گفتگو از میثم قهوهچیان
آیا صوفیه دورهای قابل دفاع است، از سوئی صفویان طولانیترین سلسله تاریخ اسلامی را تشکیل میدهند و از سوئی دیگر اندیشمندانی مانند علی شریعتی آن را موسسان تشیع صفوی میدانند که برایندی منفی داشته است؟
آیا وقتی که دکتر شریعتی ترکیب شیعه صفوی را ابداع کرد، مقصودش این بود که در عالم واقع ما شیعهای صفوی داریم که جوهریتی خاص در جامعه دارد و در مقابل جوهر متفاوتی داریم که شیعه علوی است؟ و آیا شریعتی نگاه جوهری داشته است؟ اگر قبول کنیم شریعتی تاریخ و جامعهشناسی خوانده بود و نگاه تحلیلی و جامعه شناختی به تاریخ داشت و بر اساس نگاه جامعهشناختی او از دو واقعیت عینی صحبت نمیکرد و در واقع مراد وی دو الگو در فهم پدیدههای تاریخی بود.
در خصوص اریک فروم نیز چنین وضعیتی وجود دارد، فروم از دو مفهوم در خصوص پدیده دین و شخصیت صحبت میکند، وی از یک تیپ صحبت میکند که اقتدارگراست و ما دین و شخصیتی اقتدارگرا داریم و تیپ دیگری وجود دارد که آن را الگو و تیپ انسانی میخواند که به زبان امروزی میتوان آن را رحمانی خواند،اما فروم در خصوص دو جوهر صحبت نمیکند بلکه درباره دو فرم مفهومی برای تشریح و تبیین وقایع تاریخی و اجتماعی سخن میگوید.
اگر ما در خصوص سخنان دکتر شریعتی وقتی در خصوص تشیع علوی و صفوی حرف میزند، بگوییم در خصوص دوره صفویه صحبت میکند رویکردی تقلیلگرایانه خواهیم داشت در حالی که وقتی به تاریخ صفوی نگاه میکنیم چنین نبوده است که آن دوره طابق نعل به تعل اقتدارگرایانه بوده و جامعه ایران جامعهای منحط باشد. ما حتی میتوانیم بگوییم ایران در دوران صفوی و در مقایسه با جهان آن روز در وضعیتی طلایی قرار داشت.
شما وقتی به نامههای پارسی مونتسکیو نگاه میکنید که وقتی میخواهد بگوید کشورش پیشرفته نیست به ایران آن روز اشاره میکند. این درحالی بود که هنوز انقلاب کبیر فرانسه اتفاق نیافتاده بود و از این رو نمیتوان گفت ایران در چنین دورهای تماما سیاه و پلید بوده است.
آیا ما وقتی در خصوص حکومتها صحبت می کنیم و وارد عرصه سیاسی و حیات جمعی / پیجیده آیا واقعا می شود این را صد در صد مثبت ارزیابی کرد و یا صد در صد منفی؟ نمیتوان در تمامی ابعاد دوره ای را سلبی یا ایجابی دید زیرا زندگی جمعی میلون های انسان در یک سازمنادهی سیاسی در جهانی پیچیده و دیگرگونی شکل می گیرد و نمی توان یک نظام و سیستم را به کلی ایجابی و یا سلبی دید.
اگر نگاهی دورکایمی داشته باشیم حیات جمعی که در دوران صفوی شکل میگیرد در چارچوب جامعه مکانیک باید تاویل شود و نه جا ارگانیک به بیان دیگر آن عهد سنتی بوده و است و نه مدرن. پیداش گفتمان صفوی، همزمان با پا گرفتن خلافت عثمانی، حکومت گورکانی و امپراطوری تزاری روسیه بود، صفویه در چنین دورانی در مقایسه با همسایگان خود منحط نبوده و مانند همسایگان خود مولفههای جامعه مکانیک داشت.
مساله دیگر در خصوص صفویه این نکته است که وقتی صفویه با دولت عثمانی مقایسه میکنیم میبینیم آنطور که شیعیان در عثمانی سرکوب شدند در ایران چنان اتفاقی نیافتاد. به گزارش تاریخ صفویان به دلیل اتکا به تشیع مذهب تسنن و سنیها را قتل عام کرد و عین همین مساله را ما در مورد عثمانیان میبینیم، ولی جالب است وقتی نگاه میکنیم میبینیم شورشهای زیادی توسط شیعیان در عثمانی شکل گرفته از جمله نهضت باباها و ددهها و کشتار عظیمی توسط عثمانی در خصوص علویها، شیعیان و بکتاشیها صورت گرفته است ولی تا آنجایی که من اطلاع دارم، هیچ شورش منسجم و سازماندهی شدهای در ایران از سوی اهل سنت نسبت به صفویان شاهد نبودهایم.
وقتی در تاریخ نگاه می کنیم استقرار صفویان در تبریز بدون کشتار صورت نگرفته است از سوئی دیگر میبینیم برخی اختلاف مذهب افغانها و اعتراض ایشان را به حکومت شیعه صفوی یکی از عوامل سقوط صفویان خواندهاند.
خود این مساله میتواند بحث جالبی را مطرح کند، با نبودن الگوی تحلیلی ما با نگاهی پسینی میتوانیم تاریخ را بررسی کنیم و شورش افغانها را اعترض اهل سنت بر علیه حکومت شیعه تحلیل کنیم اما میتوان سوال را طور دیگری نیز طرح کرد و پرسید چرا صفویان زوال یافتند و برای پاسخ به این سوال باید مدل داشته باشیم. خیلیها وقتی میخواهند در مورد تحولات صفوی تحقیق کنند، دوران زوال آن حکومت را از انتها مورد بررسی قرار میدهند، در حالی که برخی معتقدند زمانی زوال صفوی اتفاق افتاد که شاه عباس به دلیل اینکه می خواست حوزه نفوذ قزلباش را محدود کند، بعد از معاهده زهاب، امور اقتصادی داخل کشور را به ایشان سپردو دست به تاسیس ارتش نوینی از اقوام سنی، گرج، چچنی و … زد که از ینیچری و یا جاننثاران عثمانی الگو گرفته بود و این در حالی بود که قزلباش در آن روزگار ستون فقرات حکومت صفوی بودند. این حرکت باعث زوال آنان شد و با از دست رفتن عصبیت، وقتی فرد متولد نشده بود و شهروند به دنیا نیامده بود که بتواند دولت را بسازد، در فقدان اندیشه سیاسی عمل صفویان پشتوانه نظری لازم را نداشت و همین باعث شد تا صفویان از بین بروند.
افغانها در تاریخ نگاری ایران به عنوان قومی که ایران را اشغال کردهند معرفی شدهاند، در حالی که افغانها از پشتونها هستند که قومی ایرانی و کاملا آریایی است. در آن زمان افغانها یکی از اقوام حاشیهای ایران بودند که به دلیل تنازعات سیاسی، میان دولت گورکانی و صفوی و از ابتدای تاسیس هر دو حکومت توسط آنها مورد سو استفاده قرار میگرفت و مذهب یکی از عواملی بود که افغانها به پایتخت حمله کنند و باید آن را در کنار ظلم مالیاتی، تحقیر و عوامل دیگر در نظر گرفت. نمیتوان گفت ایران توسط افغانها اشغال شده است و این کار را تاریخنگاران انگلیسی انجام دادهاند که انگار در آن زمان افغانستان کشوری در مجاورت و مستقل از ایران بود.
دو محور عمده وجود دارد یکی فقدان عقبه نظری است سید جواد طباطبایی در پروژه نظری اش اشاره می کند بعد از سقوط ساسانیان انحطاط ایران ادامه و اوج می گیرد، در فارابی به رغم درخشش ادامه مییابد و ظرفیت سیل انحطاط توسط ابن سینا بالفعل می شود و ایشان صفویه را در راستای همین انحطاط دیده است و تعطیلی اندیشه را مطرح میکند، با در نظر گرفتن بحث ایشان و بازگشت به بحث شما که فرمودید صفویان عقبه نظری نداشتند، آیا صفویان به رغم عملکردشان تبلور زوال ایرانی هم نبودند؟ و به رغم ثباتشان نشاندهنده نوعی افول و زوال در تمدن ایرانی نبودند؟
یک بحث مهمی مطرح شد و آن این است که آیا اساس در سپهر اندیشه ایرانی تفکر سیاسی و اندیشیدن در مورد ساحت سیاست امکان پذیر است و یا نه؟ اگر امروزیتر بگوییم آیا امروز در جمهوری اسلامی امکان اندیشیدن در حوزه سیاست بدون در نظر گرفتن خطوط قرمز وجود دارد؟ برای جواب دادن به مساله باید به تاریخ نگاه کرد اما نمیتوان گفت صفویان نماینده زوال تمدن ایرانی بودند. اگر میتوانستیم تصور کنیم و به صورت تاریخنگاری متقابل بیاندیشم، با ظهور صفویه در دوران قاجار شرایط برای ایران بسیار فرق میکرد و وضعیت ایران امروز و قاره فرهنگی ایران و ژئوپولوتیک بسیار متفاوت بود. صفویه به زبان مردمشناسی یک طایفه، قوم و قبیله بودند ولی دارای مختصات ایدئولوژیک هم بودند. آنها توانستند با ایدهای که داشتند نوعی نگاه و یکپارچگی را در عمل و نظر ایجاد کنند و این امکان وجود داشت که موفقتر هم عمل کنند و اگر اشتباهاتی را که انجام دادند انجام نمیدادند امکان بقا و تداوم حیات را نیز داشتند و باید از صفویه به عنوان یکی از نقاط اوج تمدن ایرانی یاد کنیم.
اگر نگاهی بیاندازید در دوران صفویه است که هنر، معماری و نوع نگاه ما در حوزه فلسفه و ادب بسیار رشد میکند و ظهور دولت گورکانی در هند مدیون صفویه بود و حتی این امپراطوری نوعی ایرانگرایی در تایلند را ایجاد کرد اما اینکه چرا نتوانست خود را تداوم بدهد، بر میگردد به اینکه جامعه صفویه مکانیک بود و نمیتوانست خود را تداوم دهد. شاید در دوران مشروطه همگرایی بین نظر و عمل اتفاق افتاد، ولی هنوز هم ما صحبت از شکاف سنت و تجدد میکنیم.
صفویه چه پیامی برای ایران امروز دارد؟
باید ملاحظه کرد که صحبت از بازسازی صفویه بعید است، مثل این است که بگوییم آیا امکان دارد که ما در خصوص نو ساسانیان حرف بزنیم و پدیدههای تاریخی فرصت و ظرفیتهایی دارند، همانگونه که انسان ظرفیت خاصی در بستر خاص دارد.
اتفاقی که در قرن ۱۶ میلادی میافتد که منجر به تشکیل صفویه میشود، امکان قرن بیست و یکم ایران نیست و امروز هم نوع نگاه ایرانگرایی یکی از مولفه ها شده است و اسلام، تشیع و اقوام مختلف به نوعی آگاهی اجتماعی رسیدهاند که باید صرف ساختن ایرانی کرد که در قرن ۲۱ با چالش های بسیاری روبه روست و برای عبور از چالش ها که نیازمند نوع نگاهی است که ۱۵۰ سال است که با آن درگیر است حل کند.
اما یکی از مولفههای مهمی که انسان امروز میتواند از دوران صفویه بگیرد و استفاده کند، مساله عرفان و تصوف است. که در قرن ۲۱ در کنار نگاه جمعی که به دین باید عرضه شود. انسان امروز نیازمند رابطهای معنوی بین خود و خداست و برای آنکه این رابطه را تقویت کند، سلوک میخواهد که در جهان پسامدرن از مولفات مهم ساختمان شخصیت انسانی است. انسان امروز با کلیسا و دین سازماندهی شده نمیتواند ارتباط قلبی برقرار کند، اما با دین و معنویتی که بتواند رابطه اخلاقی و انسان و دنیای درونش با خدا را تنظیم بکند، بهتر میتواند سازگار باشد. نوع نگاه عرفانی که مبتنی بر معنویت فردی است و به زبان شریعتی یک خودسازی معنوی مولفهای از صفوی است که می تواند خیلی جذاب باشد، اما اگر بخواهیم در مقابل ترکیه که نوعثمانی را مطرح میکند، نوصفوی را مطرح کنیم، به جای مثبتی نخواهیم رسید.
خبرگزاری: یولپرس