ما و مدرنیته به روایت شریعتی | بیژن عبدالکریمی (وبگاه بیژن عبدالکریمی ـ ۱۳۹۲)
ما و مدرنیته به روایت شریعتی
بیژن عبدالکریمی
منبع: وبگاه بیژن عبدالکریمی
تاریخ: ۱۳۹۲
این نوشته متن کامل پاسخهای دکتر عبدالکریمی به پرسشهایی است که از سوی کارشناسان برنامه تلویزیونی «مجله فرهنگی زاویه» برای مناظرهای تلویزیونی در همین برنامه، به تاریخ چهارشنبه 1392/3/29، با عنوان «ما و مدرنیته به روایت شریعتی» تعیین شده بود. حجتالاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، میهمان و طرف دیگر مناظره در این برنامه بودند.
ـ درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه بود؟
ـ برخلاف آن چه ظاهر این پرسش نشان میدهد، به اعتقاد من و بر اساس تحلیلی که صورت خواهم داد، معنای این پرسش کاملاً روشن نیست. به تعبیر سادهتر، این پرسش چندین معنا دارد یا متشکل از چند پرسش است که خود را در شکل پرسش واحدی نمایان میکند، در حالی که به هیچوجه سؤالی ساده و با معنا و مضمونی واحد نیست. برای این که این پرسش معنای روشن خود را پیدا کند و نیز برای روشن شدن افقی که پاسخ پرسش باید در آن افق جستجو شود، ناچارم خیلی سریع به طرح یکی، دو مبنای معرفتشناسانه بپردازم.
مقدمه اولم در این بحث این است: فهم یک کنش است. فهمیدن خود یک کنش و یک فعل است و میان کنش یا فعل با نظر، شناخت و فهم مرز مشخصی وجود ندارد، همانگونه که میان «اراده و فاهمه»، میان «خواستن و دانستن»، میان «فهم و تفسیر»، و میان «دانش و ارزش» مرز آشکاری وجود ندارد. لذا، فاهمه هیچگاه از اراده جدا نیست. بر اساس این مبنای معرفتشناسانه، باید گفته شود هر گونه فهم یا دانستنی، مبتنی بر نوعی خواستن است، و هر خواستنی، مبتنی بر نوعی فهم و دانستن. همچنین، هر فهمی نوعی تفسیر و هر تفسیری نوعی فهم است؛ هر دانشی با ارزشی قرین است و هر ارزشی با نوعی دانش.
نتیجهای که از این مقدمه و از طرح این مبنای معرفتشناسانه میخواهم بگیرم این است که خود این پرسش که «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه بود؟» صرف یک پرسش نظری نیست، بلکه، بیانگر نوعی اعلام مواضع از پیش مفروض و مطلقفرضگرفته شدهای است که اگر این مواضع و مفروضات آنها روشن شوند، پرسش معنا یا معانی متفاوتی خواهد یافت و افقی نیز که در آن باید پاسخ پرسش جستوجو شود متفاوت و روشنتر خواهد بود.
در اینجا حتی به یک نکتة بسیار ظریف نیز میتوان اشاره داشت و آن این که حتی فعل عبارتی که ما در همین پرسش به کار میبریم نشانگر دو موضع مختلف و دو نحوة تفکر کاملاً متفاوت است: «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه بود؟» یا «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه است؟»
کاربرد یکی از همین دو فعل سادة «بود» (زمان گذشته) یا «است» (زمان حال) نشان میدهد که در یک نحوة تفکر اندیشة شریعتی به بخشی از تاریخ گذشته و موضوع تاریخ تفکر تبدیل شده است، و در یک نحوة اندیشة دیگر، تفکر شریعتی حقیقت زندهای است که هنوز در میان ما وجود دارد.
ما در مآثر خودمان داریم: «نبیین که میگوید، ببین چه میگوید».این سخن در جای خود، و از منظری که بیان شده، سخن کاملاً درستی است. اما سخن بنده، بر اساس همان مبنای معرفتشناسانهای که بیان کردم، یعنی عدم جدایی «فاهمه از اراده»، «فهم از کنش» و «دانش از ارزش»، این است که ربط بسیار وثیقی میان «چه میگوید» و «که میگوید» وجود دارد. لذا برای فهم معنای این پرسش که «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه است؟»باید دید چه کسی آن را مطرح میکند؟
این پرسش معنای واحد ندارد تا پاسخ واحد داشته باشد، بلکه بسته به این که آن را چه کسی مطرح میکند معنا و مضمون آن نیز متفاوت خواهد بود. این پرسش در یک خلأ و در یک فضای اثیری شکل نگرفته است بلکه در فضایی اجتماعیـتاریخی مطرح شده است. بر اساس استقرایی ناقص، میتوان گفت کسانی که به نحوة مواجهة شریعتی، با مدرنیته انتقاد دارند و وی را متهم به غیردقیق بودن، رومانتیک بودن وتقلیلگرایی میکنند، چند دستهاند:
الف. شیفتگان مدرنیته و عقلانیت مدرن و همة دستاوردهای آنها:این گروه بر اساس دلسپردگی و شیفتگی تام و تمام خویش به عالم مدرن و خشم و نفرتی که نسبت به عالم سنت دارند، و بر اساس مواضع ضدسنت، مواجهة شریعتی با مدرنیته را نادقیق، رومانتیک و تقلیلگرایانه میدانند. این گروه هم انتقادات شریعتی به عقلانیت مدرن و دستاوردهای این عقلانیت و هم دفاع او از سنت تاریخی را روی برنمیتابند. آنان، آگاهانه یا ناآگاهانه، و بیشتر ناآگاهانه، شکل پرسش را تغییر میدهند و از اوصاف «غیردقیق بودن»، «رومانتیک بودن» و «تقلیلگرایانه بودنِ» مواجهة شریعتی با مدرنیته سخن میگویند. اما این اوصاف، در واقع، عمدتاً سرپوشی بر احساس شیفتگی و دلسپردگی آنان به عقلانیت مدرن و روند مدرنیته و بر احساس خشم و کینة ضدسنتشان است. در این صورت، معنایی که در پس پرسش مطروحه مستتر است، این است: «چرا شریعتی به اندازة کافی به عقلانیت مدرن دل نسپرده است؟»
در این صورت پاسخ من به این پرسش، طرح یک پرسش متقابل است: آیا ما حق داریم عقلانیت مدرن را مطلق کرده، آن را امری مطلق فرض کنیم؟ آیا عقل مدرن امری مطلق و پرسشناپذیر است؟
ب. سنتگرایان:اما سنتگرایان، نیز که از پایگاه عالم سنت خواهان مواجهه با مدرنیته و عقلانیت مدرن هستند، به نحوة مواجهة شریعتی با عالم مدرن و نیز با عالم سنت گلهمندند. آنان نیز معتقدند که مواجهة شریعتی، هم با سنت تاریخی خودمان و اسلام و هم با مدرنیته و غرب نادقیق، ناسازگار، التقاطی و … است. در این صورت معنای پرسش مورد بحث، چنان چه از زبان این گروه مطرح شود، این است: چرا شریعتی مثل سنتگرایان با سنت تاریخی و اسلام و نیز با مدرنیته، عالم مدرن و عقلانیت مدرن مواجهه نداشته است؟ چرا شریعتی، در قیاس با سنتگرایانِ ضدمدرنیته و ضدغرب، با عقل مدرن و مدرنیته با گشودگی بیشتری مواجهه داشته است؟ چرا شریعتی نکوشید فرضاً همچون اندیشمندی چون مطهری از پایگاه و منظر عالم سنت با عالم مدرن مواجه شود، یعنی نکوشید عالم مدرن و همة مسائل آن را به درون عالم سنت بکشد و در بطن همین عالم همة مسائل را تحلیل کند و نقطة شروع حرکت فکری خویش را عالم سنت قرار دهد؟
در این صورت پاسخم به پرسش مذکور این است: آیا چشمانداز و دیدگاههای سنتگرایان ما امری مطلق و معیار درستی و نادرستی اندیشهها از جمله نحوة مواجهة ما با مدرنیته، عقلانیت مدرن و غرب است؟ آیا روند انقلاب و وضعیت کنونی ما شکست تاریخی این دیدگاهها را برای حل بحرانهای ما در مواجهه با عالم مدرن و جهان کنونی نشان نداده است؟
ج. هگلیان: در جامعة ما برخی از موضع تفکر هگلی و هگلیانیسم و بر اساس تفسیر خاصی از تفکر هگل که با هیستوریسیسم (اعتقاد به اصالت تاریخ) و تفسیر خطی از تاریخ سازگار است، از شیوة مواجهة نادقیق، رمانتیک و تقلیلگرایانة شریعتی با مدرنیته سخن گفتهاند. در این صورت، معنای پرسش مطروحه، در آخرین تحلیل این است: چرا شریعتی به هگلیانیسم و هیستوریسیسم مستتر در آن و تفسیر خطی از تاریخ و لذا اجتنابناپذیری تاریخ مدرنیته و تاریخ غرب به منزلة یگانه امکان حقیقیای که فراروی تاریخ ما قرار دارد، تن نداده است؟
د. نیهیلیستها: افراد مأیوس وناامیدی نیز هستند که هم ایمان خویش را به عقل مدرن از دست دادهاند و هم در سنت تاریخیمان هیچ حقیقت و بصیرت بنیادینی را برای مواجهه با بحرانهای انسان و جهان کنونی نمییابند. آنان تحت تأثیر روایتی خاص از اندیشههای نیچه ناامیدانه از اساس، «وجود حقیقت» و لذا «امکان تفکر» را منکرند و مفهوم حقیقت برایشان اسطوره و افسانهای بیاعتبار بیش نیست. آنان اساساً با همه چیز و همه کس مخالفند و مفهوم «حقیقت» را مردهریگی از تاریخ متافیزیک میبرمیشمارند. آشکار است آنان نیز نمیتوانند مخاطب مردی چون شریعتی باشند که سراسر حیات و آثارش با مفهوم بنیادین حقیقت پیوند خورده است و زیستن را چیزی جز جستوجوی حقیقت و زیستن در پرتو حقیقت نمیداند.
هـ. خودشیفتگان و خودبنیادان: و نیز هستند افراد خودشیفته و خودبنیادی که بنا به پارهای از دلایل و تعلقات سایکولوژیک و خودشیفتگیشان به نقد شخصتهایی چون شریعتی میپردازند، تو گویی بزرگی بزرگان به معنای نفی شخصیت آنان است و آنان به دلایل روانشناختی، بر اساس نوعی مکانیسم دفاعی، ناچارند برای اثبات شخصیت خویش به انکار دیگران، بهخصوص بزرگی بزرگان بپردازند. هر چند به لحاظ نظری و نیز اخلاقی ما حق نداریم به مواجههای غیرمعرفتی با معرفت پرداخته، بکوشیم با نوعی نقد اخلاقی دیدگاه منتقدان را پاسخ دهیم، لیکن، به هر حال، نمیتوان غلبه و سیطرة دلایل و انگیزههای روانشناختی را در برخی مواجهههای نقادانه با آرا و اندیشه و شخصیتها نادیده گرفت.
لذا با توجه به این که چه کسی از دقت یا عدم دقت، رمانتیک یا غیررمانتیک بودن یا تقلیلگرایانه یا غیرتقلیلگرایانه بودن مواجهة شریعتی با مدرنیته و غرب پرسش میکند، روح، معنا و مضمون این پرسش متفاوت خواهد بود. لذا پاسخ یکجا به همه معانی و مضامین این پرسش نیز امکانپذیر نیست.
ـ به نظر شما آیا این امکان وجود ندارد که ما خارج از چشماندازها و مواضع ذکر شده به مواجهه با شریعتی یا طرح پرسش از اندیشة شریعتی بپردازیم؟
ـ در اینجا توجه به چند نکته لازم است:
اولاً، این امر کاملاً امکانپذیر است که ما خارج از چشماندازهایی که مطرح کردم به طرح پرسش یا مواجهه با تفکر متفکری چون شریعتی بپردازیم. اما از این امر نباید نتیجه گرفت که ما میتوانیم از منظری مطلق و بدون هیچگونه چشماندازی به طرح پرسش بپردازیم.
ثانیاً، هدف من از بیان این مقدمات روشن ساختن این امر است که معنای پرسش و نیز افقی که در آن پاسخ باید جستوجو شود در گرو منظری است که سؤال بر اساس آن منظر شکل گرفته است. لذا فهم معنای پرسش و پاسخ شایسته بدان بدون درک منظر و چشماندازی که بر اساس آن پرسش مطرح شده است، امکانپذیر نیست.
ثالثاً، بدون تفکیک و تمییز این چشماندازها ما در افق روشنی برای پاسخگویی به پرسشها حرکت نخواهیم کرد.
اما هدف اصلیام از طرح مقدمات مذکور این است که نشان دهم اهمیت و اصالت شریعتی، در همین وضعیت خاص اوست که وی به هیچیک از مواجهههای شیفتگان عقل مدرن، سنتگرایان، هگلیمشربان و نیهیلیستها تن نمیدهد. این نکته همان چیزی است که شریعتی را از بسیاری متمایز میسازد. شریعتی نه شیوة مواجهة توتالیتر عقل مدرن با سنتهای تاریخی و مواضع ضدسنت آن را میپذیرد و نه شیوة مواجهة توتالیتر سنتگرایان با مدرنیته و عقلانیت مدرن. جوهرة تفکر شریعتی در همین وصف دیالکتیکی تفکر او در میانة عقلانیت جدید و عقلانیت سنتی نهفته است. همین موضع دیالکتیکی شریعتی دقیقاً همان چالشگاه اصلی او و منتقدانش و در عین حال خاستگاه اصالت و اهمیت شریعتی است.
مقدمة دوم بحثم این است که خود محتوا و مضمون پرسش مطروحه چندان روشن نیست. سؤال این است: «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه است؟»
در این پرسش سه وصف برای تفکر مطرح شده است تا به واسطة این سه صفت، تفکر شریعتی به طور عام و نحوة مواجهة او با مدرنیته به طور خاص مورد بررسی قرار گیرد: دقیق بودن، غیررمانتیک بودن و غیرتقلیلگرایانه بودن. اما اجازه دهید در خصوص یکایک این اوصاف تأمل کنیم:
آیا در این پرسش خود واژة «دقیق» به نحوی دقیق به کار رفته است؟ اساساً «فهم دقیق» یعنی چه؟ آیا مراد از «فهم دقیق»، «فهمی ریاضیگونه» یعنی اندیشهای شبیه ریاضیات است؟ یا آیا منظور از «فهم دقیق» یک امر یعنی نیل به مبانی نخستین آن (مثل مبناگروی[1] دکارتی) یا نیل به وضوح و تمایز دکارتی در خصوص موضوع مورد اندیشه است؟ آیا اساساً میتوان تفکر را به امری شبیه ریاضیات تبدیل کرد تا دقت ریاضیات را داشته باشد؟ آیا وقتی از معرفت دقیق سخن میگوییم، آگاهانه یا ناآگاهانه سودای شکست خوردة دکارتی، یعنی آرزوی ریاضیاتی کردن[2] معرفت و الگو قرار دادن ریاضیات برای تفکر را در سر داریم؟ آیا براستی مفهوم «فهم دقیق» خود مفهومی دقیق است؟ یک معرفت چه ویژگیهایی باید داشته باشد که بتوان آن را «دقیق» تلقی کرد؟
البته ما مفهوم «معرفت دقیق» را به اجمال میفهمیم. افراد عامی، نادقیق میاندیشند، به این معنا که آنان به نتایج و لوازم آشکار سحنان خویش خودآگاه نیستند. ما تفکر آنان را متصف به بیدقتی میکنیم و در مقابل متفکران را به دارا بودن تفکر دقیق متصف میکنیم. اما قضاوت در خصوص دقیق یا نادقیق بودن تفکر فردی چون شریعتی امری دشوار به نظر میرسد.
نیچه یک فیلسوف نیست، بلکه فراتر از یک فیلسوف و یک ابرفیلسوف است. وی یکی از راسخترین متفکران تاریخ متافیزیک غرب و یکی از رادیکالترین نقادان سنت متافیزیک غربی است. با او سنت متافیزیک غربی کاملاً متزلزل میشود و حتی شاید بتوان گفت به اعتباری به پایان میسد. اما هایدگر در خصوص همین نیچه بزرگ، معتقد است که او وصف موجوداندیشی تفکر متافیزیک غربی را عمیقاً درنیافت. یعنی از نظر هایدگر، نیچة بسیار عمیق، در درک عمیق سنت متافیزیک غربی ناتوان بوده است.
پدیدارها، و نیز تفکر، چیزی همچون یک استخر نیستند که عمق معلومی داشته باشند و ما بتوانیم با یک مقیاس اندازهگیری کرده، بگوییم که چه کسی به عمقشان دست یافته و به ته واقعیتها رسیده است و چه کسی به این عمق دست نیافته است، گر چه ما در عمل، یعنی در یک فضای گفتمانی واحد و مشترک، پارهای توافقهای آشکار و پنهان در خصوص دریافت عمیق یا غیرعمیق از بعضی مسائل داریم.
نتیجة طرح این مقدمه این است که پرسش در خصوص دقیق یا نادقیق بودن فهم شریعتی از مدرنیته بر اساس خود همین عدم دقت در خصوص مفهوم «دقت»، وصفی ایدئولوژیک مییابد. چون پرسشگر توجه ندارد که اندیشة خود او نیز به همان اندازة تفکر مورد نقدش نادقیق است.
همچنین از پرسشگر میپرسیم: مراد از «رمانتیک بودن» و «رمانتیسیسم» به طور کلی چیست؟ و عناصر رمانتیک مستتر در تفکر شریعتی به طور عام و در مواجههاش با مدرنیته به طور خاص چیست؟ تا این پرسشها پاسخ داده نشود، نمیتوان به این پرسش پاسخ داد که آیا تفکر شریعتی رمانتیک بوده است یا نه. خود نقد وصف «رمانتیک بودن» تفکر شریعتی و نقد رمانتیسیسم تفکر او مبتنی بر فهم خاصی از تفکر است و خود این فهم محل چالش است.
از منظر راسیونالیسم ارسطویی، تفکر افلاطونی و تکیهاش بر عنصر «اروس» (عشق)، یا توجه این تفکر به اسطورهها، یا استفاده از زبان نمایشنامه یا تکیه بر زبان طنز و شوخیهای سقراطی جملگی نشانههای دوری افلاطون از تفکر ناب فلسفی هستند. اما چه کسی گفته است که راسیونالیسم خشک و منطقپرستانة ارسطویی یگانه شیوة تفکر است و این نحوة تفکر مرکزیت، مرجعیت و معیار بودن خودش را از کجا اخذ کرده است؟ از منظر تفکر دکارتی، یا بر اساس مبانی فکری اندیشمندانی چون فرگه یا راسل اندیشههای شاعرانی چون گوته و هولدرلین و حتی تفکر متفکرانی چون کییرکهگور یا آگوستین چیزی جز رمانتیسیسم نیستند. اما در مقابل میتوان گفت تلاش به منظور کنار گذاشتن هر گونه شورمندی، و نیز عناصر وجودی و شاعرانه از تفکر، و تلاش به منظور محدود کردن تفکر به عناصر عقلی، آن چنان که در عقلانیت مدرن و در ریاضیات و علم جدید با آن روبروییم، حاصل روح پوزیتیویستی و سیانتیستی و لوژیسیسم (منطقپرستی) تفکر متافیزیکی و تبدیل تفکر به امری تکنیکی و فنی است. حال سؤال این است: خود مطلق گرفته شدن، مرجعیت و مرکزیت این نحوه تفکر سیانتیستی و پوزیتیوستی کجا به اثبات رسیده است؟
در خصوص وصف «تقلیلگرایی» نیز از پرسشگر میپرسیم: آیا اساساً تفکر غیرتقلیلگرایانه وجود دارد؟ آیا تقلیلگرایی وصف ذاتی هر گونه تفکری نیست؟ آیا اساساً ما میتوانیم تمام اوصاف و همة وجوه پدیدارها، علیالخصوص رویداد تاریخی بسیار بزرگی چون غرب و مدرنیته را به نحوی غیرتقلیلگرایانه بفهمیم؟ آیا اساساً فهم غیرتقلیلگرایانه برای بشر امکانپذیر است؟آیا ما حتی از خودمان فهمی همهجانبه داریم؟
البته، ما به نحو اجمالی معنای «تقلیلگرایی» را میفهمیم آنجا که میتوانیم نشان دهیم که این کدامین اوصاف پدیدار است که متفکرِ موردِ نقد میتوانست آن را دریابد اما درنیافت. لذا سؤال میکنیم: به ما بگویید در فهم شریعتی کدامین عناصر قوامبخش مدرنیته غایب است؟ از پرسشگر باید بپرسیم اگر تفکر شریعتی تقلیلگرایانه است، او مدرنیته را به چه چیزی تقلیل داده است؟ تا این پرسش پاسخ داده نشود، بحث از تقلیلگرایانه یا غیرتقلیلگرایانه بودن مواجهة شریعتی با مدرنیته روشن نیست.
از یک منظر باید گفته شود همة اندیشهها و شناختها بالذات تقلیلگرا هستند و برای بشر متناهی امکان شناخت کامل و همه جانبه از پدیدارها، که دارای اوصاف بیشمارند، علیالاصول میسر نیست. این تنها جهال، جزماندیشها، مغرورها و احمقها هستند که شناخت خود را از واقعیتها و پدیدارها کافی، وافی، جامع و مانع میدانند و غنای سرشار، خوفبرانگیز و هیبتانگیز پدیدارها و واقعیتها را درک نمیکنند.
نکتة اساسی دیگر این است که تفکر حاصل گفتوگوی آدمی با پدیدارهاست. وجوه پدیدارها بیشمار و بیپایان است.لذا در تفکر و در گفتوگوی با پدیدارها ما پیوسته از وجهی به وجهی و از وصفی به وصفی دیگر انتقال یافته، به وجوه، اوصاف و ساحات دیگری از پدیدار کشیده میشویم. به همین دلیل، تمامی مفاهیم، نظریهها، صورتبندیها و پاسخهای ما به پرسشها در قیاس با خود پدیدارها و واقعیتها همواره بالذات ناتمام است. این ناتمام بودن وصف ذاتی تفکر بشری است.نباید فراموش کنیم که اندیشهها و صورتبندیهای ما از واقعیتها همواره چندلایه، چندفضایی، لغزنده، متکثر و برخوردار از امکانات گوناگون برای انحاء متنوع و کثیری از ترکیبها و پیوندها برای درک پدیدارها و نیز صیروتها و تحولات آنهاست، لایهها و فضاهایی که در دل یکدیگر جای دارند و پیوسته و در سیّالیتی دائمی از هممیگسلند و با هم درمیآمیزند. همچنین ما بایدوصف طیفی بودن مفاهیم، نظریهها، صورتبندیها و پاسخهایمان به پرسشها را همواره مد نظر قرار دهیم.
لذا پاسخهای ساده، قطعی، خطی، مطلق، تکبعدی، فروکاهنده، غیرطیفی، ثنویاندیشانه و دوارزشی به بسیاری از پرسشها، از جمله پرسش از ارزش و اعتبار نحوة مواجهة شریعتی با مدرنیته، غیرممکن است، و در صورت ارائة پاسخهایی با چنین اوصافی، بحث به چیزی شبیه کاریکاتوری از واقعیتها ختم میشود. اهل تفکر نمیتوانند به یک چنین پاسخهای ساده، قطعی و دوارزشی تن دهند. اما اغلب مخاطبان نیز تمایل یا حوصلهای برای شنیدن پاسخهای چندگانه، متکثر و طیفی ندارند.
لذا پاسخم به این پرسش که «درک و دریافت شریعتی از مدرنیته، چقدر دقیق، غیررمانتیک و غیرتقلیلگرایانه است؟» این است: اولاً، معنای خود این سؤال چندان روشن و دقیق نیست. لذا تا معنای «دقیق بودن»، «رمانتیسیسم» و «تقلیلگرایی» در تفکر به طور عام و در مواجهه با مدرنیته به طور خاص روشن نشود، معنای این پرسش روشن نخواهد شد. ثانیاً، بسته به این که این پرسش از کدامین منظر و چشمانداز مطرح شده است، معنا و مضمون آن متفاوت خواهد بود، لذا پاسخ به آن نیز متفاوت خواهد شد. ثالثاً، پرسشگر معمولاً و اغلب به گونهای نامتأملانه و ناخودآگاه با طرح پرسش، منظر و چشمانداز خود را مطلق میکند، در حالی که منظرها و چشماندازهایی که خاستگاه ظهور پرسش است، هر چند امری لازم و ضروری برای قوامگرفتن خود پرسش است، اما بههیچوجه امری مطلق نیست. رابعاً، در مواجههای پدیدارشناسانه با متن و اندیشة شریعتی و در مقایسة تفکر او با اندیشههای بسیاری از صاحبنظران، یعنی در فهمی طیفی و بر اساس منطقی چندارزشی و با توجه به صورتبندیای که بنده از مسائل دارم، میتوان اندیشة شریعتی را از اوصاف نادقیق بودن، رمانتیسیسم و تقلیلگرایی، البته در معانی عرفی و همگانی این اوصاف و نه در معنای وجودشناختی و متافیزیکیشان، بسیار دور دانست.
ـ رویکرد شریعتی به مدرنیته چقدر واجد انسجام و سازگاری درونی یا تعارضات پنهان و آشکار است؟
ـ در خصوص این پرسش نیز توجه به تمام مقدماتی که برای پاسخگویی به پرسش نخست ارائه شد، مجدداً لازم است، یعنی ضرورت ابهامزدایی از خود پرسش، توجه به سیاق و چشماندازی که پرسش از آن برخاسته است، ضرورت مطلق نکردن این سیاق و این چشمانداز و توجه به سیالیت معنایی پرسش و نیز سیالیت پاسخ بدان و امکان صورتبندیهای گوناگون مسأله و چندلایه و چندفضایی بودن مفاهیم و صورتبندیهای ما از امور، واقعیتها و نیز اندیشهها و شخصیتها.
در این پرسش، صرف نظر از خود مفاهیم «مدرنیته» و «انسجام»، که به دلیل ضیق وقت و به منظور پیشبرد بحث معانی آنها را روشن فرض کردهایم، روشن نیست که منظور از این «انسجام یا عدم انسجام»ی که محل بحث است میان چه اموری است. یعنی ما باید سازگاری یا عدم سازگاری چه اموری را در رویکرد شریعتی به مدرنیته مدّ نظر قرار دهیم. به دلیل روشن نبودن همین وجه، بهخصوص با توجه به سیاق اجتماعی و تاریخی ما که این پرسش در آن شکل گرفته است، به نظر میرسد این سؤال نیز غالباًــ و صدالبته نه همیشه و نه در همة صورتبندیهاــ از منظری ایدئولوژیک سرچشمه گرفته است. به بیان سادهتر، بخش عمدة جامعة ما را به اعتبار موضعگیری نسبت به سنت تاریخی و مدرنیته دو گروه تشکیل میدهند: 1. نوگرایان و شیفتگان عقلانیت مدرن 2. سنتگرایان، در معنای عام کلمه، که دارای مواضع ضدمدرنیته بوده، در برابر عقلانیت مدرن، ارزشها و جهانبینی حاصل از آن به مقابله میپردازند. این دو گروه علیرغم تعارضات سیاسی و ایدئولوژیکشان از منطق واحدی تبعیت میکنند. یعنی هر دو اسیر تعارض مفاهیم ثنوی و دوقطبی سنتـمدرنیته یا شرقـغرب هستند و به همین دلیل ایدئولوژیک میاندیشند. هم شیفتگان عقلانیت مدرن و هم سنتگرایان ضدمدرنیته، در برابر تفکر ما صرفاً به وجود دو امکان قائلند و هر دو گروه امکان دیگری را در مواجهه با غرب و مدرنیته نمیشناسند. آنان ما را یا به تن دادن مطلق به عقلانیت جدید دعوت میکنند یا به موضعگیری بر ضد آن. لذا هر دو گروه، هر چند از دو منظر کاملاً متفاوت، در یورش به شریعتی مشترکند. این دو گروه امکان هر گونه سنتز میان عقلانیت مدرن و سنت تاریخی را ناسازگاری و عدم انسجام میدانند. در صورتی که مهمترین و تمام مسألة نظری، تاریخی و تمدنی ما همین غلبه بر تعارض سنت و مدرنیته و جستوجوی سنتزی برای آندو است.
کسانی که رویکرد شریعتی به سنت و مدرنیته را متصف به عدم انسجام و ناسازگاری درونی میکنند، در واقع صورت مسألة ما را پاک میکنند، نه اینکه حل کنند. از آنانی که رویکرد شریعتی به سنت تاریخی ما و مدرنیته را متصف به عدم انسجام منطقی و ناسازگاری درونی میکنند، میپرسیم شق دیگر تفکر که دارای انسجام منطقی و سازگاری درونی باشد چگونه است؟ نمونههای تفکر سازگار و منسجم در مواجهه با سنت تاریخی و مدرنیته کدام است؟ چرا هیچکس سنتگرایی از نوع طالبانیسم یا بنلادنیسم را در مواجهه با مدرنیته متصف به ناساگاری درونی نمیکند؟ زیرا این جریان به نحوی کاملاً سازگار و منسجم در برابر عقلانیت مدرن قیام کرده، به نحوی سازگار و منطقی با عقلانیت مدرن میجنگد. چرا هیچکس دیدرو، ولتر، روسو یا دیگر متفکران عصر روشنگری را در مواجهه با عقل مدرن یا با سنتهای تاریخی به عدم انسجام منطقی و ناسازگاری درونی متهم نمیکند؟ زیرا آنها به طور تمام قد در برابر سنتهای تاریخی موضع گرفتهاند.
لذا معنای ضمنی، مستتر و پنهان نقد کسانی که تفکر شریعتی را متصف به عدم انسجام منطقی و ناسازگاری درونی در تلاش به منظور حل تعارض سنت و مدرنیته میکنند این است که چرا شریعتی به نحو مطلق سنتگرا یا به نحوی مطلق مدرنیست و نوگرا نبوده است. هیچ سنتگرا یا هیچ مدرنیستی متهم به ناسازگاری در تفکر و اندیشهاش در مواجهه با سنت یا مدرنیته نمیشود. اما هویت تاریخی ما ایرانیان، و بسیاری از دیگر جوامع، در گرو همین تعارض سنت و مدرنیته، و عدم سازگاری و عدم انسجام اندیشههایمان در حل این تعارض است. آیا اساساً، نیل به یک چنین عدم تعارض و انسجامی در تفکر، یعنی «تن دادن مطلق به عقلانیت مدرن» یا «از اساس نادیده گرفتن عقلانیت مدرن» برای ما امری مطلوب است؟
در سنت تاریخی خود ما، بعد از مواجهة اولیة ما مسلمانان با عقلانیت یونانی، برخی در برابر این عقلانیت موضع گرفتند. هیچ کس آنها را متهم به ناسازگاری درونی در مواجههشان با عقل یونانی نکرد. برخی نیز عقلانیت متافیزیکی یونانی را مطلق کردند و برای عقلانیت دینی جایی قائل نبودند. ابوالعلا مَعَرِّی میگفت: «هرکس عقل دارد، دین ندارد، هر کس که دین دارد، عقل ندارد». هیچ کس ابوالعلا مَعری را متهم به عدم انسجام نمیکند. اما این فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق و ملاصدرا هستند که اسیر یک نوع عدم انسجام و ناسازگاری درونی در تفکرشان درحل تعارض عقل و وحی، یعنی حل تعارض دو نظام اپیستمیک گوناگون موجود در سنت تاریخی و دینی عبریـیهودی و سنت متافیزیک یونانی هستند. اما وجود تعارض و عدم انسجام در فلسفههای فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق یا ملاصدرا و عدم وجود تعارض در اندیشههای ابوالعلا معری بههیچوجه به این معنا نیست که این آخری از بنیانگذران نظامهای گوناگون در سنت فلسفة بهاصطلاح اسلامی عمیقتر و جدیتر میاندیشیده است. لذا ما باید معنای «این عدم انسجام و عدم سازگاری درونی در تفکر» را در خصوص مواجهه با سنت تاریخی خود و مدرنیته بفهمیم.
هویت تاریخی ما در همین عدم انسجام و عدم سازگاری درونی نهفته است. این که تفکر ابوالعلا معری در مواجهه با عقل و دین دچار ناسازگاری نیست و ملاصدرا هست، به این معنا نیست که ابوالعلا متفکر اصیلی است و ملاصدرا نه، بلکه صرفاً به این معناست که ابوالعلا از اساس با مسأله تعارض عقل و دین مواجه نشده یا از اساس صورت مسأله را پاک کرده است، اما ملاصدرا نه. اندیشیدن به یک مسأله بنیادین اما به پاسخی متعارض و نامنسجم رسیدن بسیار اصیلتر از به نحوی سازگار و منسجم نیندیشیدن به یک چنین مسألهای بنیادین یا از اساس پاک کردن صورت مسأله است. اگر از پیرزنی در یکی از روستاهای دور افتادة افغانستان پرسیده شود تفکر آیندة بشری به کدامین سو حرکت خواهد کرد؟ با «سکوت» وی مواجه خواهیم شد. هایدگر نیز در پاسخ به این پرسش، «سکوت» میکند. اما بدا به حال جوامع علمی، دانشگاهی، روشنفکری یا حوزوی ما که تفاوت این دو گونه سکوت را نفهمند و در نیابند که سکوت هایدگر، سکوتی جاهلانه، کاهلانه یا مسئولیتگریزانه نیست، بلکه از عمق تفکر و بینش نسبت به سرشت انسان، جهان و حقیقت برمیخیزد.
لذا وقتی از من میپرسید: «آیا رویکرد شریعتی به مدرنیته واجد انسجام و سازگاری درونی بوده است یا نه؟» یا «رویکرد شریعتی به مدرنیته چقدر واجد انسجام و سازگاری درونی یا تعارضات پنهان و آشکار است؟» ، در مقابل من از شما سؤال میکنم: منظورتان از این پرسش چیست؟ شما به معانی مستتر و ضمنی این پرسش چه قدر خودآگاهید؟ آیا مرادتان این است که شریعتی خطیب و نویسندهای سطحی بوده که درکی از تعارضات عقلانیت مدرن و عقلانیت دینی و ماقبل مدرن نداشته، و کوشیده این دو را با هم به نحوی بسیار سطحی کنار هم بگذارد، اما در مقابل فرضاً افرادی چون مطهری، فردید، داوری یا حوزههای علمیة ما در نظام فکری بسیار منسجمی بر این تعارض چیره شدهاند؟ به اعتقاد من این سطح از دریافت مسأله بسیار سطحی، عوامانه و عوامفریبانه است.
مطهری بهسادگی میاندیشید که «در اینجا [یعنی در توجه به تحولات حاصل از مدرنیته و علم و تکنولوژی جدید][3]مشکل لاینحلی وجود ندارد»[4] و صرفاً با توجه به مفاهیم «ثابت و متغیر» در فقه میتوان تعارض میان عالم مدرن و عالم سنت را حل کرد. وی مدعی بود که در طی تلاشهای خودش، که «کتاب مرجعیت و روحانیت مظهر آن است» به «ایجاد پلی … میان فرهنگ قدیم و فرهنگ جدید، … و میان اندیشة غربی و اندیشة شرقی» نایل آمده است.[5] جلال آلاحمد نیز مدعی است که در فصلی با عنوان «شکستن طلسم غربزدگی» در کتاب غربزدگی راهحل غلبه بر غربزدگی و پاسخ پرسش از چگونگی نحوة مواجهة ما با مدرنیته را ارائه کرده است. اما نمیتوانیم این حقیقت را نادیده بگیریم که هردوی این عزیزان مسأله را بسیار سادهاندیشانه و نامتفکرانه و سطحی دریافتهاند. اگر مطهری و آلاحمد حدود نیم قرن پیش، بر اساس تجربیات تاریخی خود، از روند مدرنیته و اجتنابناپذیری آن درکی عمیق نداشتند، امروز، به خصوص بعد از تجربیات چند دهة بعد از انقلاب، ما دیگر حق نداریم چنین سادهاندیشانه در بارة مدرنیته و امکان نیل به یک نظام سازگار نظری برای حل تعارضات بنیادین عالم سنت و عقلانیت مدرن بیندیشیم.
البته ما به اجمال درمییابیم که برخی از اندیشهها در قیاس با برخی دیگر از اندیشهها از سازگاری بیشتر یا کمتری برخوردارند، اما چنین نیست که برخی اندیشهها به نحو مطلق دارای ناسازگاری و برخی دیگر به نحوی مطلق سازگار و بیتعارض باشند. همچنین، از نقادان شریعتی باید پرسید مرادشان از این ناسازگاری چیست؟ این کدامین عناصر درونی نظام فکری اندیشة شریعتی است که با یکدیگر ناسازگارند؟ همانگونه که اشاره شد، در پرسش از وجود یا عدم وجود سازگاری در تفکر شریعتی غالباًــ اگر چه نه همیشهــ وجهی ایدئولوژیک نهفته است. به بیان سادهتر، دو گروه شریعتی را متهم به وجود ناسازگاری منطقی در مواجههاش با مدرنیته میکنند: شیفتگان عقل مدرن و سنتگرایان. اما از شیفتگان عقل مدرن یا سنتگرایان میتوان پرسید: آیا این امکانات ثنوی، که شما آندو را از اساس ناسازگار با یکدیگر تلقی میکنید، یگانه امکاناتی هستند که در برابر تفکر بشری قرار دارند؟ آیا این گونه مطلق کردن تعارضات و ثنویاندیشیها وصفی از اندیشههای ثنویاندیش ایدئولوژیک نیست؟
اما اگر پرسش از امکان یا عدم امکان حل تعارض سنت و مدرنیته و امکان یا عدم امکان مواجههای سازگار و بیتعارض با مدرنیته از منظر سنت یا بالعکس را در عمیقترین سطوح فلسفی و اونتولوژیک دریافت کنیم، آنگاه به پرسش از وجود یا عدم وجود تعارض و ناسازگاری در مواجهة شریعتی با مدرنیته را با دو پرسش دیگر پاسخ خواهم داد:
الف. آیا نیل به یک سیستم فکریِ به نحو مطلق سازگار و بیتعارض اساساً برای بشر امکانپذیر است؟ به تعبیر دیگر، آیا اساساً برای بشری که «محدودیت و تناهیت» ذاتی نحوة هستی و تفکر اوست، نیل به یک سیستم نظری مطلقاً سازگار و جامع و مانع برای فهم و تبیین جهانی که «نامحدود بودن و عدم تناهیت» ذاتی آن است، امکانپذیر است؟ آیا برای آدمی امکانپذیر است که به سیستمی نظری برای فهم و تبیین جهان نایل شود، بیآنکه در این سیستم نظری هیچگونه تعارض، عدم انسجام و عدم ناسازگاری درونی وجود داشته باشد؟
لذا، اگر، با توجه به وصف متناهی بودن انسان و عدم تناهی جهان/ هستی، امکان نیل به سیستمی مطلقاً منسجم، سازگار و بیتعارض را از اساس منتفی بدانیم لذا معنای پرسش از وجود یا عدم وجود ناسازگاری در تفکر شریعتیــ در سطح فهمی متافیزیکی و وجودشناسانه، و نه در سطح دریافتی نامتفکرانه، عرفی و همگانیــ از اساس کاملاً دگرگون خواهد شد.
از سوی دیگر، اگر دیالکتیکی بودن، یعنی ظهور تعارضات وضع (تز) و وضع مقابل (آنتیتز) و تلاش به منظور حل آنها در یک وضع مجامع (سنتز)، را وصف ذاتی تفکر بدانیم، یعنی تفکر را پیوسته در نوعی حرکت و صیروت دائم در مواجه شدن با تعارضات و تلاش مستمر برای حل آنها بدانیم، در آن صورت، آیا مگر نقطهای وجود دارد که تفکر از حرکت خویش بازایستد و با هیچ تعارض و لذا حرکتی مواجه نباشد؟ اگر اوصاف حرکت، سیّالیت مستمر و مواجه شدن پیوسته با تعارضات را ذاتی تفکر برشماریم، امکان نیل به تفکری به نحو مطلق بیتعارض، یعنی بیحرکت، از اساس غیرممکن است.
ب. همچنین، اگر بحث از امکان یا عدم امکان حل تعارض سنت و مدرنیته به طور کلی و بحث از وجود یا عدم وجود تعارض در مواجهة شریعتی با سنت تاریخی و مدرنیته را در سطحی متافیزیکی و وجودشناسانه و نه در سطح فهم عرفی و همگانی بفهمیم، آنگاه من در برابر این پرسش که «آیا رویکرد شریعتی به مدرنیته واجد انسجام و سازگاری درونی بوده است یا نه؟» پرسشی را مطرح میکنم که میتواند چشمانداز تازهای را در بحث برای ما ایجاد کند: «آیا نیل به یک نظام معرفتشناسی شایسته، منسجم و هماهنگ برای حل تعارض میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن، یعنی فراهم ساختن یک پارادایم مناسب برای تفسیری دینی و معنوی از جهان در عالمی که تحت سیطرة عقلانیت جدید و عقلانیت علمی و تکنولوژیک است، امری بشری و در حد و حدود قامت بشری است؟
از زمان ظهور عقلانیت جدید و شکلگیری رویداد مدرنیته، بسیاری کوشیدهاند در برابر سیطرة تام و تمام عقلانیت جدید و سیطرة روزافزون و شتابان روند مدرنیته مقاومت کرده، بر تعارض عالم سنت و عالم مدرن چیره شوند. در تاریخ غرب شاهد این مقاومت در تلاشهای نظری متفکرانی چون کانت، متفکران جنبش رمانتیسم آلمانی، هگل، کییرکهگور، برگسون، اگزیستانسیالیستهایی چون گابریل مارسل، مارتین بوبر، ایبسن، اونامونو، یاسپرس، و متکلمین مسیحی و چهرههایی چون بولتمان، اتو، پانن برگ، تلیش و … بوده و هستیم و در جهان اسلام، این مقاومت را در اندیشههای شخصیتهایی از سیدجمالالدین اسدآبادی گرفته تا روشنفکران مسلمان و نوگرایی چون طنطاوی، قاسم امین، مصطفی کامل، احمد لطفی السید و محمدحسین هیکل در میان اعراب، و سِر سیداحمد خان در هند و جریانات سلفیگری همچون اخوانالمسلمین به رهبری سیدقطب و رادیکالیسم اسلامی در حکومت ایران، جنبش حماس فلسطین و جنبش مقاومت شیعیان لبنان و عراق، محمد عبده و رشیدرضا گرفته تا اقبال لاهوری، مودودی و فضلالرحمان در پاکستان، نصر حامد ابوزید در مصر و محمد عابد الجابری در مراکش و طیف بسیار گستردهای از اصلاحگران دینی در ایران از مهدی بازرگان، و روحانیونی چون مرتضی مطهری و سید محمود طالقانی گرفته تا دانشگاهیانی چون علی شریعتی، سیدحسین نصر، سید احمد فردید، رضا داوری اردکانی، عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان و … شاهد بوده و هستیم. همة این جریانات و شخصیتها کوشیدهاند به نحوی بر تعارض سنت و مدرنیته فائق شوند، اما نتوانستهاند به یک نظام نظری فاقد ناسازگاری و برخوردار از هماهنگی درونی و منطقی نایل آیند. حال، سؤال این است: چرا؟ آیا موفق نبودن همة این تلاشها را باید ناشی از قصور خود متفکران دانست یا نیل به این پارادایم تازه برای فراهم شدن امکان تفسیری دینی و معنوی در جهان جدید را باید امری فراتر از ارادهها، خواستها و تصمیمهای بشری تلقی کرد؟
به نظر میرسد وقتی ما از وجود یا عدم وجود تعارض در تفکر متفکری چون شریعتی بحث میکنیم، اغلب در سطحی غیرمتافیزیکی و بر اساس درک عرفی و همگانی سخن گفته، حضور امر احاطهکننده را فراموش کرده، یا در نظام وجودشناسانه، انسانشناسانه و معرفتشناسانة خویش هیچ محلی از اعراب برای آن قائل نیستیم. مرادم از امر احاطهکننده ساحتی است که نه سوبژة اندیشنده است و نه متعلَّق یا ابژة شناخت، بلکه در برگیرندة این دو و فراهمساز امکان مواجهة این دو با یکدیگر است.[6]
ـ آیا شریعتی به مدرنیته، رویکردی هویتی داشت یا رهیافتی تمدنی؟
ـ در ارتباط با این پرسش اولاً، باید توجه داشت هویت مستقل از تمدن نیست و امر هویتی با امر تمدنی در ارتباط است.ثانیاً، این بیشتر رویکردهای تئولوژیک، ایدئولوژیک و سیاسی با غرب است که میکوشد از مواجهه و ستیز با غرب و از تبدیل غرب به یک «غیر یا دیگری مطلق » به ایجاد یک هویت دروغین و کاذب، برای خویش بپردازند. در رویکردهای ایدئولوژیک، تئولوژیک و سنتگرایانه با غرب، یعنی آن چیزی که در سؤال از آن به «رویکرد هویتی» تعبیر شده است، مواجههای تقلیلگرایانه و توتالیتر با مدرنیته صورت میگیرد. این مواجههها تقلیلگرایانه است چرا که غرب و مدرنیته را به مفاهیمی چون «فساد اخلاقی»، «کفر و الحاد»، «جوامع شیطانی» و … تقلیل میدهند، و توتالیتریستی است چرا که از درک این حقیقت که سنت تاریخی غرب، یعنی سنت متافیزیک یونانی، و سنت تاریخی ما دارای دو نظام اونتولوژیک و اپیستمیک متفاوتاند، ناتواناند و میکوشند نظام اونتولوژیک و اپیستمولوژیک مستتر در سنت تاریخی خود را به غرب و مدرنیته تحمیل کنند و هر آن چه را که به عقلانیت جدید و مدرنیته تعلق دارد ابتدا به چارچوب نظری خود وارد کرده تا بتوانند نسبت بدان موضع گیرند. لذا در این رویکردهای هویتی تصویری کاریکاتوری و کج و معوج از مدرنیته و تمدن غرب به جامعه عرضه میشود.
اما در تفکر شریعتی ما شاهد نوعی رویکرد و مواجهة پدیدارشناسانه با تمدن غرب و مدرنیته هستیم. در این رویکرد، شریعتی نه همچون مدرنیستها از سر شیفتگی غیرنقادانه به پرستش غرب و ضدیت کورکورانه با سنتهای تاریخی میپردازد و نه همچون مواجهههای تئولوژیک سنتگرایان چشمانش را بر عظمتها و دستاوردهای بزرگ غرب، عصر روشنگری و مدرنیته میبندد و آنها را نادیده میگیرد. در رویکرد پدیدارشناسانة شریعتی، نه همچون مواجهة ایدئولوژیک نوگرایان نظام اپیستمیک حاصل از عقلانیت جدید مطلق فرض شده و به نظامهای اپیستمیک سنتهای تاریخی تحمیل میشود و نه همچون مواجهة ایدئولوژیک و تئولوژیک سنتگرایان نظامهای اپیستمیک عقلانیتهای ماقبل مدرن به نظام معرفتی حاصل از مدرنیته و عقلانیت جدید تحمیل میشود. به همین دلیلِ عدم تحمیل مفروضات پیشین به غرب و مدرنیته است که رویکرد شریعتی را به مواجهة پدیدارشناسانه و لذا رویکرد تمدنی و نه هویتی، نزدیکتر میسازد.
ـ آیا میتوان تعلق و نگاه مثبت شریعتی به مدرنیته را تعلق و نگرشی از جنس تفکر متفکران مکتب فرانکفورت (مکتب انتقادی) دانست یا نه؟
ـ درست است که دیدگاه شریعتی به این اعتبار که میکوشد هم بر نقاط مثبت مدرنیته تأکید ورزد و هم به نقد بسیاری از نتایج و پیامدهای این رویداد عظیم تاریخی بپردازد به دیدگاههای فرانکفورتیان و متفکران مکتب انتقادی نزدیک میشود، اما باید توجه داشت که در تفکر شریعتی عناصر دینی، معنوی و شرقی نیرومندی وجود دارد که در تفکر انتقادی فرانکفورتیان به کلی غایب است. لذا رویکرد شریعتی، به منزلة متفکری شرقی، را، علیرغم برخورداری از وجوه مشترکی با فرانکفورتیان، نمیتوان به رویکرد متفکران مکتب انتقادی فروکاست.
ـ آیا شریعتی در نقد توأمان سنّت و تجدد، به «برساخته» و «نوساخته» یا سنتزی تازه دست یافته است یا نه؟
ــ پاسخم به این پرسش این است: هم آری و هم نه. وقتی از شریعتی سخن میگوییم لازم است روشن کنیم که مرادمان از «شریعتی» و تفکر او چیست. ما باید در تفکر هر متفکری چهار عنصر را از یکدیگر تمییز دهیم. 1. مبادی[7] 2. روش[8]3. آموزهها[9] 4. بصیرتهای بنیادین[10] .
بنده وقتی از «شریعتی» سخن میگویم مرادم بیشتر «بصیرتهای بنیادین» اوست، که حتی گاه میتواند به نحوی نامتأملانه و غیرنظری در آثار او حضور داشته باشد. به اعتقاد من در تفکر شریعتی بصیرتهای بسیار بنیادینی وجود دارد که چارچوب تفکر آیندة ما را تعیین میکند، چارچوبی که با تفکر آیندة جهانی نیز نسبت دارد. با توجه به روند کنونی تفکر، تفکر جهانی و تفکر آیندة بشری تفکر ایدئولوژیک و تئولوژیک نخواهد بود. با ظهور وضعیت پستمدرن بسیاری ایدئولوژیها و نظامهای تئولوژیک که خود را به منزلة حقیقت مطلق و روایتهای برتر تلقی میکردهاند، فروپاشیدهاند و مرجعیتهای پیشینشان را از دست دادهاند. در جامعة ما نیز شریعتی به تفکر تئولوژیک ضربات مهلکی زده، در جهت تخریب تفکر تئولوژیک گامهایی بسیار بلند و جدی برداشته است. بعد از به زیر پرسش رفتن خود جهانبینی و ارزشهای عصر روشنگری و آشکار شدن وصف توتالیتر عقلانیت مدرن و نیز آگاهی بر وصف تاریخی و هرمنوتیکی تفکر علمی و تکنولوژیک، به نظر میرسد که تفکر آینده بشری به سوی نوعی تفکر و مواجهة پدیدارشناسانه با سنن گوناگون تاریخی سوق مییابد. تفکر آیندة جهانی نه تفکر ضدسنت دورة روشنگری خواهد بود و نه عقلانیت ماقبل مدرن و اندیشههای تئولوژیک ضد غربی، بلکه تفکری پدیدارشناسانه و مواجهة پدیدارشناسانه با همه سنن تاریخی، اعم از سنت متافیزیک غربی و نیز سنتهای شرقی از جمله سنت عبریـسامیـیهودی خواهد بود. این گونه مواجهههای پدیدارشناسانه با همة سنن نظری، تمدنها و به طور کلی تاریخــ به دور از هر گونه تاریخسازیهای تئولوژیک و ایدئولوژیکــ تا حدود زیادیــ و صدالبته نه به نحوی مطلقــ در آثار شریعتی مشهود است. شاید بتوان گفت شریعتیــ اگر نگوییم یگانه متفکر لااقلــ یکی از معدود متفکران ایرانی در دورة جدید است که میکوشد مواجههای پدیدارشناسانه، و نه ایدئولوژیک و تئولوژیک، با غرب و مدرنیته داشته باشد. کافی است ادبیات مدافعهجویانه (آپولوژیستیک)[11] و ثنویتاندیشانة بسیاری از شیفتگان عقلانیت جدید و، در نقطة مقابل، نقادان غرب را در با ادبیات و آموزههای شریعتی مقایسه کنید. در تفکر شریعتی دیالکتیکی میان عقل مدرن و سنت تاریخی برقرار میشود. وی، برخلاف بسیاری از روشنفکران نه ضد سنت است و نه میکوشد صورت عقل مدرن را به سنت تاریخی تحمیل کند و سنت تاریخی را تحت سیطرة عقل مدرن درآورد، و برخلاف سنتگرایان و اصحاب تفکر تئولوژیک نیز، نه از سنت یک اتوپیا و ایدئولوژی میسازد و نه ضد غرب است و نه رابطة غرب و شرق را تحت مفاهیم ثنوی و ایدئولوژیک غرب/ شرق، اسلام/ کفر، یا تاریخ رحمانی/ تاریخ شیطانی درمیآورد. همین تلاش به منظور برقراری دیالوگ میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن و مواجهة دیالکتیکی میان سنت و مدرنیته، یعنی نقد غرب از پایگاه سنتــ بیآنکه بکوشد عقلانیت ماقبل مدرن را به عقلانیت جدید تحمیل سازدــ و بازتفسیر سنت بر اساس مقولات مدرنــ بیآنکه به صورت مدرن بخشیدن به مادة سنت تاریخی منتهی شودــ روح و بصیرت بنیادینِ تفکر شریعتی است.
البته شریعتی، مثل خیل انبوهی از متفکران و اندیشمندان ما، خود به تألیف یک نظام اونتولوژیک و معرفتشناختی تازهای نایل نشد. اما عناصر و بصیرتهای بسیار بنیادینی در آثار و افکار او برای نیل به یک چنین نظامی وجود دارد، مضاف بر این که توجه داشته باشیم نیل به یک چنین نظام تألیفی، یعنی تفکری که مسیر آیندة بشری را تعیین کرده، بتواند افقی برای تفسیری معنوی از جهان در روزگار حاکمیت عقلانیت علمی و تکنولوژیک فراهم آورد امری صرفاً بشری و در حد و حدود قامت بشری نبوده، بلکه تابعی از امر احاطهکننده، و حوالت و تقدیر آن است.
ـ آیا تفکر ایران امروز میتواند با روایت شریعتی از سنّت، مدرنیته یا حتی پست مدرنیسم نسبتی سودآور و معنادار برقرار کند یا نه؟
ـ برای پاسخ به این پرسش ما باید میان «شریعتی» و «شریعتیسم» تمایز گذاریم. این دو بههیچوجه یکی نیست. مرادم از «شریعتیسم» واگویی مکرر همة اندیشهها و آموزههای شریعتی است. هر چند میان بصیرتهای یک متفکر و آموزههای او پیوندهای وثیقی وجود دارد، لیکن اندیشیدن بر بصیرتهای بینادین و دفاع از آنها، یعنی حرکت در شاهراههای اصلی تفکر یک متفکر، به معنای دفاع از یا حرکت در همة کوچهوپسکوچههای تفکر او نیست. همچنین تفکر متفکران برای ما افقآفرینی کرده، میتواند به کشف امکاناتی تازه منتهی شود. برای مثال میتوان با تقسیمبندی کانت از قضایا مخالف بود یا نظر وی را در خصوص تبیین متعلَّقات ریاضیات به منزلة شهودهای صوری[12] نپذیرفت، با این وصف، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه کانتی باشیم چه نباشیم، نمیتوان تأثیرگذاری عظیم کانت و بصیرت بنیادین وی مبنی بر درهمتنیدگی سوبژه و ابژه را نادیده گرفت.
بر همین قیاس، در خصوص اندیشههای شریعتی نیز باید گفته شود صرف نظر از برخی یا حتی بسیاری از آموزههای او، یقیناً بصیرتهای بنیادین شریعتی رهآموز تفکر آیندة ما ایرانیان است (هر چند که در آموزههای او نیز چیزهای بسیاری هست که میتوان و باید آموخت). اندیشة شریعتی به ما کمک میکند از رویکرد هویتساز با غرب، به منزلة یک خود مطلقاً دیگر، فاصله گرفته، به مواجههای تمدنی با آن نزدیک شویم، هر چند که ممکن است در همان حال گهگاه طنین نوعی فهم هویتی از غرب در فهم تمدنی وی از غرب شنیده شود. ما با شریعتی از تفکر تئولوژیک بسیار فاصله میگیریم، هر چند که ممکن است هنوز رگههایی از اندیشههای تئولوژیک در آثار و اندیشههایش وجود داشته باشد. در تفکر شریعتی مواجهة پدیدارشناسانه با سنت تاریخی خودمان و با عقلانیت مدرن بسیار نیرومند است، هر چند که میتوان عناصری از رویکرد غیرپدیدارشناسانه را نیز در آثار و اندیشههایش مشاهده کرد. به اعتقاد من، به احتمال زیاد رهبری آینده فکری ایران با تفکری از سنخ تفکر شریعتی است و نه از آن شیفتگان عقلانیت جدید و نه از آن رویکردی که دُنکیشوتوار خواهان ستیزه با مدرنیته و دستاورهای عقلانیت جدید است.
اگر قرار باشد این سرزمین و این فرهنگ در دل روند جهانی شدن مضمحل نشود و اگر قرار باشد این سرمین به جزیرهای منزوی و متروکه در گوشهای از جهان تبدیل نشود، روندی که در اَشکال بسیار منحط و افراطیاش را در بنلادنیسم و طالبانیسم و به اصطلاح جریان بنیادگرایی اسلامی میبینیم، و اگر قرار است ما بتوانیم با جامعة جهانی و فرهنگ جهانی غربی توانایی دیالوگ و گفتگوــ و نه صرف مواجهة سیاسی و رجزخوانیهای سیاسی و ایدئولوژیک و تلقی غرب صرفاً به منزلة دشمنــ داشته باشیم، بیتردید رهبری فکری جامعة ایران از سنخ تفکری از نوع تفکر پدیدارشناسانة شریعتی خواهد بود.
وقتی میگویم ایران، مرادم نه یک سرزمین جغرافیایی است، نه یک نژاد خاص، مثل نژاد آریایی و نه یک سیستم فقهی و تئولوژیک از فرق گوناگون اسلامی، و نه یک جریان یا نظام سیاسی و ایدئولوژیک، مثل انقلاب ایران یا نظام جمهوری اسلامی ایران. وقتی میگویم ایران مرادم سنت تاریخی بزرگی است که در آن سه سنت تاریخی سترگ هندوـایرانی، که خود را در عرفان و ادبیات عارفانة ما مینمایاند و سهروردی آن را فهلویات یا حکمت خسروانی مینامید، سنت نصمحور و وحیمحور عبریـسامیـیهودی، که خود را در علم کلام، فقه و تفسیر آشکار میسازد، و سنت عقلانیت متافیزیک یونانی، که خود را در فلسفة بهاصطلاح اسلامی نشان میدهد، به نحوی در آن ترکیب شده، که هیچیک از این عناصر را نمیتوان از آن زدود، هر چند در روزگار کنونی ما هنوز فیلسوف بزرگی نداشتهایم که بتواند نظام وجودشناسانه و معرفتشناسانة شایستهای از تلفیق این عناصر برای روزگار کنونی ما ارائه دهد.
ایران، به تعبیر زیبای هانری کربن، به نحو نمادین، میتواند گفته شود سرزمینی است در میانة هند و یونان (شرق و غرب). بشریت و تفکر آینده به یک چنین تفکری میانه، که نه در دل عقلانیت متافیزیکی جدید مضمحل شده باشد و نه در معنویت شرقی و هندی یا اخباریگری موجود در سنت عبریـیهودی، اصحاب کهفوار آن چنان غرق شده باشد که درنیابد معنویتگرایی بدون عقلانیت به فقر و فجایع عظیم انسانی خواهد انجامید و سکة تفکر تئولوژیک عهد دقیانوس نیز دیری است که از دور خارج شده است. بصیرتها و دغدغههای بنیادین شریعتی به منظور وحدتبخشی به شرق و غرب در فهم ما از خویشتن به منزلة یک سنت تاریخی میتواند یاریمان دهد.
پاورقیها:
1. Foundationalism
2. Mathematicalization
3. عبارت داخل دو قلاب توسط نگارنده برای روشنتر شدن مطلب به جملة نقل قول افزوده شده است.
4. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، چاپ نهم، انتشارات صدرا، 1373، ص 12.
5. نک: مطهری و روشنفکران، نشر صدرا، تهران، چاپ اول، 1372، ص 62.
6. در خصوص بحث بیشتر در بارة امر احاطهکننده و رابطهاش با تفکر بشری علاقمندان میتوانند به مقاله اینجانب با عنوان «تفکر و امر احاطهکننده» در وبسایت اینجانب رجوع کنند. نک: abdolkarimi.org
7. foundation
8. Method
9. Instructions
10. Basic Insights
11. Apologistic
12. Formal Intuitions
منبع: وبگاه بیژن عبدالکریمی