآل را ایجاد میکند که در آن همه برابر و آزاد هستند؛ هیچ اسارت ذهنی و عینی انسان را محدود نمیکند و او به این اعتبار سوژگی خدابنیاد خویش را که در رابطه با دیگری انسانی از دست رفته بود بار دیگر به دست میآورد. از این جهت نهضت ابراهیم مبارزهای فلسفی و اعتقادی نیست بلکه به صورت همزمانی مبارزهای اجتماعی-تاریخی است برای اینکه بشریت را از اسارت خدایان و اربابان زمینی که ارادهی او را مقهور کرده اند، نجات دهد. مبارزه با بتپرستی مبارزه با امری موهوم نیست بلکه مبارزه با واقعیتی عینی است که برساختههای اجتماعی خاص خویش را پدید آورده است. بنابراین الهیات ابراهیم در آسمان متوقف نمیماند و در ماوراء هستی انسانی مأوا نمیگزیند و با حرکت در جهت نجات بشر از تباهی، به الهیاتی رهاییبخش تبدیل میشود. اما شریعتی در فراخواندن به نهضت ابراهیم صرفاً حرکت اعتراضی او را برجسته نمیکند بلکه خود ابراهیم را به مثابهی کارکتری رهاییبخش ترسیم میکند که میتوان قاعده رهایی را از سیر او استنتاج کرد. ابراهیم خود تجسم رهایی بیواسطه و بدون میانجیگری دیگریِ انسانی است. به تعبیر شریعتی او مسیر رها شدن خویش و اعتراض علیه وضعیت جامعهی خود را به مثابه یک فرد پیمود. ابراهیم فردی تنهایی است که در برابر تاریخ خویش برخاسته و توانسته به میانجی آگاهی از جبر وضعیت فراروی کند و بدین واسطه نه تنها خود را رها کند بلکه آغازگر حرکتی رهاییبخش در دوران خویش شود. او به معنای دقیق کلمه “فرد” است و بدون راهبری دیگری توانسته از آگاهی کاذب زمانهی خود فراتر رود و با نفی خدایان زمان به خدای واحد برسد و بایستگی این را پیدا کند که به رهایی بیواسطه دست یابد. به زعم شریعتی تنها بعد از این مرحله و سعی و سیر انسانی ابراهیم است که خدا نیز به او میرسد و ابراهیم را به عنوان نمونه ناب(اسوه) رهایی به بشریت اعلام می کند به نحوی که تمام پیامبران بعدی می بایست رهرو راه او باشند. رهایی ابراهیم تجسم توحید محض است که از بند ابژگی دیگری در هر شکل آن گسیخته و با اتکاء به فردیت خود بدون هدایت دیگری انسانی در رابطه بیواسطه با مطلق قرار گرفته است.”بیواسطگی” مفهوم اساسی است که شریعتی آن را از نهضت و توحید ابراهیمی اتخاذ میکند و با محور قرار دادن آن در پروژهی اصلاح دینی خویش به پروژهی رهاییبخشی گریز میزند. زیرا توحید با نفی تمام واسطهها و میانجیهای زمینی در سه چهرهی زر، زور و تزویر انسان را بدل به سوژهای مطلق میکند که هیچ قید و بندی ارادهی انسانی او را محدود نمیکند. انسان با قرار گرفتن در رابطهی بیواسطه با امر مطلق به رهایی مطلق دست پیدا میکند چراکه با نفی توحیدی واسطههای زمینی خود را از رابطه شی ءواره و بت واره با امر بیرونی در چهره تعیینات طبیعی، اجتماعی و تاریخی رها میسازد.
اینجاست که چهرهای که شریعتی از ابراهیم ترسیم میکند به “شهسوار ایمانی” که کیرکگور در کتاب «ترس و لرز» ترسیم میکند، نزدیک میشود. شهسوارِ ایمانِ کیرکگور، فردی است که بیهیچ وساطتی در رابطهی مطلق با امر کلی قرار گرفته و به واسطه ایمان خود قادر به گذر از پارادوکس و تحقق بشارت و رهایی نهایی شده است. به زعم او شهسوار ایمان در سیر رهایی که میپیماید هیچ تکیهگاهی جز خویشتن ندارد او مطلقاً “فرد” است بدون هیچگونه میانجی و واسطهای. او صراحتاً اعلام میکند: «شهسوار حقیقی ایمان همیشه در تنهایی مطلق است، شهسوار دروغین فرقهگرا است. این فرقهگرایی کوششی است برای بیرن جستن از معبر باریک پارادوکس و تبدیل شدن به یک قهرمان تراژدی به بهای ارزان.» از نظر کیرکگور هر فردی چنانچه بخواهد راه شهسوار رهایی و ایمان بودن را بپیماید این امر جز از طریق فرد بودن بیآنکه نیازی به هدایت دیگری انسانی داشته باشد، میسر نخواهد بود. او میبایست این راه را بیمیانجیگری دیگری برود زیرا به محض اینکه وساطت را بطلبد دچار “وسوسه” شده است. اینجاست که شهسوار ایمان بدل به سوژه مطلق می شود زیرا او به تعبیر کانتی به دستگیری و هدایت بیرونی دیگری و با پای ارادهی خویش مسیر طی میکند؛ این دقیقاً تجسم “رهایی بیواسطه” در برابر “رهایی باواسطه” است. یعنی رهایی که در آن هیچ میانجی و واسطهای جز خود فرد و در معنای اگزیستانسیالیستی آن مسئولیت فردی برای رهایی خویش وجود ندارد.
شریعتی در فهم رهایی بیواسطهی ابراهیم به وسیلهی ایمان (در واقع توحید) با کیرکگور همراه است. او تجربهی وجودی ابراهیم را امری استثنایی، استعلایی و غیرانسانی نمی داند به همین دلیل او را به عنوان سرمشق رهایی و نهضتاش را به عنوان الگوی جنبشی رهاییبخش معرفی می کند. شریعتی به دلیل فهم انسانی و عرفی که از تجربه وجودی ابراهیم دارد فراخوان ابراهیم شدن همهی مردم را سرمیدهد. او به صورت مشخص در «تحلیلی از مناسک حج» حج را سناریویی میداند که همگان در نقش ابراهیم ظاهر میشوند اما نه برای انجام موقتِ عملی دینی بلکه برای ابراهیم شدن. دعوت به ابراهیم شدنِ مردم بدین معناست که هرکس بدل به شهسوار رهایی و ایمان خویش شود بدن اینکه نیاز به راهبری بیرونی داشته باشد ولو اینکه ابراهیم نداشت. شریعتی در تحلیلی از مناسک حج مراحل مختلف این عمل دینی را سازوکاری می داند که فرد را بدل به شهسوار ایمان میکند و هر کس چه عامی و چه خاص میتواند پا جای پای ابراهیم بگذارد و در نهایت او شود. او در تحلیل احرام میقات بر این مسئله تأکید میکند:
«منها در میقات میمیرند و همه ما میشوند. هر کس از خود پوست میاندازد و بدل به انسان میشود. امت میشوی که وقتی از منی به درآیی، خود را نفی کنی در ما حلول کنی، هر کسی یک جامعه میشود، فرد خود یک امت میشود، چنانچه ابراهیم یک امت شده بود و تو اکنون می روی تا ابراهیم شوی!»(مجموعه آثار 6: 42)
به زعم شریعتی فرد در حج در هیئت ابراهیم قرار میگیرد تا چون او به واسطهی توحید از قید تمام حد و حدودها فرا رود و از استثمار، استحمار و استبداد که بت وارگیهای اجتماعی-اقتصادی هستند، رهایی یابد. فرد با تکیه بر توحید از اربابان زمینی میگسلد تا ارباب خویشتن باشد و از بردگی دیگری نجات یابد. شریعتی توحید ابراهیمی را به مثابه توحیدی اومانیستی ترسیم میکند که در آن مسئلهی رهایی انسان و به تعبیر او مردم اهمیت اساسی دارد. توحید آنگونه که در قرائتهای بنیادگرا و رادیکال تفسیر میشود به معنای روی کار آمدن حکومت خداوند بر زمین و از بین بردن فرمانروایی بشر و به تعبیری استحالهی حیثیت انسانی در برابر خدای سوژه نیست بلکه به زعم شریعتی در توحید اساساً سخن از انسان است و رهایی او. به همین جهت او گام نهادن در مسیر خلق و مردم را گام نهادن در راه خدا میداند و مکرراً تأکید میکند مردم و خدا در یک صف و جهت قرار دارند. از نظر شریعتی اومانیستی بودن توحید خصوصاً خود را در ماجرای قربانی کردن اسماعیل به دست ابراهیم نشان میدهد. اینکه در نهایت خداوند مانع قربانی شدن اسماعیل به واسطهی ابراهیم میشود این معنا را متبادر میکند که از قضا ادیان ابراهیمی جانمایهای اومانیستی دارند و خدا مطلقاً تشنهی خون انسان نیست. تأکید شریعتی بر اومانسیتی بودن توحید سبب میشود مرز بحث او با بنیادگرایی دینی رادیکال و خشونتآمیز متمایز شود. زیرا در این نگرش به توحید انسان و رهایی او مرکزیت دارد و قرار نیست انسان قربانی تحقق کبریای خداوند و شکل خاصی از دینورزی ناب بر روی زمین شود.
فراخوان شریعتی به ابراهیم شدن همهی مردم، زمینه را برای تحقق صورتبندی خاصی از حیات اجتماعی-سیاسی تحت عنوان دموکراسی معنوی یا روحی فراهم میآورد. یعنی صورتی از دموکراسی که در آن هیچکس ابژهی رهایی دیگری نیست و همه به رهایی و برابری معنوی و روحی همسانی دست یافتهاند. او هدف نهضت ابراهیمی را خلق جامعهی ایدهآلی تحت عنوان “امت” میداند که اساس آن بر برابری، رهایی و وحدت بشری قرار دارد. در این جامعه وحدت اجتماعی، طبقاتی، نژادی و قومی استقرار پیدا میکند همه به عنوان “انسان” به رسمیت شناخته میشوند. این به معنای تجسم یافتن نابترین شکل رهایی یعنی رهایی بیواسطه است که در آن هر انسانی سوژگی خودبنیاد دارد همه با هم در وجوه مختلف برابرند و هیچ کس در قامت راهبر بیرونی دیگری ظاهر نمیشود. شریعتی در «تحلیلی از مناسک حج» با فراخواندن مردم به ابراهیم شدن در واقع فراخوانی به راهبر شدن مردم به واسطهی خود میدهد. به زعم او حج کنگرهای است که مردم در آن بیهیچ واسطهای حضور دارند تا با تمرین ابراهیم شدن، خود معمار کعبهی رهایی دورانشان شوند. او این سوژگی مردم را به شکل رایکالی در این کتاب مطرح میکند و به تأسی از امه سزر میگوید:
«هیچ کس حق ندارد قیم مردم باشد و از طرف مردم حرف بزند. آنجا که مردم حضور ندارند سخن گفتن از مردم دروغ است که بیآزرمی بسیار می خواهد.»(شریعتی مجموعه آثار 6: 189)
در حج هر فردی چونان ابراهیم سیر رهایی خویش را میپیماید و سرانجام چون او امکان ساختن کعبه رهایی زمان خود را پیدا میکند. این خانهی آزادی به دستان خود مردم ساخته میشود و این یعنی آنان بنیانگذاران “امت” جامعه ایدهآل نهایی خواهند بود. به همین دلیل شریعتی مکرر در متن تحلیلی از مناسک حج تأکید میکند نمیبایست آنکس که آهنگ حج کرده و در لحظاتی استثنایی ابراهیم بودن را تجربه نموده است نقش خود را ترک کند بلکه میبایست این زمان استثنایی را به زمان تداوم تبدیل کند و تا انتها ابراهیموار زندگی کند برای اینکه مقصد این است که مانند ابراهیم بتوان رهایی خود و دیگری را به ارمغان آورد.
شریعتی در صورتبندی که از امت و نحوه ایجاد آن در کتاب تحلیلی از مناسک حج ارائه میدهد به بحث اقبال لاهوری در کتاب بازسازی فکر دینی پیرامون دموکراسی معنوی یا روحی نزدیک میشود. او با ادبیاتی مشابه عصر روشنگری از این بحث میکند بشریت کنونی دوران طفولیت خود را پشت سرگذاشته و به اعتبار عقل و ملکهی نقادی به دورهی بلوغ خویش گذر کرده است. به زعم اقبال، پیامبری خاص مرحلهی کودکی بشر است اما در دورهی بلوغ از هدایت بیرونی یافتن بینیاز و عقل راهبر و راهنمای او میشود. اینکه در اسلام پایان پیامبری اعلام شده به معنای این است که خداوند اراده کرده انسان را در دورهی بلوغ خویش، “رهایی بیواسطه” ببخشد و او را از زعامت دیگری برهاند. اینکه دین به نحو خودخواستهای خاتمیت را اعلام میکند به معنای اعلام سوژگی مطلق انسان در دورهی کنونی است. این خود انسان است که در مرکز زندگی و حیات اجتماعی قرار میگیرد و میتواند با اجتهاد قواعد و قوانین زندگی اجتماعی خویش را تنظیم کند. این امر گامی است در جهت رهایی انسان از محدودیتهایی که در دورهی طفولیت خود مبتلا به آن بود اما اکنون وجود آن قیدها به دلیل تکامل عقلی و روحی او بلاموضوع است. از نظر اقبال انسان در دورهی بعد از خاتمیت رهاترین انسان بر روی زمین است و تنها در این مرحله امکان تحقق دموکراسی روحی(spiritual democracy) وجود دارد. او تحقق دموکراسی روحی را هدف نهایی اسلام میداند و این امر تنها بدین صورت محقق می شود که انسان از قیمومت دیگری رهایی پیدا کند و با تکیه بر عقل خود بدل به پیامبر و راهبر خود شود. خوانش اقبال از خاتمیت در اسلام او را بدین ایده نزدیک میکند که از نوعی دین بشریت سخن به میان آورد که در آن انسان راهبر خویش است.
اقبال با نگاهی تکاملی به تاریخ بشریت از لزوم حرکت جنبش رهاییبخش در جوامع اسلامی به سوی استقرار دموکراسی معنوی سخن به میان میآورد. در این شکل دموکراسی رهایی از آن نوع که کانت در روشنگری چیست از آن سخن به میان میآورد امکان تحقق پیدا میکند یعنی: سوژگی و رهایی خودبنیاد. شریعتی نیز با فراخوان دادن به ابراهیم شدن همهی مردم در واقع راهبری آنان به واسطهی خودشان را تئوریزه میکند و به تبع صورتبندیاش از امت به دموکراسی معنوی اقبال نزدیک میشود.
علیرغم اینکه شریعتی در متن تحلیلی از مناسک حج بارها مردم را در جایگاه ابراهیم و در راس نهضت او قرار میدهد و حتی فراتر از این او با اینهمان تلقی کردن “خلق و خدا”، خلق را تا سر حد امری قدسی در توحید ابراهیمی برمیکشاند اما تحلیل او از ماجرای خاتمیت سبب می شود تا حدی به صورت بندی متفاوتی نسبت به اقبال دست پیدا کند. اقبال از پایان خاتمیت رهایی انسان از رهبری بیرونی را استنتاج میکند که بنیان آن بر عقل و خرد قرار دارد اما شریعتی در بحث از تداوم نهضت ابراهیم و منتهی شدن آن به خاتمیت بر این امر تأکید میکند که این وظیفه از این پس بر عهدهی روشنفکران قرار دارد. او در میعاد با ابراهیم مکرر این مسئله را عنوان میکند که در دورهی پساخاتمیت این روشنفکران هستند که میبایست در مقام تجدید حیات نهضت ابراهیم قرار گیرند و رسالت پیامبران پیشین را ادامه دهند. این تأکید شریعتی را وا میدارد تا از دموکراسی معنوی که در تحلیلی از مناسک حج تئوریزه کرده بود فاصله بگیرد و به دموکراسی متعهد و دومرحلهای گریز بزند. روشنفکر در این نوع از دموکراسی به مثابه راهبر بیرونی مردم احضار میشود تا مردم را به مرحلهای برساند که بتوانند به دموکراسی معنوی دست یابند. به عبارت دیگر در دموکراسی متعهد روشنفکر در وهله اول یعنی زمانی که به تعبیر شریعتی جامعه هنوز به خودآگاهی جمعی و تربیت دموکراتیک دست نیافته است در جایگاه ابراهیمی قرار میگیرد که میبایست تعلیم و تربیت مردم را تا مرحله آگاه شدن آنها بر عهده بگیرد. اما باید توجه داشت در مرحلهی دوم شریعتی همچنان از ایدهی دموکراسی معنوی-روحی دفاع میکند و صراحتاً اعلام میدارد بعد از مرحله آگاهی مردم، روشنفکر مطلقاً زعامت آنها را برعهده ندارد. بنابراین برخلاف برخی تفاسیر که شریعتی را ضد دموکراسی و حتی در نقدهای رادیکالتر او را تئوریسین نوعی توتالیتاریسم و فاشیسم قلمداد میکنند باید توجه داشت شریعتی با فرخوان دادن به ابراهیم شدن همه مردم و ضرورت بازگشت به نهضت او در واقع معبری برای گذر به دموکراسی معنوی فراهم آورده که فهم آن برای جامعه امروز ما ضرورتی اساسی دارد.
* متن ارائه شده در سمپوزیوم «نو شریعتی و مسائل امروز جامعهی ما»