اگر دکتر شریعتی زنده بود | احمد زیدآبادی (شهروند امروز – خرداد ۱۳۸۷)
اگر دکتر شریعتی زنده بود
احمد زیدآبادی
منبع: مجله شهروند امروز
تاریخ: ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
هفته نامه « شهروند امروز» با سردبیری محمد قوچانی ویژهنامهای به مناسبت سی و یکمین سالگرد شهادت شریعتی به چاپ رسانده است در این ویژه نامه مقالاتی از محمد جواد غلامرضا کاشی، احمد زید آبادی، دکتر سروش، خسرو منصوریان، حمید شاکری، ناصر آملی، محمد مهدی جعفری، محمد حیدری به چاپ رسیده است.
«اگر دکتر شریعتی زنده بود» نام مقاله احمد زیدآبادی است .
از بدشانسی ما ایرانیان بود که دکتر شریعتی در آغاز میانسالی و در آستانه تلاطم سیاسی پیچیده جامعه ایرانی، چهره در نقاب خاک فرو کشید.به گمان من اگر او زنده میماند روند تفکر نوگرایی اسلامی و شاید سرنوشت جامعه ایرانی به گونهای متفاوت رقم میخورد. اما تقدیر ما گویا همین بود که هست.
آنچه تا قبل از انقلاب، “بیداری اسلامی” خوانده میشد، هویتی کاملا مبهم داشت به گونهای که به هر نوع نگرش سیاسی مبتنی بر مذهب اسلام، بیداری اسلامی میگفتند بدون آنکه گرایشهای مخالف و بلکه متضاد درون این نگرش کلی را از هم بازشناسد. در آن روزگار، همین که افراد با گروههایی در مقابل رژیمهای سیاسی و “استعمار غرب” موضع میگرفتند و یا با آنها درمیافتادند، تحت عنوان جنبش بیداری اسلامی خوانده میشدند بدون آنکه روشن باشد آنان از چه موضعی، با چه هدفی و به منظور ساختن کدام “مدینه فاضله” به مبارزه با رژیمهای سیاسی و حامیان خارجی آنها برخاستهاند. درواقع این انقلاب بود که صف بندیهای مبهم قبلی را به هم زد و آرایش شفافتری پدید آورد. به سخن دیگر، تا هنگامی که هویت بیداری اسلامی سلبی و مبتنی بر نفی وضع موجود بود، بسیاری همدیگر را رفیق و همراه خویش میپنداشتند. اما چون نوبت به کسب هویت ایجابی و خلق نظمی دلخواه رسید، هرکس راه خود را جدا یافت تا آنجا که برخی از برادران و همسنگران دیروز به روی هم خنجر کشیدند و گلوی هم را دریدند.
دکتر شریعتی متعلق به دورهای است که صفوف انواع اسلامگرایی هنوز از هم جدا نشده بود. و بسیاری از جمله خود مرحوم دکتر، پیامدهای متفاوت اندیشه متفکری چون محمد اقبال را با تفکر فردی مانند سید قطب از هم باز نمیشناختند و یا اصولا نیازی به ژرف کاوی در این زمینه نمیدیدند. از این روست که در اندیشه دکتر شریعتی نکاتی به سود هر یک از جریانهای اسلامگرایی که بعدها صفوفشان از هم چدا شد، میتوان یافت و این مسأله نه لزوماً به معنای ضعف تفکر شریعتی بلکه بازتابی از شرایط ویژه حیات فکری پیش از انقلاب است اینکه گفته میشود، فلان نیروی خشونت ورز بنیادگرا بعضا برای اثبات ادعاهای فکری خود از گفتهها و نوشتههای دکتر شریعتی مثال میآورد. پس اندیشه شریعتی به تفکر بنیادگرایی کمک کرده است. فاقد مبنای منطقی است زیرا دکتر شریعتی در زمانهای زیسته که چیزی به اسم بنیادگرایی هویت مستقلی نداشته است. اگر متفکرانی مانند نیچه، هگل و کارلایل در روزگاری که چیزی به نام نازیسم وجود مستقلی نداشت، سخنانی گفتهاند که بعدها برخی از آنها مورد سوءاستفاده هیتلر قرار گرفته است آیا به معنای این است که مثلا نابغه شیدا مسلکی مانند نیچه به نازیسم خدمت کرده است؟ و برای اینکه خدمت نکند باید از آینده خبر میداشت و آن همه نکتههای نغز و بیبدیل را در ذهن خود دفن میکرد؟ درواقع، این نگاه ظاهرگرایی محض است و بیشتر به کار دعواهای سطحی و بیسرانجام میآید تا بحث های فکری زیرا هیچ متفکری نمیتواند به گونهای سخن بگوید که هیچگاه، هیچکدام از اجزای اندیشهاش مورد سوءاستفاده جریانهای منفی قرار نگیرد. در اینجا البته قصد آن نیست که گفته شود اندیشه دکتر شریعتی بیعیب و نقص است و تمام ابعاد و اجزای تفکر او برای جامعه امروزی ایران مفید خواهد بود.
او فردی بود که اندیشهورزی را از سنین نوجوانی آغاز کرد و در میانسالی به پایان برد. وقتی که بیندیشیم او با عمری کمتر از 44 سال، حدود چهل اثر پرحجم از خود به جا گذاشته از استعداد بینظیر و تلاش بیوقفه فکری او درشگفت میشویم گواینکه اذعان میکنیم همه این آثار نمیتواند از سر تعمق و پختگی کامل باشد بویژه آنکه زندگی کوتاه او سراسر با گرفتاریها و ناامنیهای ناشی از مبارزه سیاسی توأم بوده است. به هرحال، به گمان من، نوگرایی اندیشه دکتر شریعتی او را در رقابت با تفسیر سنتی از اسلام و در جدال با قرائت بنیادگرایانه قرار میداد و اگر او زنده مانده بود، جریان نوگرایی اسلامی میتوانست وجه غالب فضای پس از انقلاب باشد. شاید این ادعا مبالغهآمیز به نظر برسد اما کسانی که سالهای مشرف به انقلاب را به یاد دارند، به خاطر میآورند که دکتر شریعتی از محبوبیت خارقالعادهای در نزد طیف وسیعی از نیروهای حامل انقلاب برخوردار بود . متاسفانه فقدان دکتر شریعتی سبب شد که او شخصا این نیروی وسیع را در جهت رشد نوگرایی اسلامی بسیج کند و از همین رو، جریانهای فکری دیگر با تشبه به صورت اندیشه او، خلاء حضورش را پر کردند. با این حال، جریان فکری دکتر شریعتی به اندازهای پرقدرت بود که تلاش فکری و غیرفکری برخی از جریانهای مخالف او برای حذف کاملش از صحنه جامعه ممکن نشد. از این رو پس از مدتی به فکر مصادره او به نفع خود افتادند. شاید گفته شود که به فرض زنده ماندن شریعتی و حتی غلبه گرایش فکری او برجامعه، رویکرد سوسیایستی و ضد غربی او مانع از افراطگری در سیاست داخلی و خارجی نمیشد. اما نباید فراموش کرد که شریعتی پیش از آنکه سوسیالیست، یا مسلمان یا ضد غرب یا اومانیست باشد، دارای تفکری عقلانی و انتقادی بود و با این دو ویژگی قادر بود که ضمن شناخت نیازهای رو به تحول جامعه راه افراط را ببندد و جامعه را به سوی کنش اعتدالی و عقلانی هدایت کند. اگر بخواهیم به جوهره عقلانی و اعتدالی دکتر شریعتی پیببریم، لازم است سخنان او را با سایر متفکران انقلابی و سوسیالیست هم عصرش مقایسه کنیم تا روشن شود که او در شرایط متلاطم زمان خود تا چه اندازه نگران فروافتادن در مهلکههای افراط و تفریط بوده است.
خداوند او و همه کسانی که زندگی شخصی خود را قربانی کردند و تمام زحمات و مصائب را به جان خریدند تا در برهوت جامعه ایرانی مشعلی از آگاهی و فهم روشن کنند، غریق رحمت و لطف خود سازد و ما ایرانیان را از شمار ناسپاسان به آنها قرار ندهد.