دامن هاجر (اسفند-۱۳۹۶)
دامن هاجر
علی شریعتی
(گزیدهای از کتاب حج)
شگفتا! کعبه، در قسمت غرب ضمیمهای دارد که شکل آن را تغییر داده است، بدان جهت داده است.
این چیست؟
دیواره کوتاهی هلالی شکل روبه کعبه.
نامش؟ حِجر اسماعیل! حِجر! یعنی چه؟ یعنی: دامن!
و راستی به شکل یک دامن است، دامنِ پیراهن، پیراهنِ یک زن!
آری، یک زن حبشی، یک کنیز!کنیزی سیاهپوست، کنیز یک زن!
کنیزی آنچنان بیفخر که زنی او را برای همبستری شویش انتخاب کرده است،
یعنی که ارزش آن را که هووی او تلقی شود نخواهد یافت.
و شویش تنها برای آن که از او فرزندی بگیرد با وی همبستر شده است.
زنی که در نظامهای بشری از هر فخری عاری بوده است.
و اکنون خدا رمز دامان پیرهن او را به رمز وجود خویش پیوسته است، این دامان پیرهن هاجر است!
دامانی که اسماعیل را پرورده است.
اینجا خانهی هاجر است.
هاجر در همین جا، نزدیک پایهی سوم کعبه دفن است.
شگفتا! هیچ کس را حتی پیامبران را نباید در مسجد دفن کرد.
و اینجا خانهی خدا، دیوار به دیوار خانهی یک کنیز؟
و خانهی خدا، مدفن یک مادر؟
و چه میگویم؟
بیجهتیِ خدا، تنها در دامن او جهت گرفته است!
کعبه به سوی او دامن کشیده است!
میان این هلالی با خانه، امروز کمی فاصله است.
میتوان در چرخیدن بر گرد خانه از این فاصله گذشت.
اما بیدامن هاجر چرخیدن بر گرد کعبه (رمز توحید!) طواف نیست، طواف قبول نیست! حج نیست!
فرمان است، فرمان خدا.
تمامی بشریت، همیشهی روزگار، همه کسانی که به توحید ایمان دارند، همهی کسانی که دعوت خداوند را لبیک میگویند، باید در طواف عشق بر گرد خدا، بر گرد کعبه، دامان پیراهن او را نیز طواف کنند!
که خانهی او، مدفن او، دامن او نیز مطاف است، جزئی پیوسته از کعبه است.
که کعبه، این بیجهتیِ مطلق، تنها در جهت این دامن جهت گرفته است، در جهت دامان پیراهن یک کنیز آفریقایی، یک مادر خوب، دامان کعبه، مطاف ابدی بشریت!
خدای توحید بر عرش جلال کبریایی خویش تنها نشسته است. همهی کائنات را به ماسوای خویش رانده است. در ماورای هر چه هست تنهاست و در ملکوت خداییاش یگانه است.
اما… انگار که از میان همهی آفریدههای خویش در این لایتناهای آفرینش، یکی را برگزیده است، شریفترین آفریدهاش انسان را.
و از آن میان، زن را،
و از آن میان، زن سیاهپوست را،
و از آن میان، زن سیاهپوست کنیز را،
و از آن میان، کنیز سیاه یک زن را!
ذلیلترین آفریدهاش!
و او را در کنار خویش نشانده است،
و او را در کنار خویش جا داده است و یا
خدا خود به خانهی او آمده است،
همسایهی او شده است،
همخانهی او شده است،
و اکنون در زیر سقف این خانه، دو تا!
یکی خدا و دیگری هاجر!
در ملت توحید، سرباز گمنام را اینچنین انتخاب کردهاند!
تمامی حج به خاطرهی هاجر پیوسته است.
و هجرت بزرگترین عمل، بزرگترین حکم از نام هاجر مشتق است.
و مهاجر، بزرگترین انسان خدایی، انسان هاجروار است.
اَلمُهاجِرُ مَن صارَکَهاجَر!
مهاجر انسانی است هاجروار!
پس: هجرت؟
کاری هاجروار! و در اسلام، رفتن از وحشیگری به تمدن! و این سیر یعنی آمدن از کفر به اسلام چه، تَعَرّب بعدَ الهِجرَه در زبان بشر یعنی توحش بعد از تمدن و در زبان اسلام یعنی بازگشتن به کفر پس از ایمان! پس کفر یعنی توحش و دین یعنی تمدن!
و هِجر یک لغت حبشی – زبان هاجر- به معنی شهر، مدینه، و هاجر یک بردهی سیاه حبشی، زنی آفریقایی، مظهر انسان وحشی، در اینجا ریشهی مدنیت! انسان هاجروار یعنی انسان متمدن! و حرکتی هاجروار یعنی حرکت انسان به سوی مدنیت!
و اکنون در حرکت انسان بر گرد خدا نیز باز هم هاجر!
و مطاف تو، ای مهاجر که آهنگ خدا کردهای، کعبهی خداست و دامان هاجر!
چه میبینیم؟
در فهمیدن ما نمیگنجد!
احساس انسان عصر آزادی و اومانیسم تاب کشیدن این معنی را ندارد!
خدا در خانهی یک کنیز سیاه آفریقایی.
———————-