Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


نقش عنصر زمان در نقد بازرگان و شریعتی | محمود نکو روح (چشم انداز ایران ـ خرداد ۱۳۸۵)

نقش عنصر زمان در نقد بازرگان و شریعتی

محمود نکوروح

منبع: ماه نامه چشم انداز ایران

تاریخ: خرداد ۱۳۸۵

 

«…عبور از بازرگان و شریعتی مدت‌هاست انجام شده، اگرچه برای بخشی از جامعه که تازه بیدار شده تازگی دارد، جمعیتی که پياپي از روستاها وارد شهرها می‌شوند. البته این دو  ـ بازرگان و شریعتی ـ در هر صورت راهگشایان راه‌های طی شده  بعد از قرن‌ها با نگرشی جدید  بودند، راه‌ها‌یی‌که مکرر بود و کسی جرأت فراتر رفتن نداشت، ولی امروز که هر کس  جرأت اندیشیدن و نقد “حال و گذشته” پیدا کرده، این “جرأت” میراث این دو و گروهی‌ اندک است که باید پاسدارشان بود. این دو بزرگوار در لحظاتی از تاریخ سیاه ایران درخشیدند که هر شب‌چراغی غنیمتی بود. لحظاتی‌‌که بدبختانه به‌سرعت با کودتایی غروب کرد. غروبی که  هر بار یک‌ربع قرن  تاریکی و انجماد اجتماعی را در پی داشت.»

امری که انقلاب 22بهمن هم بیشتر ناشی از آن بود ـ فروپاشی  البته روحانیت مدل خاص خود را داشت که به روز نبود و… . حالا معلوم نيست چرا همه نقدها متوجه بازرگان و شریعتی شده است، درحالی‌که علت اصلی،  توقف جامعه در دهه بیست و سی بود. در زمانی‌که جهان، گذشته را به‌سرعت پشت سر می‌گذاشت و ما که به‌خاطر فضای بسته ـ همانند شوروی سابق ـ در زمان نبودیم. زمانی‌که ” دموکراسی ” از مدت‌ها قبل ضرورت زمانه ما بود و مشکلات امروزی ما بیشتر حاصل مقاومت در برابر چنین ضرورتی است که به بهانه‌های مختلف انجام شده و هنوز ادامه دارد. چه دموکراسی، تنها رأی‌دادن نیست، بلکه مقدمات آن وجود احزاب و نهادهای مختلف اجتماعی است که قدرت سیاسی را محدود می‌کند . فلسفه وجودي قانون‌اساسی هم از این امر سرچشمه می‌گیرد. حال اگر ما بدان نرسیدیم، علت عدم‌انسجام‌هاي درون قانون‌اساسی است که بازتاب  شرایط اجتماعی آن روز ماست . وگرنه از ابتدا برای همه ” میزان رأی ملت” بود. امروز چه حاصل از تنها انتقاد به بازرگان و شریعتی، بویژه آن‌که، آنان فرزند زمانه خود بودند و خود درنهایت گاهی به انتقاد خود دست زدند. آنها که امروز به نقد اینان می‌پردازند، کارشان در مقایسه با  گذشته قیاس مع‌الفارق است. دوره‌ای که آرمانگرایی و ایدئالیسم ایرانی رنگ و چهره مدرن می‌گرفت و ارزش‌های جدیدی چون حقوق‌بشر و دموکراسی را وارد فرهنگ و تمدن ما می‌کرد، در زمانی‌که استقلال کشور  از دست رفته،  گفتمان روز یا مبتنی بر  ناسیونالیسم مصدقی بود  یا در میان بخشی از روشنفکران  مبتنی بر مارکسیسم، که دوره هر دو گذشته است، چه سرگذشت تمام ” ایدئالیسم‌ها به‌خاطر رادیکالیسم کور به فاشیسم و یا آنارشیسم سرانجام یافت”(1) و در کشورهایی چون كشور ما بیش از همه استعمار و یا ارتجاع، زمینه‌ساز این رادیکالیسم  در برابر دولت ملی بودند که ما در ایران در حوزه مذهبی‌ها فداییان اسلام و بخشی از روحانیت و در حوزه روشنفکران حزب‌توده را داریم، زیرا که به‌ظاهر واکنشی بود در برابر مظالم قرن‌ها که به بهانه‌های مختلف  انجام می‌شد، ولی عملاً به سود قدرت سیاسی که هنوز خودکامه بود. ما به‌خاطر “جهل و فقر” نیاز به کنش‌های خردگرایانه داشتیم که رهایی‌بخش باشد. اینها برای نسل امروز به‌ تاریخ سپرده شده و باید در جست‌وجوی طرحی نو بود تا جواب مسائل امروز ما را بدهد که با مسائلی تازه و جهانی کوچک شده روبه‌روییم. چه “روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به “وضع انسانی” خویش در زمان و مکان تاریخی‌ای که در آن است خود آگاهی دارد و این “خود آگاهی” به جبر و ضرورت، به او یک احساس مسئولیت بخشیده است، اول باید تعیين کنیم که در چه مرحله تاریخی هستیم تا راه‌حل تاریخی و تکلیف مردم روشن شود.”(2) زيرا در بین نسل جدید حوشبختانه تعداد تحصیلکرده‌ها نسبت به گذشته بیشتر است. به‌علاوه یک آزمون تاریخی را با یک انقلاب  مردم ما از سر گذرانده‌اند که تازه امروز عده‌ای در شعارهای اول آن هم شک دارند، شعارهایی که در عمل غیر از آن شد که وعده داده شده بود.

عبور از بازرگان و شریعتی مدت‌هاست انجام شده، اگرچه برای بخشی از جامعه که تازه بیدار شده تازگی دارد، جمعیتی که پياپي از روستاها وارد شهرها می‌شوند. البته این دو  ـ بازرگان و شریعتی ـ در هر صورت راهگشایان راه‌های طی شده  بعد از قرن‌ها با نگرشی جدید  بودند، راه‌ها‌یی‌که مکرر بود و کسی جرأت فراتر رفتن نداشت، ولی امروز که هر کس  جرأت اندیشیدن و نقد “حال و گذشته” پیدا کرده، این “جرأت” میراث این دو و گروهی‌ اندک است که باید پاسدارشان بود. این دو بزرگوار در لحظاتی از تاریخ سیاه ایران درخشیدند که هر شب‌چراغی غنیمتی بود. لحظاتی‌‌که بدبختانه به‌سرعت با کودتایی غروب کرد. غروبی که  هر بار یک‌ربع قرن  تاریکی و انجماد اجتماعی را در پی داشت.

وقتی امروز در یکی از نقدها به فاصله بازرگان با طبقه متوسط نگریسته می‌شود، باید او را در ظرف زمان و مکان خود که طبقه متوسطی، بدان‌گونه که امروز مطرح است و متعلق به جوامع صنعتی بوده و ما نداشتیم، تحلیل کرد، ثانیاً در جامعه ما با اقتصاد نفتی، طبقات بیشتر رانتی بود که از آن بستر بورژوازی وابسته و یا اقتصاددانانی‌که نافشان به بانك “چیس مانهاتان” آمریکا وصل بود و نسخه‌هایی‌که می‌پيچیدند و…. به‌اضافه نوعی شارلاتانیسم سیاسی که مصداق بارز آن سیدضیاءالدین طباطبایی بود که در پوشش دین و بنیادگرایی و با حمایت افسران انگلیسی کودتایی کرد و بعد هم در دهه بیست یکی از “منتظر خدمت‌های ابرقدرت آن روز ـ انگلستان “انگشتش در تمام ترورها حتی” ترور عبدالحسین هژیرـ تا رزم‌آرا و…” مشهود بود.(3) زیرا که مسئله نفت را او باید حل می‌کرد که مورد اعتماد انگلستان بود تا جایی‌که نشان لردی هم گرفته بود. حال اگر مصدق با بهره‌گیری از تضاد قدرت‌های جهانی و شناخت غرب و اطلاعات حقوقی و… انگلستان و عواملش را در لحظات آخر ـ که کسی پیش‌بینی نمی‌کرد ـ مات کرد، نخست‌وزیر شد و در برابر تهدیدهای داخل و خارج شیر پیر بریتانیا را برای همیشه از شرق راند، تا سرانجام نفتی‌ها علیه او کودتا کردند، امری که ما را به خودمان واقف کرد ـ که تا آن روز نبودیم ـ این “خود” با کنش‌هایش متکی به خود بود که هنوز بعضی بر نمی‌تابند، که بحث دیگری می‌طلبد. شناخت  بازرگان و شریعتی، بدون تجزیه‌وتحلیل این “خود” که به شرایط اجتماعی ما راه می‌برد ممکن نيست؛ اگرچه نواقص فراوان داشته باشد. ولی امروز این “خود” همان “شهروند” است. در بستری که بعد از فضای بسته زمان رضاخانی اولین جرقه‌های تولدی دیگر را نشان می‌داد که در مناسبات جهانی اعلام حضور می‌کرد . از دادگاه لاهه تا شورای‌امنیت که حاکمیت ما را به‌رسمیت شناخت. البته شوک اولیه را به این “خود” مصدق با آگاهی به حقوقش در شرق وارد کرد. جوامعی که با اقتصادهای تک‌محصولی، اگر هم پيوند طبقاتی داشتند همه را از دست داده و طبقات جدید رانتی را شاهد شدند که فاصله‌های آنها روزبه‌روز بیشتر می‌شد امری که حاصل نهایی آن انقلاب محرومین بود و ما یکی از اینهابودیم.

در جامعه‌ای که قرن‌ها در انتظار بود و فقر و قحطی جز رشد ایدئولوژی‌‌های چپ را برنمی‌تافت، درحالی‌که پیام‌آور چنین ایدئولوژی‌ای ابرقدرتی دیگر بود که از ایدئولوژی دین می‌ساخت، برای جوامعی که هنوز به‌دنبال تسكين آلامشان بودند و روشنفکرش علیه منافع ملی به بهانه منافع پرولتاریای جهان در خدمت ابر قدرتی دیگر بود. ازسوي ديگر دین رايج از شک بین دو وسه… فراتر نمی‌رفت،  در چنین شرایطی بازرگان کتاب راه‌طی‌شده را نوشت و شریعتی تازه در حوزه فرهنگ و سیاست از بستر خداپرستان سوسیالیست سربرآورد، در برابر هجوم ایدئولوژی‌ها هر دو با پالایش باورها برای مردمانی که در گذشته متوقف شده بودند،  یکی از علم بهره گرفت و یکی از ایدئولوژی، اگرچه برای جامعه ما آغازی بر پایان بود؛ چه در انقلاب مشروطه ما با کمک عشایر و خوانین به آزادی‌هایی دست یافتیم که دولت مستعجل بود؛ زیرا که دموکراسی محصول دورانی است که مدرنیته با علم و ایدئولوژی انسان رااز برهوت عالم معنا به عالم سفلی آورد و با خودیابی وخودسازی به ساختن و پرداختن جهان پرداخت تا اگر عروجی هم  هست خود تجربه کند. اگر دنیای امروز به مواردی از رشد دست یافته است ابتدا با ایدئالیسم و رمانتیسم بود که در قالب زمان نمی‌گنجید، از این‌رو زمان جدید را خود خلق کرد تا جهانی دیگر بیافریند و آفرید چه ” وَ اَن لَیسَ لِلانسان اِلا ماسَعی” (نجم:39). در عین حال که از قرن‌ها قبل این ایدئالیسم در یونان و روم و بسیاری کشورها در ذهنیت انسان موجود و فیلسوفان را به خود مشغول کرده که سرانجام با علم و تکنیک محقق شد، ولی در کشور ما همیشه دست‌نیافتنی و در اسطوره‌ها بازتاب می‌یافت.(4) چه انسان هنوز عملاً معنی نداشت و در نظام وحدت وجودی ـ تاریخی ما به‌دنبال قهرمان بوديم كه نارسايي‌هايمان هم از همین‌جا سرچشمه گرفت. اگر نقدی به “امت و امامت” شریعتی هست متعلق به نگاه انسانی  است که رشد ارتباطات اینک او را کلافه کرده است، درحالی‌که در آن‌ زمان نه امتی بود و نه امامی و نه تنها اینها، بلکه نه جامعه‌ای و مردمی که خود و حقوق خود را بشناسد و بیش از این گرفتار جبرهای فرهنگی و تاریخی نباشد، یا طرح “دموکراسی متعهد”، مربوط به زمانی است که خطرش اين بود كه در روستاها رأی را با یک ناهار آبگوشت می‌خریدند و البته امروز هم بعد از این‌ همه مبارزات با وعده پنجاه‌هزارتومان و یا “پول نفت بر سر سفره ” رأی بخش‌هایی از جامعه را جذب می‌نمایند و…. درحالی‌که اینک در سایه مبارزات نسل دهه بیست رییس‌جمهور آمریکا و وزیرخارجه‌اش در خاطرات خود کودتای بیست‌وهشت‌مرداد را یک اشتباه دانسته که حاصلش خاورمیانه پرتلاطم امروز است که کسی جلودارش نیست. اگر دموکراسی در زمان مصدق در ایران جا می‌افتاد و مدلی برای دیگران می‌شد، امروز شاهد بسیاری از بحران‌های جهانی نبودیم که راه‌حلی برایشان متصور نیست. امروز ما در دنیای کوچک‌شده، گذار از “اسطوره‌باوری به تیپولوژی” را در زندگی مدنی و تخصصی تجربه می‌کنیم و روشنفکرش بدون بهره‌گیری از یکی دو تخصص انتقاداتش بی‌پایه است.(5) عملکرد  دو شخصیت يادشده شباهتی به هیچ‌کدام از اندیشمندان غرب نداشته و ندارد، زیرا که ما متعلق به دو دنیا بودیم که از ریشه تفاوت داشت، همچنين ما در دوران مدرن با برخورد سلطه‌گرانه آن روبه‌روشدیم، درحالی‌که هنوز از سلطه داخلی و بومی رنج می‌بردیم؛ سلطه‌ای که در حوزه فرهنگ و دین و سنت توجیه‌گرانی داشت، ولی در غرب از آغاز، کثرت اندیشمند بر هرگونه سلطه درونی که مبانی فکری داشت قلم بطلان می‌کشید، در عین حال سلطه خارجی هم بدان‌گونه که ما به‌خاطر فروش منابع خام تجربه کردیم وجود نداشت. در غرب پیامد چنین فضایی لیبرالیسم بود و بعدها با رشد تکنیک “سوسیال دموکراسی” که ما هنوز به‌خاطر موارد فرهنگی و اجتماعی جرأت ورود به هیچ‌کدام را نداریم؛ که لیبرالیسم هنوز هم چماق است و سوسیالیسم هنوز مارکسیسم و ماتریالیسم و کفر و زندقه، جمهوری هنوز برای بعضی ضد شرع و دین است. در حوزه اجتماعی تقسیم اجتماعی کار و در حوزه سیاست دموکراسی و حقوق‌بشر ـ که ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم ـ بازرگان در شرایطی خوش درخشید که انتخابات دوره هیجدهم بعد از کودتا فرصت نفس‌کشیدن نمی‌داد و شعبان بی‌مخ‌ها در همه‌جا حاضر و فرصت اظهار وجود به کسی نمی‌دادند. بازرگان  در بستر زمانه‌هایی متضاد و متفاوت  اسطوره مقاومت شد ـ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ـ زیرا که او ” ایمان مجسم” بود که از هیچ‌کس نمی‌ترسید و در برابر استبداد و خیره‌سری ملاحظه هیچ‌کس را نمی‌کرد، از نظر او ” کَلا اِنَ لانسانَ لَیَطغی اَن رَاه استَغنی” ـ (علق:7ـ6)  بود. به هر صورت برای نسل‌های بعدی در مقاومت، جاودانه و الگو  گردید و یا شریعتی که بدون شناخت فلسفه زمانه ما و نسل همزمان او که با خداپرستی بر دین تاریخی و بافته‌های گذشتگان قلم بطلان کشید شناختش غیرممکن است، نسلی‌که  توسط محمد نخشب  وارد دنیای هرمنوتیک شد، از سنت‌ها گسست و عدالت‌اجتماعی را بی‌توجه به سرمایه‌داری رانتی که امروز پشت مذهب سنگر گرفته و قبلاً پشت مدرنیزاسیون، در سوسیالیسم تئوریزه کرد؛ امری که باعث شد شریعتی کتاب “سوسیالیست خداپرست” را ترجمه کند، در زمانی‌که شرايط فرهنگی و اجتماعی از دو طرف تحت فشار بود؛ ازسوی مارکسیست‌ها و واپسگرایان، در زمانی‌که اجتهاد در محدوده استنباط افراد محدودي بود در صورتی‌که امروز حقوق‌بشر در هر حوزه‌ای حق اجتهاد به هر موافق و مخالفی می‌دهد. “کثرت‌گرایی” اگرچه قبلاً هم در باورهای ما ریشه داشت ـ ” فبشر عبادی الذین و….” (زمر:17) گذار از چنین جوی یک انقلاب بود که با کودتای بیست‌وهشت‌مرداد 1332 به تأخیر افتاد و بعد هم به خاطر شرايط دهه چهل به مبارزاتی چریکی و… كشيده شدکه ما را در سراشیبی پیش‌بینی‌نشده‌اي قرار داد، چه تاریخ زنجیره حوادثی است که به هم درنهایت متصل است بویژه که جهانی‌شدن هم تبعات خود را داشت تا جایی‌که امروز معلوم شده ” اگر نسیمی در سواحل ژاپن بوزد، در نیویورک تبدیل به توفانی می‌شود.”

بازرگان و شریعتی را باید در شرایط تاریخی و جغرافیایی خاص خود سنجید که دوره‌اش گذشته است، دوره‌ای که به خاطر فقدان مدل، ما میراث‌دار ناکامی‌هایی به‌خاطر تضاد و تناقض میان جامعه شهری و روستایی ـ که  بعد از انقلاب هم در ارائه طریق‌ها بازتاب داشت ـ شدیم.(6) اگر در دوره‌هايی با پول نفت از جبرهای کویری رستیم، در شهر با همین پول به خاطر ناآگاهی و بی‌آرمانی و بی‌اخلاقی در مرداب فساد  فرورفتیم؛ که هنوز پيامدهايش را تجربه می‌کنیم؛ چه اخلاق یعنی مسئولیت و بازرگان به اعتراف دوست و دشمن در حوزه اخلاق نمونه بوده است. اگرچه کمبودهایی را در دولت موقت می‌شود دید که حاصل فقدان تشکیلات، فروپاشی نظام سلطنتی، نبود برنامه و مواردی دیگرچون تعدد مراکز قدرت و… است. يادآور مي‌شويم که فقدان “مدل حکومتی” برای نوگرایان دینی از آغاز علت شکست‌شان بود، در صورتی‌که در کشوری چون ما مدل حکومتی بویژه در حوزه اقتصاد به خاطر فقر گسترده و توده‌های محروم ضرورتی ویژه داشت؛ امری که امروزه بیش از همیشه ملموس است، تا جایی‌که آقای خاتمی ضرورت آن را در آخرین سخنرانی‌اش گوشزد کرد. البته شرایط انقلابی ایام انقلاب را هم که همه به‌خاطر تسریع انقلاب غافلگیر شدند نباید نادیده گرفت. در عین‌حال که جاي خالي تئوری و تحلیل علمی و جامعه‌شناختی از روشنفکرانی که به‌صورت كلي تحت‌تاثیر  مارکسیسم و یا اسلام بودند یکی از علل عمده این شکست بود. چه اسلام از منظر یک “ایده و جهان‌بینی” می‌توانست مورد توجه باشد ولی در رابطه با زمان و مکان نیاز به تئوریزه‌کردن داشت‌که “اندیشه یا تئوریک است یا پراتیک” ( کانت).

اینک زمانه ما باز هم  برای نسل جوان گرفتار خلأ تئوریک و ایدئولوژیک به اضافه مدل است امری که نیازمند نخبگان خاص زمانه خود است که در دانشگاه‌ها و نوشتجات آزادانه خود را بازتاب دهد، نخبگانی‌که مشکلات گذشته را ندارند، چه تاریخ معاصر ما علیرغم شکست‌ها، در حوزه سیاست و مدیریت و فرهنگ و حقوق مواردی را پشت سر گذاشته که راه برگشت به عقب با تلاش همین رادمردان يادشده بسته است وگرنه امروز ما شاهد ظهور جامعه مدنی و نهادهای متعدد اجتماعی عليرغم تمام فشارها نبودیم،  امری که امروز باعث شده رادیکالیسم دیروز،  از بازرگان با احترام یاد کند و بسیاری از همان‌ها که چوب لای چرخش گذاردند از او حلالیت بطلبند. البته این دو ـ به اعتراف خودشان ـ هرگز سیاستمدار نبودند، اگرچه بسیاری انتظار عمل سیاسی از این دو داشتند. درحالی‌که رقیببان سیاسی و فرهنگیشان علیرغم ادعاها همیشه سیاسی عمل کردند امری که کسی از آنان انتظار نداشت . بحث “مدل حکومتی” برای نوگرایان تازه‌کار هرگز مورد توجه نبود در صورتی‌که “خداپرستان سوسیالیست” همیشه نظرشان به نوعی سوسیال دموکراسی معطوف بود، چه، بدون مدل حکومتی ـ بویژه در حوزه اقتصاد ـ بیشتر به هرج‌ومرج و یا استبداد راه می‌بردیم. ولی  روش گام‌به‌گام بازرگان هنوز برای اصلاح‌طلبان و بسیاری ديگر نوعی روش است، که ما اینک وارد حوزه جامعه مدنی شده‌ایم، یعنی از”اجتماع که گرد یک باور و فرهنگ و تاریخ جمع است، به جامعه که هرکس حق دارد هرگونه که می‌خواهد بیندیشد”(7)، هرچند که هنوز بسیاری برنمی‌تابند و از جامعه‌مدنی، انتظار انقلاب و شورش نباید داشت. امری که بیست‌وهفت‌سال قبل ـ که اصولاً جامعه به معنای خاص خود نبودیم ـ شاید موجه بود، به همین دلیل میراث‌دار نوعی انقلاب توده‌وار شدیم درحالی‌که کار  بازرگان و شریعتی بیشتر افسون‌زدایی بود که هنوز هم می‌تواند  برای برخي طبقات کاربرد داشته باشد، طبقاتي‌که به‌خاطر فقر فرهنگی و مادی از خود غافل  و در انتظار کمک‌های عوامل غیبی هستند و البته فرصت‌طلب‌ها از اینها سوء‌استفاده می‌کنند. کار بازرگان و شریعتی و گروه‌های همراه به شهادت تاریخ بیشتر افشاي این فرصت‌طلب‌ها بود که به خاطرش چه مرارت‌ها کشیدند؛ امری که فراموش‌نشدنی است و در صورت بی‌توجهی نوگرایان بدین امر جامعه خرافات‌زده مجدداً گرفتار بحران‌های انحطاط می‌شود، بسیاری  به‌خاطر فقدان تحلیل علمی در فکر هدایت توده  به سر منزل مقصود بوده  و هنوز هم ـ به‌خاطر خاستگاه اجتماعی و فرهنگی خود ـ هستند و اين موضوع بحران‌ساز است چرا که خود جزو توده‌اند، درحالی‌که جامعه‌مدنی نیاز به تحلیلگر دارد، نه هدایتگر؛ امری که با رشد تحصیلکردگان دانشگاهی زمینه آن فراهم بوده و تنها به آزادی‌های بیشتر نیاز دارد. جامعه‌مدنی متشکل از نهادهای متعددی است که جز با دموکراسی و مشارکت  در عمل و نظر ره به توسعه نمی‌برد و جز مصرف‌گرایی جایی در جهان مدرن ندارد. منتها به خاطر اقتصاد نفتی و فقر گسترده تنها با استقرار جامعه‌مدنی مشکلات امروز حل نخواهد شد. عده‌اي از این فقر هر از چندی بهره می‌برند. راه‌حل این امر باز هم در دست نوگرایان دینی است که دست‌كم در این بحران بی‌اعتمادی هنوز از اعتماد عمومی برخوردارند البته با برنامه در کشوری که بحران‌هایي چون گرانی، بحران ارزش‌ها، جمعیت و بالاتر از همه بحران انفعال اجتماعی و سرخوردگی روشنفکران که از همه مهم‌تر است و…. .

.Email-m_nekourooh@yahoo.com

پی نوشتها:

1ـ  مارسل گوشه؛ فیلسوف سیاسی، مدیر مجله Debat  پاریس.

2ـ شریعتی، جزوه “از کجا آغاز کنیم.”

3ـ نگاه كنید به کتاب سیدضیاء، از خسرو معتضد.

4ـ  نگاه كنيد به کتاب “عوامل توسعه غرب و علل توسعه‌نایافتگی ایران” محمود نکوروح، انتشارات چاپخش.

5ـ لوموند دیپلماتیک، 1982 پاریس.

 6ـ در مورد ضرورت مدل می‌توانید به سخنان سید محمد خاتمی در جمع استانداران و فرمانداران دولت قبل در چند هفته پیش رجوع نمایید: سایت امروز.

7ـ آلن تورن، جامعه شناس معروف فرانسوی.

 

دانلود فایل پی‌دی‌اف مقاله



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژانویه 20, 2018 1222 بازدید       [facebook]