بیست و هشتمین سالگرد شهادت شریعتی (تهران، منزل دکتر حبیبالله پیمان ـ خرداد ۱۳۸۴)
بیست و هشتمین سالگرد شهادت شریعتی در منزل دکتر پیمان
مکان: تهران، منزل دکتر حبیبالله پیمان
زمان: خرداد ۱۳۸۴
روز پنجشنبه مراسمی برای بزرگداشت بیست و هشتمین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی، نواندیش مذهبی از سوی «جنبش مسلمانان مبارز» در منزل حبیبالله پیمان برگزار شد. در این مراسم ابتدا حمید احراری در سخنانی با عنوان «مهندسی مجدد نواندیشی دینی» گفت: انتخابات درس بزرگی داشت. حاشیهنشینها برای تغییرات پیام روشنی میخواستند و برخی از کاندیداها درست روی نقطه حساس دست گذاشتند. او در انتقاد از اصلاحطلبان گفت که به بخشی از نیازهای جامعه توجه کردند، نیازهایی که یقه سفیدها به آن توجه داشتند. پس از این سخنان بود که هاشم آقاجری استاد تاریخ دانشگاه و عضو سازمان مجاهدین انقلاب سخنان خود را با عنوان «شریعتی و گفتمان دموکراسی» آغاز کرد.
ـ دموکراسی شیوهای از بودن آدمی
آقاجری ابتدا در خصوص علت انتخاب این موضوع سخن گفت. او گفت: این بحث را بنا براین ضرورت در نظر گرفتهام که در حال حاضر جامعه ما دست اندر کار تجربهای است که ظهور و بروزی از دموکراسی دارد. او به بحث پوپولیسم اشاره کرد و گفت که امروز بحث از دموکراسی ضرورتی مضاعف پیدا کرده است. آقاجری سپس بحث خود را شروع کرد. او ابتدا به نیروهای اقتدارطلب اشاره کرد که میخواستند این چنین وانمود کنند که شریعتی هموارکننده تئوریک راه آنان بوده است. او گفت: این قرائت تودهای و یک جفای بزرگ به شریعتی است که عدهای خواستند در سالهای گذشته آنها را نهادینه کنند اما نتوانستند زیرا که اندیشه شریعتی آنچنان پویا، نقاد و رام نشدنی است که هیچ قدرتی نمیتواند آن را به مرکبی تبدیل کرده و قدرت خود را بر روی سوار کند. او افزود: «دکتر شریعتی به عنوان یک متفکر دینی اندیشهای معطوف به دموکراسی داشت. ذات و گوهر اندیشه شریعتی با دموکراسی و آزادی سرشته شده زیرا که گفت پروژه شریعتی در یک کلام خلاصه میشود و آن هم رهایی است.»
آقاجری سپس برای ارائه بحث خود در یک تقسیمبندی سه تیپ دموکراسی را تعیین کرد. «دموکراسی سیاسی»، «دموکراسی اجتماعی» و «دموکراسی انسانی».
او در توضیح «دموکراسی انسانی» گفت: در دموکراسی انسانی گفتمان دموکراسی نه تنها محدود و معطوف به قدرت سیاسی با روابط اجتماعی نیست بلکه اساساً دموکراسی شیوهای از بودن آدمی است. آقاجری سپس اینگونه نتیجه گرفت که گفتمان دموکراسی شریعتی یک دموکراسی انسانی است. او با طرح این موضوع که دموکراسی در اندیشه هیچ متفکری بیرابطه با مبانی هستیشناسی او نیست، گفت که برای فهم گفتمان شریعتی باید ببینیم که نگاه شریعتی به انسان چگونه است؟ او گفت: «در نگاه شریعتی انسان هدف است و انسانشناسی شریعتی برای همه اندیشههای او از جمله اندیشه دموکراتیک او مبناست. در هرمنوتیک انسانی شریعتی، انسان با آگاهی و عصیان پروسه انسان شدن خود را آغاز میکند. آقاجری در ادامه گفت: نقطه آغاز فرایند انسان شدن انسان، عصیان و آگاهی است. بدون آگاهی و عصیان این فرآیند آغاز نمیشود و شریعتی به درستی بر این نکته تأکید میکند. پروسه انسان شدن از نگاه شریعتی یک پروسه دیالکتیکی است که در درون و بیرون آدمی است.
او سپس به سه ویژگی اساسی که شریعتی برای تیپ انسانی قائل میشود اشاره کرد. «آگاهی»، «آزادی» و «آفرینندگی». آقاجری افزود: جامعهشناسی شریعتی، جامعهشناسی مبتنی بر تعادل نیست. جامعه شریعتی یک جامعه ستیزی است. یک جامعه متعارض است. او گفت: «شریعتی آزادی را در کنار دو عنصر آگاهی و آفرینندگی لازمه ذات بشر میداند. بخش مهمی از ادبیات شریعتی ادبیات آزادی است و آزادی اساساً آزادی انسانی است. اما نظامهای سیاسی به میزانی که بستر بسط و شکوفایی این آزادی را فراهم میکند به همان میزان از نگاه شریعتی پذیرفتنی است. آزادی انسانی بدون آزادی سیاسی تصوف است.»
آقاجری با طرح این موضوع که گفتمان شریعتی گفتمان فردگرایانه نیست، گفت: شریعتی از فردانیت سخن میگوید نه از فردیت. فردانیت به این معنی که هر فرد انسانی بتواند مظهر نوع انسانی باشد. فردانیت به این معنا که هر فرد انسانی بتواند تمام ویژگیهایی که لازمه انسان بودن است را در خودش شکوفا کند. به همین دلیل است که آزادی و دموکراسی شریعتی نسبتی با فردانیت دارد.به همین دلیل است که شریعتی دموکراسی مبتنی بر رأسها را نقادی میکند. آقاجری گفت: جامعهای که فردانیت به معنی خودشکوفایی و مشارکت جدی در تعیین سرنوشت را نداشته باشد، نوعی جامعه تودهای است. او در ادامه به مخالفت شریعتی با همه نظامهای سیاسی که مانع خودشکوفایی و ظهور و بروز استعدادهای انسانی میشوند، اشاره کرد و گفت: دموکراسی پیششرطهایی دارد. دموکراسی احتیاج به انسانهایی باثبات دارد. احتیاج به حداقل رهایی از جبر معیشت دارد. در جامعه فقیر و گرسنه که نیازهای ابتدایی انسان برآورده نشده، نوبت سیاستورزی و خودشکوفایی نمیرسد. با پایان یافتن سخنان هاشم آقاجری استاد تاریخ دانشگاه نوبت به حبیبالله پیمان رسید. او که سالها است که در قالب «جنبش مسلمانان مبارز» به عنوان یک سازمان روشنفکری فعالیت خود را ادامه میدهد، سخنان خود را با عنوان نسبت میان روشنفکران و قدرت سیاسی آغاز کرد.
ـ نسبت روشنفکری با قدرت
پیمان ابتدا برای ورود به بحث لازم دید تا به تبیین دو واژه پولتیک و سیاست بپردازد. چرا که به اعتقاد او مفاهیم زیادی در جامعه ما مخدوش شده است به خصوص جایگاه … روشنفکر در رابطه با قدرت سیاسی جامعه.
پیمان آنگاه به تذکر این نکته پرداخت که شریعتی پولتیک و سیاست را در مفهوم جدا از هم میدانست. او گفت: «شریعتی رهبری فکری و اخلاقی را در عرصه حیات عمومی تعریف میکند. آنجا که جامعه در یک تعادل اجتماعی دائمی و تعامل متقابل، در واقع انسان شدن تحقق میدهد.» پیمان گفت: اگر این دو عرصه را چنانچه جداست … جدا بدانیم، دولتها وظیفه اداره کردن جامعه، برقراری امنیت و اجرای قانون را دارد و امر تربیت به عرصه عمومی و جامعه واگذار میشود. هر چه آموزش کلاسیک را دولت حمایت میکند. همانطور که در غرب اتفاق افتاد.
او سپس به برداشت شریعتی از انسان اشاره کرد و گفت: انسان یک استعدادهای بالقوهای دارد که میتواند آنها را تحقق دهد. انسان خالق ارزشها است. آفریننده است. میتواند خویشتن خویش را تغییر دهد و پیوسته بازتولید کند. در این صورت نمیتوانیم تمام حیات انسان را محدود به این کنیم که میخواهد سرپناهی و غذایی در این فرصتی که دارد … لذا طبیعی است انسان وقتی دارای یک چنین استعدادهای بالقوهای است، عینیت بخشیدن به این استعدادها، یک سری شرایط و روابط مساعدی را نیاز دارد که ابتدای آن همان خودآگاهی است و دنبال آن آزادی شرط تحقق آفرینندگی به عنوان مهمترین ویژگی انسان که میتواند آن چیز را بیافریند که از پیش هم تعیین نشده است. او در ادامه برای تبیین بهتر بحث به بینش توحیدی پیامبران و قرآن اشاره کرد. پیمان گفت: «نگاه قرآن، نگاه به فرد فرد انسانها است. هر فرد انسان فیالنفسه ارزش خاص خود را دارد که به هیچوجه جایگزینپذیر نیست و مسئولیت فهمیدن بر عهده خود فرد انسان است، یعنی راهیابی به حقیقت و سپس عمل کردن و ادای مسئولیت به خویشتن، یعنی شکفته کردن استعدادهای خود و ماندگار کردن هستی خویش در درون هستی جهان. به همین جهت وقتی شروع میکند به کار روشنگری، کارش این است که ابتدا فرد فرد انسان را از قیود زندانهایی که در آن اسیر است، رهایی بدهد. بگوید خودت را از اسارت این مرجعیتهای فوق وجودی خویش آزاد کن و به خرد(خود) خود بیندیش و فهم کن و آنگاه آنچه را که فرمان خرد توست، دنبال کن.»
او سپس اینگونه ادامه داد: «مسئولیت انسان در برابر خویشتن و سرنوشت خود بر پایه آزادی وجدان و خرد او استوار است. اگر قرار بود کسانی و نخبگانی بیبدیل همه حقایق را بدانند و انسان را به منزل مقصود برسانند و آنها با تبعیت از آنان به سماوات … برسند، چرا باید فرد فرد انسانها بازخواست شوند.» پیمان سپس سوالی را مطرح کرد: «اگر چنین است که هر فرد ما باید خود راهبر خویش باشد در این صورت این کمال و شگفتی… شکوفایی در چه شرایطی صورت میگیرد؟» او در ادامه گفت: مسلماً برخلاف آن چیزی که «انسانهای گریز» تبلیغ میکنند که فرد میتواند جدا از حیات اجتماعی با پرهیز از درگیریهای اجتماعی و در خلوت خویش به تعالی وجودی برسد، چنین چیزی غیرممکن است. هرگز انسان در حالت انزوا از جامعه و جهانی که در آن زندگی میکند، هیچ رشدی نخواهد داشت. رشد معلول تعامل انسان با محیط زیست و موجوداتی است که در پیرامونش زندگی میکنند و این تعامل که پیوست با پرسشهایی رو به رو میشود، واکنشهایی دارد و موقعیتهای تازهای را در برابر خودش میبیند که سابقه ندارد و ناگزیر است که انتخاب جدید صورت بگیرد.
او لحظهای را که افراد پی میبرند که آموختههایشان بیاثر است را لحظهای حساس ارزیابی کرد و در ادامه به دو واکنش در مقابل این مسئله اشاره کرد. «کسانی که در این لحظه عقب مینشینند و کسانی که سماجت به خرج میدهند.»
پیمان گفت که قبل از اینکه ابداعی در پاسخ به معنای موجود در اثر تلاش خستگیناپذیر صورت گیرد، هستی فرد دگرگون شده است. پیمان در ادامه با طرح این پرسش که آیا روشنفکر نسبتی با قدرت دارد یا نه؟ ابتدا دو تعریف از روشنفکر را از هم جدا کرد. «تعریفی که از واقعیت روشنفکران موجود گرفته میشود و تعریفی که میخواهد تیپ ایدهآل روشنفکر را تفسیر کند و نمونه و سرمشق ارائه دهد.»
پیمان سخنان خود را با تعریفی که شریعتی از روشنفکر ارائه داد ه است، ادامه داد. «روشنفکری یک امر وجودی است نه یک وظیفه اجتماعی. روشنفکر باید خودآگاه باشد. اگر نسبت به وضعیت انسانی خویش در این زمان و مکان آگاهی نداشته باشد روشنفکر نیست.»
او گفت: «اگر ما دو مقام را در جامعه تفکیک کنیم اغتشاشاتی که در ذهن بسیاری وجود دارد شاید تا حدی رفع شود.» پیمان گفت: روشنفکر در جامعه میخواهد همانگونه که خود، خودآگاه شده این خودآگاهی را به جامعه هم انتقال دهد. این خودآگاهی با فاصله گرفتن از انسانها میسر نیست. این خودآگاهی در تعامل وجودی با دیگران در عرصه تولید مادی، فکری و تولید ارزشهای فرهنگی امکانپذیر است.
او سپس اینگونه سخنان خود را ادامه داد. شما نمیتوانید در ساختار دولت که از بالا و بر مردم فرمان میراند، جامعه را خودآگاه کنید، چون چنین تعامل وجودی برقرار نمیشود. به همین دلیل روشنفکر باید در عرصه عمومی و در میان جامعه زندگی کرده و با مردم تعامل داشته باشد و با نیازهای آنها درگیر شود تا بتواند با این تعامل وجودی، خودآگاهی خود و جامعه را ارتقا دهد.
پیمان افزود: انجام این نقش هرگز در ساحت قدرت و حکومت امکانپذیر نیست. روشنفکرانی که در حوزه حکومت وارد میشوند، ارتباط و تعامل خلاق و مثبت خود را با جامعه از دست میدهند، چون آنها از جامعه فاصله میگیرند اما در عرصه سپهر همگانی این تعامل دو طرفه است. کنش اجتماعی برقرار میشود. او گفت: عرصه عمومی، عرصهای آزاد و فارغ از هر نوع دخالت و تحمیل از ناحیه قدرت است. وقتی شما در چنین فضایی آزاد و برابر گفتوگو میکنید، طرف مقابل بدون اینکه خود را در موضع تحت سلطه ببیند و احساس پست بودن کند، سخن شما را شنیده و بعد درباره آن داوری کرده و سخن جدیدی را مطرح میکند که شما نیز متقابلاً ذهنتان تحریک به اندیشیدن میشود.
او سپس از سخنان خود بدین شکل نتیجه گرفت: «گفتوگوی خلاق برای تکامل انسانها در عرصه همگانی مستلزم وجود آزادی و عدالت است.»
پیمان گفت: اگر برابری وجود نداشته باشد امکانپذیر نیست که چنین تعامل آزادی صورت گیرد. چون تنها در حوزه ی حکومت نیست که اعمال اقتدار یک جانبه میشود. در روابط اجتماعی هم افرادی که قدرت بیشتری به لحاظ مادی، علمی و جایگاه اجتماعی دارند، اعمال قدرت میکنند و مخاطبانشان محکوم به شنیدن و محروم از اندیشیدن و پاسخ دادن هستند.
او سپس با تأکید بر اینکه روشنفکر باید کاری پیامبرانه انجام دهد. گفت : رساندن عرصه عمومی به سطحی از برابری و آزادی بسیار مهم است. اینکه ما منتظر باشیم تا دولتها اصلاح شوند و ما بخواهیم از راه ورود به حوزه حکومت به آزادی، عدالت و دموکراسی دست یابیم، هرگز موفق نخواهیم شد. پیمان برای اثبات مدعای خود به شواهد تاریخی در یکصد سال اخیر اشاره کرد. او گفت: خطایی که در تمام یک قرن رخ داد این بود که روشنفکران فکر میکردند که رسیدن به آزادی و عدالت مستلزم تسخیر حوزه حکومت است و همه سعی میکردند یا از طریق انقلاب یا جنبشهای اجتماعی، حوزه قدرت را تسخیر کنند اما به محض اینکه آنجا رسیدند، آنها نیز اعمال اقتدار کردند، چرا، چون زمانی که به عنوان یک روشنفکر و یک آگاه سیاسی در عرصه عمومی فعالیت میکردند، این پروسه تربیتی و شدن یعنی رسیدن به مرحله خودآگاهی و تعامل آزاد و برابر را طی نکرده بودند.
پیمان سپس با توجه به تجربه یک قرن اخیر این سئوال را مطرح کرد که «چگونه میشود از دور باطل خارج شد؟» او گفت: کار روشنفکر دادن خودآگاهی است. لذا اگر این کار انجام میشد جامعه از حالت تودهوار خارج میشد و این جامعه خودآگاه دچار چنان ناامیدی، ناتوانی و افسردگی نمیشد که برای حفظ حداقل زندگی آرزوی کسی را داشته باشد که به او یک لقمه نان و امنیت و سرپناهی بدهد.
او بر ضرورت توجه به آزادی ریخته شده در صندوق های رأی اشاره کرد و گفت : هیچکس انتظار چنین آرایی را نداشت. اکثریت این رأی ها را جزء آن رأی هایی را که سازمان یافته بود محرومان جامعه دادند که از عدالت و حداقل شرایط زیست محروم شده بودند. پیمان بار دیگر این سؤال را مطرح کرد که «این حالت ایجاد شده در جامعه تقصیر کیست؟» و سپس ادامه داد :« جامعه روشنفکری ما که داعیه اصلاحطلبی داشت چگونه سالها و فرصتها را برای همدردی با مردم و خودآگاهی دادن به آنها از دست داد. آنها بر قدرت رفتند و کمترین اشاره ای به دغدغههای زندگی اجتماعی مردم نکردند و به همین جهت از مردم فاصله گرفتند و از تقابل اجتماعی پرهیز کردند در نتیجه آن امیدی را که مردم با آن شور به آنها پیدا کردند اینگونه شد.»
او سپس به طرح شعارهای رادیکال برای جذب ملت اشاره کرد و گفت که روشنفکران فکر میکردند که باید برای جذب مردم در شعار دادن هرچه رادیکالتر شوند و این درحالی بود که موفق نشدند. پیمان ادامه داد: »این نوع وعدههای رادیکال خارج از مسئولیت روشنفکر است که امیدی ایجاد میکند زیرا پشتش خالی است و هیچ نیرویی را برای آن نمیتواند بسیج کند و برنامه ندارد. کار روشنفکر این است که با یک تعامل گسترده با انسانها و گفتوگو و ارتباط سازمان یافته و مستمر تمام قدرتی را که تک تک افراد وجود دارد و به دلیل تنهاییها و ترسها خود را حقیر میپندارند بیدار میکنند.»
او گفت: این اقدام انسانهای محروم و ناامید را خوب درک کنید چرا که جذب کسانی میشوند که ضعفشان را در قدرت او پنهان کنند؟ پیامبر تحقیرشدگان را با صدای رسا بیدار کرد. او با بیان اینکه بسیاری از فرصتها را به دلیل گم کردن نقش روشنفکری از دست دادهایم گفت که بسیاری از درگیریها در میان جامعه روشنفکری به نزاع قدرت تبدیل شد. پیمان گفت: اگر میخواهیم سرنوشتمان را خود رقم نزنیم، اگر میخواهیم دور باطل تکرار نشود، مقام و کار فعال روشنفکری را فراموش نکنیم. این به معنای آن نیست که قدرت امری فاسد است یا نباید به قدرت نزدیک شد بلکه قدرت باید برخاسته از جامعهای آزاد باشد. اگر قدرت را انسانهای آزاد و انسانهایی که به ارزشهای انسانی باور دارند تولید کنند بر ضد خودشان عمل نمیکنند. او افزود: روشنفکر یک وظیفهاش حامل بودن ارزشهای عالی فرازمانی و مکانی است.آزادی، حقیقت، زیبایی و عدالت ارزشهایی است که باید روشنفکر دائماً آن را مثل یک وجدان بیدار جامعه نگه دارد. لذا اگر او به قدرت برسد امکان دارد مجبور شود آنها را در پای مصلحت قربانی کند، آن وقت ما به کجا نگاه کنیم تا بتوانیم روشهایمان را آزمون کنیم. آنگاه قدرت جزء وظایف روشنفکری است. رفتن در قدرت آسانترین راه است اما کار پیامبری بسیار دشوار است. پیمان سپس اینگونه ادامه داد: «نسبت روشنفکری با قدرت این است که در عرصه عمومی فعالیت کند و با تولید و بازتولید ارزشها و خودآگاهی دادن، سیاستسازی را در عرصه عمومی امکانپذیر و عرصه حکومت را ناگزیر از این کند تا خود را با ارزشهای جامعه انطباق دهد.»